| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

قوم تو از رنگ و خون بالاتر است

قیمت یک اسودش صد احمر است

قطرهٔ آب وضوی قنبری

در بها برتر ز خون قیصری

فارغ از باب و ام و اعمام باش

همچو سلمان زادهٔ اسلام باش

نکته ئی ای همدم فرزانه بین

شهد را در خانه های لانه بین

قطره ئی از لالهٔ حمراستی

قطره ئی از نرگس شهلاستی

این نمی گوید که من از عبهرم

آن نمی گوید من از نیلوفرم

ملت ما شان ابراهیمی است

شهد ما ایمان ابراهیمی است

اقبال لاهوری - رموز بیخودی

دریافت ویدیو نشید

  • حسین عمرزاده

در جهان بینی اسلامی یک جهان وطنی کامل و بی نقص نهفته است.

برادری و پیوند در جهان اسلام فراتر از خاک و گِل و نسب و نژاد و رنگ پوست و زبان و هر مرز سستِ فانی و کودکانه دیگری است.

اجتماع دور حق،اصلی است که ایجاد تمدن اسلامی را سبب شد و اسلام ستیزان همیشه از آن ترس داشته و در طول تاریخ با طرح مرزبندی های نژادی و جغرافیایی سعی کرده اند مسلمانان را از آن دور کنند.

اقبال لاهوری،شاعر پارسی سرای خردمندِ مسلمان،در ابیاتی زیبا،جهان وطنی مسلمانان را که بنیانش بر عقیده (توحید و محبت پیامبر صلی الله علیه وسلم) استوار است،اینگونه بیان می کند:



«اصل ملت در وطن دیدن که چه

باد و آب و گل پرستیدن که چه


بر نسب نازان شدن نادانی است

حکم او اندر تن و تن فانی است


ملت ما را اساس دیگر است

این اساس اندر دل ما مضمر است


حاضریم و دل بغایب بسته ایم

پس ز بند این و آن وارسته ایم


رشته این قوم مثل انجم است

چون نگه هم از نگاه ما گم است


تیر خوش پیکان یک کیشیم ما

یک نما یک بین یک اندیشیم ما


مدعای ما مآل ما یکیست

طرز و انداز خیال ما یکیست


ما ز نعمتهای او اخوان شدیم

یک زبان و یک دل و یکجان شدیم»۱


«نیست از روم و عرب پیوند ما

نیست پابند نسب پیوند ما


دل به محبوب حجازی بسته ایم

زین جهت با یکدگر پیوسته ایم


رشته ما یک تولایش بس است

چشم ما را کیف صهبایش بس است


مستی او تا بخون ما دوید

کهنه را آتش زد و نو آفرید


عشق او سرمایه جمعیت است

همچو خون اندر عروق ملت است


عشق در جان و نسب در پیکر است

رشته عشق از نسب محکم تر است


عشق ورزی از نسب باید گذشت

هم ز ایران و عرب باید گذشت


امت او مثل او نور حق است

هستی ما از وجودش مشتق است


نور حق را کس نجوید زاد و بود

خلعت حق را چه حاجت تار و پود»۲


منابع:


۱) اقبال لاهوری،رموز بیخودی،بخش ۵

۲) همان،بخش ۳۰

  • حسین عمرزاده

سعدی،در خلال ابیاتی که از ظلم و ستم شاهان ایران باستان حکایت می کند از فرجام بیدادگری،که ویرانی دولت و ملت است سخن می گوید:


خبر داری از خسروان عجم

که کردند بر زیردستان ستم؟


نه آن شوکت و پادشایی بماند

نه آن ظلم بر روستایی بماند


خطا بین که بر دست ظالم برفت

جهان ماند و با او مظالم برفت


خنک روز محشر تن دادگر

که در سایهٔ عرش دارد مقر


به قومی که نیکی پسندد خدای

دهد خسروی عادل و نیک رای


چو خواهد که ویران شود عالمی

کند ملک در پنجهٔ ظالمی


سگالند از او نیکمردان حذر

که خشم خدای است بیدادگر


بزرگی از او دان و منت شناس

که زایل شود نعمت ناسپاس


اگر شکر کردی بر این ملک و مال

به مالی و ملکی رسی بی زوال


وگر جور در پادشایی کنی

پس از پادشایی گدایی کنی


حرام است بر پادشه خواب خوش

چو باشد ضعیف از قوی بارکش


میازار عامی به یک خردله

که سلطان شبان است و عامی گله


چو پرخاش بینند و بیداد از او

شبان نیست،گرگ است،فریاد از او


بدانجام رفت و بد اندیشه کرد

که با زیر دستان جفا،پیشه کرد


به سختی و سستی بر این بگذرد

بماند بر او سالها نام بد


نخواهی که نفرین کنند از پست

نکو باش تا بد نگوید کست


منبع:کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی،چاپخانهٔ بروخیم،۱۳۲۰،تهران،باب اول،ص۳۸-۳۹




  • حسین عمرزاده


هرگز ایمن ز مار ننشستم

که بدانستم آنچه خصلت اوست

زخم دندان دشمنی بَتَر است

که نماید به چشم مردم دوست


سعدی-گلستان

  • حسین عمرزاده


در این روزها، مدام یاد حکایت گاوی می‌افتم که مولانا در دفتر پنجم مثنوی می‌آورد.


گاوی که تنها روی جزیره‌ای زندگی می‌کند و صبح تا شب، می‌چرد و خود را فربه می‌کند؛ اما شب تا صبح دل‌نگران است که مبادا فردا که از خواب بیدار می‌شوم، چیزی برای خوردن پیدا نکنم. 


فردا صبح با هراس فراوان می‌خورد و حسابی فربه می‌شود، اما دوباره، شب تا صبح از اضطراب و احساس بی‌ثباتی، لاغر و رنجور می‌شود.


این دور باطل خوردن، چاق شدن و نگران بودن و لاغر شدن سال‌های سال زندگی گاو بیچاره را تباه می‌کند.


مولانا می‌گوید اگر گاو به "گذشته" نگاه می‌کرد، به خاطر می‌آورد که سال‌های سال زندگی کرده و کم نیاورده

آن‌گاه می‌توانست "حال"اش را با آسودگی و لذت بیشتر و درد کمتری بگذراند. اما گاو تنها رو به سوی آینده دارد و نگرانی. 

گاو نمی‌تواند به خداوند اعتماد کند و با زندگی کنار بیاید، پس جان خود را می‌فرساید و عمر را می‌بازد. 


شاید اگر مولانا این روزهای پرتشویش ما را می‌دید که یک روز نگران ویروس قدیمی هستیم و روزی دیگر از ترس ویروس جدید، چنان می‌لرزیم که حتی خود بیماری هم نمی‌تواند تا این حد ما را بلرزاند، اگر مولانا این روزهای ما را می‌دید، داستانی شبیه قصه گاوی تنها در جزیره‌ای خرم برایمان می‌خواند


 شاید به جای گاو از تشبیهی مودبانه‌تر استفاده می‌کرد و شاید هم همان مولانای بی‌تعارف و بی‌ملاحظه می‌ماند

 اما به هرحال به یادمان می‌آورد که قرن‌هاست داستان زندگی ما پر بوده از بیماری و غصه و فقدان و...با این حال ما تاب آورده‌ایم و حالا ، به احتمال زیاد در امن‌ترین نقطه از نظر پزشکی و صلح و آسایش ایستاده‌ایم و در عین حال، (بازهم احتمالا) در متزلرل‌ترین نقطه به لحاظ روحی روانی 


ما بسی بیش از گذشتگان می‌لرزیم، چون تصور و شناخت صحیحی از ذات زندگی و اعتماد به پروردگار نداریم.


 گاو قصه ی مولانا از اضطراب این‌که "فردا چی بخورم؟" جان خود را می‌فرساید و ما از اضطراب این‌که "فردا چی می شه؟!"


بی‌آنکه منکر لزوم توجه و دقت برای ارتقای کیفیت زندگی باشم، تصور می‌کنم اندازه نگرانی ما،در تناسب با خطراتی که ما را تهدید می‌کند، نیست.


 گاهی لازم است نگاهی به "گذشته" بیندازیم تا در "حال"، آرام بگیریم.


"یک جزیره هست اندر این جهان

اندرو گاوی ست تنها، خوش دهان

جمله صحرا را چرد او تا به شب

تا شود زفت و عظیم و منتجب


شب ز اندیشه که فردا چه خورم؟

گردد او چون تار مو لاغر ز غم

چون برآید صبح ،گردد سبز دشت

تا میان رسته قصیل سبز و کشت


...


هیچ نندیشد که چندین سال من

می‌خورم زین سبزه زار و زین چمن

هیچ روزی کم نیامد روزی‌ام

چیست این ترس و غم و دلسوزی‌ام؟


باز چون شب می شود آن گاو زفت

می شود لاغر که آوه رزق رفت!"


منقول


توضیح و عنوان مولانا هم بسیار زیباست:


«حکایت آن گاو کی تنها در جزیره ایست بزرگ حق تعالی آن جزیرهٔ بزرگ را پر کند از نبات و ریاحین کی علف گاو باشد تا به شب آن گاو همه را بخورد و فربه شود چون کوه پاره‌ای چون شب شود خوابش نبرد از غصه و خوف کی همه صحرا را چریدم فردا چه خورم تا ازین غصه لاغر شود هم‌چون خلال روز برخیزد همه صحرا را سبزتر و انبوه‌تر بیند از دی باز بخورد و فربه شود باز شبش همان غم بگیرد سالهاست کی او هم‌چنین می‌بیند و اعتماد نمی‌کند».

  • حسین عمرزاده


شنیدم که از نیکمردی فقیر

 

دل آزرده شد پادشاهی کبیر

 

مگر بر زبانش حقی رفته بود

 

ز گردن‌کشی بر وی آشفته بود

 

به زندان فرستادش از بارگاه

 

که زورآزمای است بازوی جاه

 

ز یاران کسی گفتش اندر نهفت

 

مصالح نبود این سخن گفت، گفت

 

رسانیدن امر حق طاعت است

 

ز زندان نترسم که یک ساعت است

 

همان دم که در خفیه این راز رفت

 

حکایت به گوش ملک باز رفت

 

بخندید کاو ظن بیهوده برد

 

نداند که خواهد در این حبس مرد

 

غلامی به درویش برد این پیام

 

بگفتا به خسرو بگو ای غلام

 

مرا بار غم بر دل ریش نیست

 

که دنیا همین ساعتی بیش نیست

 

نه گر دستگیری کنی خرمم

 

نه گر سر بری بر دل آید غمم

 

تو گر کامرانی به فرمان و گنج

 

دگر کس فرومانده در ضعف و رنج

 

به دروازهٔ مرگ چون در شویم

 

به یک هفته با هم برابر شویم

 

منه دل بر این دولت پنج روز

 

به دود دل خلق، خود را مسوز

 

نه پیش از تو بیش از تو اندوختند

 

به بیداد کردن جهان سوختند؟

 

چنان زی که ذکرت به تحسین کنند

 

چو مردی، نه بر گور نفرین کنند

 

نباید به رسم بد آیین نهاد

 

که گویند لعنت بر آن، کاین نهاد

 

وگر بر سرآید خداوند زور

 

نه زیرش کند عاقبت خاک گور؟

 

بفرمود دلتنگ روی از جفا

 

که بیرون کنندش زبان از قفا

 

چنین گفت مرد حقایق شناس

 

کز این هم که گفتی ندارم هراس

 

من از بی زبانی ندارم غمی

 

که دانم که ناگفته داند همی

 

اگر بینوایی برم ور ستم

 

گرم عاقبت خیر باشد چه غم؟

 

عروسی بود نوبت ماتمت

 

گرت نیکروزی بود خاتمت


سعدی-بوستان

  • حسین عمرزاده

می‌توان کتاب‌های بسیار خوب خواند اما به هیچ‌کدام عمل نکرد. کم نیستند کسانی که صدها و بلکه هزاران کتاب خوانده‌اند اما حتی به خطی از آنها عمل نکرده‌اند. کتابِ آسمانی ما مسلمانان نیز استثنا نیست. بسیارند کسانی که قرآن را بارها خوانده‌اند اما حتی به معنای فارسیِ آنچه خوانده‌اند توجّهی نداشته و تا فهمِ عمیق و عمل به آن فرسنگ‌ها فاصله دارند. اقبالِ لاهوری بر این مسئله تأکید می‌کند که کتابِ قرآن را زیر بغل زده‌ای و حتی فخرفروشی می‌کنی که آن را بارها خوانده‌ای اما دریغ از ذره‌ای عمل که کوچک‌ترین نشانی از آن نیست. پس به آنچه خوانده‌ای مغرور نشو، سراغِ فهمِ عمیقِ آیات و یافتنِ لُبِّ لبابِ آنها برو و سپس به آنها عمل کن.



ای که میداری کتابش در بغل

تیزتر نِه پا به میدانِ عمل


اقبال لاهوری

  • حسین عمرزاده


«گر درختی از خزان بی برگ شد

یا کرخت از سُورَت سرمای سخت


هست امیدی که ابر فرودین

برگ ها رویاندش از فر بخت


بر درخت زنده بی برگی چه غم

وای بر احوال برگ بی درخت..»


شفیعی کدکنی

  • حسین عمرزاده


نیکبختان به حکایت و امثالِ پیشینیان پند گیرند، زان پیشتر که پَسینیان به واقعه یِ او مَثَل زنند. دزدان دست کوته نکنند، تا دستشان کوته کنند.


نرود مرغ  سویِ دانه  فراز

چون دگر مرغ بیند اندر بند


پند گیر  از مصائبِ دگران

تا نگیرند دیگران به تو پند


گلستان سعدی، بابِ هشتم در آدابِ صحبت


انسان هایِ نیک بخت هنگامی که وقایعِ زندگیِ گذشتگان را مطالعه می کنند ، درسِ عبرت می گیرند تا برایِ کارهایِ بَد، شاهدِ مثالی برایِ آیندگان نباشند. آدم هایِ دزد تا وقتی که دستشان قطع نشود، دست از دزدی بر نمی دارند.

یک پرنده هنگامی که پرنده ای دیگر را در بند ببیند، هیچگاه به طرفِ دانه نمی رود.

بنابراین از بَلاهایی که در زندگی بر سرِ دیگران آمده است درسِ عبرت بگیر تا تو در آینده ، درسِ عبرت برایِ دیگران قرار نگیری.

  • حسین عمرزاده
قصهٔ درد دل و غصهٔ شبهای دراز
صورتی نیست که جائی بتوان گفتن باز

محرمی نیست که با او به کنار آرم روز
مونسی نیست که با وی به میان آرم راز

در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار
دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز

خود چه شامیست شقاوت که ندارد انجام
یا چه صبحست سعادت که ندارد آغاز

بی‌نیازی ندهد دهر خدایا تو بده
سازگاری نکند خلق خدایا تو بساز

از سر لطف دل خستهٔ بیچاره عبید
بنواز ای کرم عام تو بیچاره نواز

عبید زاکانی-غزلیات
  • حسین عمرزاده


أعيش حياتي برغم الكدر 

بقلب عليل  و   عقل كليل


فاشقى كثيرا و  حينا أُسرّ

فحمداً لربي   وصبرٌ جميل


و فيه رجائي كقطر  المطر 

هو الله حسبي و نعم الوكيل


با وجود تلخی ها و با دلی بیمار و فکری درمانده و پریشان باز هم به زندگی خویش ادامه می دهم


هر چند مشکلات من فراوان و خوشی هایم گاهی و گذرا است اما بازهم شکر و سپاس پروردگارم را به جا می آورم ...


(و من در مقابل آزمایش ها جز ) صبری زیبا  و( بردباری عاقلانه راهی دیگر را در  پیش نمی گیرم )


و به اندازه ی تک تک قطره های باران به او امید دارم


الله برایم کافیست و او بهترین کارساز است .


شنیدن این شعر زیبا بصورت نشید

  • حسین عمرزاده

متکلّم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.


مشو غرّه بر حُسن ِ گفتار ِ خویش

به تحسین نادان و پندار خویش


سعدی-گلستان

  • حسین عمرزاده

پادشاهى یکى از پارسایان را دید و پرسید:


آیا هیچ از ما یاد مى کنى؟

پارسا پاسخ داد:


آرى آن هنگام که خدا را فراموش مى کنم.


هر سو دَوَد آن کَش ز بر خویش براند
وان را که بخواند به درِ کس ندواند

یعنی : آن کس را که خداوند با قهر خود از درگاهش، رانده، به هر سو برود پناهى ندارد، ولى آن کس که خداوند با لطف خود طلبیده، او را از دیگران بى نیاز کند و در خانه کسى نفرستد.

سعدی - گلستان
  • حسین عمرزاده

خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد. نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.


درشتی و نرمی به هم در بِه است

چو فاصِد که جراح و مرهم نِه است


درشتی نه گیرد خردمند پیش

نه سستی که ناقص کند قدر خویش


نه مَر خویشتن را فزونی نهد

نه یکباره تن در مذلت دهد


شبانی با پدر گفت : ای خردمند

مرا تعلیم ده پیرانه یک پند


بگفتا : نیکمردی کن نه چندان

که گردد خیره گرگ تیز دندان


سعدی-گلستان-باب هشتم در آداب صحبت


فاصِد : رگ زن ، حَجّام .

  • حسین عمرزاده

شعری خواندنی از سعدی شیرازی رَحِمَهُ الله که سرشار از حکمت و تلنگر درباره ارزش و جایگاه دنیا و بیان سرانجام وابستگی به دنیا و غفلت است :

#شعر_خوب_بخوانیم


ای که پنجاه رفت و در خوابی


مگر این پنج روزه دریابی


تا کی این باد کبر و آتش خشم


شرم بادت که قطرهٔ آبی


کهل گشتی و همچنان طفلی


شیخ بودی و همچنان شابی


تو به بازی نشسته و ز چپ و راست


می‌رود تیر چرخ پرتابی


تا درین گله گوسفندی هست


ننشیند فلک ز قصابی


تو چراغی نهاده بر ره باد


خانه‌ای در ممر سیلابی


گر به رفعت سپهر و کیوانی


ور به حسن آفتاب و مهتابی

  • حسین عمرزاده

جمشید پیشدادی یکی از شاهان ایران باستان،دو خواهر داشت به نام های شهرناز و اَرنَواز که به دست ضحاک اسیر می شوند.

اما جالب اینکه حکیم فردوسی در شاهنامه این دو زن ایرانی را با صفت «پوشیده رویان» خطاب می کند.نشانگر اینکه ایشان،پوشش و حجابی کامل داشتند.چنانکه حتی صورت و روی خود را در حضور دیگران می پوشاندند.


ز پوشیده رویان یکی شهرناز

دگر پاک‌دامن بنام ارنواز

منبع :شاهنامهٔ فردوسی (ویراست سنجشگرانه)، نه پوشینه. زیرِ نگرِ یوگنی ا. برتلس، عبدالحسین نوشین و… . مسکو: اکادمی علوم اتحاد شوروی، ۷۱-۱۹۶۰

https://ganjoor.net/

  • حسین عمرزاده

ابو العلاء المعری (م449هـ) از بزرگترین زبان‌شناسان و شاعران عرب زبان که به خیام عرب نیز مشهور است در کتاب "الرسالة الغفران ص ۴۷۲ و ۴۷۳ " که دانته نیز با الهام از آن، کتاب کمدی الهی را نوشته است درباره قرآن، می‌گوید:


«و شخص ملحد، شخص هدایت یافته، شخص روی گردان از اسلام و شخص دنباله رو آن متفق هستند این (کتابی) که محمد صلی الله علیه وسلم آورده است کتابی اعجاز برانگیز می‌باشد و سبب شده که حتی دشمنانش هم زبان به ستایش آن بگشایند، هیچ نظیر و مانندی ندارد، نه قصیده موزون است و نه رجز است، نه به خطابت عرب‌ها شباهت دارد و نه به سان سجع کاهنان خردمند است.
قرآن همانند خورشید تابان از راه رسید و نور شادی پراکند، اگر خرد هر کسی آن را بفهمد شگفتی‌اش جانش را به لرزه می‌اندازد {وتلک الأمثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون}


و به یک آیه از آن یا بخشی از آیه، هرگاه در میان فصیح‌ترین سخنان که آفریدگان بر آن توانایی دارند، قرار گیرد مانند شهابِ درخشنده‌ای است در پاره‌ای از ظلمت شب و همانند گل بوته بیابان در شوره‌زار بی‌آب و علف می‌شود. پس الله والامقام و مبارک است که بهترین آفرینندگان می‌باشد.»

وأجمع ملحد ومهتد، وناكب عن المحجَّة ومقتدِ، أنّ هذا الكتاب الذي جاء بن محمد صلى الله عليه وسلم كتاب بهر بالإعجاز، ولقي عدّوه بالأرجاز. ما حذي على مثال، ولا أشبه غريب الأمثال. ما هو من القصيد الموزون، ولا الرَّجز من سهلّ وحزون. ولا شاكل خطابة العرب، ولا سجع الكهنة ذوي الأرب. وجاء كالشمس اللائحة، نوراً للمسرَّة والبائحة؛ لو فهمه الهضب الرّاكد لتصدع، أو الوعول المعصمة لراق الفادرة والصدّع: " وتلك الأمثال نضبها للنّاس لعلهم يتفكرون " وإنّ الآية منه أو بعض الآية، لتعترض في أفصح كلم يقدر عليهم المخلوقون، فتكون فيه كالشَّهاب المتلألئ في جنح غسق، والزّهرة البادية في جدوبٍ ذات نسق؛ فتبارك الله أحسن الخالقين.
  • حسین عمرزاده

درباریان انوشیروان (دادگرترین پادشاه عصر ساسانیان)  معتقد بودند هرکس پادشاه را دوست نداشته باشد، لایق آن نیست که پوستش بر بدن باقی بماند:


هر آن كس كه بر پادشا دشمنست 
روانــــش پرســتار آهـِـرمنســـــــت


دلى كو ندارد تـن شـــــــــاه دوســت    
نبايد كه باشد ورا مغز و پوست



منبع:
شاهنامه فردوسی ، بر اساس نسخه چاپ مسکو ، ناشر: مؤسسه نور ، تهران ، ص ١٨٢٣ ، بيت ٣٩٠٣٨-٣٩٠٣٩

  • حسین عمرزاده

شنیدم که فرزانه‌ای حق‌پرست
گریبان گرفتش یکی رندِ مست

ازان تیره‌دل، مرد صافی‌درون
قفا خورد و سر بر نکرد از سکون

یکی گفتش: آخر نه مردی تو نیز؟
تحمل دریغ است از این بی‌تمیز

شنید این سخن مرد پاکیزه‌خوی
بدو گفت از نوع دیگر مگوی

دَرَد مست نادان گریبان مرد
که با شیرِ جنگی سگالد نبرد

ز هشیارِ عاقل نزیبد که دست
زند در گریبان نادان مست


منبع : بوستان سعدی

  • حسین عمرزاده


داد معشوقه به عاشق پیغام

که کند مادر تو با من جنگ


هر کجا بیندم از دور کند

چهره پر چین و جبین پر آژنگ


با نگاه غضب آلود زند

بر دل نازک من تیر خدنگ


از در خانه مرا طرد کند

همچو سنگ از دهن قلماسنگ


مادر سنگ دلت تا زنده ست

شهد در کام من و تست شرنگ


نشوم یک دل و یک رنگ ترا

تا نسازی دل او از خون رنگ


گر تو خواهی به وصالم برسی

باید این ساعت بی خوف و درنگ


روی و سینه تنگش بدری

دل برون آری از آن سینه تنگ


گرم و خونین به منش باز آری

تا برد ز آیینه قلبم زنگ


عاشق بی خرد ناهنجار

نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ


حرمت مادری از یاد ببرد

خیره از باده و دیوانه ز بنگ


رفت و مادر را افکند به خاک

سینه بدرید و دل آورد به چنگ


قصد سر منزل معشوق نمود

دل مادر به کفش چو نارنگ


از قضا خورد دم در به زمین

و اندکی سوده شد او را آرنگ


وان دل گرم که جان داشت هنوز

اوفتاد از کف آن بی فرهنگ


از زمین چو برخاست نمود

پی برداشتن آن آهنگ


دید کز آن دل آغشته به خون

آید اهسته برون این آهنگ


آه دست پسرم یافت خراش

آخ پای پسرم خورد به سنگ


این قطعه از سروده‌های «ایرح میرزا» را کمتر کسی است که نشنیده یا نخوانده باشد. ولی شاید عده‌ای ندانند پیشینۀ سرودن این قطعه چیست و اصل آن چه بوده و از کجاست؟

دکتر محمدجعفر محجوب در کتاب «دیوان کامل ایرج میرزا» در توضیح این شعر می‌نویسد:

این قطعه را ایرج به‌منظور شرکت در مسابقه‌یی که مجلۀ ایرانشهر (چاپ برلین) در شمارۀ چهارم از سال دوم انتشار خود [سال ۱۳۰۲ شمسی] مطرح کرده بود سروده است.

در این مجله قطعه‌ای از زبان آلمانی ترجمه شده و از شاعران ایران خواسته بود که آن را به شعر فارسی در آورند. این قطعه «دل مادر» نام داشت و این است عین ترجمۀ فارسی آن:

«شب مهتاب بود. عاشق و معشوق در کنار جویی نشسته مشغول راز و نیاز بودند. دختر از غرور حُسن مست و جوان از آتش عشق در سوز و گداز بود. جوان گفت: ای محبوب من، آیا هنوز در صافی محبت و خلوص عشق من شُبهه‌ای داری؟ من که همه چیزِ خود حتی گران‌بهاترین دارایی خویش یعنی قلبِ خود را نثار راه عشق تو کرده‌ام.

دختر جواب داد: دل در راه عشق باختن نخستین قدم است. تو دارای یک گوهر قیمت‌داری هستی که گران‌بهاتر از قلب توست و تنها آن گوهر نشان صدق تو می‌تواند بشود. من آن گوهر را از تو می‌خواهم و آن دل مادر توست. اگر دلِ مادرت را کنده بر من آوری من به صدقِ عشقِ تو یقین حاصل خواهم کرد و خود را پای‌بند مهرِ تو خواهم ساخت.

این حرف در ته روح و قلب جوان دل‌باخته طوفانی برپا کرد؛ ولی قوتِ عشق بر مهرِ مادر غالب آمده از جا برخاست و در آن حالِ جنون رفته قلبِ مادر خود را کنده راه معشوق پیش گرفت. با آن شتاب که راه می‌پیمود ناگاه پایش لغزیده به زمین افتاد؛ دلِ مادر از دستش رها شده روی خاک غلتید و در آن‌حال صدایی از آن دل برخاست که می‌گفت: پسر جان؛ آیا صدمه‌ای برایت رسیده!؟».

در این مسابقه نیز ایرج میرزا از دیگر شاعران بهتر سرود و قطعۀ «قلبِ مادر» وی چندان شهرت یافت که در صفحات گرامافون ضبط شد و جزء شاهکارهای ادبی در آمد و هنوز هم در غالب جشن‌های فرهنگی و تربیتی که در دبیرستان‌ها و دبستان‌ها منعقد می‌شود، یکی از مهیج‌ترین و جالب توجه‌ترین قسمت‌های آن این قطعه است که معمولا به‌صورت «دکلاماسیون» خوانده می‌شود. [دیوان کامل ایرج میرزا، به اهتمام محمد جعفر محجوب، چاپ اول ۱۳۴۲ صفحۀ ۲۷۹ و ۲۸۰]

  • حسین عمرزاده