| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۶۰ مطلب با موضوع «عکس و عکس نوشته» ثبت شده است


وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ 


و در (میان) مردم به حج ندا بده، تا پیاده و (سوار) بر هر (مرکب و) شتر لاغری از هر راه دوری به سوی تو بیایند.[الحج : ٢٧]


ابن کثیر رَحِمَهُ الله در تفسیر این آیه می نویسد:


 وقتی ابراهیم عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلام از بنای‌ کعبه‌ فارغ‌ شد، جبرئیل عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلام نزد او آمد و دستور داد تا در میان‌ مردم‌ برای‌ حج‌ بانگ‌ برآورد.

 ‏

 ‏نقل‌ است‌ که‌ ابراهیم گفت:پروردگارا!

 ‏این‌ پیام‌ را چگونه‌ به‌ مردم‌ ابلاغ‌ کنم‌، درحالی‌که‌ صدای‌ من‌ به‌ آنان‌ نمی‌رسد؟

 ‏

 ‏جبرئیل گفت: تو بانگ ‌برآور و رساندنش‌ بر عهده‌ ما.

 ‏

 ‏آن‌گاه‌ ابراهیم عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلام بر مقام‌ خود و به‌قولی‌ بر فراز حجرالاسود و به‌قولی‌ بر فراز صفا و به‌قولی‌ بر فراز کوه‌ ابوقبیس‌ برآمد و چنین‌ ندا داد:

 ‏

 ‏هان‌ ای‌ مردم‌! بدانید که‌ پروردگار شما خانه‌ای‌ برای‌ خود برگرفته‌ و بر شما حج‌ این‌ خانه‌ را فرض‌ گردانیده‌ پس‌ پروردگارتان‌ را اجابت‌ گویید، لبیك‌ اللهم‌ لبیك‌

 ‏

 ‏نقل‌ است‌ که: کوهها همه‌ سر خم‌ کردند و الله متعال‌ صدای‌ ابراهیم عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلام  را به‌همه‌ اطراف‌ و اکناف‌ زمین‌ و نیز به‌ همه‌ کسانی‌ که‌ در رحمهای‌ مادران‌ و پشت‌های ‌پدرانشان‌ بودند، رسانید پس‌ همه‌ چیزهایی‌ که‌ صدای‌ ابراهیم را شنیدند ـ اعم‌از سنگ‌ و درخت‌ و غیره‌ ـ و همه‌ کسانی‌ که‌ الله (عَزَّ وَ جَل)  تا روز قیامت‌ بر آنان مقدر کرده‌ که‌ به‌ حج‌ خانه‌ کعبه‌ مشرف‌ شوند، پاسخ‌ دادند: «لبیك‌ اللهم‌ لبیك: به‌فرمان‌ حاضریم‌ بارخدایا! به‌ فرمان‌ حاضریم‌».

 ‏

 ‏الله متعال در مورد ابراهیم عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلام می فرماید:

 ‏

 ‏إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِّلَّهِ حَنِيفًا...


 ‏به راستی ابراهیم (به تنهایی) یک امت بود ، فرمانبردار الله ، حنیف (= خالی از انحراف) بود...


سوره النَّحل آیه ۱۲۰

  • حسین عمرزاده


أعيش حياتي برغم الكدر 

بقلب عليل  و   عقل كليل


فاشقى كثيرا و  حينا أُسرّ

فحمداً لربي   وصبرٌ جميل


و فيه رجائي كقطر  المطر 

هو الله حسبي و نعم الوكيل


با وجود تلخی ها و با دلی بیمار و فکری درمانده و پریشان باز هم به زندگی خویش ادامه می دهم


هر چند مشکلات من فراوان و خوشی هایم گاهی و گذرا است اما بازهم شکر و سپاس پروردگارم را به جا می آورم ...


(و من در مقابل آزمایش ها جز ) صبری زیبا  و( بردباری عاقلانه راهی دیگر را در  پیش نمی گیرم )


و به اندازه ی تک تک قطره های باران به او امید دارم


الله برایم کافیست و او بهترین کارساز است .


شنیدن این شعر زیبا بصورت نشید

  • حسین عمرزاده


عبدالرحمن الناصر لِدینِ الله ، بزرگترین پادشاه اندلس بود. او بیش از پنجاه سال در این سرزمین زیبا و باشکوه که به قول گوستاو لوبون ( مورخ،فیلسوف و پزشک مشهور فرانسوی ) به سبب حکومت مسلمین،تاجی بر سر اروپا بود (۱) پادشاهی کرد.


پس از وفاتش برگه‌ای با خط او یافتند که در آن نوشته بود: «روزهایی که بدون کدورت شاد گذشت را شمردم... ۱۴ روز بود...». (۲)


سعی کنید شاد باشید... اما در پایان این را فراموش نکنید که شادی‌های زمینی خالص نیست.


تصویر فوق نمایی از کاخ باشکوه الحمراء در غرناطه-گرانادا Granada /اسپانیا و به عنوان نمادی از هنر و تمدن زیبای اسلامی است.


۱.تاریخ تمدن اسلام و عرب، گوستاو لوبون، ترجمه‌ی محمدتقی فخرداعی گیلانی، ص‌۳۴۵تا۳۴۷ و ص۳۶۱.

۲.أيام السرور التي صفت لي دون تكدير في مدة سلطاني يوم كذا من شهر كذا من سنة كذا.فعدت تلك الأيام؛ فوجد فيها أربعة عشر يوما. منبع : البيان المُغْرِب في أخبار الأندَلُسِ والمَغرِب تأليف ابن عِذاري المراكشي ۲/۲۳۲
  • حسین عمرزاده

خصال خسرو پرویز، پادشاه زرتشتی ساسانی که ادعا می کرد خدایی است بین انسانها:

|منقول‌با‌مقداری‌ویرایش


خسرو پرویز یک پادشاه زرتشتی بسیار زنباره و بوالهوس بود. او ۳۰۰۰ زن در حرمسرا داشت و چندهزار کنیزک برای خواندن و نواختن در حرامسرایش بودند، قطعا نگهداری این زنان در حرمسرا هزینه هنگفتی داشت که از زحمات و مالیات مردم تامین می شد. خسرو پرویز اعتراف کرد، علاوه بر خرج سنگین جنگهای ۲۷ ساله ای که با روم داشته، توانسته موجودی خزانه را ۴ برابر کند، ببینید که این شاه زرتشتی چه فشاری بر مردم ایران تحمیل می کرده. خسرو پرویز مردی حریص، بدخواه، ستمگر، دو رو و بی جرأت بود و ملّت را زیر بار مالیات خُرد کرد و جنگهای ۲۷ ساله او با روم قوای ایران را تحلیل و مردان آنرا از دست داد. فتوحات خسرو پرویز بخاطر سردارانش شاهین و گراز شاهنشاهی بود و نه بخاطر شجاعت و تدبیر خودش. او بارها می توانست با روم صلح آبرومندانه ای امضا کند اما بر طبل جنگ کوبید و به آن رسوایی خود را به کشتن داد. طبری در تاریخش می نویسد: خسرو پرویز ستم و بیداد را بجایی رساند که به رئیس پاسداران خاصّش یعنی زادان فرخ دستور داد تا همه زندانیان که تعدادشان ۳۶۰۰۰ نفر بود را هلاک کند. از رذایل اخلاقی خسرو پرویز زرتشتی همین بس که گردویه یا گردیک خواهر بهرام چوبین را تحریک کرد تا شوهرش وستهم که دایی خسرو پرویز بود را بقتل برساند و به زنی خسرو در آید (۱)

وستهم و بندوی دو دایی خسرو پرویز بودند که در رساندن خسرو به سلطنت نقش بسیار مهمی داشتند، این دو نفر، با دستور و رضایت خسرو پرویز، پدرش هرمزد چهارم را از سلطنت خلع و به زندان افکندند و او را کور نمودند، آنگاه او را کشتند و خسروپرویز بلافاصله به تیسفون آمد و بر تخت نشست. خسروپرویز به دو دایی خود که چنین خدمتی به او کرده بودند رحم نکرد و بندوی را هلاک نمود و وستهم با شنیدن این خبر طغیان کرد و در خراسان حکومت نمود و در نهایت وستهم با تحریک خسرو پرویز کشته شد (۲)

خسرو پرویز زرتشتی ماهیتی بسیار جنگ طلب و متجاوز داشت. زمانیکه پدر زنش موریکیوس قیصر روم بدست فوکاس از سلطنت خلع و کشته شد، خسرو پرویز به خونخواهی موریکیوس به شهرهای روم حمله کرد و آنها را غارت و ویران نمود. اما زمانیکه فوکاس بدست هراکلیوس کشته شد، خسرو دست از تجاوزاتش به شهرهای روم بر نداشت و همچنان مشغول تاراج، کشتار و ویرانی بود. این نشان می دهد که خونخواهی موریکیوس یک بهانه بود برای تجاوز جنگی به خاک روم (۳)

بالاتر گفتیم که خسرو پرویز این پادشاه زرتشتی، شخصی ترسو و بی جرأت بود. زمانیکه که هراکلیوس(=هرقل) به شهر گنزگ(=شیز) در آذربایجان لشکر کشید و آتشکده آذرگشنسب را ویران کرد، خسروپرویز آتش مقدس را برداشت و از آذربایجان و مقابل سپاه روم گریخت. فرار تاریخی دیگر خسروپرویز مربوط به جنگ دستگرد است، زمانیکه سپاه ساسانی مقابل هراکلیوس عقب نشینی کرد و نیروی تازه نفس ساسانی رسید، خسرو پرویز روحیه خود را باخته بود و از دستگرد گریخت و شهر را برای رومیان گذاشت تا تاراج کنند. این ترس و بزدلی خسرو پرویز و فرار او از میدان جنگ و رفتنش از دستگرد به تیسفون لطمه بزرگی به آبرو و حیثیت او وارد ساخت. ضمن اینکه او سردار معروفش شاهین وهمن زادگان را بخاطر میانجیگری صلح بین ایران و روم به مرگ تهدید کرد و شاهین را احتمالا بدلیل شکست مقابل لشکر روم به قتل رسانید، که خسرو را به چهره ای منفور نزد مردم تبدیل نمود. البته روایتی هم هست که شاهین از شدت ترسش از خسرو بخاطر این شکست دق کرد و مُرد. ضمن اینکه خسروپرویز با این حال در تلاش بود سردار دیگرش گراز شاهنشاهی را نیز به قتل برساند (۴)

طبری در تاریخش مطلبی را از دیگران نقل کرده مبنی بر اینکه خسروپرویز از همه پادشاهان در دلیری و نفوذ رای و فرط احتیاط پیش بود و بخاطر این نامش را پرویز خواندند که در عربی به معنای مظفر و پیروز است. اما اصل ماجرا چیست ؟ جای تردید است که خسروپرویز از حیث شجاعت آنهم با آن فرارهای درخشان، شایسته صفاتی همچون دلیری باشد. خسروپرویز در مصاف هایی که حتی با بهرام چوبین داشت نتوانست خود را به اثبات برساند و در جنگها هیچگاه خود را به خطر نیفکند و قدم در میدان جنگ ننهاد (۵)

خسروپرویز این شاه زرتشتی، به مال و ثروت اندوزی بسیار طمع ورزید. طبری گوید: بخت و اقبال او را متکبر و مغرور کرد، خودخواهی و استبداد و آزمندی خسروپرویز به بی نهایت رسید و چشم طمع به مال و ثروت مردم دوخت. او یک بیگانه با نام فرخزاد یا فرخان زاد را به جمع آوری خراج پس افتاده برگماشت، فرخزاد ظلم بی پایان می کرد، و اموال رعیت را می گرفت. این قبیل کارهای خسرو موجب صعوبت و سختی زندگی مردم شد، و رعیت را به او بد دل کرد. همچنین طبری می گوید: «خسروپرویز مردمان را حقیر می شمرد و چیزهایی را خوار می داشت که هیچ شاه عاقلی خوار نمی دارد، در جرم و عصیان به باری تعالی بجایی رسید که به رئیس نگاهبانان خود، زادان فرخ دستور داد تا همه زندانیان که ۳۶۰۰۰ نفر بودند را هلاک کند. خسرو پرویز حتی می خواست بخشی از سپاهش که مقابل هراکلیوس(=هرقل) شکست خورده بود را به قتل برساند» (۶)


سنگدلی خسروپرویز گاهی چاشنی مزاح دهشتناکی هم داشت. ثعالبی گوید: «خسروپرویز را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خواندیم و تعلل ورزید، پادشاه توقیع فرمود: که اگر برای او دشوار است که به تمام بدن به نزد ما آید، ما به جزئی از تن او اکتفا می کنیم تا کار سفر بر او آسانتر شود، بگویید سر او را به درگاه ما بیاورند» (۷)


در دوران خسروپرویز مردم ایران مدام فقیرتر می شدند، در عوض به گنجها و خزانه خسرو بطور روزانه اضافه می شد. از بارزترین صفات خسرو پرویز میل به خواسته و مال و تجمل بود. او در ۳۸ سال سلطنتش، گنج ها آکند و تجملات فراهم کرد. در سال هجدهم سلطنت (۸-۶۰۷ م) مالی که خسرو به گنج جدید خود در تیسفون نقل کرد، قریب به ۴۶۸ میلیون مثقال طلا بود. که اگر هر درهم ساسانی را یک مثقال بگیریم تقریبا معادل ۳۷۵ میلیون فرانک طلا می شود. ازین گذشته مقدار کثیری جواهر و خانه های گرانبها داشت که بیشتر از عجایب روزگار بود. افزایش ثروت خسرو بخاطر وصول بقایای مالیاتی بود که بدون اندک ترحم و رعایتی از مردم می گرفتند. ازین گذشته مبالغی کثیر بعنوان غرامت مالی که از خزانه او سرقت شده یا به طرق مختلف تلف گشته بود، از مردمان می گرفت.من جمله روایاتی که در منابع مختلف راجع به اطوار و احوال خسروپرویز نقل شده، هیچ یک محرک محبت خواننده نسبت به او نیست. در خصال این پادشاه کینه توز و درون پوش و عاری از دلیری و شهامت چیزی نمی توان یافت که شخص را به او علاقمند کند، خسرو آزمند بود اما امساک نداشت. برای ابراز شوکت سلطنت و بزرگی خود، بس تجمل فراهم می کرد و عجایب و غرایب نشان می داد که دیده بینندگان خیره می شد. او مبالغ هنگفتی در راه عیش و عشرت خود و درباریانش خرج می کرد. تنها چیزی که عصر خسرو را ممتاز کرده همین شکوه و جلال دربار است که مورخان ایرانی و عرب نقل کرده اند (۸)


بوالهوسی خسروپرویز این شاه زرتشتی نسبت به ناموس دوست و خدمتگزارش نعمان سوم پادشاه حیره!

خسرو زمانیکه از بهرام چوبین به سمت روم میگریخت، عربی به نام ایاس او را کمک کرد. خسرو مطلع شد نعمان دختر زیبارویی دارد آتش شهوتش شعله ور شد و خواست او را به زنی بگیرد تا در شمار زنان حرمسرایش درآورد. اما نعمان نپذیرفت. خسرو برای تصاحب دختر سپاهی به جنگ نعمان فرستاد. نعمان دختر و دارایی اش را به رییس قبیله بنی شیبان سپرد و خود را تسلیم خسرو کرد. اما خسرو او را به قتل رساند و بقولی زیر پای فیل له کرد (۹)


خسروپرویز زرتشتی به حدی مغرور و متکبر بود که دیگران را تحقیر می کرد و خود را از همه انسانها بالاتر می دانست و حتی برای خود مقام خدایی و "شماخ بغان" در نظر گرفته بود. او نامه ای با لحن بی ادبانه و تحقیر آمیز به هراکلیوس نوشت: «از سوی خسروپرویز بزرگترین خدایان و خدای روی زمین به هراکلیوس بنده حقیر خویش...» بماند که خسرو پرویز بعدا ۲ بار در جنگ از هراکلیوس گریخت و فرار کرد. در بی ادبی خسروپرویز همین بس که در پاسخ به نامه پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم، در حرکتی زشت نامه را پاره کرد و دستور بازداشت پیامبر را به باذان حاکم یمن داد  (۱۰)


تعدی خسروپرویز به ناموس ایرانیان:

خسرو میل سیری ناپذیری به شهوت رانی و زن بارگی داشت و به فرماندارانش نامه می نوشت که زنان زیبا، اعم از شوهردار یا بی شوهر، اولاد دار یا بی اولاد را به حرمسرایش بیاورند (۱۱)


نکته: حال بهتر می توان فهمید که چرا ایرانیان از حکومت و دین زرتشتی ساسانی بیزار شدند و با میل قلبی اسلام را پذیرفتند.


منابع:


(۱) ایران در عهد باستان، محمدجواد مشکور، ص ۴۶۴ و ۴۶۵

(۲) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی ۱۳۶۸، ص۵۷۹ و ۵۸۱. ایران در عهد باستان، محمدجواد مشکور، ص ۴۵۴ و ۴۵۷

(۳) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، چاپ ۱۳۶۸، ص ۵۸۲

(۴) همان، ص ۵۸۴. ایران در عهد باستان، محمدجواد مشکور، ص ۴۶۲

(۵) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه یاسمی ۱۳۶۸، ص ۵۸۵

(۶) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن،ترجمه یاسمی چاپ ۱۳۶۸، ص۵۸۶

(۷) همان، ص۵۸۹

(۸) همان، ص۵۹۰ و۵۹۱

(۹) ایران در عهد باستان، مشکور، ص۴۵۸

(۱۰) همان، ص۴۵۹. دو قرن سکوت،زرین‌کوب خوانساری، ص ۵۲-۵۴

(۱۱) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن،ترجمه یاسمی چاپ ۱۳۶۸، ص۶۱۶ و ۶۱۷

  • حسین عمرزاده

|چند‌خط‌کتاب

«این‌ها غلبه کردند بر این دو امپراتورى بزرگ که امپراتورى روم بود و ایران و بزرگ‌ترین امپراتوری‌هاى آن وقت این‌ها بودند. این یک مشتى عرب از باب اینکه قوى بودند و «ایمان داشتند» و «از ملت بودند» و این طور نبود که بخواهند براى استفاده یک کارى بکنند، این‌ها می‏خواستند خدمت بکنند.»


صحیفه امام، ناشر: مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی، ج ۹، ص ۲۱۸

https://lib.eshia.ir/11150/9/218#

  • حسین عمرزاده

ابو العلاء المعری (م449هـ) از بزرگترین زبان‌شناسان و شاعران عرب زبان که به خیام عرب نیز مشهور است در کتاب "الرسالة الغفران ص ۴۷۲ و ۴۷۳ " که دانته نیز با الهام از آن، کتاب کمدی الهی را نوشته است درباره قرآن، می‌گوید:


«و شخص ملحد، شخص هدایت یافته، شخص روی گردان از اسلام و شخص دنباله رو آن متفق هستند این (کتابی) که محمد صلی الله علیه وسلم آورده است کتابی اعجاز برانگیز می‌باشد و سبب شده که حتی دشمنانش هم زبان به ستایش آن بگشایند، هیچ نظیر و مانندی ندارد، نه قصیده موزون است و نه رجز است، نه به خطابت عرب‌ها شباهت دارد و نه به سان سجع کاهنان خردمند است.
قرآن همانند خورشید تابان از راه رسید و نور شادی پراکند، اگر خرد هر کسی آن را بفهمد شگفتی‌اش جانش را به لرزه می‌اندازد {وتلک الأمثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون}


و به یک آیه از آن یا بخشی از آیه، هرگاه در میان فصیح‌ترین سخنان که آفریدگان بر آن توانایی دارند، قرار گیرد مانند شهابِ درخشنده‌ای است در پاره‌ای از ظلمت شب و همانند گل بوته بیابان در شوره‌زار بی‌آب و علف می‌شود. پس الله والامقام و مبارک است که بهترین آفرینندگان می‌باشد.»

وأجمع ملحد ومهتد، وناكب عن المحجَّة ومقتدِ، أنّ هذا الكتاب الذي جاء بن محمد صلى الله عليه وسلم كتاب بهر بالإعجاز، ولقي عدّوه بالأرجاز. ما حذي على مثال، ولا أشبه غريب الأمثال. ما هو من القصيد الموزون، ولا الرَّجز من سهلّ وحزون. ولا شاكل خطابة العرب، ولا سجع الكهنة ذوي الأرب. وجاء كالشمس اللائحة، نوراً للمسرَّة والبائحة؛ لو فهمه الهضب الرّاكد لتصدع، أو الوعول المعصمة لراق الفادرة والصدّع: " وتلك الأمثال نضبها للنّاس لعلهم يتفكرون " وإنّ الآية منه أو بعض الآية، لتعترض في أفصح كلم يقدر عليهم المخلوقون، فتكون فيه كالشَّهاب المتلألئ في جنح غسق، والزّهرة البادية في جدوبٍ ذات نسق؛ فتبارك الله أحسن الخالقين.
  • حسین عمرزاده

جرجی زیدان (تاریخ نگار مسیحی) :


رعایای ایران و روم که تحت استیلای مسلمانان در می آمدند از دوزخ جور و ظلم به بهشت عدل و انصاف انتقال می یافتند. و هرگاه که سپاهیان اسلام برای کشور گشایی از پایتخت خود (مدینه) بیرون می آمدند،توشه راهشان پند و اندرز بزرگان درباره خوش رفتاری با زیردستان بود.

[تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، جلد اول، ترجمه علی جواهر کلام، ص ۵۲]

  • حسین عمرزاده
دکتر زرین کوب در «کارنامه اسلام» ضمن تمجید از تمدن پر شکوه اسلامی،تنها راه پیروزی مسلمانان را بازگشت به علم و فرهنگ گذشته که در حقیقت در پیروی از مسلمانان قرون اولیه اسلام ( عصر صحابه و تابعین ) نهفته است می داند:
|چندخط‌کتاب

«تفوق غرب درین برخورد مستمر جز تفوق اسلحه اش که علم و فرهنگ اوست سببی ندارد »
«اگر دنیای اسلام می خواهد درین معرکۀ مخفی هم دست کم بقدر معرکۀ قدیم پیروزی بیابد، چاره یی جز آن ندارد که در «نوع اسلحۀ» خویش تجدید نظر کند، و بر اساس علم و فرهنگ گذشتۀ خویش – نه آنچه کورکورانه از غرب گرفته است – بنای علم و فرهنگ تازه یی بگذارد. سابقۀ تمدن و فرهنگ هزار سالۀ گذشته اش که بی شک در تاریخ انسانیت نقش مؤثری داشته است نشان می دهد که این کار برای وی شدنی استزود یا دیر»

«اکنون همه چیز بشارت می دهد که قلمرو اسلام بار دیگر از آن شوق و هیجان مقدس مشتعل خواهد شد

[دکتر زرینکوب - کارنامه اسلام،انتشارات شرکت سهامی انتشار،تهران ۱۳۴۸ هجری شمسی،شماره ۱۰۰،صفحه ۱۱]

  • حسین عمرزاده

تنفر مردم ایران باستان از دین زرتشتی و دولت ساسانیان و گرایش قلبی ایرانیان به اسلام:

|منقول-ویرایش شده

یزدگرد سوم آخرین پادشاه سلسله ساسانی است که فرارهای مختلفی از تیسفون(مدائن) و نهاوند و شیراز و اصفهان و ری و یزد داشت و در نهایت به خراسان گریخت و در آنجا توسط ایرانیان کشته شد. یادمان نرود که بعد از دخالتهای ساسانیان در حجاز و حمایت آنها از پیامبران کذاب و دشمنی علنی با اسلام، وقتیکه اعراب مسلمان برای پایان دادن به خصومت ساسانیان علیه اسلام و مذاکره با یزدگرد آمدند تا از جنگ پرهیز شود و اسلام را در ایران تبلیغ کنند، این یزدگرد بود که به صحابه رَضِيَ اللهُ عَنهُم بی حرمتی و اهانت کرد و بر طبل جنگ کوبید که حتی رستم فرخزاد از رفتار یزدگرد با صحابه ناراحت شد. حتی بعد از فتح تیسفون و نهاوند اگر یزدگرد حاضر به صلح می شد، قطعا، در مقام پادشاهی باقی می ماند و جنگ هم پایان می یافت. یزدگرد حتی هنگامیکه در حال سقوط بود، دست از تجمل و هوسرانی برنمی داشت، کریستین سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان می گوید:

« یزدگرد با دربار و حرمسرای خود از پایتخت(تیسفون) گریخت در حالیکه هزار نفر طبّاخ، هزارتن رامشگر(نوازنده،خواننده)، هزار تن یوزبان، هزار تن بازبان و جماعتی کثیر از سایر خدمه همراه او بودند و شاهنشاه این گروه را هنوز کم می دانست»(١)

 تجمل گرایی شاهان ساسانی و در کنار بدعت آوری و ثروت اندوزی موبدان زرتشتی باعث شد، مردم ایران از دین و دولت ساسانی بیزار گردند.


حتی در جنگ قادسیه و بعد از آن بسیاری از سپاهیان یزدگرد از لشکر ساسانی جدا شده و به سپاه اندک اسلام پیوستند و در کنار مسلمانان علیه طاغوت ساسانی و موبدان زرتشتی جنگیدند. بلاذری در فتوح البلدان بیان میکند:

« رستم فرخزاد در نبرد قادسیه ٤٠٠٠ تن به همراه داشت، و آنان را سپاه "شهان شاه" می نامیدند. ایشان امان خواستند به این شرط که هرکجا مایل باشند زندگی کنند و با هرکه خواهند حلیف (هم پیمان) شوند و در حق ایشان عطایا مقرر گردد. خواسته آنان پذیرفته شد و به بنی تمیم پیوستند و سعد رَضِيَ اللهُ عَنهُ به آنها منزل داد و برای هر یک از ایشان یک هزار مقرر داشت که بزرگ این عجمان "دیلم" نام داشت. برخی از این عجمان ساکن بصره و برخی ساکن شام شدند و اسلام آوردند و عزّت یافتند و در فتح مدائن و فتح جلولاء شرکت داشتند»(٢)

زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت به موردی دیگر از گرایش سپاهیان ساسانی به اسلام اشاره میکند. او می نویسد: 

« حتی از سواران ساسانی، بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند. چنانکه سیاه اسواری(سیاه سوار بلوچ) با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به اسلام گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند»(٣)

یزدگرد حتی توسط مردم و امرای ساسانی مورد حمایت قرار نگرفت. کریستین سن می نویسد: « یزدگرد بعد فرار از تیسفون وارد نهاوند شد و پس از شکست در نهاوند به شیراز و اصفهان و ری و یزد و سیستان و خراسان رفت. یزدگرد در سیستان و خراسان برای تدارک سپاه بوسیله امرای محلی مورد حمایت واقع نشد او حتی از خاقان چین استمداد کرد که نتیجه ای نداشت. یزدگرد از نیشابور به طوس رفت ولی کنارنگ آنجا هم حاضر نشد به او پناه دهد. به ناچار روی به مرو نهاد، یزدگرد در مرو هم، زنان حرمسرا و دیگر زنان شاهی را با خود همراه داشت. حتی "ماهوی" مرزبان مرو با همکاری "طرخان" حاکم طخارستان قصد دستگیری یزدگرد را داشت که یزدگرد گریخت و وارد آسیابی شد و از آسیابان برای گذراندن شب پناه خواست و در آسیاب بدست آسیابان یا سواران ماهوی هلاک شد و جسدش به رود مرو انداخته شد»(٤)

جمشید کرشاسپ چوکسی که زرتشتی می باشد در کتاب ستیز و سازش بیان میکند: 

« هنگامیکه یزدگرد شاه شد، بیست سال فرمانروایی کرد، در آن زمان تازیان به شمار فراوان به ایران تاختند. یزدگرد(خود) در نبرد با آنان رویارو نشد. (بلکه) به خراسان و ترکستان(یا ماوراءالنهر) گریخت. او در آنجا به جستجوی اسبان و مردان برآمد، ولی مردم او را کشتند»(٥)

نکته: پُر واضح است که نارضایتی و بیزاری ایرانیان از دین و دولت ساسانی بحدی بود که حتی در شرایط جنگی هم، از پادشاه خود، نه تنها حمایت نکردند بلکه او را به قتل رساندند. اوضاع فلاکت باری که ساسانیان و موبدان زرتشتی برای ایرانیان رقم زده بودند، یک عامل جدی در سقوط ساسانیان و استیصال دیانت زرتشتی بود.


منابع:

(١) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، صفحه ٦٥٥

(٢) فتوح البلدان بلاذری، ترجمه محمد توکل، صفحه ٣٩٨ و ٣٩٩

(٣) دو قرن سکوت، زرینکوب، صفحه ٧٥

(٤) ایران در زمان ساسانیان، کریستین سن، ترجمه یاسمی، صفحه ٦٥٨,٦٥٩

(٥) ستیز و سازش، جمشید کرشاسپ چوکسی، ترجمه نادر میرسعیدی، صفحه ٢٥

  • حسین عمرزاده


کتاب دو قرن سکوت نوشته زرینکوب در ۱۳۳۰ چاپ شد و چون اشتباهات زیادی داشت، آقای زرینکوب پس از ۵ سال در مقدمه چاپ دوم "دو قرن سکوت" در سال ۱۳۳۶ ضمن انتقاد از خود بیان کرد که مطالب کتاب را از روی تعصب و خامی (جوانی/در سن ۲۹ سالگی) نوشته. ایشان برای جبران این اشتباه در ۱۳۴۸، کتاب کارنامه اسلام را نوشتند. اسلام ستیزان به دو قرن سکوت استناد می کنند اما از استناد به کارنامه اسلام هراس دارند. 

به دلیل اهمیت این مقدمه و نکته های در خور دقت و توجهی که دارد آن را با شما عزیزان به اشتراک می گذارم.

«مقدمه چاپ دوم»

«چنان دیدم که هیچکس کتابی نمی‌نویسد
الا که چون روز دیگر در آن بنگرد گوید:
اگر فلان سخن چنان بودی بهتر گشتی
و اگر فلان کلمه بر آن افزوده شدی نیک‌تر آمدی.
نقل از عماد کاتب.»


«در تجديد نظری كه در اين كتاب، برای چاپ تازه‌ای كردم، روا ندیدم که همان کتاب نخستین را، بی‌هیچ کاستی و فزونی چاپ کنم. کیست که بعد از چندسال کتابی را که نوشته است بنگرد و در آن جای اضافه و نقصان نبیند؟ تنها، نه همین امثال عماد کاتب به این وسواس خاطر دچار بوده‌اند، که بسیاری از مردم درباره کارهایی که کرده‌اند همین شیوه را دارند. اما محرک من، اگر فقط وسواس خاطری بود، شاید به همین اکتفا می‌کردم که بعضی لغت‌ها را جا‌به‌جا کنم و بعضی عبارت‌ها را پیش و پس ببرم. در تجدید نظری که در کتابی می‌کنند بسیار کسان بیش از این کاری نمی‌کنند، اما من ترتيب و شيوه كتاب اول را بر هم زدم و كاری ديگر پيش گرفتم. از آنچه سخن‌شناسان و خرده‌گيران، در باب چاپ سابق گفته بودند، هر چه را وارد ديدم به منت پذيرفتم و در آن نظر كردم. در جايی كه سخن از حقيقت‌جويی است چه ضرورت دارد كه من بيهوده از آنچه سابق به خطا پنداشته‌ام دفاع كنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟ از اين رو، در اين فرصتی كه برای تجديد نظر پيش آمد، قلم برداشتم و در كتاب خويش بر هر چه مشكوک و تاريک و نادرست بود، خط بطلان كشيدم. بسياری از اين موارد مشكوک و تاريک جاهایی بود كه من در آن روزگار گذشته، نمی‌دانم از خامی يا تعصب، نتوانسته‌ بودم به عيب و گناه و شكست ايران به درست اعتراف كنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبريز بود كه هر چه پاک و حق و مينوی بود از آن ايران می‌دانستم و هر چه را از آن ايران ــ ايران باستانی را می‌گويم ــ نبود زشت و پست و نادرست می‌شمردم.

در سالهايی كه پس از نشر آن كتاب بر من گذشت و در آن مدت، دمی از كار و انديشه در باب همين دوره از تاريخ ايران، غافل نبودم در اين رای ناروای من، چنانكه شايسته است، خللی افتاد. خطای اين گمان خطای تعصب‌آميز را جبران كنم. آخر عهد و پيمانی كه من با خواننده اين كتاب دارم آن نيست كه دانسته يا ندانسته، تاريخ گذشته را به زرق و دروغ و غرور و فريب بيالايم. عهد و پيمان من آن است كه حقيقت را بجويم و آن را از هر چه دروغ و غرور و فريب است جدا كنم. در اين صورت ممكن نبود كه بر آنچه در كتاب خويش نادرست و مشكوک می‌ديدم از خامی و ستيزه‌رويی خويش، خط بطلان نكشم و خواننده‌ای را كه شايد بر سخن من بيش از حد ضرورت اعتماد می‌ورزد با خويشتن به گمراهی بكشانم.

این حقیقت طلبی که من آن را شعار خویش می‌شمردم، وظیفه دیگری نیز بر عهده من داشت : می بایست آنچه را در این کتاب،مبهم و مجمل گذاشته بودم،به پاس حقیقت روشن کنم.

خواننده جوانی كه آن كتاب سابق مرا خوانده بود، در ذهن خويش پرسش‌هايی می‌داشت كه من در آنجا، بدانها جوابی نداده بودم. سبب سقوط و شكست ساسانيان چه بود؟ چه روی داد که صحرانوردان کم فرهنگ، سرنوشت تمدنی چنان عظیم و باشکوه را بر دست گرفتند؟ در این دو قرن، که تاریخ‌نویسان اخیر ما در باب آن سکوت کرده‌اند چه سبب داشت که زبان فارسی چون گمشده‌ای ناپیدا و بی‌نشان ماند؟ در آن مدت که شمشیرزنان ایران به هر بهانه‌ای بر تازیان می‌شوریدند و با عربان و مسلمانان جنگ و پیکار می‌کردند مغان و موبدان در برابر آیین مسلمانی چگونه بحث و جدل می‌کردند؟ این گونه سوال‌ها را که بر هر خاطری می‌گذشت لازم بود که در آن کتاب جواب بگویم. اما در چاپ نخستین پیرامون این مسائل نگشته بودم تا مگر به هنگام فرصت در مجلدی دیگر بدان سوال‌ها پاسخ بگویم ... و هنگامی که به تجدید نظر در آن کتاب پرداختم، تا آن را برای چاپ دوم آماده سازم، گمان کردم که این فرصت به دست آمده است ...

اما برای چه نام کتاب را که سرگذشت دو قرن از پرماجراترین ادوار تاریخ ایران است، «دو قرن سکوت» گذاشته‌ام و نه دو قرن آشوب و غوغا؟ این را یکی از منتقدان، پس از انتشار چاپ اول کتاب پرسیده بود. این منتقد عزیز، اگر کتاب مرا از سر تا آخر با دقت و حوصله کافی خوانده بود جواب خود را در طی کتاب می‌یافت. نه آخر در طی این دو قرن زبان ایرانی خاموشی گزیده بود و سخن خویش جز بر زبان شمشیر نمی‌گفت؟ با این‌ همه در چاپ تازه‌ای که از آن کتاب منتشر می‌شود شاید مناسب بود که نام تازه‌ای اختیار کنم. اما به‌نام تازه‌ای چه حاجت؟ این کتاب را وقتی نوزادی خرد بود بدان نام می‌شناختند چه زیان دارد که اکنون نیز، با این رشد و نمایی که یافته است به‌همان نام سابق بشناسند؟

باری؛ آنچه مرا بر آن داشت که درین چاپ تازه نیز، کتاب سابق را بی‌هیچ فزود و کاستی چاپ نکنم وظیفه حقیقت‌جویی بود. اما در این تجدید نظری که کردم، آیا وظیفه خویش را درست ادا نموده‌ام؟ نمی‌دانم و باز بر سخن خویش هستم که نویسنده تاریخ، هم از وقتی که موضوع کار خویش را انتخاب می‌کند از بی‌طرفی که لازمه حقیقت‌جویی است خارج شده است. لیکن این مایه عدول از حقیقت را خواننده می‌تواند بخشود. من نیز اگر بیش از این از حقیقت تجاوز نکرده باشم خرسندم. با این‌همه بسا که باز نتوانسته باشم از تعصب و خامی برکنار بمانم. در هر حال از اين بابت هيچ ادعايی ندارم: ادعا ندارم كه درين جست‌وجو به حقيقتی رسيده‌ام. ادعا ندارم كه وظيفه مورخی محقق را ادا كرده‌ام. اين متاعم كه تو می‌بينی و كمتر زينم.»


فروردین 1336
عبدالحسین زرین‌کوب

پی نوشت : این مقدمه،نکات حائز اهمیت بسیاری دارد که صرفا جهت اشاره و نمونه،بعضی موارد هایلایت شده اند.
  • حسین عمرزاده


قيل لأحد الفقهاء:


‏لماذا جُعِلَ بابُ الجهادِ في آخر كُتب الفقهِ؟!

‏فقال: لِئَلَّا يتكلم في الجهاد من لَا يُحسنُ الطهارة.


به یکی از فقها گفته شد:

چرا باب و موضوع بندی جهاد در آخر کتاب های فقه قرار گرفته است؟!

گفت:

تا کسی که طهارت و پاکی لازم را ندارد در مورد جهاد اظهار نظر نکند.

 پ ن :پاکیزگی لازم : می تواند عدم علم و آگاهی در مورد ابتدایی ترین احکام اسلام همچون وضو و غسل باشد و یا کنایه از نبود طهارت در عقیده!

تصویر : مسجِدُ الأقصی

#القُدسُ_لَنا

  • حسین عمرزاده

«۱۰ نكته پرسود از کتاب دو قرن سکوت»



|منقول - با مقداری ویرایش


از جملۀ کتاب هایی که اسلام ستیزان به عنوان نقل مجالس در میان خود می گردانند و به آن افتخار می کنند، کتاب دو قرن سکوت جناب زرینکوب می باشد. البته زرینکوب و کتابش برای ما در مقام حجیت نیستند، اما از آنجایی که اسلام ستیزان آن را قبول داشته و چه بسا برای شبهه پراکنی از آن استفاده می کنند. در نتیجه تصمیم گرفتیم که ۱۰ اعتراف مهم از این کتاب را استخراج کنیم :


۱. پشت کردن مردم به حکومت و آیین زرتشت!


«در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند، اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود، کس به دفاع از آن علاقه و رغبتی نداشت.» [۱]



۲. سقوطی که راه گریزی نداشت!


«باری آیین زرتشت، در پایان دورۀ ساسانی، بر اثر بدعت های دینی و درنتیجه فساد و انحطاط موبدان ضعیف گشته بود. نفوذ آیین عیسی و بودا نیز از دو جانب شرق و غرب، آن را در میان گرفته بود و هر روز ضعیف ترش میکرد! شاید اگر اسلام از راه جزیرة العرب نمی رسید، آیین زرتشت در برابر نفوذ این دو دین خود را یکسره باخته بود.» [۲]



۳. کمی از انوشیروان عادل بشنویم.


«با کشتار شگفت انگیز و بی شفقتی که خسرو انوشیروان از پیروان مزدک کرد، موبدان گمان بردند که آیین پسر بامداد یکسره از جهان بر افتاد، اما این گمان درست در نیامد و آیین مزدک حتی پس از سقوط ساسانیان باقی ماند.» [۳]



۴. سربازان وفادار یزدگرد!!


«در حقیقت وقتی سعد به مدائن در آمد، مدافعان، آن را فرو گذاشته و رفته بودند. ایوان را لشکریان یزدگرد خود در هنگام گریز غارت کرده بودند، اما فاتحان آنها را دنبال کردند و مال های غارتی را از آنها باز ستاندند.» [۴]




۵. بار سنگین مخارج بر دوش کشاورزان و پیشه وران!


«بدینگونه سپاهیان یاغی و روحانیون فاسد را پروای مملکت داری نبود و جز سودجویی و کامرانی خویش اندیشه ای دیگر نداشتند. پیشه وران و کشاورزان نیز، که بار سنگین مخارج آنان را بر دوش داشتند در حفظ این اوضاع سودی گمان نمی بردند، بنابراین مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود...» [۵]



۶. نقشه دستگیری پیامبر صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم!!


«گفته اند که پرویز از خشم و نخوت، نامۀ پیامبر را پاره کرد و بباذان فرماندار یمن نوشت که این عرب گستاخ را بند برنهد و نزد او فرستد. خشم پرویز از این بود که این مرد تازی، با اینکه از بندگان اوست چگونه جسارت کرده است و باو پیغام و نامه ای چنین نوشته است.» [۶]



۷. پیامی تازه با محوری زیبا!


«پیام تازه ای که محمد خود را حامل آن می دانست، همۀ جهان را به برابری و نیکی و برادری می خواند، و از شرک و نفاق و جور و بیداد نهی می کرد. نه همان اعراب که زندگی شان یکسره در جور و تطاول و شرک و فساد می گذشت، بلکه ایران و روم نیز که رسم و آیین دیرینشان دستخوش اختلاف و تعصب روحانیون گشته بود، در آن روزگاران به چنین پیام دل نشینی نیاز داشتند و آن را مژدۀ رهایی و نجات تلقی میکردند.» [۷]



۸. حَكَمتَ عَدَلتَ أَمِنتَ فَنِمتَ رَسيخَ البال!


«در روزگاری که مردم ایران خسروان خویش تا درجۀ خدایان می پرستیدند و با آنها از بیم و آزرم رویاروی نمی شدند و اگر نیز به درگاه می رفتند پَنام در روی می کشیدند، چنانکه در آتشگاه ها رسم بود، عربان ساده دل وحشی طبع با خلیفۀ پیامبر خویش، که امیر آنان بود، در نهایت سادگی سلوک می کردند. خلیفه با آنان در مسجد می نشست و رأی میزد...» [۸]


۹. اسلام پذیری ایرانیان!


«بسیاری از ایرانیان، از همان آغاز کار دین مسلمانی را با شور و اشتیاق پذیرفتند. دین تازه ای که عربان آورده بودند، از آیین نیاکان خویش برتر می یافتند و ثنویت مبهم و تاریک زرتشتی را برابر توحید محض و بی شایبۀ اسلام شرک و کفر می شناختند.» [۹]



۱۰. مسلمانان فاتح چگونه بودند؟


«این اعراب که جای خسروان و مرزبانان پرشکوه و جلال ساسانی را می گرفتند، مردم ساده و بی پیرایه ای بودند که جز جبروت خدا را نمی دیدند. خلیفۀ آنها که در مدینه می زیست از آن همه تجمل و تفنن که شاهان جهان را هست، هیچ نداشت و مثل همۀ مردم بود. آنها نیز که از جانب او در شهر ها و ولایت های تسخیر شده به حکومت می نشستند و جای مرزبانان و کنارنگان پادشاهان ساسانی بودند، زندگی سادۀ فقر آلود زاهدانه یا سپاهیانه داشتند.» [۱۰]



-----------------

پی نوشت ها:

[۱] دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۱

[۲] همان، ص ۲۶۶

[۳] همان، ص ۲۵۹

[۴] همان، ص ۶۰ و ۶۱

[۵] همان، ص ۴۹

[۶] همان، ص ۵۰

[۷] همان، ص ۵۰

[۸] همان، ص ۷۳

[۹] همان، ص ۲۵۴

[۱۰] همان، ص ۷۲

  • حسین عمرزاده


دریافت عکس‌نوشته
حجم: 769 کیلوبایت

  • حسین عمرزاده


دریافت تصویر
حجم: 136 کیلوبایت

  • حسین عمرزاده


از ابوهُرَیره رَضِیَ اللّهُ عَنهُ روایت است که:

صحرانشینی در مسجد ادرار کرد؛ مردم برخاستند تا با او برخورد کنند که رسول اللّه صَلّى اللّهُ عَلَیهِ وَسَلَّم فرمود:


«دَعُوهُ وَأَرِیقُوا عَلى بَوْلِهِ سَجْلاً مِنْ مَاءٍ، أَوْ ذَنُوبًا مِن مَاءٍ، فَإِنَّما بُعِثتُم مُیَسِّرِینَ ولَمْ تُبْعَثُوا مُعَسِّرِینَ»


«او را به حالِ خود رها کنید و یک سطل آب بر محل ادرارش بریزید؛ شما مأموریت یافته اید که آسان بگیرید، نه اینکه سخت بگیرید».


منبع: [روایت متفق علیه]

دریافت تصویر
حجم: 218 کیلوبایت

  • حسین عمرزاده


  • شما با چه کسی ازدواج می کنید و یا به چگونه فردی دختر می دهید؟

دریافت تصویر
حجم: 71 کیلوبایت

  • حسین عمرزاده


شاهنامه فردوسی و معرفی تهمینه (همسر رستم):


چنین داد پاسخ که:تهمینه ام؛

تو گفتی که از غم به دو نیمه ام.

یکی دُختِ شاهِ سمنگان منم؛

پزشکِ هِزبَر و پلنگان منم.

به گیتی،ز شاهان، مرا جفت نیست؛

چو من، زیرِ چرخِ بلند، اندکی است.

کس از پرده بیرون ندیده مرا؛

 نه هرگز کس آوا شنیده مرا.

تلنگر:

تهمینه می‌گوید هرگز هیچ نامحرمی مرا از پرده بیرون ندیده و حتی کسی صدای مرا نیز نشنیده است.

منبع:شاهنامه/بر اساس نسخه چاپ مسکو-در فهرست: آمدن تهمینه دختر شاه سمنگان به نزد رستم، ص ۱۱۰۱

دریافت عکس نوشته
حجم: ۵۲.۹ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده


دریافت
حجم: 67.7 کیلوبایت

  • حسین عمرزاده



دریافت نسخه فارسی
حجم: 26.8 کیلوبایت

دریافت نسخه انگلیسی
حجم: 33.2 کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

پرسش ۲۵:

مردی که از دین زرتشتی به اسلام تغییر مذهب دهد آیا ما یملکی (اموالی) که در دورانی که دین زرتشتی داشت و به او متعلق بود اکنون هم که مسلمان شده به او تعلق می گیرد یا خیر؟ اگر کسی آن اموال را غصب کند آیا قانونی خواهد بود؟ اگر نه، آن اموال به کدام مرجع باید ارجاع شود.

پاسخ ۲۵:

اگر در پرسش مطروحه نکته تلویحی دیگری نهفته نیست که مستلزم پاسخ دیگری باشد، کسى که دینش را تغییر داده و از زرتشتى به اسلام گراییده، در دم مرتکب گناه تناپوهل شده است. 
اگر در دوران یک سال به دین اصلى اش "زرتشتى" برنگردد، به مجرد خاتمه سال سزایش مرگ خواهد بود.
هر مال و ثروت و در آمدى که در زمان زرتشتى بودنش داشته تابع "قانون انسان هاى بدوى" مى گردد.
قانون انسان هاى بدوى این است که:
هر زرتشتى که به آن اموال قبل از همه دست یافت، صاحب آن خواهد شد.
اگر براى شخص غاصب این امکان باشد که آن را در تصاحب خود نگاه دارد و به آن مسلمان شده پس ندهد، غاصب، محقّ است که آن را براى خود نگاه دارد.
اگر غاصب قادر نباشد که آن را براى خود نگاه دارد باید آن را به کسى که در زمان زرتشتى بودنش صاحب آن بوده، پس بدهد.

روایت اِمید اَشَوَهیشتان، ترجمه: نزهت صفای اصفهانی، تهران، نشر مرکز، چاپ اول، ۱۳۷۶، ص ۱۶۸ ـ ۱۶۹.

تصاویر از منبع:

دریافت تصویر اول

دریافت تصویر دوم

دریافت تصویر سوم

  • حسین عمرزاده