| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زرین کوب» ثبت شده است

دکتر زرین کوب می نویسد که شاهنامه هرگز در مسیر تایید موبدان و زرتشتیان نیست:

«اگر دنیای شاهنامه بر یک روح فلسفی استوار است آن روح فلسفی روح ملی،روح مردم میانه حال شهری است نه روح موبدان،روح تعلیم زرتشتی.

تسامحی که در مجموع شاهنامه نسبت به مسأله دین وجود دارد،امری است که ارتباط به طرز فکر طبقات متوسط شهری دارد و نمی تواند با طرز فکر وارثان کرتیر و تنسر و ابرسام هماهنگ باشد.

حتی فکر زروانی که نوعی جبر و تسلیم اعتدال آمیز را در وجود تعدادی از قهرمانان شاهنامه نشان می دهد انعکاس طرز فکر همین طبقات شهری است که در ثنویت خشن آیین رسمی موبدان،رضایت خاطر نمی یافته اند.»

«...همین داستان رستم و اسفندیار که روی هم رفته شاید عالیترین قسمت های شاهنامه باشد بی شک در پایان عهد ساسانیان مشهورترین قسمت حماسه ایران بود.چنانکه حتی نضر بن حارث وقتی به تحریک قریش در مکه می خواست پیغمبر را بیازارد برای آنکه مردم را از آیات قرآنی و قصه های انبیا که در قرآن بود منصرف سازد برای آنها به قول خودش قصه یی بهتر عرضه می کرد:قصه رستم و اسفندیار.

شکست اسفندیار که در واقع قهرمان محبوب طبقه موبدان و ویسپوهران مزدیسنی است و آنها حتی برای وی یک هفت خان هم نظیر هفت خان رستم ساخته اند درین قصه مخصوصاً به چاره و تعلیم سیمرغ منسوب شده است و آن رمزی است از وجود طبقه یی که تأثیر وجودش در جریان کارها مرئی هست اما وجود خودش نامرئی است-دبیران،دهقانان،و هوتخشان.

مورد خود گشتاسپ نشان می دهد که شاهنامه - و مأخذ آن خوتای نامک - به هیچ وجه در مسیر تصویر و تجسم آرمان های طبقه موبدان نبوده است.

چون در سنت های موبدان گشتاسپ به عنوان پشتیبان و مروج آیین زرتشت چهره یی درخشان است در صورتی که شاهنامه او را نمونه یی از بدعهدی و خودخواهی معرفی می کند که حتی پسرش را نیز در راه حفظ موقعیت خویش فدا می کند.

یک مورد دیگر که باز نشان می دهد شاهنامه حاکی از ایدئال طبقات موبدان نیست در مورد کشته شدن داراست که قاتل و در عین حال وزیر او یک موبد است - یکی موبدی نام او ماهیار.»

منبع:نامورنامه،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات سخن،۱۳۸۱،ص۱۶۴-۱۶۵-۱۶۸و۱۶۹

  • حسین عمرزاده

می گویید هدف اصلی مهاجمین و تازی ها (عرب های مسلمان) و دیانت اسلام از جنگ های موسوم به فتوحات اسلامی،نشر توحید بوده و این در حالی است که ما ایرانیان،قبل از اسلام هم به واسطه تعالیم زرتشت،موحد و یکتاپرست بوده ایم!

پاسخ در تعریف توحید و یکتاپرستی است که حتی اگر به معنای «توحید» به لحاظ لغوی و نه اصطلاحی (که تعاریف ادیان مختلف را در بر می گیرد) هم تکیه کنیم که به معنی «یگانه دانستن» است،باز می بینیم در ایران پیش از اسلام چنین مثال توحیدی نداریم!

دیانت زرتشتی به ثنویت/دوگانگی و وجود ایزدان بسیار مبتلاست.حتی پژوهشگران غربی هم که از قرن نوزدهم* سعی داشتند به تصور احترام،جنبه (ادعای) توحیدی بودن را از آن حذف نکنند در نهایتِ امتیاز بخشی،توحید این دیانت را،«یکتاپرستی ناقص» نامیده اند.

پروفسور کریستین سن هم به این موضوع اشاره می کند که البته دلایل عدم یا به اصطلاح برخی نویسندگان همچون خود پرفسور،نقصان توحید دیانت زرتشتی،در باقی صفحات و مطالب همین کتاب (ایران در زمان ساسانیان) بیان می گردد.

نکاتی از کتاب ایران در زمان ساسانیان

«دین زردشت یکتاپرستی ناقص است:در این دین ایزدان بسیار وجود دارند...»

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات نگاه-۱۳۸۴،ص۴۶

پ ن:دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» عبارتی را می نویسد که دیدگاه «بسیاری از ایرانیان» آن زمان (زمان ورود فاتحان مسلمان و اسلام به ایران) نسبت به کمال یا نقصان و یا حتی عدم توحید و یکتاپرستی مورد ادعای اسلام ستیزان باستان گرا را به تصویر می کشد:

«بسیاری از ایرانیان، از همان آغاز کار دین مسلمانی را با شور و اشتیاق پذیرفتند. دین تازه ای که عربان آورده بودند، از آیین نیاکان خویش برتر می یافتند و ثنویت مبهم و تاریک زرتشتی را برابر توحید محض و بی شایبۀ اسلام شرک و کفر می شناختند

منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۲۵۴

* ان شاء الله در این خصوص اسناد و مطالب عرض خواهد شد.

  • حسین عمرزاده

ملاک درست یا غلط بودن یک عقیده و دین در نزد عده ای،ابتدا به اصطلاح،«خودی» و وطنی بودن آن عقیده است و بعد،آباء و اجدادی بودن آن!

یک نوع نگرش و فکر سطحی و بسیار عامیانه.

از میان همین افراد،پیدا می شوند کسانی که اگرچه نه لزوما در باب دین،اما در بسیاری موضوعات دیگر همچون تفکرات سیاسی و... (که البته معتقدیم آن موضوعات هم از یک دین کامل خارج نیستند)،تابع ایسم هایی با مبدا بیگانه اند.

معیار آباء و اجدادی بودن صحت یک دین هم سخن تازه ای نیست.در قرآن،آیه ۱۰۴ سوره  المائدة  AL-MAEDAH می خوانیم:

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۚ أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ

یعنی:«و هنگامی که به آنها گفته شود: «به سوی آنچه الله نازل کرده و به سوی پیامبر بیایید» گویند: «آنچه نیا کانمان را بر آن یافته ایم ،ما را بس است ». آیا اگر نیا کان آنها چیزی نمی دانستند وهدایت نیافته بودند (بازهم از آنها پیروی می کنند)؟»

حال به فرض مثال؛اگر بنا باشد صرف نظر از ضرورت بررسی مبانی و درست یا غلط بودن یک دین،فقط قدمت آن معیار و اصل باشد،آیا باید همچون نیاکان مان،عناصر طبیعت مانند آب و آتش،یا سیارات دیگر مثل خورشید و ستارگان و یا حتی جانوران را پرستش کنیم؟

چون اجداد آریایی ها،پیش از زرتشت،اینگونه عمل می کردند.

پروفسور کریستین سن می نویسد:

نکاتی از کتاب ایران در زمان ساسانیان

«دین قدیم آریاها بر پرستش قوای طبیعت و عناصر و اجرام سماوی استوار بود.

مع ذلک از زمان بسیار قدیم خدایان عمده طبیعت دارای خصوصیات اخلاقی و اجتماعی می شوند.

چنین به نظر می رسد که قبل از جدا شدن دو تیره هندی و ایرانی از یکدیگر،تفاوتی میان دو دسته از خدایان عمده آن ها بوده است.یک دسته دیوها (دیو daiva) می خواندند و در رأس آن خدای جنگجویی به نام ایندره Indra قرار داشت و دسته دیگر را اسوراها asuras (به ایرانی:اهوره ahura) می گفته اند و سردسته آن ها ورونه Varuna و میتره Mitra بود.

اکثر دانشمندان بر آن اند که مزداه mazdâh ایرانیان که به معنی «دانا» و بزرگترین اهوره می باشد،همان ورونه قدیم است،که نام اصلیش در نزد اقوام ایرانی فراموش شده است.

از لحظه ورود ایرانیان به عرصه تاریخ ما به دو دسته شکل مختلف از مذهب ابتدایی آنها برخورد می کنیم.یک دسته به پرستش میتره (در متون ایرانی:میثره miøra) مشغول اند،که در این هنگام در رأس دیوها قرار دارد و دسته دیگر،که خدای بزرگ آن ها مزداه می باشد.»

 

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات نگاه-۱۳۸۴،ص۴۲

پ ن :دکتر زرین کوب :«برخی‌ دیگر هم‌ از اوّل‌ با آیین‌ مسلمانی‌ به‌ مخالفت‌ و ستیزه‌ برخاستند، گویی‌ گرویدن‌ به‌ این‌ دینی‌ را که‌ عرب‌ آورده‌ بود اهانتی‌ و ناسزایی‌ در حق‌ خویش‌ تلقّی‌ می‌کردند … این‌ اندیشه‌ که‌ عرب‌ پست‌ترین‌ مردم‌ است‌ چنان‌ ذهن‌ آنان‌ را مشغول‌ کرده‌ بود که‌ هرگز مجال‌ آن‌ را نمی‌یافتند تا حقیقت‌ را در پرتو روشنی‌ منطق‌ و خرد ببینند. هر روزی‌ به‌ بهانه‌ای‌ و در جایی‌ قیام‌ و شورش‌ سخت‌ می‌کردند و می‌کوشیدند عرب‌ را با دینی‌ که‌ آورده‌ است‌ از ایران‌ برانند.»

منبع:دو قرن سکوت،دکتر زرین کوب، ص ۲۵۳ و ۲۵۴

  • حسین عمرزاده

نکاتی از کتاب ایران در زمان ساسانیان

پروفسور کریستین سن در مورد ارتباط پادشاه اشکانی با مردم می نویسد:

«معمولاً کسی به شاهنشاه دسترسی نداشت.»۱

عجیب هم نیست.چرا که اغلب پادشاهان ایران پیش از اسلام،وفق خوی دیکتاتوری،ادعای خدایی داشتند و مردم عادی را در سطح خود نمی دیدند.علاوه بر این،آنقدر درگیر تجملات مفرط و عیش و نوش و وقت گذرانی با آن تعداد افسانه ای از زنان و همخوابگان بودند که مسلما دیگر وقت و حالی برای اختصاص دادن به مردم و مشکلات آنها باقی نمی ماند.

از طرفی هم طبق مقررات اشکانیان،به تقلید از هخامنشیان،هرکسی که به درگاه پادشاه شرفیاب می شد ملزم به تقدیم هدایا بود!حال چطور ممکن بود به فرض دسترسی آسان به شخص پادشاه،مردم متقاضی که مطمئنا اکثرا بینوا هستند و برای حل مشکلات مراجعه کرده اند،بتوانند تحفه ای که در خور شأن پادشاه باشد تهیه و آن را تقدیم کنند تا گوشی شنوا و شاید راه حلی برای مشکلات بیابند؟!

مشکل امنیت جانی هم موضوع دیگری است.زیرا همچنانکه قبلا بیان شد وقتی پادشاه در بین خانواده احساس امنیت نمی کرده،پس ممکن نبوده با وجود آن همه فاصله از مردم و نبود محبوبیت در بین آنها،تضمین جانی هم داشته باشد.

دکتر زرین کوب چه زیبا از این دوران و تفاوت عیان آن با حکومت اسلام می نویسد:

«در روزگاری که مردم ایران خسروان خویش را تا درجه خدایان می پرستیدند و با آنها از بیم و آزرم رویاروی نمی شدند و اگر نیز به درگاه می رفتند پنام در روی می کشیدند،چنانکه در آتشگاه رسم بود،عربان ساده دل وحشی طبع با خلیفه پیغمبر خویش،که امیر آنان بود،در نهایت سادگی سلوک می کردند.

خلیفه با آنها در مسجد می نشست و رای می زد و آنها نیز بسا که سخن وی را قطع می کردند و بر وی ایراد می گرفتند و این شیوه رفتار و اطوار ساده ناچار کسانی را که از احوال و اوضاع حکومت خویش ستوه بودند بر آن می داشت که عربان و آیین تازه آنها را به دیده اعجاب و تحسین بنگرند.»۲

منابع:

۱) ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات نگاه-۱۳۸۴،ص۳۷

۲) دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۳

  • حسین عمرزاده

تصور داشتن خون و نژاد خالص،کودکانه است و ایرانی دانستن دیگران تنها به شرط دارا بودن یک زبان خالص خالی از لغات غیر ایرانی،چیزی جز یک رؤیای شیرین نیست!


دکتر زرین کوب:



«بدون شک خون و نژاد درین مورد عامل اساسی نیست چرا که از دوران هخامنشی تا امروز آنقدر اقوام مختلف از پارسی و سکایی و تورانی و یونانی و عرب و تاتار در این سرزمین بهم آمیخته اند که تصور خون و نژاد خالص کودکانه است و با اینهمه نسلهایی که از برخورد این اقوام در این سرزمین به وجود آمده اند همواره در ایران و برای ایران زیسته اند و اگر از یک نژاد خالص هم می بودند بیشتر ازین ایرانی بشمار نمی آمدند.

زبان هم اگرچه بی تردید در تکوین شخصیت ایرانی نقش اصلی دارد اما تصور آنکه تنها با یک زبان خالص و مخصوصاً خالی از لغات غیر ایرانی است که ایرانی می تواند ایرانی باشد،چیزی جز یک رؤیای شیرین نیست و وسوسه ای که امروز بعضی دوستان ما را وا می دارد که نسبت به عناصر غیر ایرانی زبان فارسی روی ترش کنند هرچند ناشی از غیرت ملی است اما اصرار و ابرام در آن زبان ما را محدود می کند و فرهنگ ما را از آنچه طی قرنها تاریخ خویش به غنیمت یافته است محروم می دارد.»


منبع:

نه شرقی نه غربی انسانی،عبدالحسین زرین کوب،۱۳۵۲،مقاله چگونه می توان ایرانی بود،ص۴۰-۴۱



  • حسین عمرزاده

دکتر زرین کوب،از قرآن،پیام تازه ای که زبان سخنوران ایرانی و غیر ایرانی را بند آورده بود می نویسد:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت " - اثر دکتر عبدالحسین زرینکوب



«وقتی بانگ قرآن و اذان در فضای ملک ایران پیچید،زبان پهلوی در برابر آن فرو ماند و به خاموشی گرایید.

آنچه درین حادثه زبان ایرانیان را بند آورد سادگی و عظمت «پیام تازه» بود.و این پیام تازه،قرآن بود که سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به سکوت افکنده بود.

پس چه عجب که این پیام شگفت انگیز تازه در ایران نیز زبان سخنوران را فرو بندد و خردها را به حیرت اندازد.

حقیقت این است که از ایرانیان،آنها که دین را به طیب خاطر خویش پذیرفته بودند شور و شوق بی حدی که درین دین مسلمانی تازه می یافتند چنان آنها را محو و بی خود می ساخت که به شاعری و سخن گویی وقت خویش را به تلف نمی آوردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۱۰۳


  • حسین عمرزاده

گذشته از انگیزه های وقوع جنگ بین مسلمانان و ساسانیان،شکست و فروپاشی آسان دولت و آیین ساسانیان که به گفته صاحب نظران در دید بسیاری،همچون معجزه و نصرت آسمانی می باشد،اسباب و علت های درونی بسیاری داشت که دکتر زرین کوب به برخی از آنها اشاره کرده است.


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت " - اثر دکتر عبدالحسین زرینکوب



  • حکومت ساسانیان،دستگاهی تباه و فاسد بود:


«این حادثه فقط سقوط دولتی با عظمت نبود،سقوط دستگاه فاسد و تباه بود.

زیرا در پایان کار ساسانیان از پریشانی و بی سرانجامی در همه کارها فساد و تباهی راه داشت.»۱


  • پادشاهان ساسانی،حکامی مستبد و موبدها،روحانیونی کژخوی بودند:

«جور و استبداد خسروان آسایش و امنیت مردم را عرضه خطر می کرد و کژخویی و سست رایی موبدان اختلاف دینی را می افزود.»۲

  • انزوای مزدیسنا در میدان فکری:

«از یک سو سخنان مانی و مزدک در عقاید عامه رخنه می انداخت و از دیگر سوی نفوذ دین ترسایان در غرب و پیشرفت آیین بودا در شرق قدرت آیین زرتشت را می کاست.

روحانیان نیز چنان در اوهام و تقالید کهن فرو رفته بودند که جز پروای آتشگاه و عواید و فواید آن را نمی دانستند و از عهده دفاع از آیین خویش هم بر نمی آمدند.

وحدت دینی درین روزگار تزلزلی تمام یافته بود و از فسادی که در اخلاق موبدان بود هوشمندان قوم از آیین زرتشت سرخوره بودند و آیین تازه ای می جستند که جنبه اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قوی تر باشد و رسم و آیین طبقاتی کهن را نیز در هم فرو ریزد.

نفوذی که آیین ترسا درین ایام در ایران یافته بود از همین جا بود.

عبث نیست که روزبه بن مرزبان،یا چنانکه بعدها خوانده شد،سلمان فارسی آیین ترسا گزید و باز خرسندی نیافت.ناچار در پی دینی تازه در شام و حجاز می رفت.»۳


  • مهیا بودن زمینه برای پذیرفتن دینی جدید و قانع کننده:


«باری از این روی بود که درین ایام زمینه افکار از هر جهت برای پذیرفتن دینی تازه آماده بود و دولت نیز که از آغاز عهد ساسانیان با دین توأم گشته بود،دیگر از ضعف و سستی نمی توانست در برابر هیچ حمله ای تاب بیاورد.»۴


  • نابودی حکومت ساسانیان حتمی بود و امکان بقا وجود نداشت:

«و بدین گونه،دستگاه دین و دولت با آن هرج و مرج خون آلود و آن جور و بیداد شگفت انگیز که در پایان عهد ساسانیان وجود داشت،دیگر چنان از هم گسیخته بود که هیچ امکان دوام و بقا نداشت.»۵

  • به دیدگاه نویسنده،ساسانیان چنان پریشان و درمانده بودند که نابودی شان به دست هرکسی ممکن بود و مسلمانان این فرصت را غنیمت شمرده و بر مجوس پیروز شدند:

«دستگاهی پریشان و کاری تباه که نیروی همت و ایمان ناچیزترین و کم مایه ترین قومی می توانست آن را از هم بپاشد و یکسره نابود و تباه کند.

بوزنطیه - یا چنانکه امروز می گویند:بیزانس - که دشمن چندین ساله ایران بود نیز از بس خود در آن روزها گرفتاری داشت نتوانست این فرصت را به غنیمت گیرد و عرب که تا آن روزها هرگز خیال حمله به ایران را نیز در سر نمی پرورد جرأت این اقدام را یافت.

بدین ترتیب،کاری که دولت بزرگ روم با آیین قدیم ترسایی نتوانست در ایران از پیش ببرد،دولت خلیفه عرب با آیین نو رسیده اسلام از پیش برد و جایی خالی را که آیین ترسایی نتوانسته بود پر کند آیین مسلمانی پر کرد.بدین گونه بود که اسلام بر مجوس پیروزی یافت.»۶


  • سقوط ساسانیان اجتناب ناپذیر بود:

«اما این حادثه هرچند در ظاهر خلاف آمدِ عادت بود در معنی ضرورت داشت و اجتناب ناپذیر می نمود.

سالها بود که خطر سقوط و فنا در کنار مرزها و پشت دروازه های دولت ساسانی می غرید.»۷


  • مردم از ظلم و فساد حکام و روحانیون ساسانی به ستوه آمده بودند و دین جدید (اسلام) را بشارت و نوید دانسته و به هر طریق ممکن از سپاه مسلمانان استقبال می کردند:


«مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان به ستوه بودند آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند.

چنان که در کنار فرات،یکجا،گروهی از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبیده به خاک ایران بتازد،و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر به خیانت تسلیم عرب کرد و هرمزان حاکم آن،بر سر این خیانت به اسارت رفت.

در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت.

از جمله آورده اند که مرزبان اصفهان فاذوسبان نام مردی بود با غیرت،چون دید که مردم را به جنگ عرب رغبت نیست و او را تنها می گذارند،اصفهان را بگذاشت و با سی تن از تیراندازان خویش راه کرمان پیش گرفت تا به یزدگرد شهریار بپیوندد اما تازیان در پی او رفتند و بازش آوردند و سرانجام صلح افتاد،بر آنکه جزیه بپردازند و چون فاذوسبان به اصفهان باز آمد مردم را سرزنش کرد که مرا تنها گذاشتید و به یاری برنخاستید سزای شما همین است که جزیه به عربان بدهید.

حتی از سواران بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند.

چنانکه،سیاه اسواری،با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به آیین مسلمانی گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند.»۸


  • نا امیدی و ناخرسندی ملت،مهمترین دلیل پیروزی اعراب مسلمان بر ساسانیان بود:

«همین نومیدی ها و ناخرسندیها بود که عربان را در جنگ ساسانیان پیروزی داد و با سقوط نهاوند عظمت و جلال خاندان کسری را یکسره در هم ریخت.این پیروزی،که اعراب در نهاوند بدست آوردند امکان هرگونه مقاومت جدی و مؤثری را که ممکن بود در برابر آنها روی دهد نیز از میان برد.»۹


  • فتح نهاوند که بعدها فتحُ الفُتوح نامیده شد،پیروزی ایمان و عدالت بود بر فساد و ظلم:

«در واقع این فتح نهاوند،در آن روزگاران پیروزی بزرگی بود.پیروزی قطعی ایمان و عدالت بر ظلم و فساد بود.

پیروزی نهایی سادگی و فداکاری بر خودخواهی و تجمل پرستی بود.»۱۰


  • سربازان مسلمان،مردمی ساده بودند که جز شکوه و جبروت خداوند نمی دیدند:

«رفتار ساده اعراب در جنگهای قادسیه و جلولاء و پیروزی شگفت انگیزی که بدان آسانی برای آنها دست داد و به نصرت آسمانی می مانست جنگجویان ایران را در نبرد به تردید می انداخت و جای آن نیز بود.

این اعراب که جای خسروان مرزبانان پر شکوه و جلال ساسانی را می گرفتند مردم ساده و بی پیرایه ای بودند که جز جبروت خدا را نمی دیدند.»۱۱


  • زندگی خلیفه مسلمانان و یارانش همانند دیگر مردم بود :

«خلیفه آنها که در مدینه می زیست از آن همه تجمل و تفنن که شاهان جهان را هست هیچ نداشت و مثل همه مردم بود.
آنها نیز که از جانب او در شهرها و ولایت های تسخیر شده به حکومت می نشستند و جای مرزبانان و کنارنگان پادشاهان ساسانی بودند زندگی ساده فقرآلود زاهدانه یا سپاهیانه داشتند.»۱۲

  • سلمان فارسی که حاکم ایرانی مدائن هم بود،الگوی ساده زیستی بود:

«سلمان فارسی که بعدها از جانب عمر به حکمت مدائن رسید نان جو می خورد و جامه پشمین می داشت.در مرض موت می گریست از عقبه آخرت جز سبکباران نگذرند و من با این همه اسباب دنیوی چگونه خواهم گذشت.از اسباب دنیایی نیز جز دواتی و لولئینی نداشت.»۱۳

  • ارج و بهای اسلام،رفتار و نوع زندگی سربازان مسلمان بود:

«این مایه سادگی سپاهیانه یا زاهدانه البته شگفت انگیز بود و ناچار در دیده مردمی که هزینه تجمل و شکوه امرا و بزرگان ساسانی را با عسرت و رنج و با پرداخت مالیاتها و سخره ها تامین می کردند اسلام را ارج و بهای فراوان می داد.»۱۴

  • تفاوت عیان حکومت اسلامی با حکومت مستبد ساسانی:

«در روزگاری که مردم ایران خسروان خویش را تا درجه خدایان می پرستیدند و با آنها از بیم و آزرم رویاروی نمی شدند و اگر نیز به درگاه می رفتند پنام در روی می کشیدند،چنانکه در آتشگاه رسم بود،عربان ساده دل وحشی طبع با خلیفه پیغمبر خویش،که امیر آنان بود،در نهایت سادگی سلوک می کردند.

خلیفه با آنها در مسجد می نشست و رای می زد و آنها نیز بسا که سخن وی را قطع می کردند و بر وی ایراد می گرفتند و این شیوه رفتار و اطوار ساده ناچار کسانی را که از احوال و اوضاع حکومت خویش ستوه بودند بر آن می داشت که عربان و آیین تازه آنها را به دیده اعجاب و تحسین بنگرند.»۱۵


  • نابودی ساسانیان،پایان تباهی و بیداد و فساد:

«باری سقوط نهاوند،که نسب نامه دولت ساسانیان را ورق بر ورق به توفان فنا داد،بیدادی و تباهی شگفت انگیزی را که در آخر عهد ساسانیان بر همه شئون ملک رخنه کرده بود پایان بخشید و دیوار فرو ریخته دولت نا پایداری را که موریانه فساد و بیداد آن را سست کرده بود و ضربه های کلنگ حوادث در ارکان آن تزلزل افکنده بود عرضه انهدام کرد.»۱۶


منابع:

۱) دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۰

۲)همان،ص ۷۰

۳)همان،ص ۷۰

۴)همان،ص ۷۱

۵)همان،ص ۷۱

۶)همان،ص ۷۱

۷)همان،ص ۷۱

۸)همان،ص ۷۱-۷۲

۹)همان،ص ۷۲

۱۰)همان،ص ۷۲

۱۱)همان،ص ۷۲

۱۲)همان،ص ۷۲

۱۳)همان،ص ۷۳

۱۴)همان،ص ۷۳

۱۵)همان،ص ۷۳

۱۶)همان،ص ۷۳


















  • حسین عمرزاده

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش نهم و پایانی:

چه کسانی آغازگر جنگهای صلیبی بودند و رفتار فاتحان مسلمان در جنگ ها چگونه بوده است؟

دکتر زرین کوب،فرضیه ها و پرسش هایی مطرح کرده و سپس به زیبایی به آنها پاسخ می دهد:



«اروپا اگر فتوح مسلمین را گهگاه به چشم یک تجاوز ارضی که به نام توسعهٔ دین صورت گرفت می نگرد دربارهٔ این جنگ خونین دویست ساله که نطق آتشین پاپ مقدس آن را بوجود آورد و در واقع چیزی جز غارتگری و دست اندازی به سرزمین مسلمین هدف آن نبود چه می گوید؟


اگر در هر دو اقدام نیز مطامع و اغراض تجاوزکارانه به یک اندازه باشد مروت و شفقت و انصاف فاتحان مسلمان با خشونت و قساوت صلیبیها هیچ طرف نسبت نمی توانسته است باشد.


در نظر بعضی از مسلمین،این سلحشوران صلیب مقدس از خشونت و وحشیگری چندان تفاوتی با جانوران وحشی نداشته اند.


مورخ وقتی خشونت صلیبیها را در بلاد فتح شده مشاهده می کند و تعدی امراء غارتگر آنها را در نظر می گیرد شاید بآسانی به خود حق می دهد مقاومت مسلمین را در برابر این سیل مخرب دفاع از تمدن و انسانیت بشمارد در مقابل هجوم توحش - توحشی که اگر از یورش چنگیز کمتر خطر داشت از آن طولانیتر بود و پردامنه تر.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۳۲و۱۳۳



  • حسین عمرزاده

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش هشتم:


بسا اوقات می بینیم که عده ای اسلامیزه بودن یک جامعه را علت عقب ماندگی ها معرفی می کنند.

اما اتفاقا مشکل در "اسلامی" دانستن ناهنجاری ها و رفتارهای منفی است!

اسلام را باید در اساس نامه اش که قرآن و سنت صحیح است،در سبک زندگی عامل ترین مسلمانان و در متن تاریخ آن دوران طلایی جست.

و اگر پس از مطالعه آن متون،برای ما همچون خواب و رؤیا و ترسیمی از آرزوها می نمود،نتیجتا مشکل در "مسلمانیِ" ما و جامعه ماست نه در "آیین اسلام".


مسلمانان در روزگارانی که از آن به دوران طلایی و تمدن اسلامی تعبیر می شود،آموزگاران درستی و راستی به دنیا بودند و حتی در جنگ هم از پایبندی به اصول اخلاقی و انسانی دست نمی کشیدند:



«در طی این جنگهای خونین دور و دراز نصارای اروپای غربی نشان دادند که در صفات مردانگی،پایبندی به عهد و پیمان،و شفقت نسبت به ضعفا،هنوز می بایست بسیار چیزها از مسلمین فرا گیرند.

حتی در بازرگانی مرد مسلمان تحت تأثیر تربیت عملی اسلام،بطور کلی از لحاظ خوش قولی و اجرای تعهدات بهتر از مسیحی بود.

در حقیقت آرمانهای اخلاقی شوالری در اروپا،تا حد زیادی مدیون تماس با مسلمین بود.

با وجود معایب اخلاقی که مسلمین به سبب تجمل و تنعم تدریجاً بدان آلوده بودند روی هم رفته مسلمانان در آن زمان مردتر از مسیحیان به نظر می آمدند و مردانه تر.

در حفظ عهد و پیمان دقیقتر بودند و با مغلوبان بیشتر شفقت می ورزیدند.

بارتلمی سن هیلر با بیانی دور از مبالغه می گوید آنچه نزد اروپائیهای عهد جدید صفات مسیحی خوانده می شود اخلاق و آداب تهذیب یافته یی است که آن را از مسلمین فرا گرفته اند نه از مسیحیت.

در این جنگها برتری اخلاق مسلمین حتی مایه اعجاب دشمنان بود.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۳۲


  • حسین عمرزاده

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش هفتم:

کدام دسته از حکام و سیاستمداران،خروجی و ثمره اسلام به شمار می آیند:



«تربیت اسلامی را آنگونه حکام و سلاطین عرضه می کردند که خود را به شریعت اسلام پایبند می دیدند امثال عمر بن عبدالعزیز و صلاح الدین ایوبی.

عمر بن عبدالعزیز حتی از یک سن لویی در اخلاق و انسانیت برتری داشت.

در دورهٔ جنگهای صلیبی که عدهٔ زیادی از امراء و سلاطین اروپا به شرق اسلامی آمده بودند،صلاح الدین ایوبی به اتفاق از همه شریفتر بود.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۳۲


  • حسین عمرزاده

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش ششم:

اخلاق و تربیت از لحاظ نظری در جوامع مسلمین:



«اخلاق و تربیت از لحاظ نظری نیز نزد مسلمین پایه عالی داشت.


...اگر مسلمین به اخلاق و تربیت نظری،آن ذوق و علاقه یی را که به منطق داشته اند نشان نداده اند سببش بی شک آنست که قرآن و سنت از این لحاظ برای آنها خلأی باقی نمی گذاشته است.

...درست است که مسلمین روی هم رفته در سیاست مدن کمتر از سایر مباحث فلسفی خوض کرده اند اما سبب آن،بر خلاف آنچه شاید در بادی امر به نظر آید نه وجود حکام جبار بود نه عدم آزادی فکر و بیان.

بعلاوه،مسلمین آن ایام،مثل بیشترینه نصارا هم توجهشان حصر به ملکوت الهی نبود به ملکوت زمین هم توجه تمام داشتند نهایت آنکه در غالب موارد،شریعت حدودی در این امور تعیین می کرد که جائی برای بحث نظری نمی ماند.

اگر هیچ یک از مسلمین و نصارا در قرون وسطی،با وجود شوق و ولعی که به اکثر آثار ارسطو نشان می دادند،با کتاب سیاست او آشنا نشدند،سبب عمده اش این بود که آن کتاب مبتنی بود بر تحلیل و استنتاج از احوال سیاست و جامعه یونانی در عهد شرک.آن احوال هم نه با دنیای مسیحی غرب قابل انطباق بود نه با دنیای اسلام.

...با اینهمه،در اخلاق و سیاست آنچه در جامعه اسلامی تأثیر عملی داشت تربیت و ارشادی بود که از قرآن و سنت ناشی می شد.»



منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۳۰-۱۳۱-۱۳۲




  • حسین عمرزاده

عُمَر در فتح نهاوند که فتح الفتوح نام داشت،از دوست و پدر خانمش علی رَضِيَ اللهُ عَنهُما مشورت می گیرد.

مشورتی حکیمانه که منجر به فتحُ الفُتوح (به معنای پیروزیِ پیروزی ها/بزرگترین پیروزی) می شود.


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«در نزدیک همدان سپاهی نزدیک صد و پنجاه هزار تن جمع گشت.فرمانده این سپاه فیروزان بود.سپاهی چنین انبوه می خواست از راه حلوان به جانب کوه که لشکرگاه عرب بود برود.وضع عرب،سخت می نمود و کوفه و بصره در معرض تهدید بود.

عمار بن یاسر سردار عرب چون از این خبر آگاه گشت نامه به مدینه نوشت و حالی که رفته بود باز نمود.

عمر خطاب،نامه بر گرفت و به منبر شد و گفت ای مردم تا کنون به فر اسلام و یاری خدای در جنگ با عجم پیروزی با ما بوده است.اکنون عجم سپاه گرد کرده اند تا نور خدای را بنشانند.اینک نامه عمار بن یاسر است که به من فرستاده است.می نویسد که اهل طوس و طبرستان و دماوند و گرگان و ری و اصفهان و قم و همدان و ماهین و ماسبذان بر ملک خویش گرد آمده اند تا در کوفه و بصره با برادران و یاران شما در آویزند و آنان را از سرزمین خویش برانند و با شما به جنگ آیند.

رایی که درین باب دارید با من بگویید.

طلحه گفت ای امیر رای تو صائب ترست هرچه تو گویی چنان کنیم.

عثمان گفت ای امیر به مردم شام بنویس تا از شام آیند و به مردم یمن کس بفرست تا از یمن آیند و از مردم کوفه پیش گیر و چون اینهمه خلق بر تو فراز آیند سپاه تو بیشتر و کار بر تو آسان گردد.

مسلمانان که در پای منبر بودند این رای عثمان را بپسندیدند و آفرین خواندند.

عمر روی به علی کرد که نیز آنجا بود و پرسید رای تو چیست یا ابالحسن؟

علی گفت اگر سپاه شام همه از آنجا به یاری تو آیند روم بر آنجا دست اندازد و اگر همه سپاه یمن آیند زنگیان بر ملک آنها طمع ورزند و آمدن ترا نیز روی نیست و ما از عهد پیغمبر باز،هرگز به کثرت سپاه بر دشمن پیروز نشده ایم که پیروزی ما به حق بوده است نه به زور.اکنون رای آنست که به سپاه شام و عمان و دیگر شهرها بنویسی تا بر جای خویش بباشند و هرکدام سه یک از عده خویش را به یاری تو بفرستند.

این رای را عمر بپسندید.

...سپاه از هر سو گرد گشت.برگ و ساز بساختند و همه راه نهاوند پیش گرفتند.

سپاه ایران نیز به سرداری فیروزان یا مردان شاه،ساز و برگ بسیار آماده کرده بود.دو لشکر در نزدیک نهاوند خیمه زدند و چندی در برابر یکدیگر نشستند.

چون ایرانیان جنگ را نیاغازیدند و هر روز نیز به آنها از هر سوی کشور مدد می رسید عربان ستوه گشتند و به هراس افتادند که فرجام کار چه خواهد بودن؟سران سپاه عرب به چاره جویی نشستند و رای چنان دیدند که باید آوازه در اندازند که خلیفه مسلمانان در مدینه مرده است و باید سپاه جنگ ناکرده باز گردد.

چنین کردند و آهنگ بازگشت نمودند.ایرانیان از سنگرها و قلعه های خویش بر آمدند تا عربان را دنبال کنند و بدین بهانه پراکنده شدند،تا به تازیان رسیدند تازیان برگشتند و جنگی سخت در پیوستند و چند روز بکشید و از هر دو سوی خلقی بسیار کشته شد.

سرانجام سپاه ایران بشکست و بگریخت و نهاوند نیز بدست عرب افتاد.از آنجا به راه همدان و آذربایجان رفتند و دیگر ایرانیان را بیش مقاومت نبود.

فتح نهاوند در واقع راه تصرف تمام ایران را بر روی اعراب بگشود و این آخرین مقاومت منظم بود که دولت ساسانی در برابر تازیان از خود نشان داد و ازین پس دیگر نه دولتی در کار بود نه کشوری.همه چیز بدست عرب افتاده بود.سال بعد همدان و کاشان و اصفهان و استخر نیز بدست تازیان افتاد و یزدگرد از فارس به کرمان و از آنجا به سیستان رفت و سرانجام به مرو کشید.

در فتح نهاوند آخرین بازمانده گنجهای خسروانی نیز بدست فاتحان افتاد.پس از آن نیز دیگر ایرانیان را ممکن نشد که لشکری فراهم آورند و در برابر عرب در ایستند.

همه چیز و همه جا،در دست عرب بود و از این روی بود که عرب این پیروزی را فتح الفتوح خواند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۷-۶۸-۶۹




  • حسین عمرزاده

هرمزان،فرمانده سپاه ساسانی با خلیفه مسلمانان روبرو می شود:


بنا به قلم دکتر زرین کوب،"دو قرن سکوت" از روی تعصب و خامی نوشته شده که اشتباهات زیادی دارد و اظهار نظرها و دیگر آثار متفاوت دکتر،تایید کننده این دیدگاه است.

اما با این وجود این کتاب نکات در خور توجه بسیاری دارد  که از آن جمله،بیان ساده زیستی خلیفه مسلمانان در مقابل ادعای خدایی پادشاهان ایران باستان و تجملات مفرط سپاه ساسانی است!


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«نوشته اند که ابوموسی او را با سیصد کس نزد عمر فرستاد و وقتی که این جماعت به مدینه نزد عمر رفتند جمله قباهای زرین و شمشیرها و کمرهای گرانبها داشتند.

آورده اند که وقتی هرمزان را به مدینه بردند،جامه و ساز فاخر داشت.

او را به مسجد بردند تا عمر را ببیند،عمر در مسجد خفته بود و تازیانه به زیر سر داشت.

هرمزان پرسید امیر مؤمنان کجاست؟

گفتند همین است که خفته است.

گفت پرده دارانش کو؟

گفتند نه پرده داری دارد و نه دربانی و نه کاتبی.

گفت این مرد مگر پیغمبر می باشد؟

عمر از خواب بر آمد و هرمزان را بشناخت.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۵


  • حسین عمرزاده

بزرگان شوشتر هم صحابه را راهنمایی و از ورود آنها استقبال می کردند:


سپاهیان ساسانی که قبلا در جلولاء شکست سختی متحمل شده بودند به حلوان می گریزند و جالب اینجاست که یزدگرد قبلا به حلوان گریخته بود و زمانیکه این وضعیت را مشاهده می کند از ترس،کوله بار فرار،این بار به سمت استخر و به قولی به سمت قم و کاشان مهیا می کند.

هرمزان هم که یکی از یاران و سپاهیان یزدگرد بود  گمان می کند صحابه به فرماندهی ابوموسی اشعری،که در حدود اهواز و خوزستان مستقر بودند،چون سردار و فرماندهانی دلیر و مشهور ندارند آسیب پذیرند.بنابراین به یزدگرد پیشنهاد حمله و رویارویی با مسلمانان در آن دیار را می دهد و او نیز می پذیرد.

سربازان ساسانی با مسلمانان در شوشتر رو در رو می شوند و جنگی سخت اتفاق می افتد و ساسانیان مجددا شکست می خورند و به درون شهر فرار می کنند.

ابوموسی شهر را محاصره می کند تا اینکه:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«نوشته اند که درین میان یک روز مردی از بزرگان شوشتر،نهانی از شهر بیرون آمد و نزد ابوموسی رفت و گفت اگر به جان و مال و فرزند زینهار باشد در گرفتن شهر ترا یاری کنم.ابوموسی او را زنهار داد.

این مرد که سینه یا سیه نام داشت گفت باید نخست یکی از یاران خویش با من بفرستی تا او را به درون شهر برم و همه جاهای را بدو بنمایم آنگاه تدبیر کار کنیم.ابوموسی یاران را گفت از شما کیست که از جان خویش بگذرد و با این مرد برود تا مگر جان جمعی را برهاند و با خود به بهشت رود؟مردی از بنی شیبان نامش اشرس بن عوف برخاست و با سینه از راه پنهان به شهر درون رفت.سینه او را به خانه خویش برد و طلیسانی در او بپوشید و گفت اکنون باید که با من از خانه بیرون آیی و چنان فرانمایی که گویی یکی از چاکران من باشی،مرد چنان کرد و سینه بدین حیله او را در همه شهر بگردانید.حتی یک بار بر در کاخ هرمزان گذشتند.آنجا هرمزان با تنی چند از سرهنگان وی ایستاده بودند و خادمان شمعی پیش روی آنها گرفته بودند.اشرس این همه بدید و سپس با سینه به خانه بازگشت.آنگاه دیگر بار از همان راه پنهانی از شهر بیرون شدند و نزد ابوموسی بازگشتند.اشرس آنچه دیده بود با ابوموسی بگفت.آنگاه گفت که اکنون دویست کس از مسلمانان را با من بفرست و خود بر دروازه ما را فرو پای تا ما از درون با نگهبانان در آویزیم و دروازه بگشاییم و لشکر عرب را به شهر در آوریم.ابوموسی گفت ای مردم از شما هرکه از جان می گذرد با اشرس برود تا این کار بسامان رسد.

دویست کس از عرب پیش آمدند و با اشرس و سینه به شهر در شدند از همان راه پنهان که به زیر زمین بود.نخست در خانه سینه از نقب بر آمدند و ساز جنگ کردند.آنگاه از خانه بیرون شدند و به جانب دروازه رفتند.از بیرون شهر نیز ابوموسی با گروهی از جنگجویان خویش بر پشت دروازه ایستادند و بانگ تکبیر همی کردند.این دویست کس که با اشرس و سینه بودند از درون شهر با نگهبانان در آویختند و آنها را بکشتند و دروازه را بگشادند تا ابوموسی و عربان به شهر در آمدند...

در گیر و دار این ماجرا،هرمزان که طعمه خیانت یکی از هموطنان خویش گشته بود،با برخی از یاران گریخت و در قلعه ای که درون شهر بود پناه گرفت.

ابوموسی همه شهر بستد و سپس هرمزان را در آن قلعه که بود حصار داد.چون چندی بگذشت و هرمزان را در آن قلعه هیچ ذخیره نماند امان خواست.ابوموسی پذیرفت که او را نکشد و به مدینه نزد عمر فرستد،تا هر رفتار که خلیفه خواهد با او چنان کند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۴و۶۵



  • حسین عمرزاده

وقتی یک قدرت،در پدر کشی،برادر کشی و ریختن خون هر کسی که گمان رسیدنش به پادشاهی می رفته ریشه دوانده،سخت و مشکل نیست بتوان حدس زد با مردم بیچاره و زیر دستان چه رفتاری روا می داشته است.

مردم به هر طریق ممکن می خواستند از شر حکومت ساسانیان رها شوند و بی یار و یاور ماندن پادشاه در واپسین روزهای حکومتش دلیلی دیگر بر این باور است.


کسی دیکتاتور را یاری نمی کند و او هم پیوسته در حال فرار است:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«درین روزها اوضاع ایران سخت پریشان بود و هرکس از سرداران و مرزبانان آن استقلالی داشت.

یزدگرد بیهوده تلاش می کرد تا آب رفته را به جوی باز آرد و هرجا می گشت تا نیرویی برای پیکار با دشمن فراهم دارد اما دیگر وقت گذشته بود و کار چنان روی به پریشانی و بی سامانی داشت که از هیچ جهدی فایده حاصل نمی آمد.

مدائن در دست اعراب بود.و از دیگر شهرها،با پریشانی و ناسازگاری که در کارهاشان نمودار بود چه کاری می توانست ساخته باشد؟

درین میان سعد بن وقاص در مدائن بود.شنید که ایرانیان در جلولاء نیروهای پراکنده خود را گرد آورده اند و آهنگ پیکار دارند.و حتی از اصفهان و جبل نیز پاره لشکر به یاری این ایرانیان جلولاء می رسد.

سعد چون این خبر بشنید نامه ای به عمر نوشت و رای خواست.عمر فرمان داد که باید خود را آماده جنگ کرد و به دشمن مجال حمله نداد.سعد نیز عده ای را از سپاه عرب فرستاد تا در برابر لشکرگاه ایرانیان خیمه زنند و لشکرگاه زنند.

سرانجام در جلولاء جنگی سخت در گرفت.ایرانیان شکست خوردند و روی به هزیمت نهادند.بسیاری از آنها کشته شدند و بسیاری نیز با غنائم فراوان به چنگ دشمن افتادند.

آنها که از چنگ دشمن گریختند به حلوان رفتند و یزدگرد هنوز در حلوان بود.چون ازین شکست آگاه شد بترسید و بار و بنه برداشت و با حشم و خدم راه گریز پیش گرفت.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۲


  • حسین عمرزاده

اگر نگاهی به تغییر و تحولات سیاسی برخی کشورهای اطراف خود بیاندازیم می بینیم شنیده ایم که وقتی قدرتی غیر مردمی سقوط کرده،هنگام فرار هم از غارت دست بردار نبوده است!

در مورد حکومت ساسانی هم این چنین بوده که این موضوع فقط در حد رأس قدرت (پادشاهی و کابینه) خلاصه نمی شده بلکه همچون یک بیماری سرایت پذیر لشکریان هم اگر جایی می توانستند حتما غارت و چپاول می کردند.


دکتر زرین کوب می نویسد وقتی سعد بن ابی وقاص وارد مدائن می شود در حقیقت نه تنها کسی برای دفاع از شهر وجود نداشته بلکه خود لشکریان یزدگرد (به پیروی از پادشاه)،شهر را غارت کرده بودند:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«در حقیقت،وقتی سعد به مدائن در آمد،مدافعان،آن را فرو گذاشته و رفته بودند و ایوان را لشکریان یزدگرد خود در هنگام گریز غارت کرده بودند اما فاتحان آنها را دنبال کردند و مال های غارتی را از آنها باز ستادند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۰-۶۱



  • حسین عمرزاده

دو طبقه قدرتمند که مملکت را اداره می کردند یعنی سپاه و روحانیت زرتشتی،یاغی و فاسد بودند۱،بار سنگین مخارج سودجویی و عیش سپاه و روحانیون بر دوش مردم بود۲ و حتی خود سپاهیان هم به ادامه و اصلاح آن حکومت امیدی نداشتند۳،از طرفی هم پیام تازه ای که مسلمانان حامل آن بودند دلنشین بود و مردم ایران آن را مژده رهایی و نجات می دانستند۴.

بنابراین جای تعجب نیست اگر ایرانیان برای رهایی از وضعیت گذشته و جلوگیری از غارت هرچه بیشتر مملکت توسط پادشاهشان،از مهاجمین (سپاه مسلمانان) استقبال کنند .


ایرانیان راهنمای سپاه مسلمانان می شوند:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«باری سعد هزیمتیان را دنبال کرد و در پی آنها راه مدائن را پیش گرفت.مدائن،چند شهر پیوسته و نزدیک به هم بود در دو کرانه دجله که در ساحل شرقی آن تیسفون و انطاکیه خسرو (وه انتیو خسرو) قرار داشت و در جانب غربی آن شهر یونانی سلوکیه و درزیجان و بهر شیر (وه اردشیر) واقع بود.

...چون هزیمتیان به مدائن رسیدند اعراب نیز در پی آنها آمدند و بر در مدائن خیمه زدند.

در آنجا چندین ماه بر در شهر ماندند و مدت اقامتشان بس دراز کشید.چندان که دو بار خرمای تازه خوردند و دو بار گوسفندان و شتران قربانی کردند.

چون اقامت آنها در آن حدود دراز کشید در مدائن قحطی افتاد و کار مردم به خوردن گوشت سگ و گربه رسید.

دهقانان آمدند و آشتی خواستند و یزدگرد در این هنگام به مدائن بود چون این خبر بدانست مرزبانان و بازرگانان را بخواند...کسان و یاران خویش را برداشت و راه حلوان پیش گرفت.

...سعد که یک چند بر مدائن مانده بود،ملول گشت.قومی از ایرانیان نزد وی آمدند و اشارت کردند که هرچه زودتر به مدائن در آید و گفتند اگر دیر جنبد یزدگرد دیگر چیزی در آنجا باقی نخواهد گذاشت.

او را به موضعی از دجله راه نمودند که آب آن اندک بود و سپاه عرب را گذشتن از آن آسان دست می داد.»

«این دعوت که از جانب جمعی ایرانی روی داد،سعد را دلیر نمود.بسیج حمله کرد و یاران را گفت خود را به آب زنند و از دجله بگذرند.و خود نیز اسب براند و به آب زد و از آن گذاره کرد.

یاران در پی او همه در آب راندند و در حالی که آرام و بی پروا با یکدیگر سخن می گفتند از آن سوی بر آمدند.

از سپاه سعد که چنین بی محابا به آب زدند نوشته اند که فقط یک تن غرق شد باقی بی هیچ آسیبی از آن بر آمدند.

نگهبانان مدائن چون تازیان را بر کنار دروازه های شهر دیدند.بانگ بر آوردند که:«دیوان آمدند!دیوان آمدند.»»۵


منابع:


۱)دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۴۸

۲)همان،ص۴۹

۳)همان،ص۵۷

۴)همان،ص۵۰

۵)همان،ص۵۹-۶۰



  • حسین عمرزاده

آغاز جنگ توسط رستم،چگونگی کشته شدن او و تجملاتی که به دیدگاه دکتر زرین کوب از اسباب شکست و نابودی ساسانیان بود:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«باری چهار ماه هر دو لشکر روبروی یکدیگر بودند و مذاکره و گفتگوی رسولان در بین بود.

سرانجام رستم جنگ را آغاز کرد و دو لشکر به هم در افتادند.سه روز پیکاری سخت کردند و بسیار کس از دو جانب کشته شد.

روز چهارم باد مخالف وزید و شن و خاک صحرا را به چشم ایرانیان فرو ریخت.رستم درین روز کشته شد و مرده اش را در میدان جنگ یافتند.صد زخم بیش داشت.

نوشته اند که بنه خویش را بر استری نهاده بود و خود از رنج گرما در سایه آن آرمیده بود.عربی،نامش هلال بن علقمه شمشیر بر صندوق زد.بند ببرید و صندوق به سر رستم فرو آمد.از گرانی آن پشت پهلوان بشکست.اما برخاست و برای فرار خود را در آب افکند.هلال بدانست که سردار سپاه است.در پی او به آب رفت و او را برآورد و بکشت.

چون سپاه ایران از کشته شدن رستم آگاه گشت بترسید و روی به هزیمت نهاد.با این پیروزی که عرب را دست داد ایران یکباره شکسته شد.

درفش کاویانی و خزینه رستم بدست سعد افتاد که آن همه را به مدینه فرستاد.نوشته اند که چون رستم کشته شد رخت و بنه او را به غنیمت بردند.

بهره ای که از آن غنیمت به هرکس از جنگجویان عرب رسید به حدی زیاد بود که قول مورخان را درین باب باور نمی توان کرد.اینقدر هست که شکوه و تجمل سپاه ایران را از روی قیاس می توان کرد و همین تجمل و شکوه از اسباب عمده شکست ایرانیان درین پیکار بود.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۷-۵۸



  • حسین عمرزاده

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش پنجم :

زن ها در سایه تربیت اسلامی و در میدان علم و معرفت دوش بدوش مردان:



«تاریخ اسلام حتی در ادواری که انحراف از سنت بهیچوجه مقبول و ممکن به نظر نمی آمد مواردی را نشان می دهد حاکی از توجه مسلمین به تعلیم دختران - یا لااقل حاکی از عدم منع آن.


وجود بعضی راویان حدیث در بین زنان نشان می دهد که اهل حدیث منعی در تعلیم کتابت و سواد زنان نمی دیده اند.

دختر مالک بن انس می توانست اشتباهات کسانی را که از کتاب موطأ پدرش روایت می کردند اصلاح کند.

بنت المرتضی دختر علم الهدی کتاب نهج البلاغه را از عم خویش سید رضی روایت می کرد و گویند شیخ عبدالرحیم بغدادی نیز از وی روایت دارد.همچنین دو دختر شیخ الطائفه به نام بنت الشیخ مشهور شده اند که تألیفات پدر و هم کتابهای برادر خویش شیخ ابوعلی طوسی را روایت می کرده اند.

تعداد زنانی که نامشان فی المثل در سلسله اجازات سبکی و سیوطی آمده است حاکی است از وجود تعداد زیادی ناقلان حدیث در بین زنان.

زینب دختر عبدالرحمن بن حسن جرجانی-که در سال ۶۱۵ درگذشت- در حدیث و فقه شهرت بسیار داشت و گفته اند به مرگ او بعضی اسناد عالی منقطع شد.

حوزه تعلیم بعضی از زنان حتی محل توجه اهل علم بود.

زینب بنت مکی که در سال ۶۸۸ به دمشق وفات یافت حوزه درس داشت و طالبان علم بر او ازدحام می کردند .

فاطمه خاتون دختر محمد بن احمد بن ابی احمد به دانش و تقوی شهرت بسیار داشت.وی زوجه امام علاء الدین ابی بکر بن مسعود قاشانی بود و خود مؤلفات داشت و حلقه تدریس.بعلاوه،گویند در مواردی که شوهرش در فتوا در می ماند وی او را به راه صواب می آورد.در شام،نورالدین محمود زنگی - مشهور به الملک العادل - او را بنهایت اکرام می کرد و در پاره یی کارها با او مشورت می نمود.

ست الوزراء حنبلیه - که در ۷۱۷ وفات یافت - اهل حدیث بود و گویند بارها صحیح بخاری را درس گفته بود.

تعلیم زنان بحدی بی اشکال به نظر می آمد که حتی یک زن ناقص الخلقه هم اگر می خواست می توانست از سواد و علم بی بهره نماند.

در سال ۶۲۴ هجری در اسکندریه زنی پدید آمد مشهور به بنت خدای وردی،که از پیشروان هلن کلر محسوبست.می گویند وی دست و بازو نداشت و سینه اش نیز مثل سینه مردان بود.با اینهمه،در کسب علم اهتمام کرد و قلم را با پا می گرفت و بخوبی چیز می نوشت.حتی نیم قرنی قبل از او نیز شهر اسکندریه شاهد پیدایش یک نوع هلن کلر باستانی دیگر شده بود که بیدست خوانده می شد و او هم ظاهرا از یک خاندان ایرانی بود.وی چنانکه از نامش پیداست دست نداشت.با اینهمه،چند گونه خط را بخوبی می توانست بنویسد.

نه فقط در زهد و تصوف بعضی از زنان نیز - مثل رابعه عدویه و فاطمه نیسابوریه - مردانه قدم زده اند بلکه در شعر و ادب هم پاره یی از آنها قریحه عالی داشته اند و نام بسیاری از آنها در خیرات الحسان - و تذکره ها و کتب تراجم دیگر - آمده است.

بدینگونه،در سایه تربیت اسلامی زنها نیز می توانسته اند در میدان علم و معرفت دوش بدوش مردان به سعی و طلب برخیزد.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۲۸،۱۲۹و۱۳۰




  • حسین عمرزاده

زرین کوب می نویسد که رستم و دیگر سرداران سپاهش با دیدن فساد و خلل موجود در همه ارکان حکومت ساسانی،خود امیدی به پیروزی نداشته و به شکست این سلسله حکومت در مقابل اعراب مسلمان یقین کرده بودند.

تا جایی که حتی وضعیت ستاره ها را هم بر علیه خود می دیدند!



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«رستم و سرداران و سپاهیان او در هر واقعه ای به این نکته بر می خوردند که دیگر نوبت دولت و حشمت شاهان ساسانی گذاشته است و اکنون نوبت تقدیر و سرنوشت می شمردند.


افسانه های عامیانه ای که از طریق خداینامه ها در شاهنامه انعکاس یافته است حکایت می کند که رستم از اوشاع ستاره ها سقوط و زوال ملک فرس را از پیش دیده بود و لیکن اگر در این نکته که رستم از راه اسطرلاب و نجوم زوال ملک عجم ررا پیش بینی کرده باشد بتوان تردید کرد،لا محاله قرائتی هست که نشان می دهد رستم و دیگر سرداران و پهلوانان امیدی به پیروزی نداشته اند.


با فسادی و خللی که در همه ارکان ساسانی دیده می شد برای رستم دشوار نبود که شکست ایران را در برابر سپاه تازه نفس و بی باک تازی پیش گویی کند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۷


  • حسین عمرزاده