| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۹ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش پنجم :

زن ها در سایه تربیت اسلامی و در میدان علم و معرفت دوش بدوش مردان:



«تاریخ اسلام حتی در ادواری که انحراف از سنت بهیچوجه مقبول و ممکن به نظر نمی آمد مواردی را نشان می دهد حاکی از توجه مسلمین به تعلیم دختران - یا لااقل حاکی از عدم منع آن.


وجود بعضی راویان حدیث در بین زنان نشان می دهد که اهل حدیث منعی در تعلیم کتابت و سواد زنان نمی دیده اند.

دختر مالک بن انس می توانست اشتباهات کسانی را که از کتاب موطأ پدرش روایت می کردند اصلاح کند.

بنت المرتضی دختر علم الهدی کتاب نهج البلاغه را از عم خویش سید رضی روایت می کرد و گویند شیخ عبدالرحیم بغدادی نیز از وی روایت دارد.همچنین دو دختر شیخ الطائفه به نام بنت الشیخ مشهور شده اند که تألیفات پدر و هم کتابهای برادر خویش شیخ ابوعلی طوسی را روایت می کرده اند.

تعداد زنانی که نامشان فی المثل در سلسله اجازات سبکی و سیوطی آمده است حاکی است از وجود تعداد زیادی ناقلان حدیث در بین زنان.

زینب دختر عبدالرحمن بن حسن جرجانی-که در سال ۶۱۵ درگذشت- در حدیث و فقه شهرت بسیار داشت و گفته اند به مرگ او بعضی اسناد عالی منقطع شد.

حوزه تعلیم بعضی از زنان حتی محل توجه اهل علم بود.

زینب بنت مکی که در سال ۶۸۸ به دمشق وفات یافت حوزه درس داشت و طالبان علم بر او ازدحام می کردند .

فاطمه خاتون دختر محمد بن احمد بن ابی احمد به دانش و تقوی شهرت بسیار داشت.وی زوجه امام علاء الدین ابی بکر بن مسعود قاشانی بود و خود مؤلفات داشت و حلقه تدریس.بعلاوه،گویند در مواردی که شوهرش در فتوا در می ماند وی او را به راه صواب می آورد.در شام،نورالدین محمود زنگی - مشهور به الملک العادل - او را بنهایت اکرام می کرد و در پاره یی کارها با او مشورت می نمود.

ست الوزراء حنبلیه - که در ۷۱۷ وفات یافت - اهل حدیث بود و گویند بارها صحیح بخاری را درس گفته بود.

تعلیم زنان بحدی بی اشکال به نظر می آمد که حتی یک زن ناقص الخلقه هم اگر می خواست می توانست از سواد و علم بی بهره نماند.

در سال ۶۲۴ هجری در اسکندریه زنی پدید آمد مشهور به بنت خدای وردی،که از پیشروان هلن کلر محسوبست.می گویند وی دست و بازو نداشت و سینه اش نیز مثل سینه مردان بود.با اینهمه،در کسب علم اهتمام کرد و قلم را با پا می گرفت و بخوبی چیز می نوشت.حتی نیم قرنی قبل از او نیز شهر اسکندریه شاهد پیدایش یک نوع هلن کلر باستانی دیگر شده بود که بیدست خوانده می شد و او هم ظاهرا از یک خاندان ایرانی بود.وی چنانکه از نامش پیداست دست نداشت.با اینهمه،چند گونه خط را بخوبی می توانست بنویسد.

نه فقط در زهد و تصوف بعضی از زنان نیز - مثل رابعه عدویه و فاطمه نیسابوریه - مردانه قدم زده اند بلکه در شعر و ادب هم پاره یی از آنها قریحه عالی داشته اند و نام بسیاری از آنها در خیرات الحسان - و تذکره ها و کتب تراجم دیگر - آمده است.

بدینگونه،در سایه تربیت اسلامی زنها نیز می توانسته اند در میدان علم و معرفت دوش بدوش مردان به سعی و طلب برخیزد.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۲۸،۱۲۹و۱۳۰




  • حسین عمرزاده

زرین کوب می نویسد که رستم و دیگر سرداران سپاهش با دیدن فساد و خلل موجود در همه ارکان حکومت ساسانی،خود امیدی به پیروزی نداشته و به شکست این سلسله حکومت در مقابل اعراب مسلمان یقین کرده بودند.

تا جایی که حتی وضعیت ستاره ها را هم بر علیه خود می دیدند!



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«رستم و سرداران و سپاهیان او در هر واقعه ای به این نکته بر می خوردند که دیگر نوبت دولت و حشمت شاهان ساسانی گذاشته است و اکنون نوبت تقدیر و سرنوشت می شمردند.


افسانه های عامیانه ای که از طریق خداینامه ها در شاهنامه انعکاس یافته است حکایت می کند که رستم از اوشاع ستاره ها سقوط و زوال ملک فرس را از پیش دیده بود و لیکن اگر در این نکته که رستم از راه اسطرلاب و نجوم زوال ملک عجم ررا پیش بینی کرده باشد بتوان تردید کرد،لا محاله قرائتی هست که نشان می دهد رستم و دیگر سرداران و پهلوانان امیدی به پیروزی نداشته اند.


با فسادی و خللی که در همه ارکان ساسانی دیده می شد برای رستم دشوار نبود که شکست ایران را در برابر سپاه تازه نفس و بی باک تازی پیش گویی کند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۷


  • حسین عمرزاده

وقتی مغز و بدن عادت به عیش و نوش مفرط و بدون قاعده کند در نتیجه در مواجهه با هر مساله ای علت را هم در بود و نبود ما یحتاج شکم و مسائل مادی می جوید.غافل از آنکه غذای روح و اندیشه در نظر اهل آن،بسیار گرانبها تر از غذای شکم است.

ساسانیان به دفعات گرسنگی و مسائل مادی را دلیل نبرد مسلمانان عنوان می کردند و سعی داشتند با ارائه پیشنهادات مادی،جبهه مقابل را از جنگ منصرف کنند.اما از آنجاییکه هدف این نوع موارد پیش پا افتاده نبود اعراب مسلمان آن را نا چیز می شمردند و هنگام مواجهه با این گونه پیشنهادات و بیان گذشته شان،نه تنها برخورد احساسی و حس حقارت نمی کردند بلکه از تغییر جدیدی که در وجودشان رخ داده سخن می گفتند.


دکتر عبدالحسین زرین کوب:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«... می نویسند رستم پیامی نزد سعد فرستاد که کسی را نزد من فرست تا با او سخن گویم.مغیره بن شعبه را فرستادند.مغیره بیامد و موی جدا کرده و گیسوان چهار پاره فروهشته بود.رستم با وی گفت شما عربان در سختی و رنج بودید و نزد ما به سوداگری و مزدوری می آمدید چون نان و نعمت ما بخوردید برفتید و یاران و کسان خود را نیز بیاوردید.مثل شما و ما داستان آن مردست که پاره ای باغ داشت.روزی روباهی در آن دید گفت یک روباه را چه قدر باشد؟و باغ مرا از آن چه زیان افتد.او را از آن جا نراند.پس از آن روباه برفت و روباهان جمع کرد و به باغ آورد،باغبان فراز آمد و چون کار بدان گونه دید،در باغ فراز کرد و رخنه ها بر بست و آن روباهان را تمام بکشت.گمان دارم که آنچه شما را بدین سرکشی وا داشته است سختی و رنج است.بازگردید شما را نان و جامه دهیم.اکنون به دیار خود بروید و بیش موجب آزار ما نشوید.


مغیره جواب سخت داد و گفت:از سختی و بدبختی آنچه گفتی ما بدتر از آن بودیم تا پیغامبری در میان ما آمد و حال ما دیگر شد.ما را فرمان داد که شما را به دین حق بخوانیم یا با شما پیکار کنیم.اگر بپذیرید،بلاد شما هم شما راست جز با دستوری شما اندر آن نباشیم وگرنه باید جزیه دهید یا پیکار کنید تا فرجام کار چه شود؟


رستم بر آشفت و گفت هرگز گمان نکردمی که چندان بزیم که چنین سخنی بشنوم.»


«عربی دیگر،نامش ربعی بن عامر که به رسالت نزد رستم آمد،گفت شما ایرانیان کار خور و نوش را بزرگ گرفته اید و ما آن همه را به چیزی نداریم و این گونه سخن رستم و یارانش را از سادگی رفتار و استواری رای این مشتی مردم ساده بیابان گرد که جامه ژنده و رای بلند داشتند سخت به اعجاب افکند.


این سخنان شورانگیز و رفتار دلیرانه نشان می داد که دیر یا زود تازیان ملک خسروان را به زیر سلطه خویش در می آوردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۶-۵۷



  • حسین عمرزاده

نویسنده دو قرن سکوت معتقد است نحوه رفتار،سادگی و بی آلایشی و در عین حال حکمت،دوراندیشی و هوشیاری مسلمانان در مقابل سپاه ساسانی،موجب ترس و شگفتی رستم و سپاهیانش می شد:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«این برخوردهای گستاخ و این سخنان پر شور،ملازمان رستم و سپاهیان ایران را می ترساند و به شگفت می انداخت وقتی مغیره بن شعبه از جانب عربان به رسالت آمد گستاخ پیش رفت و بر کرسی رستم و در کنار او نشست.ملازمان سپهبد او را فرو کشیدند و ملامت کردند.


مغیره گفت«ما شما را خردمند می انگاشتیم اکنون نادان تر از شما کس نمی بینم.از ما تازیان هیچکس دیگری را بنده نیست گمان کردم شما نیز چنین باشید.بهتر آن بود که از اول می گفتید که برخی از شما بندگان برخی دیگرید.از رفتار شما دانستم که کار شما بشد و ملک با چنین شیوه و آیین نماند».


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۶


  • حسین عمرزاده

اگر صادقند در برابر ایشان هیچکس تاب ندارد...

رستم دو احتمال در مورد صحابه فرض می کند که نتیجه نهایی نبرد به تعبیری به واقعیت پیوستن یکی از آن فرضیه هاست.


دکتر زرین کوب:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«روزی رستم با یکی از رسولان که نیزه در دست داشت گفت این دوک که در دست تست چیست؟او گفت آتش پاره را از کوچکی و بزرگی عیبی نباشد و با دیگری گفت غلاف شمشیر ترا بسی کهنه می بینم رسول گفت اگر چه کهنه است اما تیغ نو است و جودت شمشیر در نفس او باشد نه در غلاف متکلف.


رستم از جوابهای مسکت ایشان متأثر شد و یاران خود را گفت:«این جماعت اعراب را در آن چه می گویند و مردم را به آن دعوت می کنند حال از دو بیرون نباشد یا صادق باشند یا کاذب.


اگر کاذبند قومی که بر محافظت عهد و کتمان سر تا این غایت بکوشند و از هیچ کس از ایشان حرفی که مخالف دیگران باشد نتوان شنود در غایت حزم و شهادت باشند.

و اگر صادقند در برابر ایشان هیچکس تاب ندارد.


لشکر عجم از این سخن به غایت گرفته شدند و بانگ برآوردند و گفتند این سخن بیش مگوی و از نوادری که از این مجهولان می شنوی متعجب مشو و بر محاربت ایشان تصمیم عزم واجب دار.

رستم گفت:این سخن با شما نه از آن می گویم که بر مقاتله ایشان جازم نیستم بلکه شما را از حال ایشان تنبیه می کنم و سخنی که در دل من است با شما می گویم...»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۵-۵۶



  • حسین عمرزاده

رستم فرمانده ای عاقل و منطقی بود و علی رغم داشتن موضع مخالف،متوجه درست بودن راه و اندیشه مسلمانان شده بود و از همین روی آنها را چندین بار و به روش های گوناگون آزموده بود.


دکتر زرین کوب:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«رستم مردی عاقل بود.در سخنان ایشان تأمل کردی همه بر قانون حکمت و حزم یافتی و از آن بیندیشیدی و هراس بر او مستولی گشت و از جمله یکی آن بود که از پیش سعد هر نوبت رسولی دیگر می آمد و یک کس را دو نوبت نمی فرستاد.


رستم به یکی از رسولان گفت چه سبب است که امیر شما در هر نوبت رسولی دیگر می فرستد و یک کس دو بار به رسالت نمی آید،رسول گفت سبب آن است که امیر ما در راحت و زحمت میان سپاه عدل و سویت می کند و روا نمی دارد که یک شخص را متعاقب زحمت دهد و دیگران آسوده باشند و رستم ازین سخن و از استقامت سیرت ایشان منفعل شد و بدانست که بناء عرب بر اصلی محکم است.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۵


  • حسین عمرزاده

از عادات استبداد،تکبر و خودشیفتگی مفرط و نگاه از بالا به پایین است تا حدی که ظاهربین می شوند و هیچ وقت گمان سقوط و شکست به ذهن شان راه نمی دهند.

تکبر و غرور و شخصیت پرستی از ویژگی های برجسته ساسانیان،از راس تا مراتب پایین حکومت بود و تاریخ نمونه هایی از این رفتارها را در هنگام مواجهه با سپاه مسلمانان روایت می کند.

جالب است که حتی در جنگ و میدان نبرد هم از تجملات دست بر نمی داشتند!


دکتر زرین کوب:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«نوشته اند،که در قادسیه «چون هر دو لشکر به هم رسیدند و عجم ترتیب آلات و اسلحه عرب را مشاهده کردند بدیشان می خندیدند و نیزه های ایشان را به دوک زنان تشبیه می کردند.»


«رسولان سعد پیش رستم تردد آغاز نهادند.هر که به رسالت آمدنی رستم را دیدی بر تخت زرین نشسته تاج بر سر،و بالش های به زر بافته نهاده بساط های مذهب انداخته و تمامت لشکر او را آراسته به سلاح های نیکو و جامه های با تکلف و پیلان در بارگاه داشته،رسول سعد شمشیر حمایل کرده و نیزه در دست گرفته بیامدی و شتر نزدیک تخت رستم ببستی.عجم بانگ بر آوردی،رستم ایشان را منع کردی و رسول را نزدیک خواندی رسول همچنان با سلاح پیش او رفتی.آهن بن نیزه را بر بساط نهادی.وقت بودی که بساط را سوراخ کردی و بر نیزه تکیه کرده با رستم سخن گفتی.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۴-۵۵



  • حسین عمرزاده

آشفتگی حکومت ساسانیان بیش از پیش شده بود و سپاه و روحانیت ساسانی با فتنه جویی،استارت و آغاز جنگ با مسلمانان را رقم می زدند.


دکتر زرین کوب:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«وقتی عمر به خلافت نشست کار ایران آشفته تر و پریشان تر بود.یزدگرد شهریار در مدائن بر تخت نشسته بود اما سپاهیان و موبدان هیچ یک از شر انگیزی و فتنه جویی باز ننشسته بودند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۲


  • حسین عمرزاده

قبل از آنکه ایران توسط مسلمانان فتح شود اوضاع کشور آشفته بود.


دکتر زرین کوب:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«معهذا،در سال هایی که اوضاع ایران آشفته بود،و هر چند روز یکی از سرداران شورشی می کرد و با شاهزاده ای دیگر بر تخت می نشست...»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۱-۵۲



  • حسین عمرزاده

حتی اگر کسی سرعت گسترش و وسعت فتوحات اسلامی در زمان خلفای راشدین را معجزه و امداد غیبی نداند باز هم آن قدر دلیل منطقی برای پیروزی صحابه و شکست مغلوبین وجود دارد که فرد محقق را اقناع کند.

پیروزی ای که بنا به نظر دکتر زرین کوب ریشه در وحدت و ایمان صحابه داشت و شکستی که محصول فساد درونی سران و بزرگان ساسانی بود.


دکتر زرین کوب:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«آیا این پیروزی شگفت انگیز نابیوسیده ای که در جنگ با ایران بهره عرب گشت و همه جهان را به عبرت و شگفتی افکند تأیید آسمانی بود؟

کسی که به نیروی غیبی اعتقاد می ورزد درین باره شک ندارد.»

«اما محقق کنجکاوی که برای هر امری علتی روشن می جوید،این گفته را باور نمی کند.

این قدر می توان گفت که آن چه شکست ایران را درین ماجرا سبب گشت خلل و فساد داخلی و نفاق و شقاق باطنی بود که بزرگان و سران ایران را به هم در انداخته بود و پیروزی و کامیابی تازیان نیز سببی جز وحدت و اتفاق و عشق و ایمان نداشت و این همه حاصل آیین تازه ای بود که محمد مردم را بدان می خواند.

این دعوی را از تحقیق در ماجرای این جنگ ها می توان تأیید کرد.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۱


  • حسین عمرزاده
اسلام راه کامیابی و یکرنگی است و آیینی است که مردم را از یوغ مخلوق پرستی به سرافرازی یکتاپرستی می رهاند و نتیجتا آنها را به رفعت و وحدت می کشاند.

دکتر زرین کوب :

| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«این مژده آسمانی،قبل از هر چیز عرب را که پست ترین و پراکنده ترین مردم بود بسوی رفعت و وحدت کشانید.»

«درست است که محمد حتی پیش از آن که مکه و طائف را فتح کند و تمام اعراب را در زیر لوای خویش در آورد به پرویز و هرقل نامه نوشت و آنها را به آیین خویش خواند اما هم در آن هنگام بر وی روشن بود که راه وی راه کامیابی و راه یکرنگی است.»

«در این نامه ای که به سال ششم یا هفتم هجری،نزد پرویز فرستاد او را به آیین خویش خواند و هم بیم داد که اگر آیین خدا را نپذیرد با او به جنگ برخواهد خاست.

گفته اند که پرویز از خشم و نخوت نامه پیغمبر را پاره کرد و به باذان فرماندار یمن نوشت که این عرب گستاخ را به بند نهد و نزد او فرستد.

خشم پرویز از آن بود این مرد تازی،با اینکه از بندگان اوست چگونه جسارت کرده است و به او پیغام و نامه ای چنین نوشته است.»

«پرویز نمی دانست که آیین این عرب جهان را می گیرد و رسم مخلوق پرستی را بر می اندازد و ملک و دولت او را نیز تا چند سال بعد به کلی از هم می گسلد و پاره پاره می کند.معهذا چنین واقعه ای اتفاق افتاد و فرمانروایان صحرا شهرها و کاخهای عظیم کشور خسروان را به زیر نگین خویش در آوردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۵۰-۵۱



  • حسین عمرزاده

دکتر زرین کوب اسلام را پیامی دلنشین می داند که در آن روزگاران،نه تنها عرب ها،بلکه ایرانیان نیز به آن احتیاج داشتند:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«در همان هنگام که اهریمن نفاق و شقاق،کشور ساسانیان را به ورطه مرگ و نیستی می کشانید سروش خدایی بیابان نوردان عرب را از جاده کفر و نفاق به راه هدایت و نجات می خواند.عرب که حتی خود نیز خویشتن را پست و وحشی می خواند در زیر لوای دینی که محمد آورده بود،در راه وحدت و عظمت گام می زد.»

«پیام تازه ای که محمد خود را حامل آن می دانست همه جهان را به برابری و نیکی و برادری می خواند و از شرک و نفاق و جور و بیداد نهی می کرد.»

«نه همان اعراب که زندگی شان یکسره در جور و تطاول و شرک و فساد می گذشت بلکه ایران و روم نیز که رسم و آیین دیرینشان دستخوش اختلاف و تعصب روحانیان گشته بود،در آن روزگاران به چنین پیام دلنشینی نیاز داشتند و آن را مژده رهایی و نجات تلقی می کردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۵۰


  • حسین عمرزاده

قبل از آنکه مسلمانان ایران را فتح کنند،موریانه های فساد موبدها (روحانیون زرتشتی) و سپاه ساسانی،کشور را دچار تباهی کرده بود و هرچه که از عظمت و شکوه آن دوران گفته می شود درواقع شکوه و عظمتی ظاهری است.


دکتر زرین کوب در این مورد می نویسد:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«دولت ساسانی بر رغم شکوه و عظمت ظاهری که داشت،به سختی روی به پستی و پریشانی می رفت.در پایان سلطنت نوشیروان،ایران وضعی سخت متزلزل داشت.سپاه یاغی بود و روحانیت روی در فساد داشت.فسادی که در وضع روحانی بود،از قدرت و نفوذ موبدان بر میخاست.تشتت و اختلاف در عقاید و آرا پدید آمده بود.و موبدان در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند و مزدک و پیش از او مانی برای آن که تحولی در اوضاع روحانی و دینی پدید آورند خود کوششی کردند اما نتیجه ای نگرفتند.کار مزدک با مقاومت روحانیان و مخالفت سپاهیان مواجه شد و موجب فتنه و تباهی گشت.رای و تدبیر نوشیروان که با خشونتی بی اندازه توأم بود این فتنه را به ظاهر فرو نشاند اما عدالتی که در افسانه ها به او نسبت داده اند نتوانست ریشه ظلم و فساد را یکسره از بن بر آورد.ازین رو با مرگ او باز روحانیان و سپاهیان سر به فتنه انگیزی بر آوردند.

سلطنت کوتاه هرمز با مخالفت روحانیان و سپاهیان برآمد و پرویز نیز با آن که در جنگها کامیابی هایی داشت از اشتغال به عشرت و هوس فرصت آن را نیافت که نظمی و نسقی به کارهای پریشان بدهد.جنگ های بیهوده او نیز با آن همه تجملی که جمع آورده بود،جز آن که خزانه مملکت را تهی کند نتیجه ای نداد،فتنه ای که دست شیرویه را به خون پدر آلوده ساخت نیرنگ سپاهیان و روحانیان بود.

و از آن پس،این دو طبقه چنان سلطنت را بازیچه خویش کردند که دیگر از آن جز نامی نمانده بود.سرداران سپاه مانند شهر براز و پیروز و فرخ هرمزد همان راهی را که پیش از آنها بهرام چوبین رفته بود پیش گرفتند و هر یک روزی چند تاج و تخت را غصب کردند.

اردشیر خردسال پسر شیرویه،و بوراندخت و آزرمیدخت،نیز قدرت آن را نداشتند که با نفوذ و مطامع سرداران بر آیند.چند تن دیگر نیز که برین تخت لرزان بی ثبات بر آمدند یا کشته شدند و یا از سلطنت خلع شدند.یزدگرد آخرین بازمانده تاجداری بود که از تخمه ساسانیان مانده بود.اما او نیز کاری از پیش نبرد و گرفتار سرنوشت شوم بدفرجامی شد که دولت و ملک ساسانیان را یکسره از میان برد.

بدین گونه سپاهیان یاغی و روحانیان فاسد را پروای مملکت داری نبود و جز سودجویی و کامرانی خویش اندیشه ای دیگر نداشتند.

پیشه وران و کشاورزان نیز،که بار سنگین مخارج آنان را بر دوش داشتند در حفظ این اوضاع سودی گمان نمی بردند بنابراین مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود و یک ضربت کافی بود که آن را به کام توفان حوادث بیفکند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۴۸ و ۴۹



  • حسین عمرزاده

حبشی ها سیف ذی یزن که حاکم تحت فرمان حکومت ساسانی در یمن بود را به قتل می رسانند و آنچه در خور تامل است نحوه رفتار انوشیروان با این مساله است.رفتاری وحشتناک و غیر قابل تصور که هرچه باشد مطمئنا از داد و عدل به دور است و حقیقتا جز قتل عام و جنایت جنگی نمی شود نامی بر آن نهاد.


دکتر عبدالحسین زرین کوب،نمونه ای ازعدالت انوشیروان عادل و فرماندهان مشهور سپاهش را روایت می کند:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "




«خبر به نوشیروان شد.سخت تافته شد و باز وهرز را به یمن فرستاد با چهار هزار مرد و بفرمود که هرکه به یمن اندر است از حبشه همه را بکش پیر و جوان و مرد و زن و بزرگ و خرد و هر زنی که از حبش بار دارد شکمش بشکاف و فرزندان بیرون آور و بکش و هرکه اندر یمن موی بر سر او جعد است چنانکه از آن حبشیان بود و ندانی که او از حبشیان و فرزندان ایشان است همه را بکش و هرکه دانی که اندر یمن هوای ایشان خواهد و بدیشان میل دارد همه را بکش تا به یمن اندر از حبشی کس نماند.»


دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۴۵


«می گویند انوشیروان بعد از وهرز زرین را عامل کرد و او جبار و مسرف بود.وقتی می خواست برنشیند کسی را می کشت و از میان اندام های بریده او می گذشت.»


دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۴۶






  • حسین عمرزاده

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش چهارم :

اهمیت اخلاق در مدارس اسلامی:



«در مکتب کار تعلیم برنامه داشت با مقررات شرعی و اخلاقی.

غیر از خواندن و نوشتن غالباً مقدمات حساب،سرگذشت انبیاء،و حکایات الصالحین هم به اطفال تعلیم می شد.

عمر بن خطاب به موجب روایات تعلیم اشعار و امثال سایر را به کودکان توصیه کرده بود.

بعضی اخبار حاکی بود از اینکه تعلیم کتابهای نصارا نیز ناروا بود.

همچنین بخاطر پاکی اخلاق آموختن اشعار لغو و پست را - لا محاله علمای اخلاق - منع می کردند.

بعضی مواقع محتسب شهر مراقبت می کرد که اشعار و کتابهای خلاف اخلاق در دست کودکان مکتب نباشد.

بدینگونه،تربیت روحانی و جسمانی در نزد مسلمین توأم بود با نظارت و مراقبت حکومت.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۲۸


  • حسین عمرزاده

سعدی،در خلال ابیاتی که از ظلم و ستم شاهان ایران باستان حکایت می کند از فرجام بیدادگری،که ویرانی دولت و ملت است سخن می گوید:


خبر داری از خسروان عجم

که کردند بر زیردستان ستم؟


نه آن شوکت و پادشایی بماند

نه آن ظلم بر روستایی بماند


خطا بین که بر دست ظالم برفت

جهان ماند و با او مظالم برفت


خنک روز محشر تن دادگر

که در سایهٔ عرش دارد مقر


به قومی که نیکی پسندد خدای

دهد خسروی عادل و نیک رای


چو خواهد که ویران شود عالمی

کند ملک در پنجهٔ ظالمی


سگالند از او نیکمردان حذر

که خشم خدای است بیدادگر


بزرگی از او دان و منت شناس

که زایل شود نعمت ناسپاس


اگر شکر کردی بر این ملک و مال

به مالی و ملکی رسی بی زوال


وگر جور در پادشایی کنی

پس از پادشایی گدایی کنی


حرام است بر پادشه خواب خوش

چو باشد ضعیف از قوی بارکش


میازار عامی به یک خردله

که سلطان شبان است و عامی گله


چو پرخاش بینند و بیداد از او

شبان نیست،گرگ است،فریاد از او


بدانجام رفت و بد اندیشه کرد

که با زیر دستان جفا،پیشه کرد


به سختی و سستی بر این بگذرد

بماند بر او سالها نام بد


نخواهی که نفرین کنند از پست

نکو باش تا بد نگوید کست


منبع:کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی،چاپخانهٔ بروخیم،۱۳۲۰،تهران،باب اول،ص۳۸-۳۹




  • حسین عمرزاده


انسان موجودی تاثیر پذیر است که عومل مختلف به راحتی می تواند موجب تغییر خلق و خوی و روحیات وی شود.افراد نا آگاه و سطحی نگر یا کسانی که پیرو روانشناسی زرد هستند با این موضوع موافق نیستند و معتقدند که ذات آدمی،حرف اول و آخر را می زند.

این در حالی است که به باور صاحب نظران،نه تنها اطرافیان،بلکه حتی آب و هوا،خوراک و ... نیز ارتباط مستقیم با عادات و رفتارهای یک اجتماع دارد.

جامعه شناسی علمی است که به این موضوعات می پردازد و اجتماع و رفتار اجتماعی انسان ها را بررسی می کند.

یکی از کتاب های مطرح جهان در زمینه "جامعه شناسی"،کتاب مقدمه،اثر تاریخ نگار و جامعه شناس مشهور مسلمان،عبدالرحمن ابن خَلدون است .



آرنولد جوزف توین بی Arnold Joseph Toynbee تاریخ نگار مشهور انگلیسی از این کتاب بعنوان "بزرگترین اثر در نوع خود" یاد می کند:


{1}."The greatest work of its kind"


این کتاب مورد توجه شخصیت های مشهور زمان ما هم واقع شده.بطور مثال مارک زاکربرگ،موسس و مالک فیسبوک،آن را برای مطالعه پیشنهاد داده و در موردش نوشته است:



It's a history of the world written by an intellectual who lived in the 1300s. It focuses on how society and culture flow, including the creation of cities, politics, commerce and science...it's still very interesting to see what was understood at this time and the overall worldview when it's all considered together.


«این کتاب درباره تاریخ جهان است که توسط روشنفکری که در قرن چهاردهم {میلادی} زندگی می کرد نوشته شده است.این کتاب بر چگونگی جریان جامعه و فرهنگ،شامل ایجاد شهرها،سیاست،بازرگانی و علم متمرکز است...این کتاب هنوز هم بسیار جذاب است تا ببینیم چه چیزی آن زمان فهمیده می شد و زمانی که همه این ها با هم در نظر گرفته می شود در مجموع چه جهان بینی ای وجود داشت».{۲}


در این پست صفحاتی از مقدمه،تقدیم می شود که در آنها نویسنده،اهمیت و وابستگی رفتارها و عادات مثبت و منفی مردم یا زیر دستان،با فرمانروایان و مدیرانشان را بیان می کند که از درس ها و نکات مهمی چه در سطح خرد (مدیریت های کوچک مانند خانواده و محیط های کاری) و چه در سطح کلان برخوردار است.


او می نویسد:


«در اینکه ممارست شهریان در پیروی از فرمانها موجب تباهی سرسختی و دلاوری ایشان می شود و حس سربلندی را از ایشان می زداید و این بدان جهت است که در شهر همه کس فرمانروا و صاحب اختیار کار خود نیست،چه رئیسان و امیرانی که عهده دار امور مردم و مسلط بر آنان می باشند نسبت بدیگران گروهی اندکند و بنابراین اکثریت مردم ناگزیرند فرمانبر دیگری باشند و در زیر تسلط و فرمانروایی او بسر برند.

پس اگر آن فرمانروا با مردم برفق رفتار کند و دادگری پیشه سازد هیچگونه فرمان یا منع و نهی او مایه رنج مردم نخواهد بود و زیر دستانش بخصال ذاتی خویش خواه دلاوری یا ترس متکی خواهند بود و مطمئن خواهند شد که رادع و حاکمی جبار وجود ندارد چنانکه اعتماد و اطمینان سرانجام از خصال ذاتی و جبلی آنان می گردد،

ولی اگر فرمانروای مردم روشی پیش گیرد که فرمانهای خود را با زور و جبر و تهدید بر مردم تحمیل کند در این صورت روح سرسختی و دلاوری ایشان درهم شکسته می شود و حس خویشتن داری و مناعت آنان زایل می گردد زیرا نفوس رنجدیده و ستمکش به سستی و زبونی می گرایند،چنانکه این موضوع را آشکار خواهیم کرد.

و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ،سعد وقاص را از نظیر اینگونه فرمانروایی نهی کرد و آن هنگامی بود که زهرة بن حویة سلاحها و جامه های جالینوس را که بهای آنها هفتاد و پنج هزار قطعه زر بود ربود.وی جالینوس را در جنگ قادسیه دنبال کرد و او را کشت و سپس اموال وی را بغنیمت گرفت،لیکن سعد اموال را از زهره باز ستد و به او گفت:چرا در دنبال کردن جالینوس منتظر اجازه من نشدی؟و سپس قضیه را بعمر نوشت و از او کسب تکلیف کرد.عمر بسعد نوشت :بکسی مانند زهره خشم می کنی در صورتی که او وظیفه ای را که باید بدوش کشد انجام داده است و تو باید دنباله جنگی را که آغاز کرده ای بپایان برسانی در حالیکه بر او خشم می گیری و دلش را می شکنی؟!در پایان عمر اجازه داد آنچه را زهره از دشمن ربوده است بخود وی باز دهند.

لیکن اگر فرمانها با شکنجه و بازخواست شدید همراه باشد،روح سرسختی و دلاوری را یکسره از انسان می زداید،زیرا شکنجه رسیدن بکسی که نتواند از خود دفاع کند آنچنان او را بخواری و مذلت می افکند که بی شک حس سرسختی و دلاوری وی را در هم می شکند و هرگاه فرمانها جنبه تربیت و تعلیم داشته باشد و از روزگار کودکی فراگرفته شود تا حدی آن احکام در کودک تاثیر می بخشد از این رو که تربیت او بر اساس بیم و فرمانبری و انقیاد است ولی چنین فردی بسرسختی و دلاوری خویش اعتماد نمی کند و بهمین سبب می بینیم اعراب وحشی و بادیه نشین نسبت به کسانیکه پیروی از فرمانها می کنند سرسخت تر و دلاورترند.

همچنین کسانی را می یابیم که رنج فرمانبری و عبودیت معلم را از نخستین ساعات تعلیم و تربیت متحمل می شوند و به احکام و تسلط مربیان خو می گیرند همین پیروی از دستورها و فرمانها سبب می شود که به میزان بسیاری سرسختی و دلاوری آنان نقصان می پذیرد و دیگر به هیچ رو نمی توانند از تجاوزاتی که به حقوق ایشان می شود دفاع کنند و این شیوه طالبان دانش است که قرائت و فراگرفتن تعالیم را از مشایخ و پیشوایان پیشه خود می سازند،آنان که در مجالس پر وقار و هیبت در کار تعلیم و تربیت ممارست می کنند و این آداب و رسوم،خویشتن داری و سرسختی و دلاوری را از آنان زایل می سازد.

و به هیچ رو نباید انکار کرد که صحابه پیامبر در عین اینکه دین و شریعت را فرا می گرفتند هیچگاه از سرسختی و دلاوری آنان کاسته نمی شد بلکه از همه مردم سرسخت تر و نیرومندتر و دلاورتر بودند زیرا هنگامی که مسلمانان دین خویش را از شارع صلی الله علیه وسلم فرا می گرفتند به علت دستورهای تشویق آمیز و تهدید آوری که شارع بر ایشان فرو می خواند،رادع و حاکم آنان از نفوس خودشان بر می خواست و وجدان دینی آنان حاکم بشمار می رفت،بنابراین رادع ایشان از راه تعلیم فنی یا تربیت آموزشی نبود،بلکه تنها در پرتو فراگرفتن احکام دین و آداب آن بود و آنچنان آنها را فرا می گرفتند که نفوسشان را به پیروی از آنها مأخوذ می کردند و این به سبب رسوخ عقاید ایمان و تصدیق در آنان بود.

و از این رو سرسختی و نیرومندی و دلیری ایشان مانند پیش همچنان استوار و پایدار بود و چهره شهامت و دلیری ایشان را ناخن تأدیب و فرمانبری نمی خراشید.عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گوید:هرکه را شرع تأدیب نکند،خدا او را تأدیب نکناد.این گفتار از نظر شیفتگی و علاقه وی به این اصل است که رادع هرکسی باید از درون خود او باشد و هم بدین سبب است که او یقین و اطمینان داشت که شارع به مصالح بندگان خدا داناتر است.

و چون ایمان به دین در میان مردم تقلیل یافت و مردم از احکام فرمانروایان پیروی کردند و رفته رفته شرع جنبه دانش و صناعتی بخود گرفت که باید آنرا از راه تعلیم فرا گیرند و مردم به تمدن و شهرنشینی و خوی فرمانبری از فرمانها و دستورهای حکام گراییدند،از این رو شدت دلاوری آنان نقصان پذیرفت.پس ثابت شد که فرمانهای حکام و تعلیمات عرفی مایه تباهی دلیری و سرسختی است زیرا حاکم و رادع آنها بیگانه و بیرون از ذات آدمی است،در صورتی که احکام شرعی تباه کننده نیست چه رادع آنها ذاتی است.و به همین سبب این فرمانهای حکام و تعلیمات عرفی از جمله عواملی است که در ضعف نفوس و در هم شکستن دلاوری و نیروی مبارزه شهرنشینان تأثیر می بخشد و از آن رو که مایه رنج بردن نوزادان و کهنسالان آنان می شود،در صورتیکه بادیه نشینان از این وضع به کلی برکنارند چه آنها از فرمانهای حکام و تعلیم و آداب دورند.»{۳}


منابع:


۱.Encyclopaedia Britannica,15th ed.,vol.9,p.148.

۲.صفحه فیسبوک مارک زاکربرگ

۳.عبدالرحمن بن خلدون،مقدمه،ترجمه محمدپروین گنابادی،چاپ نخست،ج۱،ص ۲۴۹-۲۵۰ و ۲۵۱






  • حسین عمرزاده

«در ایام خلافت عمر در مدینه واطراف خشک سالی شد و همینکه باد می وزید،خاکی چون خاکستر می پراکند و آن سال را رماده (خاکستر ریزی) نامیدند و عمر قسم خورد که تا باران نبارد لب به روغن و گوشت و شیر نزند.

و چنین بود تا باران بارید و یک پوستچه روغن و یک مشک شیر به بازار آمد و غلام عمر آنرا به چهل خرید و پیش وی آمد و گفت:ای امیر مؤمنان! خدا قسم ترا به سر برد و پاداش بزرگ داد یک مشک شیر و یک پوستچه روغن به بازار آمد و من آنرا به چهل خریدم.

عمر گفت:گران خریده ای،آنرا صدقه کن که خوش ندارم مسرفانه چیزی بخورم.


عمر گفته بود:چگونه به کار رعیت توانم پرداخت اگر سختی ای که به آنها می رسد به من نرسد.»


منبع:تاریخ طبری،محمدبن جَریر طبری،ترجمه ابوالقاسم پاینده،ج۵،ص۱۹۱۳-۱۹۱۴




  • حسین عمرزاده

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام / بخش سوم :

توجه به امر تعلیم و علم آموزی در جامعه اسلامی:



«البته این تربیت نظامی و علاقه به فنون جنگی چنان نبود که رغبت و شوق مسلمین را به آموختن معرفت و علم بکاهد - چنانکه نزد بعضی اقوام دیگر کرده بود.

توجه به امر تعلیم در اسلام تا این حد بود که پیغمبر خود فدیه چند تن از اسراء قریش را در جنگ بدر،تعلیم اطفال مدینه قرار داد.برای هریک از این اسیران که از سواد بهره داشتند دوازده کودک تحت تعلیم قرار داد و وقتی کودکان بقدر کفایت آشنایی با خط و کتابت پیدا کردند اسراء آزاد شدند.

در عصر پیغمبر،در مدینه مکتب - کتاب - و معلم وجود داشت.

...کسانی امثال جاحظ روایات آمیخته با طعن و نکوهشی را که در باب معلم وجود داشت مربوط به معلمین نادان می شمردند و از معلمین شایسته به تکریم یاد می کردند.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۲۷-۱۲۸



  • حسین عمرزاده