| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ساسانیان» ثبت شده است

در تاریخ،جمله جالب و قابل تأملی می بینیم که وقتی سپاه مسلمانان در قادسیه،با رستم نماینده سپاه ساسانی روبرو می شوند،آن را هدف و خلاصه دعوت خود بیان می کنند.

آنها می گویند:

«اللَّهُ ابْتَعَثنَا لِنُخْرِجَ مَنْ شَاءَ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ، وَمِنْ ضِيقِ الدُّنْيَا إِلَى سِعَتِهَا، وَمِنْ جَوْرِ الْأَدْيَانِ إِلَى عَدْلِ الْإِسْلَامِ..»

یعنی:الله ما را فرستاده است و آمده ایم تا مردم را از بندگیِ بندگان (دیگر انسان ها)،به بندگی الله رها سازیم،و از تنگنای دنیا به آسایش و فراخی منتقل کنیم،و از بیداد ادیان به داد و عدالت اسلام در آوریم.

البدایة و النهاية،ابن کثیر،ج۹،ص۶۲۲

تنسر،روحانی و موبد بزرگ ساسانیان در نامه ای که به گشنسب،شاه طبرستان می نویسد به تعبیری،دستورالعمل ها و سیاست های دینی دولتی این سلسله را بر می شمارد.

این نامه نکات مهم بسیاری دارد که یکی از آن موارد،تاکید فراوان او بر دایر بودن نظام طبقاتی در اجتماع است.

تنسر،طبقات مردم و اجتماع را بر ۴ بخش می داند که تقریبا جابجایی فردی از طبقه ای به طبقه دیگر محال است.

۱.طبقه اول:اصحاب دین که شامل موبدان،مغان،مغان اندرزبد،هیربدان،دستوران و زهاد بودند.

۲.طبقه دوم:جنگجویان و مردان کارزار که به دو قسمت سواره و پیاده تقسیم می شدند و از حیث مراتب و اعمال بین آنان تفاوت های فراوان وجود داشت.

۳.طبقه سوم:شامل دبیران و محاسبان یا کتّاب رسائل و حسابداران و قضات و دادوران و وقایع نگاران و اطباء و شعرا و منجمان بود.

۴. و طبقه چهارم:که در حقیقت اکثریت زحمتکش جامعه را تشکیل می داد شامل کشاورزان،پیشه وران و صنعتگران و بازرگانان بود که نیروی تولید جامعه محسوب می شدند و بار سنگین مالیات های گوناگون را نیز به دوش می کشیدند.

نامه تنسر

«مردم در دین چهار اعضا اند،و در بسیار جای در کتب دین،بی جدال و تأویل،و خلاف و اقاویل،مکتوب و مبیّن است،که آن را اعضاء اربعه می گویند و سر آن اعضاء پادشاهست.

عضو اول اصحاب دین،و این عضو دیگر باره بر اصنافست:حکّام و عبّاد و زهّاد و سدنه و معلمان

عضو دوم مقاتل،یعنی مردان کارزار،و ایشان بر دو قسمند:سواره و پیاده،بعد از آن به مراتب و اعمال متفاوت

عضو سوم کُتّاب رسایل،کُتّاب محاسبات،کُتّاب اقضیه و سجلّات و شروط،و کُتّاب سیر،و اطبّا و شعرا و منجّمان داخل طبقات ایشان

و عضو چهارم را مهنه خوانند،و ایشان برزیگران و راعیان و تجّار و سایر محترفه اند.»۱

نامه تنسر

در این نظام طبقاتی سفت و سخت،گاهی شاهنشاه ابداعاتی ارائه می کرد که اتفاقا همین موضوع از سوالات گشنسب از تنسر است مبنی بر اینکه مردم طبقات پایین،اگرچه در صورت داشتن توانایی مالی،مجاز نبودند از نوع لباس و پوشاک،وسیله سواری و حتی خانه ای همچون خانه های صاحبان طبقات بالاتر استفاده کنند.

«شهنشاه،برای ترفیع و تشریف مراتب ایشان،آن فرمود که از هیچ آفریده نشنیدیم،و آن آنست که،

میان اهل درجات و عامه تمییزی ظاهر و عامّ بادید آورد به مرکب و لباس و سرای و بستان و زن و خدمتگار،

بعد از آن میان ارباب درجات هم تفاوت نهاد به مدخل و مشرب و مجلس و موقف و جامه و حلیه و ابنیه،بر قدر درجه هریک،تا خوان های خویش نگه دارند،و حظّ و محل فراخور خود بشناسند.»۲

به هر طریق ممکن،طبقات پایین اجتماع،که مسلما اکثریت تعداد جامعه را تشکیل می دادند،می بایست مراتب حقارت و اذعان به دون مایگی خود را به اطلاع طبقات بالا،که در رأس آنها شخص پادشاه و دربار،روحانیون زرتشتی و اشراف و اشراف زادگان بودند،می رساندند.

از جمله اینکه هروقت با طبقات بالا روبرو می شدند،ملزم به سجده کردن بودند.

 

«چنان باید که مهنه ایشان را سلام و سجود کند.»۳

طبقات پایین جامعه ایرانی،لایق هم نشینی و شرکت در خوشگذرانی ها و مجالس بزرگان نبودند و حق ازدواج با طبقات بالا را نیز نداشتند؛چون سلسله ساسانیان و حاکمیت دینی مستبد آن معتقد بود نظام طبقاتی با به دنیا آمدن «کودکان دون مایه» از هم می پاشد!

«چنانکه هیچ عامی با ایشان مشارکت نکند در اسباب تعیّش،و نسب و مناکحه محظور باشد از جانبین،

... و من باز داشتم از آنکه هیچ مردم زاده زن عامه خواهد تا نسب محصور ماند.»۴

«چون مهنه به کسب مال مشغول شوند،و از ادّخار فخر باز ایستند،و مصاهره با فرومایه و نه کفو خویش کنند،از آن توالد و تناسل،فرومایگان پدید آیند».۵

یک سوال از شما خواننده عزیز،و همینطور از جماعت باستان گرا:اگر در آن روزگار زندگی می کردید حدس می زنید از چه طبقه اجتماعی ای می بودید و آیا در خیال تان می گنجد با شما این چنین رفتارها و تحقیرهایی صورت بگیرد؟!

البته به احتمال زیاد،چون حق سواد و تحصیل را نداشتید،نمی توانستید همین متن پیش رو را هم بخوانید.

آیا حالا بهتر نمی شود درک کرد،با توجه به تاریخ،علت استقبال مردم عادی از سپاه مسلمانان،چه با ساختن پل توسط دهقانان برای عبور به اصطلاح دشمن یا مهاجمین،یا نشان دادن راه های مخفی برای ورود به شهر توسط بزرگان شهرها و در برخی جاها،گشودن دروازه ها،چه بوده است؟!

دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» که در نقد فتوحات اسلامی است می نویسد:

«مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان به ستوه بودند آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند.

چنان که در کنار فرات،یکجا،گروهی از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبیده به خاک ایران بتازد،و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر به خیانت تسلیم عرب کرد و هرمزان حاکم آن،بر سر این خیانت به اسارت رفت.

در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت.»

 

«حتی از سواران بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند.

چنانکه،سیاه اسواری،با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به آیین مسلمانی گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند.»۶

و اساساَ چرا ایرانیان باید از پادشاهی و دیانتی که دنیا و آخرتشان را به یغما برده بوده پشتیبانی می کردند؟همچنانکه صرف نظر از هم پیمانانی مانند خاقان چین،حتی نزدیکان حکومت و مردم هم به درخواست یاری پادشاه پاسخ منفی دادند و آخر سر هم پادشاه (یزدگرد)،نه به دست سپاه مسلمانان/اعراب/یا مهاجمین،بلکه توسط ایرانیان،باتوجه به منابع تاریخی،سپاه ماهوی (مرزبان ساسانی) یا آسیابان ایرانی به قتل می رسد.۷

۱:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۵۷

۲:همان،ص ۶۵

۳:همان،ص ۷۰

۴:همان،ص ۶۵

۵:همان،ص ۶۴

۶:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۱-۷۲

۷:ایران در زمان ساسانیان،کریستین سن،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص۶۵۸و۶۵۹

  • حسین عمرزاده

رنج های بشری

یکی دیگر از منابع دست اول موجود برای بررسی تنگ نظری ها و خشونت ورزی ها و شکنجه های دینی ساسانیان زرتشتی،رساله سُریانی «تذکره اربیل/وقایع نامه آربلا» است که همزمان با عصر ساسانیان به دست مسیحیان اربیل و موصل در کردستان نوشته شده است.در بخش هایی از این رساله آمده است:

«در همین ایام،اردشیر پادشاه پارس ها،درگذشت و شاپور (منظور شاپور یکم) بر جای او نشست.شاپور بس تندخو بود و در سال نخست پادشاهی خود با کوراسمی ها (اهالی پیرامون رود جیحون/آمودریا) و نیز با مادها که در کوهستان ها بودند،وارد جنگ شد و در نبردهای سهمگین آنان را در هم شکست.پس گیل ها و دیلمان و هیرکانیان را مطیع ساخت...ترس او بر دل های همگان مستولی شد»(ص ۷۷)

«بهرام دستور داد تا گوپرشنسپ را پوست بکنند و پیکرش را از دروازه کاخ سلطنتی بیاویزند تا همه ببینند و بدانند که پادشاه آرام نخواهد نشست،مگر به این شیوه هولناک...

ابوحی دلیر این بی رحمی ها و شقاوت ها را دید،اما روح لایزالش به هیچ روی نومید و ناتوان نشد»(ص ۸۵)

«پدران و مادران و خاندان ها رنج می برند و اشک ها از چشمان مادران سرازیر می شود.زیرا که شمشیرها به زندگی فرزندان آنها پایان داده،و خنجرها پیکرهای نورچشمان آنها را پاره پاره کرده است»(ص ۸۶)

«هرمز پادشاه ایرانیان سپاه بزرگی آراست و حمله برد و بسیاری از شهرهای رومی را غارت کرد...هرمزد چون بر ایشان غالب آمد،بنای آزار و شکنجه گذاشت،با شقاوت تمام»(ص ۹۲)

«مُغ ها (موبدان) به شاهنشاه القا کردند که مسیحیان همگی جاسوسان روم هستند...و پادشاه دستور داد که مسیحیان را بدون رحم و ملاحظه به قتل آورند»(ص ۱۰۳)

«آنان آتشکده هایی برپا ساختند تا کلیساها به وادی فراموشی سپرده شوند.کشیش ها دستگیر و به پیشگاه شاهنشاه برده شدند و پس از شکنجه های بسیار،شاپور شکنجه را متوجه رفقای او ساخت که شمارشان ۱۰۲ تن بود.سرانجام سرهای همه را از تن جدا کردند.

از آن روز،شمشیر در سراسر مشرق زمین از کار باز نایستاد و مسیحیان دسته دسته تا دوردست افق همچون گله های گوسفندان که به سوی مسلخ می روند،در نوبت ذبح صف کشیده بودند.و این سوای آن کسان بود که در خانه های خود به قتل می رسیدند»(ص ۱۰۴ و ۱۰۵)

«در سال سی و پنجم از پادشاهی شاپور شاهنشاه،اسقف یوحنا و کشیش او یعقوب،به دستور پیروز تهم شاپور دستگیر شدند و موبدان آنها را با بی رحمی تمام زندانی کردند و انواع شکنجه ها را در حق آن دو گشودند،بیرون از قوه فهم و بیان. و در این روز مردان و زنان و دختران هم دین از هر طبقه،گروه گروه کشته شدند.سپس دو شَمّاس کلیسا را پس از همه تفتیش ها و زجر ها و جفا ها که در حق آنان اعمال شد،از خانه و شهر بیرون بردند و مصلوب ساختند و شمشیر از آن روز تا پایان سال تشنه خون بود و سیر نمی شد.

مُغان (موبدان) که گرد هم آمده بودند،سلاخ هایی در سرزمین ما بودند و مانند سگان ولگرد،هر روز دلمه های خون ما را می لیسیدند»(ص ۱۰۶ و ۱۰۷)

«شاهنشاه به زور از یوحنا و یعقوب خواست از آفریدگار تبری جویند و آفریدگار را با آفریده عوض کنند،اما آنان حاضر نشدند.پس شاهنشاه دستورش را صادر کرد و سرهای آنها در روز نخست از ماه تشرین دوم به شمشیری از تن جدا شد»(ص ۱۱۱)

«پادشاه شخص دیگری به نام آذرفره را منصوب کرد...این موبد از شخص پیش از خود هم درنده خوتر بود.دندان هایش را برای خونریزی باز هم بیشتر تیز کرده بود و با تمام وجود سوگند خورده بود که خون بریزد.آبراهام چون خبردار شد که این شیر تشنه به خون پا به سرزمین او گذاشته است،بی درنگ گریخت تا شاید در امان بماند اما موبد عده زیادی را مأمور کرد تا او را پیدا کردند و به شکنجه های بی رحمانه بستند تا خداوندگارش مسیح را انکار کند.او زیر شکنجه ها تاب آورد و تسلیم خواست آنان نشد.پس او را در روز پنجم از ماه شباط سر بریدند»(ص ۱۱۲)

«از چه کسی بر می آید که عدد همه آنان را بر شمارد که در سرزمین ما کشته شدند و از میان رفتند؟بیرون است از شمار.نسل بعد از نسل تا به امروز،شمشیر همچنان بر دور گردن ها می چرخید»(ص ۱۱۶)

در بیان رنج های بشری نمی توان تبعیض قائل شد.تبعیض در بیان ظلم به انسان ها،خود ظلم دیگری به انسان ها است.

تذکره اربیل (وقایع نامه آربلا)،از مؤلف ناشناس،ترجمه محمود فاضلی بیرجندی،تهران،۱۳۹۰.

رنج های بشری،رضا مرادی غیاث آبادی،ص ۳۱،۳۲،۳۳

تصاویر صفحات:

پ ن؛اگر کورد باشید احتمالا اخیرا با ویدیوهای مناظرات بین مسلمانان و نمایندگان جامعه زرتشتی و مسیحیت در کردستان عراق مواجه شده اید.از موارد بارز این مناظرات،زدن نقاب صلح دوستی،بیزاری از خون ریزی و رعایت حقوق ادیان توسط نماینده زرتشتی است که با توجه به مدارک موثق تاریخی،بعید می رسد جز نزد کودکان و اهالی شعارهای احساسی،خریدار دیگری داشته باشد.

نکته دیگر که به نظرم لازم به یادآوری است؛چنانچه به مطالب فوق دقت داشته باشید،عین همین جنایات را که موبدان و روحانیون زرتشتی پیوسته در طول تاریخ،با شعار «پندار نیک،گفتار نیک و کردار نیک» در قبال دیگر ادیان و مردم با افتخار مرتکب می شده اند،امروزه جریانات باستان گرایی به فاتحان مسلمان نسبت می دهند!

نسبتی با توجه به مدارک و اسناد علمی بس بیهوده و بی ارتباط. جز اینکه می تواند ریشه در رفتارها و تمایلات فکری باستانی خودشان داشته باشد.

  • حسین عمرزاده

سید روح الله موسوی خمینی،بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران:

«انوشيروان به خلاف آن چيزهايى كه به واسطه شعرا و به واسطه درباری هاى آن وقت و موبدان دربارى آن وقت درست كردند، يكى از ظالم هاى ساسانيان است، و دنبال او يک حديثى هم جعل شده است، و به حضرت رسول- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- نسبت داده شده كه «من متولد شدم در عهد سلطان عادل انوشيروان!» اين اولًا سند ندارد و مُرْسَل‌ است، و ثانياً كسانى كه اهل تفتيش در امور هستند، تكذيب كردند اين را و معلوم است كه يک دروغى است كه بستند.

انوشيروان ظالم بايد گفت، نه عادل.

در زمان انوشيروان چهار طبقه يا پنج طبقه ممتاز بودند، يعنى از هم ممتاز، علاوه بر خود دستگاه سلطنت با آن بساطى كه داشته است؛ يک دسته هم شاهزادگان بودند و درباری ها، اين ها يک طبقه على‌ حده ممتاز؛ يک دسته هم كسانى بودند كه داراى اموال هستند و به قول آنها شريف زاده‌ها، آنها هم يک دسته ممتاز؛ يك دسته ديگر هم عبارت از آنهايى بودند كه سران ارتش و امثال اينها بودند، آنها هم ممتاز؛ دسته آخر كه نوع مردم بودند پيشه وران بودند، و پيشه وران بايد كار كنند آنها بخورند تكليف اين بوده. آنها آن طبقه بالا ماليات بده نبودند، به نظام هم نمی رفتند. در نظام بايد طبقه پايين كه پيشه وران بودند، مى‌گفتند اين ها بايد خدمت كنند، و مال اين ها صرف بشود در آن طبقات ديگر؛ اين ها به نظام بروند، اين ها جنگ بكنند، اين ها كارها را انجام بدهند، آنها بخورند.»

منبع:صحیفه امام خمینی،موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى۱۳۸۹،ج۱۹،ص۴۳۳



دریافت ویدئو

حجم: 12.2 مگابایت
مدت زمان: 2 دقیقه 30 ثانیه

  • حسین عمرزاده

اگر حتی تعمیم هم ندهیم،حداقل می توان با قاطعیت گفت که در طول تاریخ،اغلب حکومت ها،پادشاهان یا جریانات سیاسی،همواره،شعار اعطای «آزادی» و «برقراری عدالت و رفاه اجتماعی» و سخنانی از این دست را داشته و دارند.

آیا می توان به صرف یک ادعا که می توانسته در حد یک ابزار محبوب و دوست داشتنی در میان جامعه هدف و استراتژی ای جهت نیل به خواسته ها بوده باشد،اتکا کرد؟

یکی از متون درجه اول به جای مانده از ایران پیش از اسلام/دوره ساسانیان،متن «نامه تَنسَر»،هیربدان هیربد و بالاترین مقام هیربدان در دوره ساسانی است که به نوعی در جهت تبیین و تشریح سیاست های حاکمیتی ساسانیان از همان آغاز این سلسله نگاشته شده است و آنچه قابل توجه است این که حتی بسیاری از آن موارد با معیارهای امروزی هم موافقت ندارند.

در اهمیت این «متن»،لازم به یادآوری است؛،پروفسور کریستین سن دانمارکی در کتاب «وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهی ساسانیان» که به زبان فرانسه تألیف کرده است،«نامه تَنسَر» را یعنی متن فارسی و ترجمه فرانسوی آن را که جیمز دارمِستِتِر منتشر ساخته در دست داشته و از آن استفاده بسیار کرده و درباره اهمیتش نوشته است:

کریستین سن

«در میان منابع اطلاع ما بر تأسیسات عهد ساسانی،یکی از آنها که در درجه اول اهمیتند نامه تنسر به شاه طبرستان است.»

کریستین سن

پروفسور کریستین سن در پایان کتاب مذکور توضیحی درباره نامه تنسر داده که ترجمه آن به شرح زیر است:

کریستین سن

«معلوماتی که از این نامه به دست می آید،تا آنجا که ما می توانیم نقد کنیم و بسنجیم،به قدری قطعی است که بدون هیچ شک می توانیم گفت این نامه در عهد ساسانیان انشاء شده است.

از طرف دیگر،از همان نخستین بار که من این نامه را خواندم،به خاطرم راه یافت که یک رساله ادبی که در عهد خسروان نگاشته شده است در دست دارم،که در آن اردشیر را مظهر و پیشوای حکمت و تدبیر سیاسی و مؤسس کلیه ترتیبات و رسوم مملکت داری قرار داده اند؛و به من چنین اثر بخشید که شخصی به قصد آشنا ساختن هم عصران خویش با مسائل تاریخی و دینی و سیاسی و اخلاقی،چنین وانمود کرده که میان تنسر هیربذان هیربذ و شاه طبرستان (که از اوضاع تازه ایام اردشیر اطلاع نادرستی یافته بوده و از اطاعت به شاهنشاه امتناع داشته) مکاتبه ای شده بوده،ودر جوابی که از قول تنسر نوشته،آن مسائل را مورد مباحثه قرار داده است؛نامه مزبور بدین طریق،با تمامی ادبیات «هندرز»ها که در دوره خسروان به کمال رسیده بوده،و حاصل آن ها تربیت و تعلیم مردم بوده،کاملا وفق می کرده است.»

کریستین سن

منبع:کریستین سن،وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهی ساسانیان،ترجمه مجتبی مینوی،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی۱۳۷۴،ص ۱۶۵

با توجه به مطالبی که عرض شد،متن نامه تنسر،از اهمیت بالایی برخوردار است.تا حدی که در صحت و نسبت آن به دوره ساسانیان/پیش از اسلام شکی نیست و معلومات و اطلاعات ارزشمندی از نوع حکومت و وضعیت ملت به ما می دهد.

این نامه که محتوای نسبتا طولانی ای دارد و موارد مهم آن را به ۱۷ بند تقسیم نموده اند،مورد توجه جریانات باستان گرایی ایرانی نیز هست و نکات حائز اهمیت بسیاری دارد که با توجه به آنها می توان درباره صحت و صداقت شعارها و ادعاهای مطرح شده درباره وجود و اِعمال منشور حقوق بشرهای آن چنانی در آن دوران،و بهشت برین مورد ادعایی را که اسلام آمد و آن را به ویرانی و تباهی کشانید بررسی کرد و با حقیقت «اندیشه نیک،گفتار نیک و کردار نیک» بیشتر آشنا شد.

طبق «نامه تنسر»،مجازات کسی که شورش می کرد یا از جنگ می گریخت،نه فقط اعدام خود او بود،بلکه حتی بدستور شخص شاه،بعضی از طایفه و اقوام او را نیز می کشتند تا دیگران عبرت بگیرند!

نامه تنسر

«هرکه در ملوک عصیان کردی،یا ز زحف بگریختی،هیچ را امان به جان نبودی،شهنشاه سنت پدید کرد که،از آن طایفه بعضی را برای رهبت بکشند،تا دیگران عبرت گیرند.»

نامه تنسر

منبع:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص ۶۲

پ ن:دکتر زرین کوب در دو قرن سکوت می نویسد که ایرانیان،اسلام را «پیامی دلنشین» و «مژده رهایی» می دانستند که پس از آگاهی از سیاست ها و رفتارهایی که در آن روزگار اعمال می شد به خوبی می توان این کلید واژه ها (پیام دلنشین و مژده رهایی) را درک کرد:

«نه همان اعراب که زندگی شان یکسره در جور و تطاول و شرک و فساد می گذشت بلکه ایران و روم نیز که رسم و آیین دیرینشان دستخوش اختلاف و تعصب روحانیان گشته بود،در آن روزگاران به چنین پیام دلنشینی نیاز داشتند و آن را مژده رهایی و نجات تلقی می کردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۵۰

  • حسین عمرزاده

در ایران پیش از اسلام،هرگاه پادشاه در مورد قدرت خود،"احساس" خطر می کرد نه تنها خود را مجاز به قتل عام افراد می دانست بلکه املاک و دارایی های آنان را نیز مصادره می کرد!

حال تصور کنید؛وقتی با اطرافیان خود و به اصطلاح طبقه اشراف این چنین رفتار می کردند با مردم عوام چه برخوردی می شد؟!

پروفسور کریستین سن:

نکاتی از کتاب ایران در زمان ساسانیان

«هر وقت که پادشاه قدرت داشت،خانواده نجبایی را که خطرناک می دید قتل عام می کرد و املاک و اقطاعات آنان را از آن دولت می نمود.»

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات‌نگاه-۱۳۸۴،ص۳۵

  • حسین عمرزاده


ویدیویی از سخنان شنیدنی دکتر تورج دریایی،استاد «تاریخ،مطالعات و فرهنگ ایرانی» در دانشگاه کالیفرنیا،ارواین و رئیس «مرکز ایران شناسی ساموئل جردن» با موضوع «گذر از دو قرن سکوت»،در ارتباط با دو قرن اول اسلام در ایران:



تماشای ویدیو


مدت زمان: 19 دقیقه 22 ثانیه 


دانلود:


 کیفیت اصلی و منبع - حجم :566 مگابایت

کیفیت 144p

کیفیت 240p

کیفیت 360p

کیفیت 480p

کیفیت 720p

کیفیت 1080p



نکته های مهم سخنان دکتر:


- ۲۶۰ نامه به زبان پهلوی کشف شده است.

- نامه ها از جنس پارچه و چرم،و مهر و موم شده هستند.

- این نامه ها متعلق به سال های ۶۶۶ (۱۱ سال پس از مرگ یزدگرد)  تا سال ۸۸۸،یعنی همان «دو قرن اولیه اسلام در ایران» که نزد عده ای به «دو قرن سکوت» مشهور است می باشند.

- بنا بر این مدارک،کسانی بوده اند که در طی این دو قرن،به فارسی میانه می نوشتند.

- اهمیت این متون در اطلاعاتی است که از درون مملکت ارائه می کنند.

- یکی از این مدارک،گِل مُهری است متعلق به خانمی به نام مروارید که در همین به اصطلاح دو قرن سکوت می زیسته و فعالیت آزاد اقتصادی داشته است.

- بر اساس این گل مهرها که مربوط به شهرهای گرگان،قم و ... هستند،مشخص می شود که موبدها (روحانیون) و عامه زرتشتیان که هنوز مسلمان نشده بودند همچنان بدون ممانعت،منصب های قضاوت و ...،اسامی ایرانی و زندگی عادی خود را داشته اند.

طبق نامه ی خانم مروارید ؛

- هنوز در قرن هفتم و هشتم سیستم تاریخگذاری،سیستم زرتشتی است.

- زندگی به روال عادی خود ادامه داشته است و مردم داد و ستد می کردند.

- طبق این نامه حتی در بین زرتشتیان «شراب» خرید و فروش می شده که اگر به جواز مشروب فروشی در جامعه تحت حاکمیت اسلام تعبیر نشود،دلیل بر «اسلام تدریجی و به دور از فشار و زور ایرانیان» بوده است.

- در آرشیو دیگری که از طبرستان/مازندران کشف شده و مربوط به اواخر دوره ساسانی و اوایل دوره اسلامی ایران است در یکی از مدارک و متون این آرشیو که ترجمه شده،بیانگر مسائل قانونی و قضایی آن دوره است که قضات،همه موبد (روحانی زرتشتی) و قانون هم قوانین زرتشتی است.


توصیه های ارزشمند دکتر دریایی:


- تاریخ پویا و سالم،تاریخ مستند است نه تاریخ احساسی.

- تاریخی که در ایران نوشته می شود (رواج دارد) بیشتر یک نوع جدال،سلب مسئولیت،خود برتر بینی و انداختن تقصیرها به گردن عوامل خارجی است.

- در تاریخ نویسی بیمار،نفرت از همسایگان ایجاد می شود.

- شرم آور است برخی افراد که از تاریخ استفاده احساسی می کنند به خود اجازه می دهند به عرب ها که بخشی قابل توجه از جمعیت ایران هستند اهانت کنند.

  • حسین عمرزاده

دکتر زرین کوب،از قرآن،پیام تازه ای که زبان سخنوران ایرانی و غیر ایرانی را بند آورده بود می نویسد:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت " - اثر دکتر عبدالحسین زرینکوب



«وقتی بانگ قرآن و اذان در فضای ملک ایران پیچید،زبان پهلوی در برابر آن فرو ماند و به خاموشی گرایید.

آنچه درین حادثه زبان ایرانیان را بند آورد سادگی و عظمت «پیام تازه» بود.و این پیام تازه،قرآن بود که سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به سکوت افکنده بود.

پس چه عجب که این پیام شگفت انگیز تازه در ایران نیز زبان سخنوران را فرو بندد و خردها را به حیرت اندازد.

حقیقت این است که از ایرانیان،آنها که دین را به طیب خاطر خویش پذیرفته بودند شور و شوق بی حدی که درین دین مسلمانی تازه می یافتند چنان آنها را محو و بی خود می ساخت که به شاعری و سخن گویی وقت خویش را به تلف نمی آوردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۱۰۳


  • حسین عمرزاده

گذشته از انگیزه های وقوع جنگ بین مسلمانان و ساسانیان،شکست و فروپاشی آسان دولت و آیین ساسانیان که به گفته صاحب نظران در دید بسیاری،همچون معجزه و نصرت آسمانی می باشد،اسباب و علت های درونی بسیاری داشت که دکتر زرین کوب به برخی از آنها اشاره کرده است.


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت " - اثر دکتر عبدالحسین زرینکوب



  • حکومت ساسانیان،دستگاهی تباه و فاسد بود:


«این حادثه فقط سقوط دولتی با عظمت نبود،سقوط دستگاه فاسد و تباه بود.

زیرا در پایان کار ساسانیان از پریشانی و بی سرانجامی در همه کارها فساد و تباهی راه داشت.»۱


  • پادشاهان ساسانی،حکامی مستبد و موبدها،روحانیونی کژخوی بودند:

«جور و استبداد خسروان آسایش و امنیت مردم را عرضه خطر می کرد و کژخویی و سست رایی موبدان اختلاف دینی را می افزود.»۲

  • انزوای مزدیسنا در میدان فکری:

«از یک سو سخنان مانی و مزدک در عقاید عامه رخنه می انداخت و از دیگر سوی نفوذ دین ترسایان در غرب و پیشرفت آیین بودا در شرق قدرت آیین زرتشت را می کاست.

روحانیان نیز چنان در اوهام و تقالید کهن فرو رفته بودند که جز پروای آتشگاه و عواید و فواید آن را نمی دانستند و از عهده دفاع از آیین خویش هم بر نمی آمدند.

وحدت دینی درین روزگار تزلزلی تمام یافته بود و از فسادی که در اخلاق موبدان بود هوشمندان قوم از آیین زرتشت سرخوره بودند و آیین تازه ای می جستند که جنبه اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قوی تر باشد و رسم و آیین طبقاتی کهن را نیز در هم فرو ریزد.

نفوذی که آیین ترسا درین ایام در ایران یافته بود از همین جا بود.

عبث نیست که روزبه بن مرزبان،یا چنانکه بعدها خوانده شد،سلمان فارسی آیین ترسا گزید و باز خرسندی نیافت.ناچار در پی دینی تازه در شام و حجاز می رفت.»۳


  • مهیا بودن زمینه برای پذیرفتن دینی جدید و قانع کننده:


«باری از این روی بود که درین ایام زمینه افکار از هر جهت برای پذیرفتن دینی تازه آماده بود و دولت نیز که از آغاز عهد ساسانیان با دین توأم گشته بود،دیگر از ضعف و سستی نمی توانست در برابر هیچ حمله ای تاب بیاورد.»۴


  • نابودی حکومت ساسانیان حتمی بود و امکان بقا وجود نداشت:

«و بدین گونه،دستگاه دین و دولت با آن هرج و مرج خون آلود و آن جور و بیداد شگفت انگیز که در پایان عهد ساسانیان وجود داشت،دیگر چنان از هم گسیخته بود که هیچ امکان دوام و بقا نداشت.»۵

  • به دیدگاه نویسنده،ساسانیان چنان پریشان و درمانده بودند که نابودی شان به دست هرکسی ممکن بود و مسلمانان این فرصت را غنیمت شمرده و بر مجوس پیروز شدند:

«دستگاهی پریشان و کاری تباه که نیروی همت و ایمان ناچیزترین و کم مایه ترین قومی می توانست آن را از هم بپاشد و یکسره نابود و تباه کند.

بوزنطیه - یا چنانکه امروز می گویند:بیزانس - که دشمن چندین ساله ایران بود نیز از بس خود در آن روزها گرفتاری داشت نتوانست این فرصت را به غنیمت گیرد و عرب که تا آن روزها هرگز خیال حمله به ایران را نیز در سر نمی پرورد جرأت این اقدام را یافت.

بدین ترتیب،کاری که دولت بزرگ روم با آیین قدیم ترسایی نتوانست در ایران از پیش ببرد،دولت خلیفه عرب با آیین نو رسیده اسلام از پیش برد و جایی خالی را که آیین ترسایی نتوانسته بود پر کند آیین مسلمانی پر کرد.بدین گونه بود که اسلام بر مجوس پیروزی یافت.»۶


  • سقوط ساسانیان اجتناب ناپذیر بود:

«اما این حادثه هرچند در ظاهر خلاف آمدِ عادت بود در معنی ضرورت داشت و اجتناب ناپذیر می نمود.

سالها بود که خطر سقوط و فنا در کنار مرزها و پشت دروازه های دولت ساسانی می غرید.»۷


  • مردم از ظلم و فساد حکام و روحانیون ساسانی به ستوه آمده بودند و دین جدید (اسلام) را بشارت و نوید دانسته و به هر طریق ممکن از سپاه مسلمانان استقبال می کردند:


«مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان به ستوه بودند آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند.

چنان که در کنار فرات،یکجا،گروهی از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبیده به خاک ایران بتازد،و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر به خیانت تسلیم عرب کرد و هرمزان حاکم آن،بر سر این خیانت به اسارت رفت.

در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت.

از جمله آورده اند که مرزبان اصفهان فاذوسبان نام مردی بود با غیرت،چون دید که مردم را به جنگ عرب رغبت نیست و او را تنها می گذارند،اصفهان را بگذاشت و با سی تن از تیراندازان خویش راه کرمان پیش گرفت تا به یزدگرد شهریار بپیوندد اما تازیان در پی او رفتند و بازش آوردند و سرانجام صلح افتاد،بر آنکه جزیه بپردازند و چون فاذوسبان به اصفهان باز آمد مردم را سرزنش کرد که مرا تنها گذاشتید و به یاری برنخاستید سزای شما همین است که جزیه به عربان بدهید.

حتی از سواران بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند.

چنانکه،سیاه اسواری،با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به آیین مسلمانی گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند.»۸


  • نا امیدی و ناخرسندی ملت،مهمترین دلیل پیروزی اعراب مسلمان بر ساسانیان بود:

«همین نومیدی ها و ناخرسندیها بود که عربان را در جنگ ساسانیان پیروزی داد و با سقوط نهاوند عظمت و جلال خاندان کسری را یکسره در هم ریخت.این پیروزی،که اعراب در نهاوند بدست آوردند امکان هرگونه مقاومت جدی و مؤثری را که ممکن بود در برابر آنها روی دهد نیز از میان برد.»۹


  • فتح نهاوند که بعدها فتحُ الفُتوح نامیده شد،پیروزی ایمان و عدالت بود بر فساد و ظلم:

«در واقع این فتح نهاوند،در آن روزگاران پیروزی بزرگی بود.پیروزی قطعی ایمان و عدالت بر ظلم و فساد بود.

پیروزی نهایی سادگی و فداکاری بر خودخواهی و تجمل پرستی بود.»۱۰


  • سربازان مسلمان،مردمی ساده بودند که جز شکوه و جبروت خداوند نمی دیدند:

«رفتار ساده اعراب در جنگهای قادسیه و جلولاء و پیروزی شگفت انگیزی که بدان آسانی برای آنها دست داد و به نصرت آسمانی می مانست جنگجویان ایران را در نبرد به تردید می انداخت و جای آن نیز بود.

این اعراب که جای خسروان مرزبانان پر شکوه و جلال ساسانی را می گرفتند مردم ساده و بی پیرایه ای بودند که جز جبروت خدا را نمی دیدند.»۱۱


  • زندگی خلیفه مسلمانان و یارانش همانند دیگر مردم بود :

«خلیفه آنها که در مدینه می زیست از آن همه تجمل و تفنن که شاهان جهان را هست هیچ نداشت و مثل همه مردم بود.
آنها نیز که از جانب او در شهرها و ولایت های تسخیر شده به حکومت می نشستند و جای مرزبانان و کنارنگان پادشاهان ساسانی بودند زندگی ساده فقرآلود زاهدانه یا سپاهیانه داشتند.»۱۲

  • سلمان فارسی که حاکم ایرانی مدائن هم بود،الگوی ساده زیستی بود:

«سلمان فارسی که بعدها از جانب عمر به حکمت مدائن رسید نان جو می خورد و جامه پشمین می داشت.در مرض موت می گریست از عقبه آخرت جز سبکباران نگذرند و من با این همه اسباب دنیوی چگونه خواهم گذشت.از اسباب دنیایی نیز جز دواتی و لولئینی نداشت.»۱۳

  • ارج و بهای اسلام،رفتار و نوع زندگی سربازان مسلمان بود:

«این مایه سادگی سپاهیانه یا زاهدانه البته شگفت انگیز بود و ناچار در دیده مردمی که هزینه تجمل و شکوه امرا و بزرگان ساسانی را با عسرت و رنج و با پرداخت مالیاتها و سخره ها تامین می کردند اسلام را ارج و بهای فراوان می داد.»۱۴

  • تفاوت عیان حکومت اسلامی با حکومت مستبد ساسانی:

«در روزگاری که مردم ایران خسروان خویش را تا درجه خدایان می پرستیدند و با آنها از بیم و آزرم رویاروی نمی شدند و اگر نیز به درگاه می رفتند پنام در روی می کشیدند،چنانکه در آتشگاه رسم بود،عربان ساده دل وحشی طبع با خلیفه پیغمبر خویش،که امیر آنان بود،در نهایت سادگی سلوک می کردند.

خلیفه با آنها در مسجد می نشست و رای می زد و آنها نیز بسا که سخن وی را قطع می کردند و بر وی ایراد می گرفتند و این شیوه رفتار و اطوار ساده ناچار کسانی را که از احوال و اوضاع حکومت خویش ستوه بودند بر آن می داشت که عربان و آیین تازه آنها را به دیده اعجاب و تحسین بنگرند.»۱۵


  • نابودی ساسانیان،پایان تباهی و بیداد و فساد:

«باری سقوط نهاوند،که نسب نامه دولت ساسانیان را ورق بر ورق به توفان فنا داد،بیدادی و تباهی شگفت انگیزی را که در آخر عهد ساسانیان بر همه شئون ملک رخنه کرده بود پایان بخشید و دیوار فرو ریخته دولت نا پایداری را که موریانه فساد و بیداد آن را سست کرده بود و ضربه های کلنگ حوادث در ارکان آن تزلزل افکنده بود عرضه انهدام کرد.»۱۶


منابع:

۱) دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۰

۲)همان،ص ۷۰

۳)همان،ص ۷۰

۴)همان،ص ۷۱

۵)همان،ص ۷۱

۶)همان،ص ۷۱

۷)همان،ص ۷۱

۸)همان،ص ۷۱-۷۲

۹)همان،ص ۷۲

۱۰)همان،ص ۷۲

۱۱)همان،ص ۷۲

۱۲)همان،ص ۷۲

۱۳)همان،ص ۷۳

۱۴)همان،ص ۷۳

۱۵)همان،ص ۷۳

۱۶)همان،ص ۷۳


















  • حسین عمرزاده

عُمَر در فتح نهاوند که فتح الفتوح نام داشت،از دوست و پدر خانمش علی رَضِيَ اللهُ عَنهُما مشورت می گیرد.

مشورتی حکیمانه که منجر به فتحُ الفُتوح (به معنای پیروزیِ پیروزی ها/بزرگترین پیروزی) می شود.


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«در نزدیک همدان سپاهی نزدیک صد و پنجاه هزار تن جمع گشت.فرمانده این سپاه فیروزان بود.سپاهی چنین انبوه می خواست از راه حلوان به جانب کوه که لشکرگاه عرب بود برود.وضع عرب،سخت می نمود و کوفه و بصره در معرض تهدید بود.

عمار بن یاسر سردار عرب چون از این خبر آگاه گشت نامه به مدینه نوشت و حالی که رفته بود باز نمود.

عمر خطاب،نامه بر گرفت و به منبر شد و گفت ای مردم تا کنون به فر اسلام و یاری خدای در جنگ با عجم پیروزی با ما بوده است.اکنون عجم سپاه گرد کرده اند تا نور خدای را بنشانند.اینک نامه عمار بن یاسر است که به من فرستاده است.می نویسد که اهل طوس و طبرستان و دماوند و گرگان و ری و اصفهان و قم و همدان و ماهین و ماسبذان بر ملک خویش گرد آمده اند تا در کوفه و بصره با برادران و یاران شما در آویزند و آنان را از سرزمین خویش برانند و با شما به جنگ آیند.

رایی که درین باب دارید با من بگویید.

طلحه گفت ای امیر رای تو صائب ترست هرچه تو گویی چنان کنیم.

عثمان گفت ای امیر به مردم شام بنویس تا از شام آیند و به مردم یمن کس بفرست تا از یمن آیند و از مردم کوفه پیش گیر و چون اینهمه خلق بر تو فراز آیند سپاه تو بیشتر و کار بر تو آسان گردد.

مسلمانان که در پای منبر بودند این رای عثمان را بپسندیدند و آفرین خواندند.

عمر روی به علی کرد که نیز آنجا بود و پرسید رای تو چیست یا ابالحسن؟

علی گفت اگر سپاه شام همه از آنجا به یاری تو آیند روم بر آنجا دست اندازد و اگر همه سپاه یمن آیند زنگیان بر ملک آنها طمع ورزند و آمدن ترا نیز روی نیست و ما از عهد پیغمبر باز،هرگز به کثرت سپاه بر دشمن پیروز نشده ایم که پیروزی ما به حق بوده است نه به زور.اکنون رای آنست که به سپاه شام و عمان و دیگر شهرها بنویسی تا بر جای خویش بباشند و هرکدام سه یک از عده خویش را به یاری تو بفرستند.

این رای را عمر بپسندید.

...سپاه از هر سو گرد گشت.برگ و ساز بساختند و همه راه نهاوند پیش گرفتند.

سپاه ایران نیز به سرداری فیروزان یا مردان شاه،ساز و برگ بسیار آماده کرده بود.دو لشکر در نزدیک نهاوند خیمه زدند و چندی در برابر یکدیگر نشستند.

چون ایرانیان جنگ را نیاغازیدند و هر روز نیز به آنها از هر سوی کشور مدد می رسید عربان ستوه گشتند و به هراس افتادند که فرجام کار چه خواهد بودن؟سران سپاه عرب به چاره جویی نشستند و رای چنان دیدند که باید آوازه در اندازند که خلیفه مسلمانان در مدینه مرده است و باید سپاه جنگ ناکرده باز گردد.

چنین کردند و آهنگ بازگشت نمودند.ایرانیان از سنگرها و قلعه های خویش بر آمدند تا عربان را دنبال کنند و بدین بهانه پراکنده شدند،تا به تازیان رسیدند تازیان برگشتند و جنگی سخت در پیوستند و چند روز بکشید و از هر دو سوی خلقی بسیار کشته شد.

سرانجام سپاه ایران بشکست و بگریخت و نهاوند نیز بدست عرب افتاد.از آنجا به راه همدان و آذربایجان رفتند و دیگر ایرانیان را بیش مقاومت نبود.

فتح نهاوند در واقع راه تصرف تمام ایران را بر روی اعراب بگشود و این آخرین مقاومت منظم بود که دولت ساسانی در برابر تازیان از خود نشان داد و ازین پس دیگر نه دولتی در کار بود نه کشوری.همه چیز بدست عرب افتاده بود.سال بعد همدان و کاشان و اصفهان و استخر نیز بدست تازیان افتاد و یزدگرد از فارس به کرمان و از آنجا به سیستان رفت و سرانجام به مرو کشید.

در فتح نهاوند آخرین بازمانده گنجهای خسروانی نیز بدست فاتحان افتاد.پس از آن نیز دیگر ایرانیان را ممکن نشد که لشکری فراهم آورند و در برابر عرب در ایستند.

همه چیز و همه جا،در دست عرب بود و از این روی بود که عرب این پیروزی را فتح الفتوح خواند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۷-۶۸-۶۹




  • حسین عمرزاده

هرمزان،فرمانده سپاه ساسانی با خلیفه مسلمانان روبرو می شود:


بنا به قلم دکتر زرین کوب،"دو قرن سکوت" از روی تعصب و خامی نوشته شده که اشتباهات زیادی دارد و اظهار نظرها و دیگر آثار متفاوت دکتر،تایید کننده این دیدگاه است.

اما با این وجود این کتاب نکات در خور توجه بسیاری دارد  که از آن جمله،بیان ساده زیستی خلیفه مسلمانان در مقابل ادعای خدایی پادشاهان ایران باستان و تجملات مفرط سپاه ساسانی است!


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«نوشته اند که ابوموسی او را با سیصد کس نزد عمر فرستاد و وقتی که این جماعت به مدینه نزد عمر رفتند جمله قباهای زرین و شمشیرها و کمرهای گرانبها داشتند.

آورده اند که وقتی هرمزان را به مدینه بردند،جامه و ساز فاخر داشت.

او را به مسجد بردند تا عمر را ببیند،عمر در مسجد خفته بود و تازیانه به زیر سر داشت.

هرمزان پرسید امیر مؤمنان کجاست؟

گفتند همین است که خفته است.

گفت پرده دارانش کو؟

گفتند نه پرده داری دارد و نه دربانی و نه کاتبی.

گفت این مرد مگر پیغمبر می باشد؟

عمر از خواب بر آمد و هرمزان را بشناخت.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۵


  • حسین عمرزاده

بزرگان شوشتر هم صحابه را راهنمایی و از ورود آنها استقبال می کردند:


سپاهیان ساسانی که قبلا در جلولاء شکست سختی متحمل شده بودند به حلوان می گریزند و جالب اینجاست که یزدگرد قبلا به حلوان گریخته بود و زمانیکه این وضعیت را مشاهده می کند از ترس،کوله بار فرار،این بار به سمت استخر و به قولی به سمت قم و کاشان مهیا می کند.

هرمزان هم که یکی از یاران و سپاهیان یزدگرد بود  گمان می کند صحابه به فرماندهی ابوموسی اشعری،که در حدود اهواز و خوزستان مستقر بودند،چون سردار و فرماندهانی دلیر و مشهور ندارند آسیب پذیرند.بنابراین به یزدگرد پیشنهاد حمله و رویارویی با مسلمانان در آن دیار را می دهد و او نیز می پذیرد.

سربازان ساسانی با مسلمانان در شوشتر رو در رو می شوند و جنگی سخت اتفاق می افتد و ساسانیان مجددا شکست می خورند و به درون شهر فرار می کنند.

ابوموسی شهر را محاصره می کند تا اینکه:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«نوشته اند که درین میان یک روز مردی از بزرگان شوشتر،نهانی از شهر بیرون آمد و نزد ابوموسی رفت و گفت اگر به جان و مال و فرزند زینهار باشد در گرفتن شهر ترا یاری کنم.ابوموسی او را زنهار داد.

این مرد که سینه یا سیه نام داشت گفت باید نخست یکی از یاران خویش با من بفرستی تا او را به درون شهر برم و همه جاهای را بدو بنمایم آنگاه تدبیر کار کنیم.ابوموسی یاران را گفت از شما کیست که از جان خویش بگذرد و با این مرد برود تا مگر جان جمعی را برهاند و با خود به بهشت رود؟مردی از بنی شیبان نامش اشرس بن عوف برخاست و با سینه از راه پنهان به شهر درون رفت.سینه او را به خانه خویش برد و طلیسانی در او بپوشید و گفت اکنون باید که با من از خانه بیرون آیی و چنان فرانمایی که گویی یکی از چاکران من باشی،مرد چنان کرد و سینه بدین حیله او را در همه شهر بگردانید.حتی یک بار بر در کاخ هرمزان گذشتند.آنجا هرمزان با تنی چند از سرهنگان وی ایستاده بودند و خادمان شمعی پیش روی آنها گرفته بودند.اشرس این همه بدید و سپس با سینه به خانه بازگشت.آنگاه دیگر بار از همان راه پنهانی از شهر بیرون شدند و نزد ابوموسی بازگشتند.اشرس آنچه دیده بود با ابوموسی بگفت.آنگاه گفت که اکنون دویست کس از مسلمانان را با من بفرست و خود بر دروازه ما را فرو پای تا ما از درون با نگهبانان در آویزیم و دروازه بگشاییم و لشکر عرب را به شهر در آوریم.ابوموسی گفت ای مردم از شما هرکه از جان می گذرد با اشرس برود تا این کار بسامان رسد.

دویست کس از عرب پیش آمدند و با اشرس و سینه به شهر در شدند از همان راه پنهان که به زیر زمین بود.نخست در خانه سینه از نقب بر آمدند و ساز جنگ کردند.آنگاه از خانه بیرون شدند و به جانب دروازه رفتند.از بیرون شهر نیز ابوموسی با گروهی از جنگجویان خویش بر پشت دروازه ایستادند و بانگ تکبیر همی کردند.این دویست کس که با اشرس و سینه بودند از درون شهر با نگهبانان در آویختند و آنها را بکشتند و دروازه را بگشادند تا ابوموسی و عربان به شهر در آمدند...

در گیر و دار این ماجرا،هرمزان که طعمه خیانت یکی از هموطنان خویش گشته بود،با برخی از یاران گریخت و در قلعه ای که درون شهر بود پناه گرفت.

ابوموسی همه شهر بستد و سپس هرمزان را در آن قلعه که بود حصار داد.چون چندی بگذشت و هرمزان را در آن قلعه هیچ ذخیره نماند امان خواست.ابوموسی پذیرفت که او را نکشد و به مدینه نزد عمر فرستد،تا هر رفتار که خلیفه خواهد با او چنان کند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۴و۶۵



  • حسین عمرزاده

وقتی یک قدرت،در پدر کشی،برادر کشی و ریختن خون هر کسی که گمان رسیدنش به پادشاهی می رفته ریشه دوانده،سخت و مشکل نیست بتوان حدس زد با مردم بیچاره و زیر دستان چه رفتاری روا می داشته است.

مردم به هر طریق ممکن می خواستند از شر حکومت ساسانیان رها شوند و بی یار و یاور ماندن پادشاه در واپسین روزهای حکومتش دلیلی دیگر بر این باور است.


کسی دیکتاتور را یاری نمی کند و او هم پیوسته در حال فرار است:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«درین روزها اوضاع ایران سخت پریشان بود و هرکس از سرداران و مرزبانان آن استقلالی داشت.

یزدگرد بیهوده تلاش می کرد تا آب رفته را به جوی باز آرد و هرجا می گشت تا نیرویی برای پیکار با دشمن فراهم دارد اما دیگر وقت گذشته بود و کار چنان روی به پریشانی و بی سامانی داشت که از هیچ جهدی فایده حاصل نمی آمد.

مدائن در دست اعراب بود.و از دیگر شهرها،با پریشانی و ناسازگاری که در کارهاشان نمودار بود چه کاری می توانست ساخته باشد؟

درین میان سعد بن وقاص در مدائن بود.شنید که ایرانیان در جلولاء نیروهای پراکنده خود را گرد آورده اند و آهنگ پیکار دارند.و حتی از اصفهان و جبل نیز پاره لشکر به یاری این ایرانیان جلولاء می رسد.

سعد چون این خبر بشنید نامه ای به عمر نوشت و رای خواست.عمر فرمان داد که باید خود را آماده جنگ کرد و به دشمن مجال حمله نداد.سعد نیز عده ای را از سپاه عرب فرستاد تا در برابر لشکرگاه ایرانیان خیمه زنند و لشکرگاه زنند.

سرانجام در جلولاء جنگی سخت در گرفت.ایرانیان شکست خوردند و روی به هزیمت نهادند.بسیاری از آنها کشته شدند و بسیاری نیز با غنائم فراوان به چنگ دشمن افتادند.

آنها که از چنگ دشمن گریختند به حلوان رفتند و یزدگرد هنوز در حلوان بود.چون ازین شکست آگاه شد بترسید و بار و بنه برداشت و با حشم و خدم راه گریز پیش گرفت.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۲


  • حسین عمرزاده

اگر نگاهی به تغییر و تحولات سیاسی برخی کشورهای اطراف خود بیاندازیم می بینیم شنیده ایم که وقتی قدرتی غیر مردمی سقوط کرده،هنگام فرار هم از غارت دست بردار نبوده است!

در مورد حکومت ساسانی هم این چنین بوده که این موضوع فقط در حد رأس قدرت (پادشاهی و کابینه) خلاصه نمی شده بلکه همچون یک بیماری سرایت پذیر لشکریان هم اگر جایی می توانستند حتما غارت و چپاول می کردند.


دکتر زرین کوب می نویسد وقتی سعد بن ابی وقاص وارد مدائن می شود در حقیقت نه تنها کسی برای دفاع از شهر وجود نداشته بلکه خود لشکریان یزدگرد (به پیروی از پادشاه)،شهر را غارت کرده بودند:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«در حقیقت،وقتی سعد به مدائن در آمد،مدافعان،آن را فرو گذاشته و رفته بودند و ایوان را لشکریان یزدگرد خود در هنگام گریز غارت کرده بودند اما فاتحان آنها را دنبال کردند و مال های غارتی را از آنها باز ستادند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۶۰-۶۱



  • حسین عمرزاده

دو طبقه قدرتمند که مملکت را اداره می کردند یعنی سپاه و روحانیت زرتشتی،یاغی و فاسد بودند۱،بار سنگین مخارج سودجویی و عیش سپاه و روحانیون بر دوش مردم بود۲ و حتی خود سپاهیان هم به ادامه و اصلاح آن حکومت امیدی نداشتند۳،از طرفی هم پیام تازه ای که مسلمانان حامل آن بودند دلنشین بود و مردم ایران آن را مژده رهایی و نجات می دانستند۴.

بنابراین جای تعجب نیست اگر ایرانیان برای رهایی از وضعیت گذشته و جلوگیری از غارت هرچه بیشتر مملکت توسط پادشاهشان،از مهاجمین (سپاه مسلمانان) استقبال کنند .


ایرانیان راهنمای سپاه مسلمانان می شوند:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«باری سعد هزیمتیان را دنبال کرد و در پی آنها راه مدائن را پیش گرفت.مدائن،چند شهر پیوسته و نزدیک به هم بود در دو کرانه دجله که در ساحل شرقی آن تیسفون و انطاکیه خسرو (وه انتیو خسرو) قرار داشت و در جانب غربی آن شهر یونانی سلوکیه و درزیجان و بهر شیر (وه اردشیر) واقع بود.

...چون هزیمتیان به مدائن رسیدند اعراب نیز در پی آنها آمدند و بر در مدائن خیمه زدند.

در آنجا چندین ماه بر در شهر ماندند و مدت اقامتشان بس دراز کشید.چندان که دو بار خرمای تازه خوردند و دو بار گوسفندان و شتران قربانی کردند.

چون اقامت آنها در آن حدود دراز کشید در مدائن قحطی افتاد و کار مردم به خوردن گوشت سگ و گربه رسید.

دهقانان آمدند و آشتی خواستند و یزدگرد در این هنگام به مدائن بود چون این خبر بدانست مرزبانان و بازرگانان را بخواند...کسان و یاران خویش را برداشت و راه حلوان پیش گرفت.

...سعد که یک چند بر مدائن مانده بود،ملول گشت.قومی از ایرانیان نزد وی آمدند و اشارت کردند که هرچه زودتر به مدائن در آید و گفتند اگر دیر جنبد یزدگرد دیگر چیزی در آنجا باقی نخواهد گذاشت.

او را به موضعی از دجله راه نمودند که آب آن اندک بود و سپاه عرب را گذشتن از آن آسان دست می داد.»

«این دعوت که از جانب جمعی ایرانی روی داد،سعد را دلیر نمود.بسیج حمله کرد و یاران را گفت خود را به آب زنند و از دجله بگذرند.و خود نیز اسب براند و به آب زد و از آن گذاره کرد.

یاران در پی او همه در آب راندند و در حالی که آرام و بی پروا با یکدیگر سخن می گفتند از آن سوی بر آمدند.

از سپاه سعد که چنین بی محابا به آب زدند نوشته اند که فقط یک تن غرق شد باقی بی هیچ آسیبی از آن بر آمدند.

نگهبانان مدائن چون تازیان را بر کنار دروازه های شهر دیدند.بانگ بر آوردند که:«دیوان آمدند!دیوان آمدند.»»۵


منابع:


۱)دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۴۸

۲)همان،ص۴۹

۳)همان،ص۵۷

۴)همان،ص۵۰

۵)همان،ص۵۹-۶۰



  • حسین عمرزاده

آغاز جنگ توسط رستم،چگونگی کشته شدن او و تجملاتی که به دیدگاه دکتر زرین کوب از اسباب شکست و نابودی ساسانیان بود:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«باری چهار ماه هر دو لشکر روبروی یکدیگر بودند و مذاکره و گفتگوی رسولان در بین بود.

سرانجام رستم جنگ را آغاز کرد و دو لشکر به هم در افتادند.سه روز پیکاری سخت کردند و بسیار کس از دو جانب کشته شد.

روز چهارم باد مخالف وزید و شن و خاک صحرا را به چشم ایرانیان فرو ریخت.رستم درین روز کشته شد و مرده اش را در میدان جنگ یافتند.صد زخم بیش داشت.

نوشته اند که بنه خویش را بر استری نهاده بود و خود از رنج گرما در سایه آن آرمیده بود.عربی،نامش هلال بن علقمه شمشیر بر صندوق زد.بند ببرید و صندوق به سر رستم فرو آمد.از گرانی آن پشت پهلوان بشکست.اما برخاست و برای فرار خود را در آب افکند.هلال بدانست که سردار سپاه است.در پی او به آب رفت و او را برآورد و بکشت.

چون سپاه ایران از کشته شدن رستم آگاه گشت بترسید و روی به هزیمت نهاد.با این پیروزی که عرب را دست داد ایران یکباره شکسته شد.

درفش کاویانی و خزینه رستم بدست سعد افتاد که آن همه را به مدینه فرستاد.نوشته اند که چون رستم کشته شد رخت و بنه او را به غنیمت بردند.

بهره ای که از آن غنیمت به هرکس از جنگجویان عرب رسید به حدی زیاد بود که قول مورخان را درین باب باور نمی توان کرد.اینقدر هست که شکوه و تجمل سپاه ایران را از روی قیاس می توان کرد و همین تجمل و شکوه از اسباب عمده شکست ایرانیان درین پیکار بود.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۷-۵۸



  • حسین عمرزاده

زرین کوب می نویسد که رستم و دیگر سرداران سپاهش با دیدن فساد و خلل موجود در همه ارکان حکومت ساسانی،خود امیدی به پیروزی نداشته و به شکست این سلسله حکومت در مقابل اعراب مسلمان یقین کرده بودند.

تا جایی که حتی وضعیت ستاره ها را هم بر علیه خود می دیدند!



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«رستم و سرداران و سپاهیان او در هر واقعه ای به این نکته بر می خوردند که دیگر نوبت دولت و حشمت شاهان ساسانی گذاشته است و اکنون نوبت تقدیر و سرنوشت می شمردند.


افسانه های عامیانه ای که از طریق خداینامه ها در شاهنامه انعکاس یافته است حکایت می کند که رستم از اوشاع ستاره ها سقوط و زوال ملک فرس را از پیش دیده بود و لیکن اگر در این نکته که رستم از راه اسطرلاب و نجوم زوال ملک عجم ررا پیش بینی کرده باشد بتوان تردید کرد،لا محاله قرائتی هست که نشان می دهد رستم و دیگر سرداران و پهلوانان امیدی به پیروزی نداشته اند.


با فسادی و خللی که در همه ارکان ساسانی دیده می شد برای رستم دشوار نبود که شکست ایران را در برابر سپاه تازه نفس و بی باک تازی پیش گویی کند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۷


  • حسین عمرزاده

وقتی مغز و بدن عادت به عیش و نوش مفرط و بدون قاعده کند در نتیجه در مواجهه با هر مساله ای علت را هم در بود و نبود ما یحتاج شکم و مسائل مادی می جوید.غافل از آنکه غذای روح و اندیشه در نظر اهل آن،بسیار گرانبها تر از غذای شکم است.

ساسانیان به دفعات گرسنگی و مسائل مادی را دلیل نبرد مسلمانان عنوان می کردند و سعی داشتند با ارائه پیشنهادات مادی،جبهه مقابل را از جنگ منصرف کنند.اما از آنجاییکه هدف این نوع موارد پیش پا افتاده نبود اعراب مسلمان آن را نا چیز می شمردند و هنگام مواجهه با این گونه پیشنهادات و بیان گذشته شان،نه تنها برخورد احساسی و حس حقارت نمی کردند بلکه از تغییر جدیدی که در وجودشان رخ داده سخن می گفتند.


دکتر عبدالحسین زرین کوب:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«... می نویسند رستم پیامی نزد سعد فرستاد که کسی را نزد من فرست تا با او سخن گویم.مغیره بن شعبه را فرستادند.مغیره بیامد و موی جدا کرده و گیسوان چهار پاره فروهشته بود.رستم با وی گفت شما عربان در سختی و رنج بودید و نزد ما به سوداگری و مزدوری می آمدید چون نان و نعمت ما بخوردید برفتید و یاران و کسان خود را نیز بیاوردید.مثل شما و ما داستان آن مردست که پاره ای باغ داشت.روزی روباهی در آن دید گفت یک روباه را چه قدر باشد؟و باغ مرا از آن چه زیان افتد.او را از آن جا نراند.پس از آن روباه برفت و روباهان جمع کرد و به باغ آورد،باغبان فراز آمد و چون کار بدان گونه دید،در باغ فراز کرد و رخنه ها بر بست و آن روباهان را تمام بکشت.گمان دارم که آنچه شما را بدین سرکشی وا داشته است سختی و رنج است.بازگردید شما را نان و جامه دهیم.اکنون به دیار خود بروید و بیش موجب آزار ما نشوید.


مغیره جواب سخت داد و گفت:از سختی و بدبختی آنچه گفتی ما بدتر از آن بودیم تا پیغامبری در میان ما آمد و حال ما دیگر شد.ما را فرمان داد که شما را به دین حق بخوانیم یا با شما پیکار کنیم.اگر بپذیرید،بلاد شما هم شما راست جز با دستوری شما اندر آن نباشیم وگرنه باید جزیه دهید یا پیکار کنید تا فرجام کار چه شود؟


رستم بر آشفت و گفت هرگز گمان نکردمی که چندان بزیم که چنین سخنی بشنوم.»


«عربی دیگر،نامش ربعی بن عامر که به رسالت نزد رستم آمد،گفت شما ایرانیان کار خور و نوش را بزرگ گرفته اید و ما آن همه را به چیزی نداریم و این گونه سخن رستم و یارانش را از سادگی رفتار و استواری رای این مشتی مردم ساده بیابان گرد که جامه ژنده و رای بلند داشتند سخت به اعجاب افکند.


این سخنان شورانگیز و رفتار دلیرانه نشان می داد که دیر یا زود تازیان ملک خسروان را به زیر سلطه خویش در می آوردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۶-۵۷



  • حسین عمرزاده

نویسنده دو قرن سکوت معتقد است نحوه رفتار،سادگی و بی آلایشی و در عین حال حکمت،دوراندیشی و هوشیاری مسلمانان در مقابل سپاه ساسانی،موجب ترس و شگفتی رستم و سپاهیانش می شد:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«این برخوردهای گستاخ و این سخنان پر شور،ملازمان رستم و سپاهیان ایران را می ترساند و به شگفت می انداخت وقتی مغیره بن شعبه از جانب عربان به رسالت آمد گستاخ پیش رفت و بر کرسی رستم و در کنار او نشست.ملازمان سپهبد او را فرو کشیدند و ملامت کردند.


مغیره گفت«ما شما را خردمند می انگاشتیم اکنون نادان تر از شما کس نمی بینم.از ما تازیان هیچکس دیگری را بنده نیست گمان کردم شما نیز چنین باشید.بهتر آن بود که از اول می گفتید که برخی از شما بندگان برخی دیگرید.از رفتار شما دانستم که کار شما بشد و ملک با چنین شیوه و آیین نماند».


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۶


  • حسین عمرزاده

اگر صادقند در برابر ایشان هیچکس تاب ندارد...

رستم دو احتمال در مورد صحابه فرض می کند که نتیجه نهایی نبرد به تعبیری به واقعیت پیوستن یکی از آن فرضیه هاست.


دکتر زرین کوب:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«روزی رستم با یکی از رسولان که نیزه در دست داشت گفت این دوک که در دست تست چیست؟او گفت آتش پاره را از کوچکی و بزرگی عیبی نباشد و با دیگری گفت غلاف شمشیر ترا بسی کهنه می بینم رسول گفت اگر چه کهنه است اما تیغ نو است و جودت شمشیر در نفس او باشد نه در غلاف متکلف.


رستم از جوابهای مسکت ایشان متأثر شد و یاران خود را گفت:«این جماعت اعراب را در آن چه می گویند و مردم را به آن دعوت می کنند حال از دو بیرون نباشد یا صادق باشند یا کاذب.


اگر کاذبند قومی که بر محافظت عهد و کتمان سر تا این غایت بکوشند و از هیچ کس از ایشان حرفی که مخالف دیگران باشد نتوان شنود در غایت حزم و شهادت باشند.

و اگر صادقند در برابر ایشان هیچکس تاب ندارد.


لشکر عجم از این سخن به غایت گرفته شدند و بانگ برآوردند و گفتند این سخن بیش مگوی و از نوادری که از این مجهولان می شنوی متعجب مشو و بر محاربت ایشان تصمیم عزم واجب دار.

رستم گفت:این سخن با شما نه از آن می گویم که بر مقاتله ایشان جازم نیستم بلکه شما را از حال ایشان تنبیه می کنم و سخنی که در دل من است با شما می گویم...»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۵-۵۶



  • حسین عمرزاده

رستم فرمانده ای عاقل و منطقی بود و علی رغم داشتن موضع مخالف،متوجه درست بودن راه و اندیشه مسلمانان شده بود و از همین روی آنها را چندین بار و به روش های گوناگون آزموده بود.


دکتر زرین کوب:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«رستم مردی عاقل بود.در سخنان ایشان تأمل کردی همه بر قانون حکمت و حزم یافتی و از آن بیندیشیدی و هراس بر او مستولی گشت و از جمله یکی آن بود که از پیش سعد هر نوبت رسولی دیگر می آمد و یک کس را دو نوبت نمی فرستاد.


رستم به یکی از رسولان گفت چه سبب است که امیر شما در هر نوبت رسولی دیگر می فرستد و یک کس دو بار به رسالت نمی آید،رسول گفت سبب آن است که امیر ما در راحت و زحمت میان سپاه عدل و سویت می کند و روا نمی دارد که یک شخص را متعاقب زحمت دهد و دیگران آسوده باشند و رستم ازین سخن و از استقامت سیرت ایشان منفعل شد و بدانست که بناء عرب بر اصلی محکم است.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۵


  • حسین عمرزاده