| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است


دریافت
حجم: ۶۲.۶ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

تعدادی قورباغه در جنگل می گشتند که ناگهان دو تا از آنها درون گودالی افتادند. تمام قورباغه های دیگر دور گودال جمع شدند. وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است، به قورباغه های نگون بخت گفتند که هرگز نمی توانند از آن خارج شوند. دو قورباغه به حرف های آنها اهمیتی ندادند و سعی کردند از گودال بیرون بجهند.


قورباغه های دیگر همچنان به آنها می گفتند که تلاش شان بیهوده است و هرگز نمی توانند از آن گودال خارج شوند. بالاخره، یکی از قورباغه ها به حرف سایر قورباغه ها گوش داد و دست از تقلا برداشت. او افتاد پایین و مرد. دوباره جمعیت قورباغه ها سر قورباغه دیگر فریاد می کشیدند که دست از تلاش بردارد و بمیرد. اما او کمی بیشتر پرید و بالاخره موفق شد از گودال بیرون بجهد.


وقتی بیرون آمد، قورباغه های دیگر از او پرسیدند: «چرا به پریدن ادامه دادی؟ مگر صدای ما را نمی شنیدی؟» قورباغه به آنها گفت که گوشش کمی سنگین است و تقریباً ناشنوا است. او تمام مدت فکر می کرد آنها داشتند تشویقش می کردند.

  • حسین عمرزاده

حسن بصری رحمه الله:


هرگاه رشوه از در وارد شود، امانتداری از پنجره بیرون خواهد رفت!


[کتاب الزهد امام احمد]

  • حسین عمرزاده

از جریر بن عبدالله رضی الله عنه روایت شده که: 

پیامبر صلی الله علیه وسلم مرا نمی‌دید مگر آنکه در چهره‌ی من لبخند می‌زد [متفق علیه]


امام ذهبی رحمه الله درباره‌ی این حدیث می‌گوید:


این اخلاق اسلام است؛ زیرا بالاترینِ مقامات، مقام و منزلت کسی است که شب را گریان و روز را خندان باشد.


[سیر أعلام النبلاء ۱/ ۱۴۱]

  • حسین عمرزاده

ﺃﻫﻞُ ﺍﻟﺴﻨﺔ ﻭﺍﻟﺠﻤﺎﻋﺔ ﯾﻘﻮﻟﻮﻥ ﻓﯽ ﮐﻞِّ ﻓﻌﻞٍ ﻭﻗﻮﻝٍﻟﻢ ﯾﺜﺒُﺖ ﻋﻦِ ﺍﻟﺼﺤﺎﺑﺔ ﻫـﻮ ﺑﺪﻋﺔٌ ﻷﻧﻪ ﻟـﻮﮐﺎﻥَ ﺧﯿﺮﺍً ﻟﺴﺒﻘﻮﻧـﺎ ﺇﻟﯿﻪ .


یعنی: ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﻭ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﺮ قول و ﻓﻌﻠﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺻﺤﺎﺑﻪ ﺛﺎﺑﺖ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺑﺪﻋﺖ ﺍﺳﺖ . ﺯﯾﺮﺍ ﺍﮔﺮ ﺧﯿﺮی در آن ﺑﻮﺩ، ﺻﺤﺎﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﻥ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺳﺒﻘﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ .


 تفسیر ابن کثیر 

  • حسین عمرزاده


دریافت
حجم: ۱۶۳ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

امام شافعی رَحِمَهُ اللهُ تعالی:


کسی که علم (علم شرعی=یعنی دین) را بدون دلیل و مدرک طلب می کند همانند کسی است که در شب به جمع آوری هیزم مشغول است. پشته ای از هیزم را جمع کرده در حالیکه در آن ماری هست که او را خواهد گزید و او نمی داند.


توالی التاسیس و مقدمة المجموع

  • حسین عمرزاده

امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب رضی الله عنه ،لباس کهنهٔ قدیمی و پینه بسته‌ای به تن داشت و نشسته بود و تسبیح می گفت.


ابومریم - که بردهٔ آزادشده ای بود - پیش او آمد و فروتنانه، روبرویش زانو زد و به آرامی گفت :

- ای امیرالمؤمنین! من از شما درخواستی دارم ! 

علی رضی الله عنه  گفت :

 درخواستت چیست ای ابو مریم؟!

ابو مریم جواب داد :

- درخواستم این است که این عبا را از تنتان دربیاورید، چون که کهنه و فرسوده است! 

علی رضی الله عنه  با شنیدن این سخن، به عبا نگاهی کرد و گوشهٔ آن را بر روی صورتش گذاشت و شروع به گریستن کرد و صدای هق هق گریه‌اش بلند شد.

.  ابو مریم، شرمگینانه گفت :

- ای امیرالمؤمنین! اگر می‌دانستم که این درخواست شما را به این حالت می‌اندازد، هرگز از شما نمی خواستم که آن را از تنتان دربیاورید!

علی مرتضی رضی الله عنه ، وقتی که گریه‌اش فرونشست، در حالی که اشکهایش را از گونه می سترد، گفت: 

ـ ای ابو مریم! من، روز به روز علاقهٔ بیشتری به این عبا پیدا می‌کنم، این را دوست و محبوبم به من هدیه داده است! 

ابو مریم با تعجب گفت:

 کدام دوست شما؟ ای امیرالمؤمنین! 

علی رضی الله عنه جواب داد - عمر بن الخطاب رضی الله عنه !! عمر در راه الله خلوص داشت و صادق و بی ریا بود، الله به وی پاداش دهد!

علی رضی الله عنه  این حرف را که زد، دوباره گریست و صدای ناله و گریه‌اش از دور شنیده می‌شد.


تاریخ المدینة المنورة، جلد٣، ص ٩٣٨

  • حسین عمرزاده

در سنن دارمی آمده است که: کتب عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه إلى أهل المدینه: «من تعبّد بغیر علم کان ما یفسد أکثر ممّا یصلح».


 ترجمه : عمر بن عبدالعزیز رحمه الله برای اهل مدینه نوشت: «هرکس الله را بدون علم عبادت کند، آنچه را که فاسد می‌کند بیشتر است از آنچه اصلاح می‌کند».

  • حسین عمرزاده

نقل می کنند که روزی سفره ای گسترانیده و کله پاچه ای بیاوردند.


سلطان فرمود: در این کله پاچه اندرزها نهفته است.


سپس لقمه نانی برداشت و یک راست، مغز کله را تناول نمود، سپس گفت:


اگر می خواهید حکومتی جاودان داشته باشید، سعی کنید جامعه را از مغز تهی کنید.


سپس زبان کله پاچه را نوش جان و فرمود:

اگر می خواهید بر مردم حکمرانی کنید، زبان جامعه را کوتاه و ساکت کنید.


سپس چشم ها و بناگوش کله پاچه را همچون قبل برکشید و فرمود:


برای این که ملتی را کنترل کنید، بر چشم ها و گوش ها مسلط شوید و اجازه ندهید مردم زیاد ببینند و زیاد بشنوند.


وزیر اعظم عرض کرد:

پادشاها! فدایت شوم حکمت ها بسیار حکیمانه بودند، اما جواب شکم ما را چه می دهید؟


پادشاه، در حالی که دست خود را بر سبیل های چرب خویش می کشیدند، با ابروان خود اشاره ای به پاچه انداختند و فرمودند:


شما پاچه را بخورید و پاچه خواری را در جامعه رواج دهید تا حکومت مان مستدام بماند ...

  • حسین عمرزاده

توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.

روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم.

دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید...

به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر!

بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!

بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!!

تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر...

عفونت از این جا بالاتر نرفته!


لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می کرد خیلی تلخ.

دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم.

قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل.

مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند. 


عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.

شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.

پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر...  برو بالاتر... !


بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.

چقدر آشنا بود...

وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم.‌..

گندم و جو می فروختم...

خیلی سال پیش...

قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...


دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم.

خود را به حیاط بیمارستان رساندم.

من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛

اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.


دکتر مرتضی عبدالوهابی - استاد آناتومی دانشگاه تهران

به نقل از وبسایت:http://www.parsine.com

  • حسین عمرزاده

دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت.

او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:

۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.

۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است.

۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است.

۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می‌شود.

۵- باعث فرسایش اجسام می شود.

۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد.

۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است.

از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند.

۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!!

«دی هیدروژن مونوکسید» یا نام شیمیایی آب، یک شوخی است که برای به فکر وادار کردن مردم استفاده می‌شود تا هر گفتاری را سهل باور نکنند و کمی روی آن فکر کنند!

پ ن:در هر مساله مهمی هیچ گفتار به ظاهر ساده ای را به راحتی باور نکنید خصوصا در باب مسائل دینی جز بعد از استدلال.

  • حسین عمرزاده


دریافت
حجم: ۴۱.۹ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد واو را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف می گریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر می خوردند. آهو، رم می کرد و از این سو به آن سو می گریخت، گرد و غبار کاه او را آزار می داد.

چندین روز آهوی زیبای خوشبو در طویله خران شکنجه می شد. مانند ماهی که از آب بیرون بیفتد و در خشکی در حال جان دادن باشد. روزی یکی از خران با تمسخر به دوستانش گفت: ای دوستان! این امیر وحشی، اخلاق و عادت پادشاهان را دارد، ساکت باشید. دیگری گفت: ای آهو تو با این نازکی و ظرافت باید بروی بر تخت پادشاه بنشینی. خری دیگر که خیلی کاه خورده بود با اشاره سر، آهو را دعوت به خوردن کرد. آهو گفت که دوست ندارم. خر گفت: می دانم که ناز می کنی و ننگ داری که از این غذا بخوری.

آهو گفت: ای الاغ! این غذا شایسته توست. من پیش از اینکه به این طویله تاریک و بد بو بیایم در باغ و صحرا بودم، در کنار آب های زلال و باغ های زیبا، اگرچه از بد روزگار در اینجا گرفتار شده ام اما اخلاق و خوی پاک من از بین نرفته است. اگر من به ظاهر گدا شوم اما گدا صفت نمی شوم. من لاله سنبل و گل خورده ام. خر گفت: هرچه می توانی لاف بزن. در جایی که تو را نمی شناسند می توانی دروغ زیاد بگویی. آهو گفت : من لاف نمی زنم. بوی زیبای مشک در ناف من گواهی می دهد که من راست می گویم. اما شما خران نمی توانید این بوی خوش را بشنوید، چون در این طویله با بوی بد عادت کرده اید.

مثنوی

  • حسین عمرزاده



دریافت
حجم: ۳.۶۱ مگابایت
مدت زمان: ۱ دقیقه 

  • حسین عمرزاده

امام محمد بن باقر (أبو جعفر محمد بن علی الباقر) رحمه الله:

‏« من لم یعرف فضل أبی بکر وعمر رضی الله عنهما فقد جهل السنة »

کسیکه برتری ابوبکر و عمر رضی الله عنهما را نشناسد، همانا سنت را نشناخته است.


[ ‏أبو نعیم فی الحلیة  ١٨٥/٣ ]

  • حسین عمرزاده

آیا می دانید در مسابقات گاو بازی به چه کسی جایزه اول تعلق میگیرد؟


به کسی که نسبت به حمله گاو بهترین جاخالی ها را داده...


نه به آن کسی که با گاو درگیر شده


از گاوها باید اِعراض و دوری کرد

  • حسین عمرزاده



دریافت
عنوان: لما نسمع...
حجم: ۱.۶ مگابایت
مدت زمان: ۱ دقیقه 
توضیحات: نشید اسلامی - مشاری العفاسی


  • حسین عمرزاده

رعایت حد وسط در دینداری به این معنا نیست که حکمی از احکام شرع کم ارزش جلوه داده شود

بلکه دین داری مثبت و مورد تایید به معنای عمل به احکام شرع همانگونه که مقتضی است می باشد(به صورتی که نه از احکام شریعت چیزی حذف و نه چیزی به آن اضافه گردد).

مردی وارد خانه شد و دید همسرش گریه می کند. از او علت را جویا شد، همسرش گفت گنجشک‌هایی که بالای درخت هستند وقتی بی‌حجابم به من نگاه می کنند و شاید این امر معصیت باشد.

مرد بخاطر عفت و خداترسی همسرش پیشانیش را بوسید و تبری آورد و درخت را قطع کرد.

پس از یک هفته روزی زود از کارش برگشت و همسرش را در آغوش فاسقش آرمیده یافت!

شوهر زن فقط وسایل مورد نیازش را برداشت و از آن شهر گریخت...

به شهر دوری رسید که مردم آن شهر در جلوی کاخ پادشاه جمع شده بودند. وقتی از آنها علت را جویا شد، گفتند؛

از گنجینه پادشاه دزدی شده.

در این میان مردی که بر پنجه ی پا راه میرفت از آنجا عبور کرد. مرد  پرسید او کیست؟

گفتند: این شیخ شهر است و برای اینکه خدای نکرده مورچه‌ای را زیر پا له نکند، روی پنجه ی پا راه می رود.

آن مرد گفت بخدا دزد را پیدا کردم مرا پیش پادشاه ببرید.

او به پادشاه گفت؛

شیخ همان کسی است که گنجینه تورا دزدیده است.

شیخ پس از بازجویی به دزدی اعتراف کرد

پادشاه از مرد پرسید:

چطور فهمیدی که او دزد است؟

مرد گفت: "تجربه به من آموخت وقتی در احتیاط افراط شود و در بیان فضیلت زیاده روی شود بدان که این سرپوشی است برای یک جرم".



امثال و حکم

  • حسین عمرزاده


دریافت
حجم: ۵۷.۳ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده