| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۷ مطلب با موضوع «گوناگون» ثبت شده است

یک عمر صبح زود بیدار شدیم و لباس فرم پوشیدیم. صبحانه خورده و نخورده، خواب و بیدار، خوشحال و ناراحت، با ذوق یا به زور، راه افتادیم به سمت مدرسه...

قرار بود با سواد شویم...

روی نیمکت نشستیم، صدای حرکت گچ روی تخته ی سبز رنگی که می گفتند سیاه است را شنیدیم، با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم و زنگ آخر که می خورد مثل پرنده که در قفسش باز می شود از خوشحالی پرواز کردیم...

قرار بود با سواد شویم...

بند دوم انگشت اشاره مان را زیر فشار قلم له کردیم و مشق نوشتیم،‌ به ما دیکته گفتند تا درست بنویسیم... 

گفتند از روی غلط هایت بنویس تا یاد بگیری، ما نوشتیم و یاد گرفتیم...

قرار بود با سواد شویم...

از شعر، از گذشته های دور، از مناطق حاصل خیز، از جامعه، از فیثاغورث، از قانون جاذبه، از جدول مندلیف گفتند ، تا ما همه چیز را یاد بگیریم...

استرس و نگرانی... شب بیداری و تارک دنیا شدن. کنکور شوخی نداشت، باید دانشجو می شدیم.

قرار بود با سواد شویم...

دانشگاه، جزوه، کتاب، امتحان و نمره... تمام شد. تبریک حالا ما دیگر با سواد شدیم

فقط می خواهم چند سوال بپرسم...

ما چقدر سواد رفتار اجتماعی داریم؟

ما چقدر سواد فرهنگی داریم؟ 

ما چقدر سواد رابطه داریم؟

ما چقدر سواد دوست داشتن داریم؟

ما چقدر سواد انسانیت داریم؟ 

ما چقدر سواد زندگی داریم؟

قرار بود با سواد شویم ...

  • حسین عمرزاده

بعضی ها را دیده ام که از وقت کم شکایت می کنند . 

آنها می گویند: 

حیف که نمی رسیم،

گرفتاریم،

وقت نداریم،

عقبیم ....

اینها واقعاً بیمار خیالبافی های کاهلانه خود هستند.

وقت علی الاصول بسیار بیش از نیاز انسان است..

ما وقت بی مصرف مانده و بوی نا گرفته بسیاری در کیسه هایمان داریم: 

وقتی که فنا می کنیم، 

می سوزانیم، 

به بطالت می گذرانیم...


نادر ابراهیمی

  • حسین عمرزاده

خانه های قدیمی را دوست دارم چونکه... 

چایی همیشه دم بود

روی سماور

توی قوری. 

در خانه همیشه باز بود


مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواست. 

غذاها ساده و خانگی بود

بویش نیازی به هود نداشت

عطرش تا هفت خانه می رفت

کسی نان خشکه نداشت

نان برکت سفره بود. 


مهمانِ ناخوانده، آب خورشت را زیاد می کرد

بوی شب بو ها و خاک نم خورده حیاط غوغا میکرد

خبری از پرده های ضخیم و مجلسی نبود، نور خورشید سهمی از خانه های قدیم بود!

دلخوری ها مشاوره نمی خواست

دوستی ها حساب و کتاب نداشت

سلام ها اینقدر معنا نداشت!

  • حسین عمرزاده

از دید برخی، زندگی مانند زیستن در جنگل است ، یا می خوری یا خورده می شوی

این دیدگاه، پایین ترین سطح آگاهی فرد است

زندگی یک مبارزه است اما نه با دیگران .زندگی مبارزه ای است برای رشد و پیشرفت .گاه برای بقا و گاه برای رویاها

مانند یک کوهنورد که با چالش های بسیار روبروست. هم برای زنده ماندن هم برای فتح قله


زندگی، هم راه است هم چالش های سر راه


خود را یک مبارز بدانید، خستگی ناپذیر اما آرام


یک کوهنورد پیش از اینکه جسم ورزیده ای داشته باشد و بیش از آنکه به ابزارهای مناسب نیاز داشته باشد، به ذهن و روحیه قوی نیاز دارد.

  • حسین عمرزاده

نمونه ای از زیبایی های دین اسلام:


«اگر خطری جانی (مانند غرق شدن، آتش گرفتن یا...)، کافر ذمّی که با مسلمانان عهد بسته و یا در آتش‌بس بوده یا در امان است را تهدید کند، بر نمازگزار مسلمان واجب است که نماز خود را قطع کند و به داد او برسد، و اگر از کمک فوری او امتناع کند، هرچند که نمازش صحیح باشد، مرتکب گناه شده است و تفاوتی ندارد که نماز فرض یا نافله بوده باشد، اگر وقت ادای آن تنگ باشد نیز باید در حد توان به نجات آن شخص شتافته و بعداً نمازش را قضا کند و در این امر میان فقهاء اتفاق‌نظر است!»


[ر.ک: الموسوعة الفقهیة الکویتیة، ج ۲۸، ص ۱۸۹ - ج ۳۱، ص۱۸۳؛ رد المحتار على الدر المختار – ابن عابدین، ج۲، ص۵۱؛ کشاف القناع عن متن الإقناع – البهوتی، ج۱، ص۳۸۰.]

  • حسین عمرزاده

به تاریخ سرزمینم می بالم اما نه به چهار قطعه سنگش...


▪ به سالمش می بالم که مدال افتخار (تعلموا القرآن من سالم) را از معلم بشریت دریافت نمود.


 


▪ به سلمانش که دالون‌های قصه ی سردرگمی را در نوردید تا نوری از امید به خاطرش بتابد. و مدال افتخار (سلمان منا اهل البیت) را از سرور کائنات دریافت نموده برگردنش آویزد.


▪ به فیروز دیلمی‌اش می بالم که شکم پیامبر دروغین یمن (اسود عنسی) را درید و مدال افتخار (رجل مبارک) را از معلم بشریت دریافت کرد.


▪ به سلیمان بن یسارش می‌بالم که یکی از هفت فقیه برتر مدینه در عصر تابعین بود.


▪ به ابوحازمش می بالم که چون فرمانروای بزرگ اسلام هشام بن عبدالملک که از چین تا مرزهای فرانسه حکم می‌راند، از او خواست در دربارش بماند و غرق در عطای سلطان شود فرمود: می‌هراسم که از حق بریده به خلق روی آورم!!

چرا که می‌خواست دل روشن نیلوفریش پاک بماند.

آن ابوحازمی که شبش را به سه قسمت تقسیم کرده بود: یک سوم برای خفتن، یک سوم برای مطالعه و یک سوم برای مناجات و نیایش.


▪ به عمرو بن دینارش می‌بالم که در عصر تابعین ۳۰ سال در مسجدالحرام مجلس فتوا داشت و جهالت را از خلق می‌زدود.


▪ به طاوس بن کیسانش می‌بالم آن‌گه که فرمود: باور نداشتم سحرگاهان کسی سر به بالین نهاده و خفته باشد.


▪ به لیث بن سعد اصفهانیش می‌بالم آنگاه که شنیدم امام شافعی فرمودند: لیث بن سعد از مالک داناتر است.


▪ به امام ابوحنیفه‌اش می بالم که امروز از شرق تا غرب گیتی بندگانی بی‌شمار به مسلک او ردای تعبد بر تن می کنند.


آری! این باغ که سالیان بوی شکفتن می‌داد نه باغبانش کورش و اردشیر و انوشیروان ، بلکه باغبانش سرور کائنات صلی الله علیه و سلم و یاران پاکش بودند که بذر ثمارش را نهادند.


متن فوق به صورت منقول و با کمی ویرایش تقدیم شد.

  • حسین عمرزاده

نوکیسگی را این گونه تعریف کرده اند:


قشری که از نظر در آمد به طبقه بالا و از نظر فرهنگی به طبقه پایین و حتی لمپن ها بسیار نزدیک است.


لمپن های فرهنگی، علاقه بسیاری به خودنمایی، دیده شدن، عرض اندام و نوچه پروری دارند. 

نو کیسه ها، از یک طبقه اجتماعی مبدا به یک طبقه اجتماعی مقصد پرتاپ شده اند. 

این پرتاب ناگهانی بر اثر یک اتفاق یا استفاده از رانت و شرایط و التهابات اقتصادی رخ می دهد.

آن ها، دیگر نه خود را به طبقه اجتماعی مبدا متعلق می دانند و نه با جایگاهی که اکنون کسب کرده اند، آشنایی دارند. 

یعنی از گذشته خود نفرت و از اکنون خود ترس و احساس حقارت دارند. 


نوکیسه برای این که به طبقه سابق خود ثابت کند که دیگر به آن ها تعلق ندارد و همچنین برای غلبه بر احساس حقارت خود در مقابل طبقه جدیدی که به آن پرتاب شده است، مجبور به تظاهر است و ساده ترین راه برای تظاهر، خرید دیوانه وار کالاهای لوکس، نمایش عروسی ها، میهمانی ها و خانه های آن چنانی شان است. 


اما فاجعه اصلی از جایی آغاز می شود که ما، فیلم و عکس عروسی ها، میهمانی ها، اتوموبیل ها و خانه های آن ها را از طریق پیام رسان ها و شبکه های اجتماعی برای همدیگر ارسال می کنیم. 


ما با این کار به مزدوران تبلیغاتی آن ها تبدیل می شویم که بی مزد و منت ، به هدفی که آن ها دارند نزدیکشان می کنیم. آن هدف چیزی نیست جز تظاهر و دیده شدن. جاهلان عصر جدید نوچه های جدید لازم دارند. 

عده ای با موبایل های شان، عکس و فیلم آن ها را به اشتراک می گذارند و افتخار نوچگی آن ها را پذیرا می شوند.


بسیاری از آگاهان از نوکیسه ها متنفرند. 

زیرا می دانند نوکیسه ها بر خلاف سرمایه دارها ی واقعی و قشر ثروتمند سنتی، سرمایه خود را نه در کار آفرینی که در دلالی صرف می کنند. آن ها منابع مالی جامعه را بر اساس بی لیاقتی به دست گرفته اند و بر این تنفر دامن می زنند. 


اما فاجعه بزرگ تر وقتی رخ می دهد که هنگام تماشای فیلم عروسی ها و پارتی های این دسته،خودمان را جای این افراد می گذاریم و بر زندگی سطحی و انگل گونه این افراد حسرت می خوریم.

  • حسین عمرزاده