| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

در مسیر پیشرفت و ترقی شنوا نباش!

دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۳۰ ق.ظ

تعدادی قورباغه در جنگل می گشتند که ناگهان دو تا از آنها درون گودالی افتادند. تمام قورباغه های دیگر دور گودال جمع شدند. وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است، به قورباغه های نگون بخت گفتند که هرگز نمی توانند از آن خارج شوند. دو قورباغه به حرف های آنها اهمیتی ندادند و سعی کردند از گودال بیرون بجهند.


قورباغه های دیگر همچنان به آنها می گفتند که تلاش شان بیهوده است و هرگز نمی توانند از آن گودال خارج شوند. بالاخره، یکی از قورباغه ها به حرف سایر قورباغه ها گوش داد و دست از تقلا برداشت. او افتاد پایین و مرد. دوباره جمعیت قورباغه ها سر قورباغه دیگر فریاد می کشیدند که دست از تلاش بردارد و بمیرد. اما او کمی بیشتر پرید و بالاخره موفق شد از گودال بیرون بجهد.


وقتی بیرون آمد، قورباغه های دیگر از او پرسیدند: «چرا به پریدن ادامه دادی؟ مگر صدای ما را نمی شنیدی؟» قورباغه به آنها گفت که گوشش کمی سنگین است و تقریباً ناشنوا است. او تمام مدت فکر می کرد آنها داشتند تشویقش می کردند.

  • حسین عمرزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی