- ۰ نظر
- ۰۳ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۵۳
اوضاع سیاسی،اجتماعی جامعه مسلمین - قسمت چهارم و پایانی / قانون در حکومت اسلامی:
دکتر زرین کوب - کتاب "کارنامه اسلام" :
«جامعه یی چنین...برای نظم و عدالت خویش می بایست از یک قانون عالی بهره مند باشد - چنانکه بود.
این قانون عبارت بود از شریعت،و در اسلام نیز - مثل آئین موسی - دین و قانون یک چیز بود.
بدینگونه ، در شریعت محمد (ص) ،هر جرمی یک گناه محسوب می شد و هر گناه یک جرم.
- منابع شریعت و علوم مربوط آنها:
منشأ اصلی این شریعت کتاب خدا بود - قرآن که هم منبع عقیده مسلمین نیز بود.
مأخذ دیگر سنت بود که آنچه را در قرآن مجمل یا مبهم بود تبیین و توضیح می کرد.
سنت عبارت بود از گفتار،کردار یا تقریر پیغمبر که نقل و حکایت آن حدیث خوانده می شد یا خبر.
...در مورد قرآن ضرورت داشت که آیات احکام درست فهم شود،حدود امر و نهی و عام و خاص شمول آنها معین گردد،ناسخ و منسوخ احکام شناخته آید،اقتضای معانی و الفاظ بدقت معلوم گردد،و البته اینهمه شناخت قرآن را لازم داشت - تفسیر.
البته در تفسیر قرآن مسائل دیگر نیز غیر از آنچه با قانون و شریعت ارتباط داشت پیش می آمد مثل عقاید،اخبار گذشته،قصهٔ انبیاء و انذار مشرکان.
تفسیر هم مقتضی غور در اسلوب بلاغت اعجاب آمیز قرآن بود و هم مستلزم جستجو در شأن نزول و در تفصیل قصص و حکایات.این نکته سبب شد که تفاسیر مختلف بوجود آمد.
...در حدیث هم استنباط قانون مقتضی غور و دقت بود.
از بین صدها هزار حدیث که نقل می شد - و حتی از همان عهد حیات پیغمبر منافقان و معاندان آنها را به کذب خویش آلوده بودند - خبر ثقه - و قابل اطمینان را که بتواند دستاویز احکام شریعت واقع شود از روی چه میزانی می توان شناخت؟
احادیث از جهت اسناد،از جهت راویان،و از جهت متن تا چه حد قابل اعتمادند؟
اخبار آحاد،و اخبار متواتر هریک تا چه حد و در کدام شرایط حجت بشمارند؟
علم،حدیث،علم درایه،و علم رجال بوجود آمد تا از بین انبود احادیث «صحاح» نیزانی بدست آید،برای آنچه ثقه هست و آنچه ثقه نیست.
- فقه اسلامی،یک سیستم قانونی کاملا اصیل و ابتکاری:
...در حقیقت،با وجود بعضی موارد که فقه اسلامی از آداب یا احکام رایج در نزد اقوام و ممالک فتح شده شاید چیزهائی - بحکم اصول - گرفته باشد رویهمرفته فقه اسلامی بعنوان یک سیستم قانونی کاملا اصیل است و ابتکاری.بعلاوه، این سیستم در قلمرو وسیع اسلام نظم و عدالتی را که در قرون وسطی مخصوصا در غرب،مدتها مجهول بود به دنیا باز آورد.
در همان دوره که فقه اسلامی مشکل ترین دعاوی را بوسیلهٔ احکام الهی خویش حل و فصل می کرد دنیای مسیحی قرون وسطی قضاوت الهی را بوسیله جنگ تن به تن و آنگونه وسایل اجراء می نمود.
- قانون اسلام، یک قانون الهی و کاملا انسانی است:
قانون شریعت،که در اسلام حاکی از امر و ارادهٔ الهی است،از جهت اخلاقی مخصوصا قابل ملاحظه است و رعایت انسانیت و پاس حقوق دیگران،مبنای اساسی بسیاری از احکام آنست.
درین قانون گوئی انسان هیچ حقی ندارد مگر آنکه خدا نیز سهمی در آن حق داشته باشد.اما سهم خدا عبارتست از امر او به اینکه حق هرکس باید به او داده شود و هیچ کس حق ندارد،به آنچه تعلق به دیگری دارد تخطی کند.
بدینگونه،قانون اسلام که در واقع یک قانون الهی است،بی آنکه ناشی از مصلحت جوئی های انسانی شده باشد به همان نقطه از حق خالص (Pure Right) می رسد که بقول یک محقق معروف اروپائی زمینهٔ مشترک تمام اقوام متمدن بشمارست.
- خلافت اسلامی و وظایف خلیفه :
...خلیفه هر کس بود،خواه از خلفای راشدین و خواه از امویها و عباسیان،کار عمده اش غیر از دفاع و حمایت از حوزهٔ اسلام نظارت بود در اجراء احکام شریعت.
با وفات پیغمبر،وحی - که منشأ قانون بود - منقطع گشت اما خلیفه که جانشین پیغمبر به شمار می آمد می بایست بر اجراء سنت و شریعت نظارت کند.
- حکومت اسلامی،مطلق (استبدادی و مستبد) نبود:
...خلیفه در غالب امور با صحابه و یاران مشورت می کرد و اگر هم به حرف آنها گوش نمی داد حکومتش مطلق نبود و چیزی آن را محدود می کرد - شریعت.
بدینگونه، شریعت قانون واحدی بود که از امیر المؤمنین تا فقیر ترین مرد مسلمان همگی مکلف به اطاعت از آن بودند.
در واقع اسلام با قانون واحدی که منشأ اصلی آن وحی الهی بود بر سراسر قلمرو خویش بیکسان حکومت می کرد و اسلام مرد چیزی نبود جز تسلیم وی به این قانون.»
منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص ۱۳۸ تا ۱۴۲
اوضاع سیاسی،اجتماعی و اداری مسلمین - قسمت دوم / حقوق برده در اسلام:
دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام:
«نسبت به بردگان نیز معامله مسلمین همراه با تسامح بود و مسالمت.
وقتی از بردگی در اسلام صحبت می شود نباید ماجرای اسپارتاکوس یا داستان کلبه عمو تام را به خاطر آورد.
اگر اسلام برده داری را پذیرفت چنان انسانیتی را نسبت به بردگان توصیه کرد که در جامعه اسلامی برده تا حدی بمثابه عضو خانواده تلقی می شد.
پیغمبر،بموجب روایات،آن کس را که بنده خویش را بزند از بدترین مردم خوانده بود.
...در واقع تجارت برده در همان ایام،هم نزد یهود معمول بود و هم نزد نصارا.
...وضع یک برده در نزد مسلمین با وضع او در نزد یهود و نصارا طرف نسبت نبود.
نزد یهود مردی که با کنیز درم خریده خویش می آمیخت عملش زنا محسوب می شد و زن او حق داشت آن کنیز را بفروشد و از خانه خویش دور کند چنانکه نزد نصارا هم فرزندی که از یک کنیز برای مرد به دنیا می آمد،برده بود.گویی گناه زنای پدر را به گردن خویش داشت.در صورتیکه نزد مسلمین،نه فرزند آن وضع حقارت آمیز را داشت نه مادرش.مرد حق نداشت ام ولد را بفروشد و او بعد از مرگ خداوند خویش آزادی نیز می یافت.
در بین خلفا و سلاطین اسلامی بسیار بودند کسانی که مادرشان برده بود - ام ولد.
از بین ممالیک - بندگان درم خرید - بعضی ها در غزنه،هند،و مصر مکرر سلطنت های مهم بوجود آوردند و اینهمه نشان می دهد که در قلمرو اسلام برده به هیچ وجه عرضه سرنوشتی از نوع سرنوشت بردگان امریکای عهد لینکلن نمی شد.»
منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص ۱۳۶ و ۱۳۷
اوضاع سیاسی،اجتماعی و اداری جامعه مسلمین - قسمت اول:
سعی می کنند به مردم القا کنند اسلام و حکومت اسلامی،خلا سیاسی اجتماعی (یا بنا بر ادعا:کمبود سواد و راهکار) دارد و نمی تواند حکومت کند و حتما حکومتش به خصوص در زمینه سیاست،اقتصاد،آزادی عقاید و آنچه تحت عنوان حقوق بشر مدعی آن هستند با شکست مواجه خواهد بود و به هر طریقی در قدم اول برای اسلام ستیزی،با اسلام سیاسی (که بخشی اساسی و موفق از شریعت و مجری اجرا و تطبیق آن است) مخالفت می کنند و می گویند بهتر آن است که اسلام فقط در مساجد و کنج خانه ها باشد!
در این بین،اسلام ستیزان ایرانیِ غرب زده که به نوعی در هنگام گفت و گو نام دکتر زرین کوب را همیشه بر زبان دارند،آمریکا و اروپا را به عنوان سرمشق و الگو معرفی می کنند.
می خواهیم با قلم دکتر زرین کوب در مورد وضعیت سیاسی و اجتماعی مردم در جامعه تحت مدیریت حکومت اسلامی بخوانیم و بدانیم.
او در کتاب کارنامه اسلام می نویسد:
«وسعت کم سابقه قلمرو اسلامی و تنوعی که از لحاظ اقلیم،نژاد،آداب،و رسوم گونه گون در جامعه وسیع مختلط اسلامی وجود داشت اداره چنین توده عظیم انسانی را دشوار می کرد و توفیق بزرگ مسلمین درین نکته بود که تمام این قلمرو پهناور را با یک قانون واحد اداره می کردند - شریعت اسلامی.
در واقع نزد مسلمین دین و قانون یک چیز بود - شریعت.
حتی سیاست و اداره نیز لا محاله از لحاظ نظری تابع شریعت بود.
...در طرز اداره حکومت اسلامی آنچه برای دنیا تازگی داشت انطباق آن بود با شریعت و وجود روح اخلاص و اخلاق بود در آن. بر خلاف جامعه عربی - جامعه جاهلیت - که مبتنی بر انساب و پیوندهای خویشاوندی بود،جامعه اسلامی بر اساس اخوت دینی قرار داشت.
...پیغمبر فضیلت را در تقوی اعلام کرده بود و این کسانی که به نام موالی خوانده می شدند غالبا در علم و تقوی نیز،مثل مراتب اداری،می توانستند فضیلت واقعی خود را در جامعه اسلامی احراز کنند.
...در جامعه اسلامی همیشه عامه مسلمین همان اصل اخوت اسلامی را اساس عمل می دانستند و امتیازات عناصر حاکمه و همچنین تعصبات شعوبی ضد آن را نیز به چشم یک تجاوز به قلمرو اخوت اسلامی می دیدند.
طبقه،به آن معنی که در روم قدیم و ایران ساسانی بود نزد مسلمین وجود نداشت.
حتی رفتار با اهل کتاب و یا بردگان نیز چنان با تساهل و مدارا توأم بود که ازین حیث جامعه اسلامی هنوز می تواند سرمشق خوبی برای آمریکا و آفریقای جنوبی باشد.
...در جامعه اسلامی استثمار طبقاتی آن شکل غیر انسانی را که در جامعه فئودال اروپا داشت نمی شناخت.
...اهل مذاهب اربعه - حنفی ها،شافعی ها،مالکی ها،و حنبلی ها - اگر در فروع مسائل با یکدیگر بعضی اختلافات داشتند غالبا با ذمی ها رفتارشان با تساهل و تسامح نسبی بی سابقه یی همراه بود.
حتی از زمان دوره اموی بقسمی از وجود این ذمی ها - خاصه نصارا - در امور اداری با تسامح و گشاده نظری استفاده می شد که از هیچ حیث برای آنها در قلمرو اسلام جای نگرانی نمی ماند.
در قلمرو اسلام وجود اقلیت های یهودی و مسیحی - به عنوان اهل کتاب - قابل تحمل بود اما مسیحیت قرون وسطی،در اندلس و سیسیل صقلیه نمی توانست اقلیت مسلمان را در داخل قلمرو خویش تحمل کند و بعد از سقوط قدرت مسلمین در اندلس و سیسیل،زندگی در قلمرو مسیحیت برای مسلمین تحمل پذیر نمی توانست باشد.
اگر اسلام در هرجا:در فرانسه،در سیسیل،در اسپانیا با شکست نظامی روبرو گشت و تدریجا آن سرزمینها را ترک کرد و در داخل قلمروخویش انزوا جست سببش عدم تسامح مسیحیت بود در تحمل اقلیت های دینی در قلمرو خویش.
از این روست که معامله مسلمین با این اقلیت ها از هر حیث قابل تحسین بود و در خور اعجاب.
این اقلیت ها در جامعه اسلامی تا حد امکان در حمایت قانون بودند - در حمایت شریعت.
در اجرای مراسم دینی خویش تا آنجا که معارض حیات اسلام نباشد غالبا آزادی کافی داشتند.
اگر جزیه یی از آنها دریافت می شد در ازاء معافیتی بود که از جنگ داشتند و در ازاء حمایت و امنیتی که اسلام،به آنها عرضه می کرد.
بعلاوه،این جزیه سالیانه از یک تا چهار دینار بیش نبود و ان را هم از کسانی اخذ می کردند که توانایی حمل سلاح داشتند.
از راهبان،زنان،و نا بالغان جزیه نمی گرفتند و پیران،کوران،عاجزان،فقیران،و بردگان از آن معاف بودند.»
منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص۱۳۶-۱۳۵و۱۳۴
رسیدگی به شکایات رعیت از دست کارکنان در عهد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ:
عمربن خَطّاب، شخصاً به شکایات رعیت از دست
والیان رسیدگی میکرد و به پیگیری و استیضاح آنها میپرداخت. ودر این راستا از
صاحب نظران، افراد شورا و اطرافیان خود نظرخواهی میکرد. و در پایان به سزای کسی
که مستحق سزا بود چه از والیان و چه از رعیت میپرداخت.
و اینک نمونهای از شکایات علیه والیان و عملکرد عمر
رَضِيَ اللهُ عَنهُ در آن:
۱- شکایت مردم کوفه از سعد بن ابی وقاص
- احتیاط در امور مسلمانان مقتضی بود که
فتنه را از نطفه خاموش گردانند و قبل از اینکه منجر به آشوب و تفرقه و چه
بسا جنگ و درگیری شود، آنرا خشک گردانند، حال اگر شخص مورد اتهام بری از تهمت است
چه بهتر،و عزل هیچ آسیبی بدو نمیرساند...
گروهی از مردم کوفه به رهبری زعامه جراح بن سنان
اسدی شکایتی علیه والی خود، سعد بن ابی وقاص، ترتیب دادند و هماهنگ با تجمع
مجوسیان در نهاوند به قصد حمله بر مسلمانان، شکایت خود را مطرح کردند و از اشتغال
به مشکلات پدید آمده برای مسلمانان سرباز زدند، این در حالی است که سعد مردی
عادل، مهربان، قوی، سختگیر با اهل باطل و آشوبگر و دلنرم با اهل حق و عبادتگر
بود، با این حال این دسته، توان تحمل حکم حق را نداشتند و در پی تحقق بخشیدن به
آرزوهایشان تلاش میکردند، از اینرو زمانی را برای شکایت خود انتخاب کردند که
بیشتر مستدعی گوش به فرمان بودن امیر بود، با توجه به اینکه مسلمانان به جنگی
سرنوشت ساز روی آورده بودند و نیاز مبرمی به اتحاد و همبستگی داشتند که به
صورت دستهجمعی در برابر دشمن قدم علم کنند، و همچنین میدانستند که عمر اهمیت
ویژهای برای اتحاد مسلمان بخصوص در چنین ظروفی قایل میباشد، بنابر این بسیار
امیدوار بودند که به آرزویشان دست یابند و موفقیت را کسب کنند، لذا امیرالمؤمنین
در راستای شکایت آنان به تحقیق پرداخت، هرچند که میدانست آنها مردمانی اهل هوی
و خواهشات نفسانی هستند، از اینرو صریح و روشن به آنان خاطرنشان ساخت که بدخواه و
پیرو خواهشات خویش هستند و دلیل آنرا اعتراض و شورش آنان در چنین شرایط بحرانی
دانست که مسلمانان بیش از هر وقت نیاز به وحدت و یکپارچگی دارند و افزود که البته
این شرایط مانع از آن نمیشود که من به شکایت شما رسیدگی نکنم. آنگاه محمد بن
مسلمه را فوراً برای تحقیق در اینباره و رسیدگی به شکایت آنان اعزام نمود. محمد
بن مسلمه در حالی که مردم برای رویارویی با مجوسیان آماده میشدند وارد شهر کوفه
شد و دست سعد را گرفت و در مساجد شهر دور زد و در مورد او نظرخواهی کرد.
آری! اصحاب پيامبر صَلّی اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم این گونه به
بررسی قضایای اختلافی میپرداختند. آنها به صورت علنی و با حضور راعی و رعیت به
شکایتها رسیدگی میکردند. چنان که محمد بن مسلمه در مسجد و در حضور همگان به طرح
شکایات پرداخت و از عموم مردم در مورد سعد پرسید: آنها در پاسخ گفتند: ما از او
جز خیر و خوبی چیزی ندیدهایم و دوست نداریم کسی دیگر به جای او تعیین شود. مگر
هنگامی که نزد جراح بن سنان و یارانش رفتند که در حق سعد سکوت کردند و نه بدیهای
وی را توضیح دادند و نه دلیلی علیه وی ارائه نمودند و به عمدی از تعریف وی
سرباز زدند، تا اینکه به طرف طایفهی بنی عبس رفتند، محمد بن مسلمه خطاب به
مردم، گفت: شما را به خدا سوگند میدهم که هر چه در مورد او میدانید بگویید. مردی
به نام اسامه بن قتاده برخاست و گفت: اکنون که ما را سوگند دادی، چارهای جز این
نیست که واقعیت را بگویم. آنگاه گفت: او در تقسیم اموال مساوات را رعایت نمیکند
ودر حق رعیت، انصاف روا نمیدارد و خود شخصاً در جنگها شرکت نمیکند. سعد که شاهد
جریان بود گفت: پروردگارا! اگر او به ناحق چنین تهمتهایی را به من نسبت میدهد، پس
روشنایی چشمانش را بگیر و او را عیالمند و مستمند بگردان و در معرض فتنهها قرارش
ده. دیری نگذشت که آن مرد نابینا شد و دارای ده دختر گردید و به دنبال زنان فاحشه
میرفت و همین که به چنگ قانون گرفتار میشد، میگفت: این در اثر دعای آن مرد
مبارک است.
همچنین سعد در حق گروهی که علیه او شکایت ترتیب داده
بودند، این گونه دست به دعا شد: بار الها! اگر آنها به ناحق و به خاطر غرور و
تکبر دست به این کار زدهاند، پس به مصیبت سختی گرفتارشان کن. و چنین هم شد و
جراح در ترور نافرجام حسن بن علی با شمشیر قطعه قطعه گردید و همدست دیگر او به نام
قبیصه نیز با سرنوشت مشابهی روبرو شد و اربد در زیر ضربات دستهی شمشیر جان سپرد و
بدین صورت خداوند دعای صحابی بزرگوار، سعد بن ابی وقاص، را که به حق از اولیای خدا
بود، و از طرف این گروه مورد ستم قرار گرفته بود پذیرفت. پذیرفته شدن دعای سعد و
امثال او بیانگر عنایت ویژهی پروردگار نسبت به اولیای خود و پرهیزکاران است. این
سلاح مخفی انسانهای با خدا است که باطل پرستان از آن شدیداً بیمناک و با تمام
سلاحهای پیشرفته خود از مقابله با آن عاجز هستند. و نابود شدن افرادی که سعد علیه
آنان دست به دعا شد خود شاهد بر این است که شکایت آنها از روی بغض و عناد و غرض
ورزی بوده است.
سعد در دفاع از خود گفت: من نخستین کسی هستم که در
اسلام خون مشرکی را به زمین ریخته است و رسول خدا به هیچ کسی جز من نگفت: پدر و
مادرم فدایت باد ـ اشاره به روز احد است که رسول خدا به سعد گفت: پدر و مادرم
فدایت باد! تیر را شلیک کن ـ و افزود که من جزو پنج نفر اولی هستم که به رسول خدا
ایمان آوردند. با این همه بنو اسد در مورد من معتقدند که نماز را خوب بلد نیستم و
بیشتر مشغول شکار هستم؟! آنگاه محمد بن مسلمه او را همراه با کسانی که علیه او
شکایت داشتند، به محضر خلیفه برد و در آنجا عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ به سعد گفت:
وای برتو! مگر چگونه نماز میخوانی؟ سعد در پاسخ گفت: دو رکعت نخست را طولانی و دو
رکعت آخر را کوتاه میخوانم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: از تو چنین انتظار میرفت.
آنگاه پس از این که برائت سعد ثابت گردید، عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: اگر
احتیاط نمیکردم، سزای آنان معلوم بود و از سعد پرسید: چه کسی را به جای خود
نشاندهای؟ سعد گفت: عبدالله بن عتبان را. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ عبدالله را والی
رسمی کوفه قرار داد و سعد را برکنار کرد.
آری برائت سعد از تهمتی که بدو نسبت دادند ظاهر و
نمایان شد، اما احتیاط در امور مسلمانان مقتضی بود که فتنه را از نطفه خاموش
گردانند و قبل از اینکه منجر به آشوب و تفرقه و چه بسا جنگ و درگیری شود، آنرا
خشک گردانند، حال اگر شخص مورد اتهام بری از تهمت است چه بهتر و عزل چه آسیبی
بدو نمیرساند، زيرا آنان کسانی بودند که رغبتی به ولایت نداشتند و برایشان کافی
بود که برائت او از همهی اتهاماتی که به وی نسبت داده بود، ثابت گردید. اصولاً آنها
پستها و مسئولیتها را بار سنگینی تلقی میکردند که زیانش خیلی بیشتر از سودش بود.
البته خدمت به اسلام و مسلمانان برای انسانهای خداترس و خواهان رضامندی خدا،
فرصتی گرانبها و عملی است شایسته. اما اگر همین عمل شایسته، به بهای فتنه و فساد
باشد، بهتر همان که از ابتدا از آن صرف نظر کرد و دوری جست. آن طور که در این
جریان مشاهده گردید و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز در برکناری سعد، همین نکته را در
نظر داشت. چنانکه سعد بعد از آن در دارالخلافه جزو مشاورین خلیفه قرار گرفت و پس
از این که عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در محراب مجروح شد، نام سعد را در لیست شش نفری
که قرار بود یکی از آنان به عنوان خلیفه تعیین شود، نوشت و به خلیفهی بعدی توصیه
کرد که از وجود سعد استفاده نماید و توضیح داد که من از او بدیای سـراغ نداشـتم
که او را از کـار برکنار کـردم، بلکه ترسیدم که به او ضرری برسانند.
۲ـ شکایات مصریان علیه عَمرو بن عاص
- «متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتم
احرارا؟»
(شما از کی مردم را بردهی خود قرار دادهاید
در حالی که مادرانشان آنها را آزاد به دنیا آورده اند؟!)...
عمربن خطاب رَضِيَ اللهُ عَنهُ به طور قطعی عملکرد
عَمرو بن عاص (والی مصر) را زیر نظر داشت.
معمولاً عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در همهی شئون ولایت
دخالت میکرد. چنان که وقتی عمرو بن عاص برای خود منبری تهیه کرد و از فراز آن با
مردم سخن میگفت: عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در نامهای به وی چنین نوشت: شنیدهام که
منبری ساختهای و بر گردن مسلمانان نشسته با آنها سخن میگویی. مگر نمیتوانی که
در جمع آنان بایستی؟ با رسیدن نامهی من، منبرت را بشکن و اگر نه من میدانم و تو.
بنابراین عمرو همواره مواظب بود تا از او عملی سر
نزند که باعث ناراحتی خلیفه گردد. چرا که او به میزان علاقهی خلیفه در مورد اقامهی
عدل و اجرای حدود الهی واقف بود. بنابراین سعی میکرد تا از جانب او فقط اخبار
مسرت بخشی به خلیفه برسد. چنان که باری اتفاق افتاد که عبدالرحمان بن عمرو مردی
دیگر شراب نوشیدند و نمیدانستند که از نوع مست کننده است. سپس به عمرو مراجعه
کردند و گفتند: ما شراب نوشیدهایم. و خواهان اجرای مجازات شرعی شدند. عمرو به آنها
بد و بیراه گفت و آنان را طرد نمود. عبدالرحمان گفت: اگر بر ما حد جاری نکنی به
پدرم اطلاع خواهم داد. عمرو دانست که اگر عمربن خطاب مطلع شود، سخت خشم خواهد گرفت
و او را از کار برکنار خواهد کرد. بنابراین آنها را به منزل خود فرا خواند و پس
از تراشیدن موهای سرشان، مجازات شرعی را بر آنها اجرا نمود. در حالی که معمولاً
کسانی که شراب مینوشیدند، در ملأ عام مجازات میشدند. وقتی این خبر به گوش عمر رَضِيَ
اللهُ عَنهُ رسید، طی نامهای اعتراض شدید خود را نسبت به این قضیه برای عمرو نوشت
و گفت: عبدالرحمان همچون دیگران یکی از افراد رعیت تو است و شاید چنین اندیشیدهای
که او فرزند امیر المؤمنین است و باید رعایت او را کرد. مگر نمیدانی که من در
اجرای حدود الهی پروای هیچ کسی را ندارم.
گفتنی است که علیه عمرو شکایات زیادی چه از جانب
مسلمانان مصر و چه از جانب قبطیها میرسید و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز متعاقباً
عمرو رَضِيَ اللهُ عَنهُ را احضار مینمود و در مورد شکایات بررسی میکرد و گاهی
او را سرزنش مینمود. چنان که یک بار فرزند والی مصر، یکی از ساکنان مصر را به
ناحق تازیانهای زده بود. آن مرد به مدینه آمد و نزد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ شکایت
آورد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ ، عمرو و فرزندش را احضار نمود و خطاب به آنها
مقولهی مشهورش را گفت:
«متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتم
احرارا؟»
(شما از کی مردم را بردهی خود قرار دادهاید
در حالی که مادرانشان آنها را آزاد به دنیا آورده اند).
آنگاه تازیانه را به دست آن مرد داد تا از فرزند
والی مصر، انتقام بگیرد و گفت: به خدا! اگر حقی بر پدرش داشتی و میخواستی از او
انتقام بگیری کسی مانع تو نمیشد.
چنان که باری یکی از نظامیان آن ناحیه به عمر رَضِيَ
اللهُ عَنهُ شکایت برد که عمرو او را متهم به نفاق نموده است. عمر رَضِيَ اللهُ
عَنهُ طی نامهای به عمرو نوشت که اگر مدعی دعوای خود را با دلیل ثابت کرد، در ملأ
عام باید به او امکان دهی تا تو را تازیانه بزند. به هر حال مرد توانست با ارائه
شاهد ثابت کند که عمرو او را متهم به نفاق کرده و قرار شد که والی مصر تنبیه شود.
مرد تازیانه به دست گرفت و بالای سر عمرو ایستاد. هر چه مردم وساطت کردند و
خواستند با پرداخت پول او را از این کار بازدارند، کار به جایی نبردند. تا این که
مرد کاملاً بر عمرو مسلط شد گفت: آیا کسی هست که مرا از زدن تو مانع شود؟ عمرو
گفت: خیر. مرد گفت: پس من تو را بخشیدهام.
۳ـ شکایات مردم بصره علیه ابوموسی اشعری
- به ابوموسی نوشت: به خدا سوگند! اگر گذرم
بر آنجا بیفتد چهرهات را سیاه خواهم کرد و در میان مردم میگردانمت...
جریر بن عبدالله بجلی میگوید: مردی دارای صدای رسا
و بازوان قوی در جنگی با ابوموسی شرکت کرده بود. هنگامی که غنایم را تقسیم کردند،
ابوموسی بخشی از سهميهی او را داد. مرد از پذیرفتن آن امتناع ورزید و خواهان
سهمیهی کامل خود شد. ابوموسی او را بیست ضربه تازیانه زد و موهای سرش را تراشید.
مرد موهای تراشیدهی خود را برداشت و بلافاصله نزد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رفت.
راوی میگوید: من بیش از دیگران با عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نزدیک بودم. مرد موهای
خود را پیش روی عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گذاشت و گفت: آتشی در پیش رو داریم. عمر رَضِيَ
اللهُ عَنهُ گفت: راست میگوید: آتشی در پیش رو داریم. آنگاه تمام ماجرا را برای
عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ تعریف کرد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ فوراً نامهای تحت این
عنوان به ابوموسی نوشت: سلام خدا برتو باد! فلانی مدعی است که او را در ملأ عام
زدهای؟ اگر واقعاً راست میگوید: پس تو نیز در ملأ عام بنشین تا او از تو انتقام
بگیرد. مرد خود را برای گرفتن انتقام از والی بصره آماده کرد. هر چه مردم وساطت
کردند، فایدهای نداشت تا این که ابوموسی در جایگاه قرار گرفت و آمادهی پس دادن
انتقام شد. آنگاه مرد رو به آسمان نگاه کرد و گفت: بار الها! من او را بخشیدم.
همچنین عبدالله بن عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ میگوید:
ما همراه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در مسیری میرفتیم، ناگهان متوجه مردی شدیم که دوان
دوان میآمد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: او به دیدن ما میآید. وقتی نزدیک شد و
با عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ ملاقات کرد، سخت گریست و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز با
او گریه کرد. آنگاه گفت: من شراب نوشیدم و مستحق اجرای حد شرعی شدم. ابوموسی مرا
تازیانه زد و چهرهام را سیاه کرد و در کوچه پس کوچههای شهر گردانیده شدم و به
این هم بسنده نکرد، بلکه مردم را از هم نشینی با من منع کرده است تا جایی که من
تصمیم به قتل او گرفتم و یا این که از دار الاسلام فرار کرده و به دار الکفر
بپیوندم و یا این که مرا به شهری بفرست که کسی مرا نشناسد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ
با شنیدن سخنان آن مرد به شدت گریست و گفت: به خدا سوگند! به هیچ قیمتی دوست ندارم
که شما به دار الکفر بپیوندی. و به ابوموسی اشعری نوشت: فلانی مدعی است که تو با
او چنین و چنان رفتار نمودهای؟ من از تو میخواهم که بعد از رسیدن نامهام بدستت
مردم را وادار کن تا با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید.
آنگاه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.
و در روایتی آمده است که عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ به
ابوموسی نوشت: به خدا سوگند! اگر گذرم بر آنجا بیفتد چهرهات را سیاه خواهم کرد و
در میان مردم میگردانمت، پس اگر میخواهی اطمینان حاصل کنی که آیا چنین کاری را
انجام میدهم، لازم است این کار را دوباره تکرار کنی، اکنون مردم را وادار کن تا
با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید. آنگاه عمر رَضِيَ
اللهُ عَنهُ آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.
این جریان بیانگر آن است که عمرفاروق بیش از حد
مواظب رفتار امیران خود بود که مبادا بر کسی ستمی روا دارند.
۴ـ شکایات اهل حمص علیه سعید بن عامر
- حاکم در جمع مردم بازخواست می شود!
خالد بن معدان میگوید: عمربن خطاب، سعید بن عامر
جمحی را بر ما ساکنان حمص گمارده بود. و هنگامی که ایشان به حمص آمد، از مردم آن
سامان در مورد سعید سؤال کرد. آنها از وی شکایت کردند ـ گفتنی است که حمص به خاطر
شکایت مردم از دست والیان معروف به کوفهی دوم بود ـ آنها گفتند: او هر روز صبح
تا دیر وقت از خانهاش بیرون نمیشود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: خطای بزرگی
مرتکب شده است. دیگر چه؟ گفتند: شبها به ما پاسخ نمیدهد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت:
این هم خطای بزرگی است. دیگر چه؟ گفتند: هر ماه یک روز اصلاً به سوی ما بیرون نمیشود.
عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: خطای بزرگی است. دیگر چه؟ گفتند: هر از چند گاهی
بیهوش میافتد و دوباره به هوش میآید. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ سعید را در جمع
مردم طلبید و گفت: بار الها! رأی من در مورد او اشتباه نباشد. آنگاه در حضور وی
از مردم پرسید: چه شکایتی از او دارید؟ گفتند: هر روز صبح تا دیر وقت به سوی ما
بیرون نمیشود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رو به سعید کرد و گفت: تو چه میگویی؟ گفت:
به خدا سوگند! من نمیخواستم رازم فاش شود، ولی اکنون چارهای نیست. من کسی را
ندارم که به کارهای منزل برسد. بنابراین صبح ها آرد خمیر میکنم و نان میپزم، سپس
وضو میگیرم و نزد آنان میروم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ دوباره پرسید: غیر از این
چه شکایتی دارید؟ گفتند: شبها پاسخ ما را نمیدهد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید
پرسید: در اینباره چه میگویی؟ سعید گفت: من روزها را برای آنها و شبها را برای
خدا اختصاص دادهام. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: آیا شکایت دیگری دارید؟ گفتند:
او در هر ماه یک روز غایب است. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید علت غایب شدن وی را
جویا شد. سعید گفت: به خدا سوگند که من لباسی جز همین یک قواره ندارم. بنابراین هر
ماه یک دفعه آنرا میشویم و منتظر میمانم تا خشک شود و استحمام میکنم و آنرا
میپوشم. سپس عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از مردم پرسید: آیا شکایت دیگری دارید؟
گفتند: او هر از چند گاهی بیهوش میافتد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید، در این
مورد توضیح خواست. سعید گفت: من روزی که قریش خبیب را در حالی که گوشت بدنش را
قطعه قطعه کرده بودند, به دار آویختند، شاهد ماجرا بودم و به خاطر این که نتوانستم
به او کمکی بکنم هرگاه به یاد آن صحنه میافتم، وجدانم آزارم میدهد. گرچه در آن
روز خودم نیز مشرک بودم، ولی فکر میکنم به خاطر ترک یاری رساندن به وی هرگز
بخشوده نمیشوم و این خاطرهی تلخ باعث ضعف و بیهوشی من میشود. عمر رَضِيَ اللهُ
عَنهُ پس از شنیدن سخنان سعید گفت: خدا را شکر رأی من در مورد او اشتباه نبود و به
وی هزار دینار داد که صـرف امور شخصی بکند ولی سعید آن هزار درهم را در میان
مستمندان تقسیم نمود.
۵ـ برکناری کسی که فردی از افراد رعیت را به تمسخر گرفته بود
- اگر احترام سنت نبود، ریش تو را میتراشیدم...
قیس بن حازم میگوید: عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ مردی
از انصار را در کاری از کارهای مسلمین استخدام کرد. گذر این مرد به خانهی رییس
اهل حیره (عَمرو بن حیان بن بقیله) افتاد. او برای مهمان خود غذایی تدارک دید.
مهمان ضمن استهزا و تمسخر شدید به میزبان خود دست به محاسن او نیز برد. مرد سوار
بر مرکب، خود را نزد عمر رساند و گفت: ای امیرالمؤمنین! من در خدمت حکومت قیصر و
کسری بودهام ولی کسی تا این حد به من بی احترامی نکرده است. عمر رَضِيَ اللهُ
عَنهُ گفت: مگر اتفاقی افتاده است؟ مرد گفت: بلی! فلان کارگزار تو نزد ما آمد و با
ما چنین رفتار نمود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ کسی را نزد کارگزار خود فرستاد و او
را فراخواند و سرزنش کرد و گفت: برای تو بدون این که طلب بکنی، غذا و آشامیدنی
تهیه میکنند و تو آنان را به تمسخر میگیری و دست به محاسنشان میبری؟ به خدا
سوگند اگر احترام سنت نبود، ریش تو را میتراشیدم، ولی برو و از امروز به بعد برای
همیشه از کار برکنار هستی.
«زیگرید هونکه - Sigrid Hunke » آلمانی اشاره میکند که سبک جنگیدن (مبارزان مسلمان) در نبردها تکاندهنده و گیجکننده بود (برای جنگجویان صلیبی) که با تجهیزات و قابلیتهای ساده جنگی میجنگید و با درگیریهای فردی و گروههای سازمانیافته پیشرفته ی مسلمین روبرو بودند!
او درباره رزمندگان و جنگجویان مسلمان می گوید:
«آنها از راه دور با اسب های تندرو آماده جنگ بودند،تیراندازان ماهری سوار بر اسب بودند. تیرهای خود را در فاصله ۸۰ متری به سوی دشمن نشانه می رفتند...»!
و ادامه می دهد: تیرهای آنان سیل نابودکننده ای بود و تاکتیک سریع مهاجم [مسلمان] که می دود و سپس سنگر میگیرد و سپس ناگهان حمله را تکرار می کند، باعث سردرگمی و گیج شدن صلیبیون می شد. تا جایی که سپاهیان صلیبی را فلج و زمین گیر می کردند و گاهی متوسل به فرار می شدند!»
یکی از جنگجویان صلیبی صحنه ای را تعریف می کند که وقتی مسلمانان قبل از شروع جنگ با تیر به آنها حمله کردند او را به وحشت انداخت.
میگوید : " ابرهای تیر کمانداران مسلمان مانند دسته های ملخ بود!
آنقدر غلیظ که نه باران و نه تگرگ باعث تاریکی بیشتر نمی شد، تیرها بدن بسیاری از ما را فرو می برد و هنگامی که مهاجمان رده اول [مسلمان] آستین های خود را خالی کردند به دنبال آنها گروه دوم می آمد ..
اسکادران دوم...!
و تیرهای خود را با شدت غیرقابل تصوری شروع به شلیک میکردند، این روش نبرد برای رزمندگان ما کاملاً بیگانه بود.»
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
منبع :کتاب الابل علی بلاط قیصر، زیگرید هونکه، ص ۱۹۴-۱۹۳-۱۹۲
گوستاو لو بون فیلسوف،مورخ،جامعه شناس و پزشک فرانسوی در مورد فرهنگ اخلاقی والای پیروان اسلام و تاثیرات آن بر جامعه بربر مسیحی اروپا می نویسد:
"اینکه اخلاق اشراف و امرای نصاری در آن عصر چه بوده و مسلمین در مقابل دارای چه صفاتی بودند ما آن را کاملا نشان داده و ثابت نمودیم که اسلاف ما به وسیلهی معاشرت و مراودت با مسلمین، اطوار بربریت خود را به تدریج ترک گفته و در خصوص اخلاق بهادرانه و وظایف اخلاقی مانند شفقت و عاطفه به زن و پیر و بچه و پایبندی به قسم و عهد و امثال آن تماما از چیزهایی است که از پیروان اسلام آموختند.
ما در بیان جنگ صلیب ثابت نمودیم که نصارای اروپا در صفات مزبور، فرسنگ ها از مسلمین عقب بودند. "
منبع:تمدن اسلام و عرب،گوستاو لوبون،ترجمه:فخر داعی گیلانی،ص۷۶۲
|چندخطتاریختمدن
ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخ نگار و نویسندهٔ آمریکایی در کتاب ارزشمند خود "تاریخ تمدن - The Story of Civilization" به بیان نقش حیاتی اسلام و مسلمانان در ایجاد و تعالی تمدن علمی بشر می پردازد و با قلم توانمند خود تصویری مستند برای مخاطب به نمایش می گذارد که برای بسیاری از ماها که کم و بیش دچار بیماری غرب زدگی و حس کمبود فرهنگی تاریخی هستیم به رویا و خواب و خیال می ماند.
او در جلد چهارم این کتاب که "The Age Of Faith - عصر ایمان" نام دارد،در مورد این تاریخ باشکوه می نویسد:
«علمای اسلام در قرون وسطی اقوام را به دو طبقه تقسیم می کردند،اقوامی که علم داشتند و اقوامی که علم نداشتند.
...
به دورانی که از آن سخن می گوییم مسلمانان همچنان در زمینهٔ علوم تفوق بی رقیب داشتند.
در رشتهٔ ریاضیات در مراکش و آذربایجان پیشرفتهای جالبی رخ داد؛در اینجا یک بار دیگر شاهد طیف وسیع تمدن اسلام هستیم.
حسن مراکشی به سال ۶۲۷ ه ق (۱۲۲۹ م) جدولهایی فراهم کرد که جیب زاویه را در هر درجه معین می کرد،و نیز جدولهایی آماده ساخت که جیب تمام،جیب قوس،و جیب اجزای قوس را نشان می داد.
یک نسل بعد،خواجه نصیر الدین طوسی نخستین رساله را تالیف کرد که ضمن آن علم مثلثات یک علم مستقل،و نه یکی از فروع علم نجوم،شمرده شده بود؛این کتاب،که «شکل القطاع» نام داشت،تا دو قرن بعد که ر گیو مونتانوس کتاب «مثلثات» خود را نوشت در این زمینه بی رقیب بود.محتملا حساب مثلثاتی که به نیمهٔ دوم قرن سیزدهم در چین به وجود آمد مایهٔ عربی داشته است.
معروف ترین کتاب آن دوران در علم فیزیک کتاب «میزان الحکمه» بود که در سال ۵۱۶ ه ق (۱۱۲۲ م) توسط یک غلام یونانی نژاد از مردم آسیای صغیر،به نام خازنی،تألیف شده بود.این کتاب تاریخچه ای از علم فیزیک به دست می دهد،قوانین اهرم را فرموله می کند،جداولی از وزن مخصوص بسیاری از مایعات و جامدات تنظیم می نماید،و فرضیهٔ جاذبه را،به عنوان یک نیروی عمومی که همه چیز را به سوی مرکز زمین می کشاند،مطرح می سازد.
مسلمانان دستگاه چرخ چاهی موسوم به «شادوف» را،که به نزد یونانیان و رومیان معروف بود،تکمیل کردند.صلیبیان این دستگاهها را که از نهر العاصی (اورونتس) آب می کشید،دیدند و به آلمان بردند.
کار کیمیاگران بالا گرفته بود،چنانکه،به گفتهٔ عبداللطیف بغدادی،کیمیاگران «سیصد طریقه براس فریب دادن مردم» می دانستند.گویند یکی از کیمیاگران پول گزافی از نورالدین گرفته بود که در کار تحقیقات علمی خرج کند،و متواری شده بود.آنگاه یکی از ظرفا فهرستی از نام ابلهان فراهم آورده و نام نورالدین را بالای آن نوشته و گفته بود که اگر کیمیاگر باز گردد،نام او را به جای نورالدین خواهد نوشت.ظاهرا این شخص ظریف آزاری از سلطان ندیده است.
به سال ۴۷۴ هـ ق (۱۰۸۱ م) ابراهیم [ابن سعید] سهدی، یکی از علمای والنسیا، قدیمترین کره آسمانی را که در
تاریخ از آن نام هست آماده کرد. این کره، که از برنج ساخته شده بود،۲۰۹ میلیمتر قطر داشت و بر سطح آن ۰۱۵`۱
ستاره ضمن ۴۷ صورت فلکی ثبت شده بود؛ ستارگان به ترتیب قدر نجومی نمودار بودند. خیرالدای اشبیلیه
(۱۱۹۰ م ) هم مناره و هم رصدگاه بود، و جابر ابن افلح رصدهای خود را، که در کتاب «اصلاح المجسطی» انتشار داد
(۶۳۸ هـ ق، ۱۲۴۰ م ) ، در آنجا فراهم کرده بود. در تألیفات ابواسحاق بطروجی قرطبی (آلپتراگیوس)، نظیر همین
طغیان بر ضد نجوم بطلمیوسی شده بود؛ وی با نقد ویران کننده خویش بر فرضیۀ افلاک و دوایر متحدالمرکز فلکی،که بطلمیوس تشریح مسیرها و حرکتهای ستارگان را در آن جسته بود، راه را برای کوپرنیک هموار کرد.
این عصر، ادریسی و یاقوت حموی، دو دانشمند جغرافیدان را به وجود آورد که شهرتشان در همۀ قرون وسطی
جهانگیر بود. ابوعبداالله محمد ادریسی (۴۹۳ ـ ۵۶۰ هـ ق، ۱۰۹۹ ـ ۱۱۶۵ م ) در سبته زاد، در قرطبه علم آموخت، و
در پالرمو به تقاضای روژهٔ دوم، پادشاه سیسیل «کتاب الرجاری» را نوشت که ضمن آن زمین را از لحاظ آب و هوا به هفت اقلیم، هر اقلیم را به ده قسمت تقسیم کرده، و هر یک از هفتاد قسمت را با نقشۀ توضیحی مفصلی ترسیم
کرده بود؛ نقشه های وی سرآمد نقشه کشی قرون وسطی و در کمال ،صحت، و گستردگی حیطه بینظیر بودند.
ادریسی چون غالب علمای اسلام، در کروی بودن زمین تردید نداشت و آن را حقیقتی مسلم میدانست. ابوعبداالله
یاقوت حموی (۵۷۵ ـ ۶۲۷ هـ ق، ۱۱۷۹ ـ ۱۲۲۹ م ) در افتخار پرچمداری علم جغرافیا در قرون وسطی با ادریسی
شریک بود. یاقوت یونانی زاده ای از آسیاي صغیر بود که در جنگ اسیر شد و به عنوان برده در بازار به فروش رفت؛ولی تاجر بغدادیی که او را خریده بود وی را بخوبی تعلیم داد و بعد آزادش کرد. یاقوت سفر بسیار کرد، نخست به
عنوان یک تاجر، و بعدها به عنوان جغرافیدانی که مجذوب شهرها و اقوام، پوشاك، و روشهای مختلف زندگیشان شده
بود.
چقدر خوشدل شد که ده کتابخانۀ عمومی در مرو یافت که یکی از آنها ۱۲,۰۰۰ جلد کتاب داشت؛
رئیس کتابخانه به رعایت حال او اجازه داد که در یک نوبت تا دویست کتاب به منزل خود ببرد.
کسانی که این مایۀ حیاتی
مردان بزرگ، یعنی کتاب، را دوست دارند حدس می زنند که یاقوت وقتی به این گنجینۀ عظیم معنوی دسترسی پیدا
کرد چقدر خوشحال شد.
پس از آن به خیوه و بلخ رفت و در آنجا نزدیک بود مغولان ضمن پیشروی ویران کنندهٔ خود اسیرش کنند؛ ولی او بدون لباس فرار کرد، اما نوشته های خود را همراه برد و از ایران گذشت و به موصل رسید؛
در عین حال که با نان بخور و نمیر کار پاکنویسی روزگار می گذراند، کتاب معروف «معجم البلدان» را به پایان
رسانید (۶۲۶ هـ ق، ۱۲۲۸ م) .
این یک دایرة المعارف مفصل جغرافیایی است که تقریباً همۀ معلومات جغرافیایی قرون وسطی را ضمن آن فراهم آورده و چیزی از مسائل نجوم، طبیعیات، باستانشناسی، جغرافیای انسانی، و تاریخ را فروگذار نکرده است؛ به علاوه، از اهمیت و فاصلۀ شهرها از همدیگر، و زندگی معاریف شهر و اعمالشان سخن آورده است.
کمتر کسی مانند این دانشمند بزرگ کرهٔ زمین را دوست می داشته است.
علم گیاهشناسی، که بعد از تئوفراستوس به دست فراموشی سپرده شده بود، به وسیلۀ مسلمانان این عصر زندگی از سر گرفت. ادریسی کتابی دربارهٔ گیاهان نوشته و ۳۶۰ نوع گیاه را وصف کرده بود. توجه او همه منحصر به مسائل طبی نبود، بلکه بیشتر از لحاظ علمی و گیاهشناسی بحث کرده بود. ابوالعباس اشبیلیه ای (۶۱۳ هـ ق، ۱۲۱۶ م ) به خاطر مطالعاتش دربارهٔ گیاهان مختلفی که مابین اقیانوس اطلس و دریای سرخ می رویید، به «نباتی» شهرت یافت.
ابن البیطار (۵۸۶ ـ ۶۴۶ هـ ق، ۱۱۹۰ ـ ۱۲۴۸ م ) ، با تبحری فوق العاده، همۀ معلومات گیاهشناسی اسلامی را در کتابی مفصل و پر مایه فراهم آورد که تا قرن شانزدهم در این زمینه مرجع و معتبر بود و او را به مقام بزرگترین گیاهشناس و داروساز قرون وسطی رساند.
از جملۀ مهمترین مؤلفات در علم زراعت کتاب «الفلاحه»، اثر ابن عوام اشبیلیه ای بود که ضمن آن از انواع خاک و کود سخن آورده، طریقۀ کشت ۵۸۵ نوع گیاه، ۵۰ نوع درخت میوه، روشهای پیوندزنی، و علایم بیماری گیاهان و راه علاج آن را شرح داده بود. کتاب وی کاملترین تحقیقات همۀ قرون وسطی در رشتۀ کشاورزی به شمار بود .
در این دوران نیز ، چون دوران ماقبلش، بزرگترین طبیبان آسیا و افریقا و اروپا از میان مسلمین برخاستند.
مهمترین
عرصۀ تخصص این طبیبان بیماریهای چشم بود، شاید از آن رو که این گونه امراض در دیار خاور نزدیک فراوان بود و
در آنجا، مثل جاهای دیگر، مردم پولهای گزاف برای علاج ـ و خیلی کم برای پیشگیری ـ خرج می کردند. چشم
پزشکان آب آوردگی چشم یا آب مروارید را عمل می کردند.
خلیفه ابن ابوالمحاسن طبیب چنان به مهارت خود اعتماد داشت که آب آوردگی چشم مرد یک چشمی را عمل کرد.
ابن البیطار در کتاب الجامع لمفردات الادویة و
الاغذیه تاریخ طب گیاهی را نوشت و در آن هزار و چهارصد نوع گیاه و غذا و دارو ذکر کرد که سیصد نوع آن قبلا
ناشناخته بودند؛ ترکیبات شیمیایی و قدرت شفابخشی آنها را معین کرد؛ و ملاحظات دقیقی دربارهٔ کیفیت استعمال
آنها به قلم آورد. ولی معروفترین طبیب مسلمان این دوران علی الاطلاق ابومروان بن زهر اشبیلیه ای (۴۸۴ ـ ۵۵۷ هـ
ق، ۱۰۹۱ ـ ۱۱۶۲م) بود که در جهان طب اروپایی به نام اونزوئار معروف است.
ابن زهر نسل سوم از شش نسل طبیبان معروف بود، که همه از یک خانواده بودند، و هر یک پرچمدار طب دوران خود به شمار می رفت. وی کتاب التیسیر [ فی المداواة و التدبیر ] را به تقاضای دوست خود ابن رشد، که بزرگترین فیلسوف آن دوران بود و ابن زهر را بزرگترین طبیب جهان پس از جالینوس می شمرد، تألیف کرد.هنر وی در توصیف بالینی بود. وی آنالیزهای کلاسیکی از تومورها، التهاب غشای داخلی قلب، سل روده، و فلج حنجره به قلم آورده است. ترجمۀ عبری و لاتینی کتاب تیسیر در طب اروپایی نفوذ فوق العاده ای کرد.
اسلام در ایجاد بیمارستان های خوب و تهیۀ لوازم آن نیز پیشاهنگ جهان بود.
بیمارستانی که نورالدین محمود به سال
۵۵۶ هـ ق (۱۱۶۰ م) در دمشق ایجاد کرده بود سه قرن تمام بیماران را بدون دستمزد علاج می کرد و داروی رایگان
نیز می داد. به گفتۀ تاریخ نویسان، اجاق این بیمارستان ۲۶۷ سال پیاپی مشتعل بود و خاموش نشد.
ابن جبیر، که به سال ۵۸۰ هـ ق (۱۱۸۴ م) به بغداد رفته بود؛ از دیدار بیمارستان بزرگ عضدی شهر،که چون قصرهای سلطنتی بر ساحل دجله سر برافراشته بود و بیماران را غذا و داروی رایگان می داد، تعجب کرد.
در قاهره نیز سلطان قلاؤون به
سال ۶۸۴ هـ ق (۱۲۸۵ م) بیمارستان منصوری را پی افکند که علی الاطلاق بزرگترین بیمارستان قرون وسطی بود.
در داخل فضای وسیع محصور و چهارگوشی چهار بنا سر برآورده بود، و در میان آنها محوطه ای قرار داشت که با
ایوان ها احاطه شده بود و حوض ها و جوی ها آب و هوای آن را خنک می کردند.
برای بیماری های مختلف و بیماران در
حال نقاهت بخش های جداگانه داشت، همچنین دارای چند آزمایشگاه، یک داروخانۀ عمومی، کلینیک هایی برای
بیماران سرپایی، چند آشپزخانه و حمام، یک کتابخانه، یک نمازخانه، و یک سالن سخنرانی داشت؛
بویژه، مناظر دل
انگیزی برای قسمت بیماران روانی به بیمارستان پیوسته بود. بیماران از زن و مرد، غنی و فقیر، آزاد و برده در آنجا
بی دستمزد علاج می شدند.
به بیماران بهبود یافته هنگام خروج از بیمارستان مبلغی می دادند تا برای تحصیل قوت خود بلافاصله محتاج کار نباشند.
بیمارانی که به بیخوابی مبتلا می شدند به موسیقی ملایم و قصه گویان حرفه ای گوش می دادند، و احیاناً کتابهای تاریخی برای مطالعه دریافت می داشتند.
در همۀ شهرهای بزرگ اسلامی برای
مراقبت دیوانگان تیمارستانهایی موجود بود».
William James Durant,The Story of Civilization,Volume4,Page328,329,330&331
تصاویر صفحات منابع:
رسول الله صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم در سفر هجرت به همراه ابوبکر رَضِيَ اللهُ عَنهُ به خيمه اُم معبد خزاعي رسيدند؛ او زنی چابك بود كه معمولاً كنارخيمه اش می نشست و به مسافران آب و غذا می داد؛ از او پرسيدند: آيا چيزی داری؟
گفت: به خدا سوگند اگر چيزی می داشتم به شما می دادم؛ چون خشكسالی و قحطی بود، چيزی نداشت. در همين حال چشم رسول خدا - صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم - به بزی افتاد كه كنار خيمه بود.
پرسيد: ای ام معبد! اين بز چيست؟
گفت: اين بز به خاطر لاغری و ناتوانی از گله مانده است.
فرمود: آيا شير دارد؟
گفت: اين ، لاغرتر و ناتوانتر از آن است.
فرمود: آيا اجازه می دهی آن را بدوشم؟
گفت: آری. پدر و مادرم فدايت. اگر شيری در پستانهايش ديدی، بدوش.
پيامبر - صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم - پستانهايش را دست كشيد و نام خدا را بر زبان آورد و برای گوسفندان ام معبد دعا كرد و آنگاه پاهای حيوان را باز كرد و ظرف بزرگی خواست و شروع به دوشيدن كرد و آنچنان دوشيد كه ظرف پر شد. بعد از دوشيدن، ابتدا ظرف را به ام معبد داد تا شير بنوشد. او نوشيد تا سير شد. بعد از آن به يارانش داد؛ آنان نوشيدند و سير شدند. و پس از آن خود پيامبر - صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم - نوشيد و دوباره آنقدر شير دوشيد تا ظرف پر شد، آن را به ام معبد دادند و رفتند.
چيزی نگذشت كه شوهر آن زن (ابومعبد) با گوسفندانی لاغر و ضعيف كه از لاغری توان راه رفتن نداشتند، آمد؛ وقتی شيرها را ديد تعجب كرد و گفت: اينها را از كجا آورده ای؟ گوسفندان، آنقدر لاغرند كه شير ندارند و در خانه هم شير نبوده است؟!
گفت: سوگند به خدا مردی بابركت به اينجا آمد كه چنين و چنان می گفت و حرفهايش اين و آن بود.
ابومعبد گفت: سوگند به خدا شايد همان مرد قريشی باشد كه دنبال او می گردند؛ ای ام معبد! او را برايم وصف كن. ام معبد با سخنانی فصيح و بليغ او را توصيف نمود كه گويا شنونده، پيامبر - صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم - را تماشا می كند!
ام معبد برای شوهرش چنين توصيف مي کند:
زيبايی اش چشم گير بود، چهره ای درخشان و نورانی داشت.
مردی خوش اخلاق بود،
بدنش را بزرگی شکم يا سر نامتناسب نکرده و کوچکی سر نيز قيافه اش را معيوب نساخته بود؛
مردی زيبا و خوش رو بود.
چشمانی سياه، مژگانی بلند و صدايی صاف و گرم و گردنی کشيده داشت.
ابروانش، کمانی و کشيده بود و گيسوانش، سيه فام.
وقتی سکوت مي کرد، سراپا وقار بود
و چون لب به سخن می گشود، هيبتش دو چندان مي شد.
از دور زيباترين و پر شکوه ترين مردم به نظر می رسيد
و از نزديک شيرين گفتارتر از همگان بود.
گفتارش شيرين و دلچسب بود.
به اندازه سخن مي گفت، نه زياد و نه کم.
سخنانش چون رشته های مرواريد بود؛
قامتی ميانه داشت؛ نه بلند و نه کوتاه.
همچون شاخه پر طراوتی بود که هرگاه در ميان دو شاخه ديگر قرار می گرفت، زيباتر و نيکومنظرتر بود.
همراهانی داشت که دورش حلقه زده بودند و هرگاه سخن می گفت، به سخنانش گوش مي سپردند و چون دستور می داد، بي درنگ فرمانش را اجرا می کردند. همواره پيرامونش گرد می آمدند.
ترش رو نبود و کسی را تحقير نمی کرد.
ابومعبد گفت: سوگند به خدا، اين، همان مرد قريشی است كه درباره كارش چنين و چنان گفتند و من قبلاً تصميم گرفته بودم او را ملاقات كنم و قطعاً اين كار را خواهم نمود. اگر برايم امكان ملاقات وجود داشته باشد.
در همان وقت مردم مكه بانگ سروشی را شنيدند كه با آواز بلند اين اشعار را مي خواند:
يعنی: "خداوند، پروردگار عرش، بهترين پاداش خود را به دو دوستی بدهد كه از كنار خيمه ام معبد گذشتند. آن دو به خوبی فرود آمدند و با خير و بركت كوچ كردند. آری هر كس رفيق محمد - صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم - باشد، رستگار می شود. شگفتا از فرزندان قصي كه خداوند، باوجود او سروری و خصلتهای شايسته و غير قابل رقابت را از شما نگرفت و بر بنی كعب مقام والای دخترشان مبارك و فرخنده باد كه در مسير راه مؤمنان است. و مأوايی برای اهل ايمان فراهم آورده است. از خواهرتان درباره گوسفند او و ظرفش بپرسيد و اگر از گوسفند بپرسيد خود گوسفند نيز گواهی خواهد داد".
اسماء رَضِيَ اللهُ عَنها گويد: ما نمی دانستيم پيامبر - صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم - به كدام سو رفته است تا اينکه مردی از جنيان، از سوی پايين مكه آمد و اين اشعار را خواند ومردم او رادنبال می كردند و به آوازش گوش می دادند وخودش را نمی ديدند ، او همچنان رفت تا از بالای مكه بيرون شد. وقتی سروده های آن مرد جنی را شنيديم، فهميديم كه رسول خدا - صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم - به مدينه رفته است.
منبع:الرحیق المختوم
در طول تاریخ و تا به حال،قدس شریف،۲ بار توسط مسلمانان فتح شده است!
سِر آیزاک (اسحاق) نیوتن Sir Isaac Newton ، ریاضی دان،فیزیک دان و اخترشناس:
“This most beautiful system of the sun, planets, and comets, could only proceed from the counsel and dominion of an intelligent and powerful Being. . . This Being governs all things, not as the soul of the world, but as Lord over all; and on account of his dominion he is wont to be called Lord God.”
«این زیباترین منظومه ی خورشید، سیارات و دنباله دارها، تنها می توانست از راهنمایی و فرمانروایی موجودی هوشمند و قدرتمند (خدا) سرچشمه بگیرد...این موجود بر همه چیز حکومت می کند، نه به عنوان روح جهان، بلکه به عنوان خداوند بر همه. و به دلیل تسلطش او را خداوند خدا می نامند.»
“When I wrote my treatise about our system, I had an eye upon such principles as might work with considering men for the belief of a Deity, and nothing can rejoice me more than to find it useful for that purpose.”
“The true God is a living, intelligent and powerful Being . . . He governs all things, and knows all things that are or can be done.”
“I don’t know what I may seem to the world, but, as to myself, I seem to have been only like a boy playing on the sea shore, and diverting myself in now and then finding a smoother pebble or a prettier shell than ordinary, whilst the great ocean of truth lay all undiscovered before me.”
«نمیدانم ممکن است برای دنیا چه چیزی به نظر بیایم، اما برای خودم، به نظر میرسد که من فقط شبیه پسر بچهای بودهام که در ساحل دریا بازی میکند و گاهی اوقات خودم را به سمتی منحرف میکند که سنگریزهای صافتر یا صدفی زیباتر پیدا میکند. بیش از معمولی، در حالی که اقیانوس بزرگ حقیقت در برابر من کشف نشده بود.»
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی،ادیب،نویسنده و استاد دانشگاه:
«من مانند Julien Benda که در نیمهی اوّلِ قرن بیستم از خیانت روشنفکران The treachery of the intellectuals سخن به میان آورد نیستم و قصد توهین به هیچ روشنفکر راستینی را ندارم. از میرزا فتحعلیِ آخوندزاده و میرزاآقاخان کرمانی بگیر و بیا تا سیدحسن تقیزاده و ارانی و بهار و نیما یوشیج و صادق هدایت و ذبیح بهروز؛ ولی در مجموع آنها را به دو گروه تقسیم میکنم:
الف) روشنفکرِ «نمیخواهم»
ب) روشنفکرِ «چه میخواهم»
متأسفانه، جامعهی عقلگریز ما همیشه به «روشنفکرانِ نمیخواهم» (امثال صادق هدایت) بها داده است و از روشنفکرِ «چه میخواهم» (امثال سیدحسن تقیزاده و ارانی) با بیاعتنایی و گاه نفرت یاد کرده است. ولی آنها که سازندگان این سرزمیناند بیشتر همان «روشنفکرانِ چه میخواهم»اند چه ارانی باشد چه تقیزاده. در ایران برای این که شما مصداقِ روشنفکرِ «نمیخواهم» شوید کافی است که از مادرتان «قهر کنید» و بگویید «خورشت بادمجان را دوست ندارم» و یک عدد رُمان پُستمُدِرْنِ کذائی و یا چند شعرِ جیغ بنفشِ بیوزن و بیقافیه و بیمعنی («اَحْمدا»ی مُدِرْن) هم در این عوالم مرتکب شوید و به تمام کاینات هم بد و بیراه بگویید و دهنکجی کنید.
ولی روشنفکرِ «چه میخواهم» شدن بسیار دشوار است و «خربزه خوردنی» است که حتی پس از مرگ هم باید «پای لرز» آن بنشینید. و از نکات عبرتآموز، یکی هم این که فرنگی جماعت نیز، برای روشنفکران «نمیخواهم»ِ ما همیشه کف زدهاند!»
برگرفته از کتاب «زمینهی اجتماعی شعر فارسی»، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، زیرنویسِ صفحهی ۴۰۲
من شریعتی "گوش می دهم" و علی رغم عدم تایید تمامی اندیشه ها و سخنانش معتقدم درس های بسیاری می توان از او آموخت.
دکتر علی شریعتی سخنرانی ای دارد با موضوع «متمدن و متجدد» که در آن به تعریف و تفکیک این دو واژه مهم می پردازد.
تحریف معنای یک واژه توسط سودجویان (از هر قشری اعم از سیاسی یا...) یا استعمال آن در جایی که به آن تعلق ندارد در طول تاریخ به ویژه در زمان حاضر،متداول بوده،هست و خواهد بود به طوری که یافتن مصداق از گذشته و حال کار مشکلی نیست و این وظیفه آگاهان و دلسوزان یک اجتماع است که درست و نادرست را برای مردم تشریح کنند.
دکتر شریعتی جامعه شناس و تاریخ دانی است که سخنانش نه تنها کهنه نشده اند بلکه به تعبیری گویا تصویری ارائه شده از زمان ما و شاید آینده پیش روست و به نظرم علتش "جامعه شناسی" به حق و نشات گرفته از طبیعت دغدغه مند و دلسوز اوست تا بیان حفظیاتی از یک سری نقل قول ها و متون و نهایتا این است تفاوت مدرَک با دَرک!
در این سخنرانی دکتر به بیان تفاوت دو کلمه حائز اهمیت "تمدن و تجدد" و توضیح مقوله "روشنفکری و روشن فکر" و سیاست های غرب برای جذب "مصرف کننده" به هر طریقی من جمله "تغییر شخصیت" پرداخته است که مخاطب خردمند با شنیدن یا خواندن این سخنان به ابعاد فاجعه ای که جامعه ما به آن دچار و با آن تهدید می شود پی می برد.
به جز موضوعاتی که عرض شد شریعتی به یکی از بیماری های رایج عصر حاضر ما می پردازد و از آن با عناوین "اسیمیله" و "الیناسیون" یاد می کند،به نظرم همان اصطلاح رایج "با کلاس و بی کلاسی" مد نظر غالب افراد پیرامون ماست.
اگر بخواهم مقدمه بر "سخنان" دکتر را به درازا بکشانم لطف و استفاده مطلوب سلب خواهد شد بنابراین با این دیدگاهم که این سخنان "بیان درد و واقعیت ها"ست و تا نسبت به درد و بیماری آگاهی نداشته باشیم برای مداوا نیز اراده و رغبتی نخواهیم داشت متن پیش رو را که برگرفته از فایل صوتی سخنرانی است تقدیم شما می کنم.
او در این سخنرانی می گوید:
«بحث امشب، تجدد و تمدن است. و قبلاً بايستی از خانمها و آقايان معذرت بخواهم که در ايامی که موضوع خاصی طرح است، و قاعدتاً بايد هر سخنران و هر گوينده ای موضوع صحبتش را متناسب با موضعی که اين روزها مطرح است تعيين بکند، موضوع صحبت من ظاهراً تناسبی ندارد؛ ولی اين از جهت ظاهری است، و از جهت باطنی به نظر من تناسب بسيار زيادی دارد؛ به خاطر اينکه همه مذاهب بزرگ عالم، و بالاخص مذهب اسلام، براي تکامل بشری و برای غنای فرهنگی و معنوی انسان و دورکردن انسان از وحشی گری و نزديک کردن انسان و بشريت به اوج قله تمدن و فرهنگ و معنويت به وجود آمده اند و ظهور کرده اند، و اينکه ميگويم «بالاخص اسلام» ، برای اين است که مذاهب ديگر عالم، مذاهب بزرگ و بحق، غالباً وجهه معنوی و اخلاقی و روحی و همچنين تکامل معنوی و روحی بشری را، رسالت خودشان تعيين کرده اند، در صورتی که اسلام، درعين حال، يک مذهب تمدنساز و جامعه ساز است. بنابراين اگر موضوع صحبت من، «تمدن يا تجدد» است و بحث درباره اينکه «فرهنگ چيست؟»، «وحشی گری چيست؟»، «متمدن کيست؟» و «متجدد کيست؟»، می بینیم که در متن اسلام نهفته است، و يکی از اساسی ترين مسائلی است که هر مسلمانی بايد مدام به نام اسلام، در ذهنش مطرح کند؛ بالاخص روشنفکران و تحصيل کرده هایی که به جامعه های اسلامی وابسته هستند، که رسالت مستقيم تجدد يا تمدن خود را و جامعه خود را بر عهده دارند.
يکی از حساسترين مسائل و بلکه حياتی ترین مسأله ای که امروز بايد برای ما مطرح بشود، ولی متأسفانه تاکنون مطرح نشده، مسئله تجددی است که امروز در همه جامعه های غير اروپایی و همچنين در جامعه های اسلامی با آن روبرو هستيم، و طرح اينکه اين تجدد يا تمدن چه رابطه ای با هم دارند، و آيا چنانچه به همه ما فهمانده اند، تجدد مترادف با تمدن است، و يا نه، تجدد بحث دیگری است و يک پديده اجتماعی ديگری است و با تمدن هيچ گونه رابطه ای ندارد؟ ولی متأسفانه به نام تمدن، تجدد را به خورد جامعه های غير اروپايی داده اند.
در اين صد و صد و پنجاه سالی که همه جامعه های غير اروپايی و ازجمله جامعه های اسلامی در برخورد با غرب و در تماس با تمدن غربی قرار گرفتند، می بایستی که متجدد می شدند، و غرب هم رسالت متجددکردن اين جوامع را بر عهده گرفت، ولی به نام متمدنکردن وآشناکردن اين جامعه ها با تمدن به ما تجدد دادند («ما» که ميگويم، یعنی همه جامعه های غير اروپایی)، و چنين معنی کردند که، همين تمدن است. و سالها پيش بایستی که روشنفکران ما متوجه می شدند و به مردم ما می فهماندند و ما را روشن می کردند که تجدد مسئله دیگری است، و تمدن مسئله دیگری است، و جامعه هایی که تمدن می خواهند، به تمدن از طريق تجدد نمی توان رسيد. اما نگفتند. چرا تحصیلکرده ها و روشنفکران از جامعه های غير اروپایی در اين صد و صد و پنجاه سالی که اروپا رسالت متجددکردن اين جامعه ها را بر عهده داشت و هدفش متجددکردن همه انسان های غير اروپایی بود، متوجه چنين مسأله ای نشدند؟ علتش را در ضمن اين بحث خواهم گفت.
بنابراين می بینیم که اين، اساسی ترین مسأله ای است که برای ما، به عنوان انسان هایی در اين قرن - که با چنين پدیده ای که با سرنوشت ما و جامعه ما و همچنين با اعتقاد و انديشه ما و روح ما سر و کار دارد، مستقيماً و روزمره سر و کار داريم - ، و همچنين حساس ترین مسأله ای است که برای ما، به عنوان مسلمان - که وابسته به دينی هستيم که در مسأله تمدن و تجدد، فرهنگ بشری و زندگی دنيایی انسان هم تعهد و هم هدف و هدايت دارد - مطرح است.
برای اين بحث، من چند اصطلاح دارم که با آن اصطلاحات صحبت خواهم کرد، و اگر آنها مبهم باشند، همه بحثم مبهم خواهد بود. لذا قبل از اينکه شروع به اصل مسأله بکنم و مطلب را طرح کنم، ناچارم زبان خود را و مفهوم خاصی را که برای اين اصطلاحات قائل هستم معنی کنم و اين مفاهيم را ابتدا توضيح بدهم. من روی چند کلمه و اصطلاح اساسی که کليد شرح اين بحث است تکيه می کنم و بعد از معنی کردن اين اصطلاحات وارد بحث می شوم.
اول: اين اصطلاح روزمره و رايج «روشنفکر»، که در جامعه ما و همه جوامع دنيا، چه اروپايی و چه غيراروپايی، بهشدت رايج است، چه معنايی دارد؟ به چه کسی می گوییم «روشنفکر»؟ چه کسانی هستند و چه رسالت و نقشی در جامعه خودشان برعهده دارند؟ اصلاً روشنفکران کياناند؟
روشنفکران در اروپا، يک قشر خاص و مشخص جامعه اروپايی هستند، که کيفيت پيدايش شان، تکوين شان و رشدشان، و همچنين طرز عمل شان در جامعه و نقشی که در جامعه خودشان بازی می کنند، روشن است. در کشورهای غير اروپايی مانند کشورهای اسلامی و کشورهای آفریقايی، عده ای هم پيدا شدند به نام «روشنفکر» (اينها هم دارای يک قشر روشنفکری هستند)، و مردم هم به آنها روشنفکر می گويند. اينها چه فرقی با روشنفکران اروپايي دارند؟ آيا فرقی دارند يا کاملاً ادامه نهضت روشنفکران اروپايی هستند؟
دوم: کلمه «اَسيميله» يا «اَسيميلاسيون» است. اين کلمه اساس همه مباحث و سرنوشتی است که ما - ما غير اروپایی ها، و ما مسلمان ها - امروز دچارش هستيم. و يک بحث ديگر به نام «اليناسيون»؛ اليناسيون، یعنی از خود بيگانه شدن آدمی؛ يعنی انسان خودش را گم بکند و شیء ديگر يا کسی ديگری را به جای خود در خودش احساس کند. و اين يک نوع بيماری بزرگ اجتماعی و روحی انسان است.
«اَسيميلاسيون» يعنی انسان خودش را عمداً و يا غير عمد شبيه به کس ديگر بسازد؛ يعنی خود را شبيه ديگری ساختن. انسان وقتی که به اين بيماری دچار می شود، هرگز متوجه شخصيت و اصالت و خصوصيات خودش نيست، بلکه اگر متوجه باشد، نسبت به آن نفرت پيدا خواهد کرد. برای اينکه او از همه خصوصيات شخصی يا اجتماعی و فاميلی و يا ملی خودش دور شود، خودش را بهشدت و با وسواس فراوان و بی قيد و شرط شبيه به ديگری می کند تا از ننگی که در خودش و در هر چه که منسوب به خودش هست، احساس می کند، بری باشد، و از هر گونه افتخار و فضائلی که در ديگری احساس می کند، برخوردار بشود. اليناسيون به چندين کيفيت و صورت وجود دارد و به چندين عامل بستگی دارد.
| چندخطتاریختمدن
ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخ نگار و نویسندهٔ آمریکایی در کتاب ارزشمند خود "تاریخ تمدن - The Story of Civilization" در بخش The Age Of Faith - عصر ایمان،تحت عنوان "اوضاع کشورهای اسلامی" معلومات و مشاهداتش از کیفیت ایمان و نحوه نمازگزاری مسلمانان را با خوانندگان به اشتراک می گذارد و می نویسد:
«پس از مال و زن،علاقه به رستگاری اخروی در آرزوهای انسانی مقامی معتبر دارد.وقتی که معده از غذا انباشته شد و غریزهٔ جنسی سیری گرفت،انسان فرصت کافی به دست می آورد که به سوی خدا توجه کند.با وجود تعدد زوجات،مسلمین وقت کافی برای اندیشیدن به پروردگار خویش داشتند و مبادی اخلاقی و شریعت و حکومتشان را بر اساس دین استوار می کردند.
اسلام از همهٔ دین ها روشنتر و ساده تر است.بر اساس اسلام شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله است،و در مرحلهٔ دوم ایمان به قرآن و مندرجات آن.
...
حدیثی هست که جبرائیل از پیامبر پرسید: «حقیقت اسلام چیست؟» و او جواب داد: «اسلام شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله،نماز کردن،زکات دادن،روزهٔ رمضان،و حج خانۀ خداست برای کسی که مستطیع باشد » . بنابراین نماز و زکات و روزه و حج «چهار عمل واجب» است که بر هر مسلمانی مقرر است و با شهادت الوهیت و نبوت «ارکان پنجگانۀ اسلام» به شمار می روند.
پیش از نماز وضو باید گرفت و چون در روز پنج نماز باید گزارد، نظافت، بحق از لوازم ایمان است.
...
پیامبر مسلمانان را از اهمال در کار وضو بر حذر می داشت و می فرمود که خدا نماز بی وضو را نمی پذیرد.تأکید می کرد که پیش از نماز دندان ها را تمیز کنند، ولی مسواك را از واجبات وضو قرار نداد. واجبات وضو، شستن صورت و دست و پاست ( مائده، 6). جُنُب باید غسل کند. زنی که از حیض پاك شده یا بار نهاده باشد باید پیش از نماز غسل کند.
در جامعه های اسلامی سپیده دم و ظهر و عصر و غروب آفتاب و هنگام خواب مؤذن بر گلدسته بالا می رود و به وسیلۀ اذان مسلمانان را به نماز می خواند. اذان چنین است :
الله اکبر الله اکبر. الله اکبر الله اکبر. اشهد ان لا اله الا الله. اشهد ان لا اله الا الله. اشهد ان محمداً رسول الله. اشهد ان محمداً رسول الله . حي علی الصلوة. حي علی الصلوة. حي علی الفلاح. حي علی الفلاح. الله اکبر الله اکبر. لا اله الا الله .
براستی چه نیرومند و شریف است این دعوت که مردم را پیش از طلوع آفتاب به بیداری دعوت می کند؛ چه خوب است انسان به هنگام نیمروز از کار بازایستد، و چه بزرگ و باشکوه است که خاطر انسان در سکوت شب به جانب خداوند جل جلاله توجه کند.
چه خوشاهنگ است صدای مؤذنان در گوش مسلمان و غیرمسلمان که این جانهای محبوس در پیکر خاکی را از فراز هزاران مسجد دعوت می کند که به سوی بخشندهٔ زندگی و عقل توجه کنند و به جان با او پیوند گیرند.
در این پنج وقت، هر مسلمانی در هر گوشۀ دنیا باید از کار خود، هر چه هست، دست بردارد، تطهیر کند، رو به جانب کعبه بایستد، و رسوم و تشریفات نماز را به همان صورت که مسلمانان دیگر در اوقات مختلف روز عمل می کنند به انجام برساند .
هر که وقت دارد و بخواهد، برای نماز به مسجد می رود؛ معمولا همیشه مسجد برای نمازگزاران گشوده است و هر مسلمان سنی یا بدعتگذاری برای وضو و نماز یا استراحت به آنجا می رود.
در زیر سقف مسجد مدرسان به شاگردان خود تعلیم می دادند، قاضیان دعاوی را حل و فصل می کردند، و فرمان یا سیاست خلیفه اعلام می شد. مردم در آنجا جمع می شدند تا دربارهٔ مسائل مورد علاقۀ خود سخن گویند، اخبار تازه بشنوند،و احیاناً دربارهٔ کارهای بازرگانی و مالی گفتگو کنند؛ زیرا مسجد، چون کنیسۀ یهود، مرکز کارهای روزانه و خانۀ عام جماعت بود.
روز جمعه، نیم ساعت پیش از نیمروز، مؤذن به پا می ایستد و، از پس صلوات پیامبر و خاندان و اصحاب وی، مسلمانان را به نماز می خواند.
به روز جمعه بهتر است نمازگزاران پیش از حضور در مسجد غسل کنند، لباس پاکیزه بپوشند، و عطر بزنند. اگر غسل نکرده باشند، باید در مسجد وضو بگیرند.رسم چنین است که وقتی مردان به مسجد می روند، زنان در خانه بمانند تا حضورشان ولو در حجاب، بعضی مردان را از توجه کامل به خدا باز ندارد.
نمازگزاران کفش خود را دم در بیرون می آورند و پابرهنه یا با جوراب وارد می شوند و، چون وقت نماز می رسد، پهلوی هم، به یک یا چند صف، رو به محراب که به سوی قبله است می ایستند.
امام جماعت به پا می خیزد و ضمن خطبۀ کوتاهی مردم را وعظ می کند.
آنگاه نماز به پا می شود و امام جماعت آیاتی از قرآن می خواند؛نمازگزاران دیگر نیز به دنبال او می خوانند، یا فقط به خواندن سورهٔ فاتحه اکتفا می کنند، و نماز را با رسوم معین از رکوع و سجود و تشهد و سلام به سر می برند.
در نماز مسلمانان سرود، تشریفات، آیین های مقدس، و نیمکت مخصوص نیست.چون به نزد مسلمانان دین و دولت یکی است، مخارج کارهای دینی از اموال عمومی پرداخت می شود.
امام مانند کشیش مسیحی موظف نیست، یک مرد معمولی است که معاش خود را از کاری دنیایی به دست می آورد؛ برای مدتی از طرف متولی مسجد به امامت مسجد تعیین می شود و دستمزد مختصری می گیرد .دین اسلام رسوم کاهنی و کشیشی ندارد. بعد از نماز مسلمانان آزادند و می توانند دنبال کار خود بروند. همین قدر کافی است که ساعتی به خدای خود توجه کرده اند و جانشان از کارهای اقتصادی و اختلافات اجتماعی اوج گرفته و،بدون آنکه توجه کنند، به وسیلۀ شرکت در مراسم نماز جماعت، دلهایشان به یکدیگر الفت یافته است.»
منبع:
William James Durant,The Story of Civilization,Volume4,Page 210-211-212-213-214
تصاویر منابع:
اگر ضعف اخلاقی در یک جامعه را مشکلی بزرگ و ناهنجاری بدانیم مطمئنا عدم وجود حرمت و امنیت اخلاقی در نظام خانوادگی یک جامعه،بحران و خطر محض است که در حقیقت به مرگ آینده و تمدن و پیشرفت آن اجتماع خواهد انجامید.
صرف نظر از دیدگاه شرعی،تصور کنید خانواده ای را که پدر یا پسر خانواده به دید جنسی به دختران یا خواهرانش نگاه می کند؟آیا می توان به آینده چنین خانواده ای خوش بین و امیدوار بود؟
حالا اگر مجوز همین مساله را یک سلسله حکومت یا آیین صادر کند وضعیت اخلاقی اجتماعی آن جامعه به چه صورت خواهد بود؟
بر اساس منابع مختلف خوَیدودَه یا ازدواج با محارم،از جمله مواردی بود که در ایران باستان/ایران پیش از اسلام،رواج داشت.موضوعی که به گفته پروفسور کریستن سن،ایران شناس شهیر دانمارکی،پارسیان (زردشتیان) امروزی از آن احساس شرم و شناعت می کنند و به همین دلیل سعی در انکار چنین مساله ای دارند.اما انکاری بی اساس و سبک سرانه!
کمبوجیه،دومین شاه دودمان هخامنشی و فرزند ارشد کوروش بود و از مشهورترین رفتارهای زشت این شاه دیوانه،آغاز و ترویج ازدواج با محارم است.
خانم پروفسور،مری بویس ( Mary Boyce )،استاد دانشگاه و پژوهشگر برجسته در رشته مطالعات زرتشتی به بیان این قضیه می پردازد و می نویسد:
«کمبوجیه گستردن شاهنشاهی پدر را پی گرفت...یونانیان (منبع اصلی ما برای تاریخ هخامنشی) نیکی های چندانی از وی یاد نکرده اند و تا آنجا که به کیش زردشتی مربوط است،مهم ترین ادعا دربارهٔ وی این که،نخستین کسی بود که عمل خْوَئِتْوَدَثَه،یعنی زناشویی با نزدیکان،را انجام داده است.
بر اساس متون پهلوی،این نوع زناشویی،شایان ستایش بسیار است و چه بهتر که میان اعضای خانواده،یعنی میان پدر و دختر،برادر و خواهر،و حتی مادر با پسر،انجام شود.
...بنابراین نخستین زناشویی این چنینی،که محقق شده،زناشویی پسر وی،یعنی کمبوجیه،با دو تن از خواهرانش است.
به گفته هرودوت (Herodotus III.31) وی دلباختهٔ یکی از خواهرانش شده بود و می خواست با او زناشویی کند،ولی چون نقشه اش بر خلاف عرف روزگار بود،پس قاضیان را فرا خواند و از آنان پرسید که آیا قانونی هست که اجازه دهد مردی با خواهر خود -که راضی باشد- زناشویی کند.آنان پاسخی به وی دادند که هم جانشان را ایمن می داشت و هم مطابق عدالت بود.
آنان گفتند که قانونی نیافته اند که زناشویی خواهر و برادر را جایز شمارد،ولی قانون دیگری یافته اند که اجازه می دهد شاه پارس ها،می تواند،هرچه دلش خواست،انجام دهد».
به همین سبب،کمبوجیه،نخست با این خواهر و سپس با خواهر دیگرش (آتسا) زناشویی کرد.
اگر جزئیات گزارش هرودوت قابل اعتماد باشد،نشان می دهد که تا پیش از روزگار کمبوجیه،خوئتودثه برای ایرانیان غربی ناشناخته بود.
با این همه شگفت خواهد بود که عملی برخواسته از بلهوسی یک پادشاه،وظیفه ای دینی و لازمه ایمان انگاشته شود.
وانگهی خانتوس لیدیایی که هم روزگار هرودوت بوده است نیز چنین اشاره می کند:
«مغان با مادران خویش همبستر می شوند.آنان ممکن است چنین رابطه ای هم با دختران و خواهران خود داشته باشند.»
وجود عمل زناشویی همخونی،آن هم به صورت گسترده،در میان جوامع باستانی اثبات شده است».
منبع:مری بویس،زردشتیان باورها و آداب دینی آنها،ترجمه:عسکر بهرامی،تهران،ققنوس،۱۳۸۱،ص ۸۱-۸۰
پی نوشت ها:
.پندار نیک؟کردار نیک؟!
.الله،خداوند یکتا را شکر،به خاطر نعمت اسلام
سید روح الله موسوی خمینی،رهبری و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران،شناخته شده به امام خمینی،در مورد ارتش صدر اسلام (اهل بیت و صحابه) و پیروزی شگفت انگیز این ارتش در مقابل دو ابر قدرت آن زمان،یعنی ایران (ساسانی) و روم،می گوید:
«ارتش اسلام در صدر اسلام، با آنكه ارتشى ضعيف بود به حسب ساز و برگ، شايد هر چند نفر يك شمشير داشتند، هر چند نفر يك اسب داشتند لكن چون قوّت ايمان داشتند، در ظرف كمتر از نيم قرن بر تمام قدرتهايى كه در آن وقت بود غلبه كردند؛ تمام قدرتها را خاضع كردند.»
منبع:صحیفه امام،ج ۶،ص ۵۳۱
. ملت صدر اسلام،خالص ایمان بود و ایمان بود که غلبه می کرد:
«من از خداى تبارك و تعالى میخواهم كه ماها را بيدار كند و ما را به صورت صدر اول اسلام درآورد و ملتهاى ما را مثل ملت صدر اول اسلام كند كه خالصْ ايمان بود و خالصْ قدرت ايمانى بود و قدرت اسلامى بود؛ كه غلبه كردند يك جمعيت چند هزار نفرى بر يك امپراتورى كه بيشتر از تمام جمعيت اين مسلمينى كه می خواستند جنگ بروند [بود]. دو مقابلِ اين جمعيت پيشقدمهايشان بودند، و در عقبْ ... زايدِ بر اين داشتند! اين پيشقدمهايشان دو مقابلِ تمام جمعيت اسلام بود و مع ذلك اينها بر آنها غلبه كردند! و اين نبود جز اينكه ايمان بود كه غلبه پيدا می كرد.»
منبع:صحیفه امام،ج ۶،ص ۵۰۴
. صدر اسلام را مطالعه کنید...
. آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همه افراد پايين تر بود:
«صدر اسلام را مطالعه كنيد ببينيد چه جور بوده وضع آنهايى كه ممالك را فتح كردند، آنهايى كه دنيا را گرفتند، آنهايى كه قدرتشان را بر عالَم نشان دادند، زندگیشان چه جور بود؟ وقتى حرير فرش كرده بودند در يكى از دار السلطنه ها؛ اين جوان هاى اسلام آمدند آنجا گفتند: «اگرچه حرام نفرموده است فرش حرير را لكن چون لباس حرير را- اينطور نقل می کنند- حرام فرموده، ما روى فرش حرير هم نمی نشینیم». با سر شمشير در حضور سلطان كنار گذاشتند اينها را و روى زمين نشستند. اينها آدم بودند، اينها قوى بودند. آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همه افراد پايين تر بود.»
منبع:صحیفه امام،ج ۶، ص ۳۳۰-۳۲۹
. در جایی دیگر می گوید:
« در صدر اسلام، اصحاب رسول اكرم و ارتش رسول اكرم پاسدار اسلام و قرآن بود.»
منبع:صحیفه امام،ج ۷،ص ۸۴
. چه وقت می شود :
« چه وقت می شود كه مسلمانها توجه بكنند به تعليمات اسلام؟ توجه بكنند به اينكه صدر اسلام چه جور بود؟ چه وقت توجه می کنند به اينكه وضع رسول اكرم، وضع ائمه ما و وضع خلفا، كه چه جور بودند آنها؟ چه جور زندگى می کردند و چه جور پيشبرد كردند ...؟ يك مشت جمعيتى كه هيچ چيز نداشتند چطور دو امپراتورى را اينطور از بين بردند ..»
منبع:صحیفه امام،ج ۷،ص ۳۹۴
. در مورد نحوه تعامل آنها با مردم می گوید:
« [در صدر اسلام] ارتشِ اسلام مردم از آنها خوفى نداشتند. مردم با هم رفيق و برادر بودند ... از آن طرف قدرت اينطور بود كه ايران را، آن امپراتورى بزرگ ايران را، شكست دادند، آن امپراتورى بزرگ روم را هم شكست دادند. در عين حالى كه وضع يك وضع سادهای بود، بين خودشان به دستور قرآن رحمت بود، و بر ديگران شدت ..»
منبع:صحیفه امام،ج ۸،ص ۱۲۷
. همه اش عدالت بود:
« ميل همه ما اين است كه ما يك حكومتى داشته باشيم، همان جور حكومتهايى كه در صدر اسلام بود كه عدالت بود، همه اش عدالت بود و زايد بر آن، آن مسائلى كه در قرآن كريم و در اسلام هست آنها هم باشد...»
منبع:صحیفه امام،ج ۸،ص ۴۱۶
. در مورد علت جنگ های صدر اسلام هم می گوید:
«جنگهايى كه در صدر اسلام واقع شد، مقصد جنگ نبوده است، و مقصد كشورگشايى هم نبود. مقصد اين بوده است كه يك نظامى عادلانه كه در آن نظام عادلانه، احكام خدا جارى بشود باشد.»
منبع:صحیفه امام،ج ۹،ص ۱۱۰
. و این ها غلبه کردند چون قوی بودند و ایمان داشتند :
«اینها غلبه کردند بر این دو امپراتورى بزرگ که امپراتورى روم بود و ایران و بزرگترین امپراتوریهاى آن وقت اینها بودند. این یک مشتى عرب از باب اینکه قوى بودند و ایمان داشتند و از ملت بودند و این طور نبود که بخواهند براى استفاده یک کارى بکنند، اینها میخواستند خدمت بکنند.»
منبع:صحیفه امام،ج ۹،ص ۲۱۶
پی نوشت: هدف از این پست،صرفا جنبه علمی داشته و به هیچ وجه به منظور موضع گیری سیاسی نیست.