| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۰ مطلب با موضوع «جریانات باستان گرایی» ثبت شده است

زرتشت بیان می کند که اقوام،دوستان و همکارانش حرف او را گوش نمی دهند و از این بابت گله مند است. ۱

اوستا،جلیل دوستخواه

بی اعتنایی مردم به سخنان زرتشت به حدی است که در مدت ده سال تبلیغ فقط ۱ نفر را می تواند زرتشتی کند! ۲

وزیدگیهای زادسپرم

به همین دلیل متوجه می شود که مردم علاقه ای به پذیرفتن و شنیدن سخنان او ندارند و باید از قدرت و حکومت برای زرتشتی شدن مردم استفاده کند.

لذا منطقه خود را ترک می کند و به نزد پادشاهی به نام گشتاسپ می رود و با کمک ایزدان و استفاده از خوراندن بنگ (حشیش)،پادشاه،زرتشتی می شود. ۳

دینکرد هفتم ص ۲۴۵ و ۲۴۶

بعد از این اتفاق آیین زرتشت با زور شمشیر گسترش پیدا می کند.

برای نمونه اسفندیار که از عوامل حکومتی است و تازه زرتشتی شده است در میدان مبارزه بیان می کند:

کنون کارهایی که من کرده ام

ز گردنکشان سر بر آورده ام

نخستین کمر بستم از بهر دین

تهی کردم از بت پرستان زمین ۴

اسفندیار

نکته:مهم ترین عامل گسترش آیین زرتشت،دادن بنگ و مواد مخدر توسط زرتشت به دیگران بوده است.(کتاب دینکرد هفتم)

منابع:

مجموعه آرتا (ویرایش شده)

اسطوره زندگی زردشت،ژاله آموزگار و احمد تفضلی،چاپ و انتشار کتابسرای بابل،ص۱۰۰

۱:اوستا،جلیل دوستخواه،انتشارات:مروارید،چاپ:نوزدهم،ج۱،یسنا،هات۴۶

۲:وزیدگیهای زادسپرم،زادسپرم جوان جم هیربد سیرجان،محمدتقی راشد محصل،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی۱۳۸۵،ص۷۱

۳:دینکرد هفتم،محمدتقی راشد محصل،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی۱۳۸۹،ص۲۴۵-۲۴۶

۴:شاهنامه،فردوسی،داستان رستم و اسفندیار

  • حسین عمرزاده

رنج های بشری

«حشیش یا بنگ و استعمال آن به عنوان یکی از یاریگران اهورامزدا در برابر اهریمن از اعمال مقدس در دین زرتشتی عصر ساسانی بشمار می رفته است.

مصرف حشیش در دین زرتشتی یکی از راه های معراج و سفر به بهشت و جهان آخرت دانسته می شده است،بخصوص اگر سه جام زرین از «بنگ گشتاسپی» باشد و موبدی آنرا سر بکشد.چنانکه ارداویراف در آتشکده آذرفرنبغ و در برابر هفت تن از بزرگان زرتشتی آن می و بنگ را نوشید و استعمال کرد و به مسافرت آن دنیا رفت و برگشت.

ارداویراف همان موبدی بود که سنت ازدواج با محارم را بر هر هفت خواهر خود اجرا کرد و کتابی به نام «ارداویراف نامه» از او بر جای مانده است.

نشانه دیگری از مصرف مقدس حشیش،گزارش «زراتشت نامه» است.به موجب این منظومه،زرتشت نیز چنین جامی را به گشتاسب نوشانید تا او را سه شبانه روز به معراج بفرستد و از بهشت دیدار کند.»

برای آگاهی بیشتر بنگرید به:ژینیو،فیلیپ،ارداویراف نامه،ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار،تهران،چاپ دوم،۱۳۸۲؛فرنبغ دادگی،بندهش،ترجمه مهرداد بهار،چاپ دوم،تهران،۱۳۸۰؛گزیده های زادسپرم،ترجمه محمدتقی راشد محصل،تهران،۱۳۶۶؛رضی،هاشم،دانشنامه ایران باستان،تهران،۱۳۸۱،جلد یکم،ص۵۰۴ تا ۵۱۲

منبع:رنج های بشری،رضا مرادی غیاث آبادی،ص۳۳و۳۴

رنج های بشری

رنج های بشری

  • حسین عمرزاده

دکتر زرین کوب در چاپ اول کتاب «دو قرن سکوت»،با تردید و شک،مطلبی در مورد کتابسوزی توسط سپاه مسلمانان (به تعبیر برخی:اعراب) در اثنای فتوحات اسلامی بیان کرده بودند۱ که در چاپ دوم کتاب،شجاعانه به اشتباهات و مطالب ناشی از خامی و تعصب خود اقرار کردند۲.

گذشته از این ها،بعدها در دیگر آثارشان مانند «کارنامه اسلام» نیز ادعای کتابسوزی توسط فاتحین مسلمان را رد کرده و روایات مربوط به این قضیه را افسانه خواندند ۳.

با این وجود می بینیم هنوز هم جریانات باستان گرا و مدعیان پندار،گفتار و کردار نیک،در جهت اسلام ستیزی به همان قسمت با تردید بیان شدهٔ کتابسوزی دو قرن سکوت استناد می کنند و با تزویر و تحریف از طریق اضافه کردن واژه «نسخه بدون سانسور» سعی می کنند به مطالب منسوخ شده توسط شخص نویسنده،نوعی حجیت و سندیت دروغین ببخشند !

دکتر زرین کوب،در کتاب «تاریخ ایران بعد از اسلام» نیز مجددا این ادعا را علاوه بر بررسی سند،با بیان این نکته که از رنگ «شعوبیت» و «مخالفت با عرب» خالی نیست رد کرده است.

او می نویسد:

تاریخ ایران بعد از اسلام

«روایات قدیم محلی و ایرانی راجع به فتوح اعراب اکنون در دست نیست و آنچه در روایات ثعالبی و فردوسی درین باب آمده است با وجود اجمال از رنگ شعوبیت و مخالفت با عرب خالی نیست و از همین گونه است روایت بیرونی در باب فتح خوارزم که بموجب آن قتیبة بن مسلم کتب و علماء خوارزم را از بین برده است و در صحت آن روایت و در اصل وجود طبقه علماء و کاهنان در خوارزم که مردم را بر ضد عرب تحریک کرده باشند تردید قوی هست.»۴

پی نوشت ها:

۱:عبدالحسین زرین کوب،دو قرن سکوت،نسخه الکترونیکی،کتابسوزی،ص۱۰۶

۲:عبدالحسین زرین کوب،دو قرن سکوت،مقدمه،فروردین ۱۳۳۶

۳:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،ص۴۲و۴۳

۴:عبدالحسین زرین کوب،تاریخ ایران بعد از اسلام،ص۲۱

  • حسین عمرزاده

پروکوپیوس ،تاریخ نگار و حقوقدان مشهور بیزانسی است که در زمان خسرو انوشیروان (مشهور به انوشیروان دادگر) می زیسته است و کتاب «جنگ های ایران و روم» او یکی از مآخذ مهم تاریخی ما به شمار می رود.

او در این کتاب،از وجود سه پایه آهنی بزرگی در مقابل کاخ سلطنتی ساسانیان (که برای اعدام استفاده می شده است) و مجازات موبدی (روحانی زرتشتی) پس از سرپیچی از حضور در پیشگاه خسرو انوشیروان به وسیله همین سه پایه آهنی می نویسد:

پروکوپیوس

«... به شاه عرض کرد که موبد به عذر آنکه کار مهمی در پیش دارد از آمدن به درگاه خودداری کرده است.شاه از این رفتار خشمگین شد و به وسیله یکی از بندگان درگاه به او فرمان داد که خود به پای سه پایه برود.

تفصیل این سه پایه آنست که همیشه روبروی کاخ پادشاهی یک سه پایهٔ بزرگ آهنی برپاست تا هر ایرانی که بداند پادشاه نسبت به وی خشمگین است،بی آنکه هرگز در اندیشه فرار افتد و یا در معبد یا جای دیگری بست نشیند خود به پای این سه پایه می آید و منتظر فرمان پادشاه می ایستد و هیچکس را هم دل آن نیست که به حمایت از او برخیزد.»

منبع:پروکوپیوس،جنگ های ایران و روم،ترجمه محمد سعیدی،انتشارات علمی و فرهنگی،ص۱۰۹

پروکوپیوس

  • حسین عمرزاده

مرگ به زبان خوش و به پای خویش

رنج های بشری

«پروکوپیوس آورده است که در برابر کاخ سلطنتی پادشاهان ساسانی ایران همواره یک سه پایه بزرگ آهنی برپا است تا هر ایرانی هنگامی که دانست پادشاه به او خشمگین است،خود به زبان خوش و به پای خویش به نزد این سه پایه بیاید و منتظر فرمان پادشاه بایستد.

در این مواقع هیچکس جرأت ندارد تا به حمایت از او برخیزد.

در کنار همین سه پایه جلادانی آماده خدمت ایستاده اند.

دلیل اینکه چه عاملی موجب می شده تا آنطور که پروکوپیوس نقل کرده،عده ای به پای خویش آماده هلاکت شوند،در معاف شدن اعضای خانواده قربانی از هلاکت است.

ظاهراً این سه پایه ها کاربردی مشابه تیرهای تیز هخامنشی داشته اند که در مجاورت تخت جمشید برپا بوده اند».

منبع:رنج های بشری،رضا مرادی غیاث آبادی،ص۳۳

رنج های بشری

  • حسین عمرزاده

خشایارشا و تخریب نیایشگاه ها و ممنوعیت ادیان

کتیبه دیوان خشایارشا

«اجبار در پرستش اهورامزدا و ممنوعیت پرستش خدایان دیگر که در زمان داریوش هخامنشی به اوج خود رسیده بود،در زمان پادشاهی پسرش خشایارشا نیز دوام یافت.

خشایارشا در بند پنجم (سطرهای ۳۵ تا ۴۱) از کتیبه هشتم خود در تخت جمشید (XPh) به صراحت خدایان دیگر را «دیو» و نیایشگاه های آنان را «دیو کده» می نامد.

او به موجب همین کتیبه،دستور تخریب آن نیایشگاه ها را صادر می کند و پرستش خدایانی غیر از اهورامزدا را ممنوع اعلام می دارد.

این کتیبه به همین دلیل به «کتیبه دیوان» شهرت دارد و سند دست اول دیگری از میزان خفقان دینی در عصر هخامنشی دانسته می شود.»

منبع:رنج های بشری،رضا مرادی غیاث آبادی،ص۳۱

رنج های بشری

رنج های بشری

  • حسین عمرزاده

داریوش و سرکوب سکاییان به گناه نپرستیدن اهورامزدا

رنج های بشری

«برای پی بردن به میزان آزادی ها یا خفقان دینی در عصر هخامنشی یک سند معتبر و دست اول وجود دارد و آن کتیبه داریوش در بیستون است.

داریوش در ضمن شرح وقایع سال های دوم و سوم پادشاهی خود (ستون پنجم کتیبه بیستون) به شرح سرکوب سکاییان می پردازد.او در بندهای چهارم تا ششم ستون پنجم گفته است که با سپاهیانش به سکا حمله برده و عده زیادی از سکاییان را «آنگونه که مرا کام بود»،کشته است.

حال پرسش اینجاست که این سکاییان به کدامین گناه کشته شدند؟

داریوش خود پاسخ این پرسش را داده است.پاسخی که بهترین سند برای میزان آزادی ها یا خفقان دینی در عصر هخامنشیان است:«از آن رو که این سکاییان بی وفا / خائن بودند و اهورامزدا را نمی پرستیدند.اما من اهورامزدا را می پرستیدم.پس به خواست اهورامزدا چنانکه کام من بود با آنان عمل کردم».و سپس یک نتیجه گیری اخلاقی نیز می کند:«کسی که اهورامزدا را بپرستد،چه در زندگی و چه پس از مرگ،رستگار خواهد شد»».

منبع:رنج های بشری،رضا مرادی غیاث آبادی،ص۳۰

  • حسین عمرزاده

رنج های بشری

«ظلمی بود در حق بشر که از او خواستند که از پرستش خدای خود به نفع خدای سلطه گران چشم پوشی کند و او را بخاطر باورهای دینی اش سرکوب کردند.

چنانکه داریوش هخامنشی در بند دوم از ستون پنجم کتیبه خود در بیستون (DB) آورده است که:

«آن خوزیان بد پیمان بودند و اهورامزدا از سوی آنان ستوده نمی شد.من اهورامزدا را می ستودم و با آنان چنان کردم که میل من بود.»»

منبع:رنج های بشری،رضا مرادی غیاث آبادی،ص۳۰

رنج های بشری

  • حسین عمرزاده

در تاریخ،جمله جالب و قابل تأملی می بینیم که وقتی سپاه مسلمانان در قادسیه،با رستم نماینده سپاه ساسانی روبرو می شوند،آن را هدف و خلاصه دعوت خود بیان می کنند.

آنها می گویند:

«اللَّهُ ابْتَعَثنَا لِنُخْرِجَ مَنْ شَاءَ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ، وَمِنْ ضِيقِ الدُّنْيَا إِلَى سِعَتِهَا، وَمِنْ جَوْرِ الْأَدْيَانِ إِلَى عَدْلِ الْإِسْلَامِ..»

یعنی:الله ما را فرستاده است و آمده ایم تا مردم را از بندگیِ بندگان (دیگر انسان ها)،به بندگی الله رها سازیم،و از تنگنای دنیا به آسایش و فراخی منتقل کنیم،و از بیداد ادیان به داد و عدالت اسلام در آوریم.

البدایة و النهاية،ابن کثیر،ج۹،ص۶۲۲

تنسر،روحانی و موبد بزرگ ساسانیان در نامه ای که به گشنسب،شاه طبرستان می نویسد به تعبیری،دستورالعمل ها و سیاست های دینی دولتی این سلسله را بر می شمارد.

این نامه نکات مهم بسیاری دارد که یکی از آن موارد،تاکید فراوان او بر دایر بودن نظام طبقاتی در اجتماع است.

تنسر،طبقات مردم و اجتماع را بر ۴ بخش می داند که تقریبا جابجایی فردی از طبقه ای به طبقه دیگر محال است.

۱.طبقه اول:اصحاب دین که شامل موبدان،مغان،مغان اندرزبد،هیربدان،دستوران و زهاد بودند.

۲.طبقه دوم:جنگجویان و مردان کارزار که به دو قسمت سواره و پیاده تقسیم می شدند و از حیث مراتب و اعمال بین آنان تفاوت های فراوان وجود داشت.

۳.طبقه سوم:شامل دبیران و محاسبان یا کتّاب رسائل و حسابداران و قضات و دادوران و وقایع نگاران و اطباء و شعرا و منجمان بود.

۴. و طبقه چهارم:که در حقیقت اکثریت زحمتکش جامعه را تشکیل می داد شامل کشاورزان،پیشه وران و صنعتگران و بازرگانان بود که نیروی تولید جامعه محسوب می شدند و بار سنگین مالیات های گوناگون را نیز به دوش می کشیدند.

نامه تنسر

«مردم در دین چهار اعضا اند،و در بسیار جای در کتب دین،بی جدال و تأویل،و خلاف و اقاویل،مکتوب و مبیّن است،که آن را اعضاء اربعه می گویند و سر آن اعضاء پادشاهست.

عضو اول اصحاب دین،و این عضو دیگر باره بر اصنافست:حکّام و عبّاد و زهّاد و سدنه و معلمان

عضو دوم مقاتل،یعنی مردان کارزار،و ایشان بر دو قسمند:سواره و پیاده،بعد از آن به مراتب و اعمال متفاوت

عضو سوم کُتّاب رسایل،کُتّاب محاسبات،کُتّاب اقضیه و سجلّات و شروط،و کُتّاب سیر،و اطبّا و شعرا و منجّمان داخل طبقات ایشان

و عضو چهارم را مهنه خوانند،و ایشان برزیگران و راعیان و تجّار و سایر محترفه اند.»۱

نامه تنسر

در این نظام طبقاتی سفت و سخت،گاهی شاهنشاه ابداعاتی ارائه می کرد که اتفاقا همین موضوع از سوالات گشنسب از تنسر است مبنی بر اینکه مردم طبقات پایین،اگرچه در صورت داشتن توانایی مالی،مجاز نبودند از نوع لباس و پوشاک،وسیله سواری و حتی خانه ای همچون خانه های صاحبان طبقات بالاتر استفاده کنند.

«شهنشاه،برای ترفیع و تشریف مراتب ایشان،آن فرمود که از هیچ آفریده نشنیدیم،و آن آنست که،

میان اهل درجات و عامه تمییزی ظاهر و عامّ بادید آورد به مرکب و لباس و سرای و بستان و زن و خدمتگار،

بعد از آن میان ارباب درجات هم تفاوت نهاد به مدخل و مشرب و مجلس و موقف و جامه و حلیه و ابنیه،بر قدر درجه هریک،تا خوان های خویش نگه دارند،و حظّ و محل فراخور خود بشناسند.»۲

به هر طریق ممکن،طبقات پایین اجتماع،که مسلما اکثریت تعداد جامعه را تشکیل می دادند،می بایست مراتب حقارت و اذعان به دون مایگی خود را به اطلاع طبقات بالا،که در رأس آنها شخص پادشاه و دربار،روحانیون زرتشتی و اشراف و اشراف زادگان بودند،می رساندند.

از جمله اینکه هروقت با طبقات بالا روبرو می شدند،ملزم به سجده کردن بودند.

 

«چنان باید که مهنه ایشان را سلام و سجود کند.»۳

طبقات پایین جامعه ایرانی،لایق هم نشینی و شرکت در خوشگذرانی ها و مجالس بزرگان نبودند و حق ازدواج با طبقات بالا را نیز نداشتند؛چون سلسله ساسانیان و حاکمیت دینی مستبد آن معتقد بود نظام طبقاتی با به دنیا آمدن «کودکان دون مایه» از هم می پاشد!

«چنانکه هیچ عامی با ایشان مشارکت نکند در اسباب تعیّش،و نسب و مناکحه محظور باشد از جانبین،

... و من باز داشتم از آنکه هیچ مردم زاده زن عامه خواهد تا نسب محصور ماند.»۴

«چون مهنه به کسب مال مشغول شوند،و از ادّخار فخر باز ایستند،و مصاهره با فرومایه و نه کفو خویش کنند،از آن توالد و تناسل،فرومایگان پدید آیند».۵

یک سوال از شما خواننده عزیز،و همینطور از جماعت باستان گرا:اگر در آن روزگار زندگی می کردید حدس می زنید از چه طبقه اجتماعی ای می بودید و آیا در خیال تان می گنجد با شما این چنین رفتارها و تحقیرهایی صورت بگیرد؟!

البته به احتمال زیاد،چون حق سواد و تحصیل را نداشتید،نمی توانستید همین متن پیش رو را هم بخوانید.

آیا حالا بهتر نمی شود درک کرد،با توجه به تاریخ،علت استقبال مردم عادی از سپاه مسلمانان،چه با ساختن پل توسط دهقانان برای عبور به اصطلاح دشمن یا مهاجمین،یا نشان دادن راه های مخفی برای ورود به شهر توسط بزرگان شهرها و در برخی جاها،گشودن دروازه ها،چه بوده است؟!

دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» که در نقد فتوحات اسلامی است می نویسد:

«مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان به ستوه بودند آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند.

چنان که در کنار فرات،یکجا،گروهی از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبیده به خاک ایران بتازد،و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر به خیانت تسلیم عرب کرد و هرمزان حاکم آن،بر سر این خیانت به اسارت رفت.

در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت.»

 

«حتی از سواران بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند.

چنانکه،سیاه اسواری،با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به آیین مسلمانی گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند.»۶

و اساساَ چرا ایرانیان باید از پادشاهی و دیانتی که دنیا و آخرتشان را به یغما برده بوده پشتیبانی می کردند؟همچنانکه صرف نظر از هم پیمانانی مانند خاقان چین،حتی نزدیکان حکومت و مردم هم به درخواست یاری پادشاه پاسخ منفی دادند و آخر سر هم پادشاه (یزدگرد)،نه به دست سپاه مسلمانان/اعراب/یا مهاجمین،بلکه توسط ایرانیان،باتوجه به منابع تاریخی،سپاه ماهوی (مرزبان ساسانی) یا آسیابان ایرانی به قتل می رسد.۷

۱:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۵۷

۲:همان،ص ۶۵

۳:همان،ص ۷۰

۴:همان،ص ۶۵

۵:همان،ص ۶۴

۶:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۱-۷۲

۷:ایران در زمان ساسانیان،کریستین سن،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص۶۵۸و۶۵۹

  • حسین عمرزاده

آیا ایران «یک شبه» مسلمان شد و اعراب و فاتحان مسلمان ایران،«بی فرهنگ» بودند؟

خانم دکتر پروانه پور شریعتی،استاد تاریخ و ایران شناسی/دانشکده تکنولوژی نیویورک:

«یکی از روایات بسیار نادرستی که در حافظه ملی ایرانیان شکل گرفته این است که اعرابی که به ایران حمله کردند یک مشت اعراب به اصطلاح بی فرهنگی بودند که حمله کردند تا اسلام را ترویج کنند.

در صورتی که قشر اصلی اعرابی که به ایران حمله کردند،از بازرگانانی بودند که در مدینه،تا حدی مکه،در شام بزرگ و در جزیره و بین النهرین سکونت می کردند و با راه های بازرگانی آشنا بودند.

یکی از خواسته های این اعراب این بود که از حالت واسطه بودن در راه های بازرگانی درآیند و به مراکز داد و ستد بروند.

زیشان فرستاده آمد به من ... سخن رفت هرگونه بر انجمن

که از قادسی تا لب جویبار ... زمین را ببخشیم با شهریار

وزان سو یکی برگشاییم راه ... به شهری کجا هست بازارگاه

بدان تا خریم و فروشیم چیز ... ازین پس فزونی نجوییم نیز

چنانکه در شاهنامه فردوسی می خوانیم،در جنگ قادسیه،رستم فرخ هرمز،قبل از اینکه به جنگ برود،به همه خانواده های پَهلَو می گوید که دوستان،این ها می گویند ما به دیهیم شما کاری نداریم،به اقلیم شما کاری نداریم،و فقط می خواهیم به بازارگاه ها،در ماوراء رود برویم و آنجا داد و ستد کنیم.بعد فامیلش گفتند که این ها - فقط - حرف است،و در نتیجه با آنها جنگید.

رستم فرخ هرمز تا دقیقه آخر با اعراب مراوده و مصاحبه داشت و وقتی که در جنگ قادسیه مرد،برادرش مراقبت از یزدگردی را که ۶-۷ سالگی به حکومت رسیده به عهده می گیرد.و به او می گوید بیا به طبرستان و توس و گرگان برو،همه طرفدارهای تو آنجا هستند.او در جواب می گوید نه من می خواهم به آسیای مرکزی بروم.

نهایتاً وقتی که فرخزاد پاسخ یزدگرد را می شنود،او را رها می کند و به طرف غرب بر می گردد و می گوید که این هم که رفت،«ندانم که کی دانم این شاه کی»،یعنی دیگر نمی دانم شاه برای من کیست،و از آن به بعد شروع به مسالمت جویی می کند.

به همین خاطر بود که چون شاخه بسیار مهمی از راه بازرگانی ابریشم از راه مناطق همین خانواده های پَهلَو می گذشت - یعنی راه بازرگانی خراسان بود - پارت ها با اعراب به مسالمت رسیدند،به این شرط که اعراب در اقلیم شان سکونت نکنند و با حکومت شان کاری نداشته باشند،به آسیای مرکزی بروند و همانطور که خودشان قول داده بودند داد و ستد کنند.

در نتیجه این شبهه ای که ما در حافظه ملی مان داریم که اعراب آمدند و اسلام آوردند و یک شبه ایران مسلمان شد و اصولاً آنها قوم بی فرهنگی بودند که آمدند و بر اقلیم و سرزمین ما حاکم شدند،روایت بسیار نادرستی است.»

منبع:برگرفته شده از ویدئوی مصاحبه ایشان با بی.بی.سی فارسی

دریافت ویدئو کلیپ - کیفیت 360p

  • حسین عمرزاده

رنج های بشری

یکی دیگر از منابع دست اول موجود برای بررسی تنگ نظری ها و خشونت ورزی ها و شکنجه های دینی ساسانیان زرتشتی،رساله سُریانی «تذکره اربیل/وقایع نامه آربلا» است که همزمان با عصر ساسانیان به دست مسیحیان اربیل و موصل در کردستان نوشته شده است.در بخش هایی از این رساله آمده است:

«در همین ایام،اردشیر پادشاه پارس ها،درگذشت و شاپور (منظور شاپور یکم) بر جای او نشست.شاپور بس تندخو بود و در سال نخست پادشاهی خود با کوراسمی ها (اهالی پیرامون رود جیحون/آمودریا) و نیز با مادها که در کوهستان ها بودند،وارد جنگ شد و در نبردهای سهمگین آنان را در هم شکست.پس گیل ها و دیلمان و هیرکانیان را مطیع ساخت...ترس او بر دل های همگان مستولی شد»(ص ۷۷)

«بهرام دستور داد تا گوپرشنسپ را پوست بکنند و پیکرش را از دروازه کاخ سلطنتی بیاویزند تا همه ببینند و بدانند که پادشاه آرام نخواهد نشست،مگر به این شیوه هولناک...

ابوحی دلیر این بی رحمی ها و شقاوت ها را دید،اما روح لایزالش به هیچ روی نومید و ناتوان نشد»(ص ۸۵)

«پدران و مادران و خاندان ها رنج می برند و اشک ها از چشمان مادران سرازیر می شود.زیرا که شمشیرها به زندگی فرزندان آنها پایان داده،و خنجرها پیکرهای نورچشمان آنها را پاره پاره کرده است»(ص ۸۶)

«هرمز پادشاه ایرانیان سپاه بزرگی آراست و حمله برد و بسیاری از شهرهای رومی را غارت کرد...هرمزد چون بر ایشان غالب آمد،بنای آزار و شکنجه گذاشت،با شقاوت تمام»(ص ۹۲)

«مُغ ها (موبدان) به شاهنشاه القا کردند که مسیحیان همگی جاسوسان روم هستند...و پادشاه دستور داد که مسیحیان را بدون رحم و ملاحظه به قتل آورند»(ص ۱۰۳)

«آنان آتشکده هایی برپا ساختند تا کلیساها به وادی فراموشی سپرده شوند.کشیش ها دستگیر و به پیشگاه شاهنشاه برده شدند و پس از شکنجه های بسیار،شاپور شکنجه را متوجه رفقای او ساخت که شمارشان ۱۰۲ تن بود.سرانجام سرهای همه را از تن جدا کردند.

از آن روز،شمشیر در سراسر مشرق زمین از کار باز نایستاد و مسیحیان دسته دسته تا دوردست افق همچون گله های گوسفندان که به سوی مسلخ می روند،در نوبت ذبح صف کشیده بودند.و این سوای آن کسان بود که در خانه های خود به قتل می رسیدند»(ص ۱۰۴ و ۱۰۵)

«در سال سی و پنجم از پادشاهی شاپور شاهنشاه،اسقف یوحنا و کشیش او یعقوب،به دستور پیروز تهم شاپور دستگیر شدند و موبدان آنها را با بی رحمی تمام زندانی کردند و انواع شکنجه ها را در حق آن دو گشودند،بیرون از قوه فهم و بیان. و در این روز مردان و زنان و دختران هم دین از هر طبقه،گروه گروه کشته شدند.سپس دو شَمّاس کلیسا را پس از همه تفتیش ها و زجر ها و جفا ها که در حق آنان اعمال شد،از خانه و شهر بیرون بردند و مصلوب ساختند و شمشیر از آن روز تا پایان سال تشنه خون بود و سیر نمی شد.

مُغان (موبدان) که گرد هم آمده بودند،سلاخ هایی در سرزمین ما بودند و مانند سگان ولگرد،هر روز دلمه های خون ما را می لیسیدند»(ص ۱۰۶ و ۱۰۷)

«شاهنشاه به زور از یوحنا و یعقوب خواست از آفریدگار تبری جویند و آفریدگار را با آفریده عوض کنند،اما آنان حاضر نشدند.پس شاهنشاه دستورش را صادر کرد و سرهای آنها در روز نخست از ماه تشرین دوم به شمشیری از تن جدا شد»(ص ۱۱۱)

«پادشاه شخص دیگری به نام آذرفره را منصوب کرد...این موبد از شخص پیش از خود هم درنده خوتر بود.دندان هایش را برای خونریزی باز هم بیشتر تیز کرده بود و با تمام وجود سوگند خورده بود که خون بریزد.آبراهام چون خبردار شد که این شیر تشنه به خون پا به سرزمین او گذاشته است،بی درنگ گریخت تا شاید در امان بماند اما موبد عده زیادی را مأمور کرد تا او را پیدا کردند و به شکنجه های بی رحمانه بستند تا خداوندگارش مسیح را انکار کند.او زیر شکنجه ها تاب آورد و تسلیم خواست آنان نشد.پس او را در روز پنجم از ماه شباط سر بریدند»(ص ۱۱۲)

«از چه کسی بر می آید که عدد همه آنان را بر شمارد که در سرزمین ما کشته شدند و از میان رفتند؟بیرون است از شمار.نسل بعد از نسل تا به امروز،شمشیر همچنان بر دور گردن ها می چرخید»(ص ۱۱۶)

در بیان رنج های بشری نمی توان تبعیض قائل شد.تبعیض در بیان ظلم به انسان ها،خود ظلم دیگری به انسان ها است.

تذکره اربیل (وقایع نامه آربلا)،از مؤلف ناشناس،ترجمه محمود فاضلی بیرجندی،تهران،۱۳۹۰.

رنج های بشری،رضا مرادی غیاث آبادی،ص ۳۱،۳۲،۳۳

تصاویر صفحات:

پ ن؛اگر کورد باشید احتمالا اخیرا با ویدیوهای مناظرات بین مسلمانان و نمایندگان جامعه زرتشتی و مسیحیت در کردستان عراق مواجه شده اید.از موارد بارز این مناظرات،زدن نقاب صلح دوستی،بیزاری از خون ریزی و رعایت حقوق ادیان توسط نماینده زرتشتی است که با توجه به مدارک موثق تاریخی،بعید می رسد جز نزد کودکان و اهالی شعارهای احساسی،خریدار دیگری داشته باشد.

نکته دیگر که به نظرم لازم به یادآوری است؛چنانچه به مطالب فوق دقت داشته باشید،عین همین جنایات را که موبدان و روحانیون زرتشتی پیوسته در طول تاریخ،با شعار «پندار نیک،گفتار نیک و کردار نیک» در قبال دیگر ادیان و مردم با افتخار مرتکب می شده اند،امروزه جریانات باستان گرایی به فاتحان مسلمان نسبت می دهند!

نسبتی با توجه به مدارک و اسناد علمی بس بیهوده و بی ارتباط. جز اینکه می تواند ریشه در رفتارها و تمایلات فکری باستانی خودشان داشته باشد.

  • حسین عمرزاده

قوم تو از رنگ و خون بالاتر است

قیمت یک اسودش صد احمر است

قطرهٔ آب وضوی قنبری

در بها برتر ز خون قیصری

فارغ از باب و ام و اعمام باش

همچو سلمان زادهٔ اسلام باش

نکته ئی ای همدم فرزانه بین

شهد را در خانه های لانه بین

قطره ئی از لالهٔ حمراستی

قطره ئی از نرگس شهلاستی

این نمی گوید که من از عبهرم

آن نمی گوید من از نیلوفرم

ملت ما شان ابراهیمی است

شهد ما ایمان ابراهیمی است

اقبال لاهوری - رموز بیخودی

دریافت ویدیو نشید

  • حسین عمرزاده

تَنسَر،روحانی بزرگ زرتشتی و صاحب بالاترین مقام هیربدان در دوران ساسانیان،در مورد حکومت اشکانیان می گوید:

نامه تنسر

«و چهارصد سال بر آمده بود تا [جهان پر بود از] وحوش و شیاطین آدمی صورت بی دین و ادب و فرهنگ و عقل و شرم.

قومی بودند که جز خرابی و فساد جهان ازیشان چیزی ظاهر نشد،و شهرها بیابان شده و عمارات پست گشت.»

نامه تنسر

منبع:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۹۳

پی نوشت:

آیا جریانات باستان گرای اسلام ستیز،او را هم وطن فروش خواهند دانست؟!

  • حسین عمرزاده
این که برخی اصرار دارند بِگویند اعراب کتابخانه های ما را آتش زدند، صحیح نیست.زیرا ایرانیان تا پیش از حمله ی اعراب با ادب شفاهی مأنوس بودند و علاقه ای به ادب مکتوب و نوشتن نداشتند.
بعد از یورش اعراب بود که ایرانیان و جامعه ی زرتشتی روی به سوی ادب مکتوب آوردند و خیلی از این داستان های شفاهی و کتب دینی در طی کتابت دچار تغییر و کم و کاستی شدند.
همچنین پیچیدگی های زبان پهلوی و شلختگی ها و کم کاری‌ها را در نثر آن زمان نیز باید اضافه کرد و نکته ی مهم آن که در دوره ی ساسانیان بیشترعامّه ی مردم بی سواد بودند.
نبود کتابخانه ها را در ایران باستان باید نتیجه ی این مسأله و تنبلی ایرانیان در نوشتن و نثرِ خوب دانست.
پرویز رجبی،نویسنده،مترجم،تاریخ دان و ایران شناس:

«بسیاری از مورخان ایرانی خواسته اند به هر وسیله ای که شده است،عرب ها را مسئول نابودی کتاب های ایرانی بدانند... با این همه باید با قاطعیّت گفت که داستان هرگز این گونه که به نمایش گذاشته می شود نبوده است.


...معمولا بیش از حد درباره ی از میان رفتن نوشته های پیش از اسلام مرثیه خوانده شده است.در صورتی که به نظر من پیش از اسلام به سبب رونق ادب شفاهی،به ادب مکتوب توجه چندانی نمی شده است و نبود کتاب های گوناگون را باید نتیجه این مساله و تنبلی و کندی ایرانیان در نوشتن دانست.البته گناه این تنبلی و کندی را می توان پای ناهنجار بودن خطّ پهلوی نوشت.از همین روی است که در همه ی متن هایی که از زمان ساسانیان بر جای مانده اند نوعی شلختگی و عدم تمایل به درک زیبایی های نثر به چشم می خورد.
 
در جلد پنجم هزاره های گمشده،به هنگام گزارش ادب دوره ی ساسانی گفتیم که حتما نهضت فرهنگی بزرگی که در زمان انوشیروان به وجود آمد،وجود دانشگاه جندی شاپور،رفت و آمد دانشمندان خارجی،رابطه ی فرهنگی همه جانبه با شبه قارّه ی هند و گرمی میدان داد و ستدهای علمی و فرهنگی نیز در جهان بینی و پیرامون نگری مردم دوره ی ساسانی بی تاثیر نبوده است.
 
اما به رغم این تحول در این هم نباید تردید که پیش از اسلام بیش تر مردم عامّی و بی سواد بوده اند.کلا مساله ی سواد و همگانی بودن خواندن و نوشتن تا روشن شدن تکلیف و چگونگی خطّی همگانی همچنان بلاتکلیف خواهد ماند.
 
...با این همه کتاب هنوز در زمان ساسانیان به مرحله ای نرسیده بوده است که بتوان سخن از کتابخانه به میان آورد.در حقیقت دوره ی ساسانی را باید دوره ی احتضار زبان فارسی (مکتوب و غیر مکتوب) به شمار آورد.
 
...به گمان من نثر ایرانیان پیش از اسلام به مراتب بدتر از نثر پس از اسلام بوده است.امروز کسانی که متنی پهلوی را به فارسی بر می گردانند به راستی معجزه می کنند.ادب شفاهی و نبود عادت به خواندن،دیگر جایی را برای ادب مکتوب نگذاشته بود.
 
...هنجار انفعالی نثر فارسی را پس از آمدن اسلام به ایران،باید در زبونی نثر پهلوی جست که تنها در گهواره لرزیده بود و هرگز بزرگ نشده بود.
 
سماجتی کودکانه است که هنوز هم برخی می کوشند،گناه خامی نثر پارسی را به گردن عرب و ترک و مغول بیندازند،که آمدند سوختند و کشتند و بردند و گویا زبانمان را هم بند آوردند.و در جای دیگر رجز می خوانیم که زبان رسمی دربار خلفا و مغول ها و ایلخانان ترک،فارسی بوده است.
 
می خواهم بگویم که ایرانیان نخست پس از اسلامی شدن و تحت تاثیر موقعیّت خاصّی،که عرب ها و اسلام در زندگی اجتماعی ایرانیان فراهم آوردند،با نوشتن مانوس شدند و با آن خوی گرفتند.
 
حتی به قیمت انگیختن خشم برخی،نمی توانم باور نداشته باشم که ما نوشتن و تا حدودی سرودن را مرهون عرب ها هستیم.
 
ما دیر یا زود باید از اصطلاح عرب جاهلیّت فاصله بگیریم.منظور ما از جاهلیت متفاوت است از منظور عرب ها!
 
همین عرب ها بودند که با تماس با کاغذ دیگر دل از آن نکندند.آبشخور خطّ بیش تر ملت های جهان آرامی و سامی است.سه دین توحیدی بزرگ جهان نیز،که با رخنه به سراسر جهان جغرافیای سیاسی و مدنی و فرهنگی دنیا را دگرگون کرده اند،آبشخوری سامی دارند.
 
این را هم هرگز فراموش نکنیم که ما از مردمی جاهل نمی توانستیم شکست بخوریم.
 
عرب ها ظرف ده سال تا فرغانه را مانند کف دست خود می شناختند.ما بیش از یک هزاره با یونان و روم کَل کَل زدیم و کاری از پیش نبردیم،اما عرب ها در آغاز کار خود از جبل الطّارق گذشتند و قرطبه و غرناطه را چنان آذین بستند که هنوز هم این دو شهر مایه ی غرور اسپانیایی ها هستند و علی الحساب روزیشان دست توریست هایی است که از بناهای دوره ی اسلامی این دو شهر دیدن می کنند.ما دیر یا زود باید از اصطلاح عرب جاهلیّت فاصله بگیریم!»
 
منبع:سده های گمشده،جلد اول،پرویز رجبی،نشر پژواک کیوان،ص ۱۲۹تا۱۳۳
تصاویر مدارک:
  • حسین عمرزاده

• چرا بیشتر اوستا پس از ورود اسلام به ایران از بین رفت؟!

 

پروفسور کریستین سن،ایران شناس و پژوهشگر مطرح دانمارکی پاسخ می دهد:

 

«گاهی شخص به فکر می افتد،که چرا قسمت بیشتر اوستای ساسانی،در ازمنه اسلامی نابود شده است.

می دانیم که مسلمانان زردشتیان را اهل کتاب می شمرده اند،بنابراین نابود شدن کتب مقدس آن طایفه را نمی توان به تعصب اسلامیان منسوب کرد و چنان که دیدیم بیشتر قسمت های اوستای ساسانی در قرن نهم میلادی هنوز موجود بوده،یا لااقل ترجمه پهلوی آن ها به انضمام تفسیر معروف به زند را در دست داشته اند.

مسلماً صعوبت زندگانی مادی،که در آن تاریخ گریبانگیر زردشتیان شده بود،مجال نمی داد که نسلا بعد نسل این مجموعه بزرگ مقدس را رونویسی کنند و از اینجا پی می بریم که چرا نسک های حقوقی و نظایر آن در طاق نسیان مانده است،زیرا که در آن زمان دولت زردشتی وجود نداشت * و نسک های حقوقی بی فایده و خالی از اهمیت و اعتبار می نمود.اما چرا نسک هایی را،که شامل علم مبدأ و معاد و تکوین و سایر علوم اساسی بود،حفظ نکردند؟

قرائنی در دست داریم که از روی آن می توان گفت شریعت زردشتی در قرن نخستین تسلط عرب تا حدی اصلاح شده و تغییر پیدا کرده است و زردشتیان خود مایل بوده اند،که بعضی از افسانه ها و اساطیر عامی و بعضی از اعتقاداتی را،که در فصول اوستا ثبت شده بود،حذف کنند».

 

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستن سن،ترجمه رشید یاسمی،انتشارات‌نگاه-۱۳۸۴،ص۱۵۳-۱۵۲


*.این صعوبت زندگانی در حقیقت گریبانگیر موبدها و روحانیون زردشتی بود نه عموم مردم.بنا به نظر تاریخ دانان،من جمله دکتر زرین کوب،اهل کتاب که شامل زردشتی ها هم می شد در قلمرو اسلام در رفاه،صلح و آرامش به سر می بردند.اما موبدها چون به سیستم دولتی ساسانی و جیب مردم وابسته بودند و شغل و تخصصی هم نداشتند در نتیجه پس از فتح اسلامی و گرایش تدریجی-قلبی و گسترده پیروان مَزدَیَسنا به اسلام،مسلما این قشر دیگر همچون گذشته نمی توانستند در توانگری و تنعم بسر ببرند.

 
تصاویر منابع:
 
  • حسین عمرزاده

بنا به نظر اندیشمندان،ناسیونالیسم باستان گرا-متمرکز بر اسلام ستیزی،در دوره ناصری آغاز و در دوره پهلوی پر و بال داده شد.به طوری که از اسلام و اسلام گرایی به عنوان پوشش و بهانه هایی برای توجیه عقب ماندگی ها و پس رفت ها استفاده می شد.

این به اصطلاح پر و بال دادن را می توان در متن نطق محمد علی فروغی-نخست وزیر،در تاجگذاری رضا شاه پهلوی هم به وضوح مشاهده کرد.
به گفته تاریخ دان ها،در هنگام بررسی نوشته های یک کتاب تاریخی یا ادعاهای یک نویسنده تاریخ،عواملی همچون دورهٔ زندگی نویسنده و تفکرات و احساسات حاکم بر آن دوره را هم باید مد نظر و مورد توجه قرار داد.
یکی از کتاب های تالیف شده در زمینه تاریخ باستان و پسا باستان که در جامعه ایرانی به نوعی آیکونیک محسوب می شود،کتاب "دو قرن سکوت" دکتر عبدالحسین زرین کوب است.کتابی که مورد علاقهٔ طرفداران تفکرات باستان گرایی و منتقدین اسلام است و تقریبا همیشه این جمله را از این گروه می شنویم که "مگر دو قرن سکوت" را نخوانده ای؟!
استاد زرین کوب کتاب "دو قرن سکوت" را در آن محیط باستانگرایی که عرض شد تالیف کردند و خود آقای دکتر در مقدمه چاپ های بعدی،به تاثیرات احساسات و عواطف حاکم بر آن محیط بر خود و کتاب شان اذعان کرده اند و نوشته اند:
 
«...در جايی كه سخن از حقيقت‌جويی است چه ضرورت دارد كه من بيهوده از آنچه سابق به خطا پنداشته‌ام دفاع كنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟ از اين رو، در اين فرصتی كه برای تجديد نظر پيش آمد، قلم برداشتم و در كتاب خويش بر هر چه مشكوک و تاريک و نادرست بود، خط بطلان كشيدم. بسياری از اين موارد مشكوک و تاريک جاهایی بود كه من در آن روزگار گذشته، نمی‌دانم از خامی يا تعصب، نتوانسته‌ بودم به عيب و گناه و شكست ايران به درست اعتراف كنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبريز بود كه هر چه پاک و حق و مينوی بود از آن ايران می‌دانستم و هر چه را از آن ايران ــ ايران باستانی را می‌گويم ــ نبود زشت و پست و نادرست می‌شمردم
[قسمتی از مقدمه چاپ دوم-۱۳۳۶]
مقدمه و تصحیحی که نه تنها برای این عده اهمیتی ندارد،بلکه با بکاربردن اصطلاحاتی فریبکارانه همچون "نسخۀ بدون سانسور" کتاب،سعی در مخالفت و لجاجت با مرام علمی-اخلاقی نویسنده و وارونه جلوه دادن حقایق دارند.همان غلبۀ احساسات بر منطق و لجاجتی که صاحب نظران شاخص تاریخ ایرانی از آن می نالند.
کتاب دو قرن سکوت اشتباهات بسیاری داشت و به همین خاطر،نویسنده در سال ۱۳۴۸ کتاب "کارنامه اسلام" را نوشت که بسیاری از مطالب "دو قرن سکوت" را مجددا اصلاح می کرد.
یکی از آن اشتباهات،افسانهٔ کتابسوزی به دست اعراب (مسلمانان) بود که البته با شک و تردید هم بیان شده بود و دکتر در "کارنامهٔ اسلام" این ماجرا را بی پایه و اساس خواند.
 
او می نویسد:
 
«در حقیقت،مسلمین مؤسسین واقعی کتابخانه های عظیم عمومی در عالم بوده اند و نیکو کارانشان در تأسیس و وقف کردن کتابخانه های عام المنفعه مکرر با یکدیگر رقابت می کرده اند.
اما اینکه بعضی محققان گفته اند کتابخانهٔ اسکندریه را عَمرو عاص به دستور عمر بن خطاب خلیفهٔ ثانی نابود کرد،اصل روایت از عبداللطیف بغدادی و ابن القفطی -قرن هفتم هجری- فراتر نمی رود و روایت آن ها نیز به نقل افسانه بیشتر می ماند تا یک روایت تاریخی.
ابن عبری که در مختصر الدول عربی آن را نقل می کند ظاهراً خودش آنقدر به صحت آن اعتماد نداشته است تا در تاریخ سریانی خویش هم آن را تکرار کند.
حق آنست که قرن ها قبل از اسلام قسمت اعظم این کتاب ها از بین رفته بود و دیگر آنقدر کتاب در اسکندریه نمانده بود تا عمرو عاص به قول ابن عبری آن را بین حمام های شهر برای تأمین سوخت تقسیم کند.
روایتی هم که گفته اند کتابخانهٔ مدائن را اعراب نابود کردند ظاهراً هیچ اساس ندارد و مآخذ آن تازه است.
آنچه هم بیرونی راجع به نابود شدن کتب خوارزمی گفته است مشکوک است و بهرحال مؤید این واقعه نمی تواند بود.»
[کارنامهٔ اسلام،انتشارات امیرکبیر،۱۳۸۶،بخش۷،صفحات۴۲و۴۳]
 
با در نظر گرفتن مطالبی که بیان شد،اگر به طور مثال دعوت به مطالعه «نسخه بدون سانسور» دو قرن سکوت و ترس و جلوگیری از نشر چاپ جدید و نوشته ها،دیگر کتاب ها و نظرات خود نویسنده،سانسور واقعی،عناد در حقیقت پذیری،لجاجت،فریبکاری یا برخورد احساسی نیست پس چه نام دارد؟!
 
تصاویر منابع:
۱.مقدمه دو قرن سکوت:
 
۲.افسانه کتابسوزی در دو قرن سکوت که با تردید بیان شده بود:
 
۳.کارنامه اسلام:
 
  • حسین عمرزاده

گاهی در گفتگو با یک سری افراد،سخنانی می شنوی که حقیقتا از تعجب نمی دانی چه یا چگونه پاسخ بدهی.

شخصی می گفت که خسرو پرویز پادشاه خوبی بوده!

شاید در بین شاهان ایران باستان در ستم و یا دیگر نقاط منفیِ حکومت داری بتوان افرادی را یافت که کمتر ظلم کرده باشند اما واقعا در مورد کسی همچون خسرو پرویز که در ظلم و خودکامگی بد نام بوده این دسته بندی صدق نمی کند و به قول کریستین سن:در خصال این پادشاه کینه توز و درون پوش و عاری از دلیری و شهامت،چیزی نمی توان یافت که کاملا شخص را به او علاقه مند کند.

 

 

پروفسور کریستین سن دانشمند و تاریخ دان شهیر دانمارکی به بیان مختصری از بیوگرافی این شاه مستبد ایران باستان که خود را «انسانی جاویدان در میان خدایان و خدایی بسیار توانا در میان آدمیان» می نامید می پردازد و می نویسد:

 

«باری در تاریخ طبری چند روایت مختلف ایرانی می بینیم،که از روی کمال دقت ضبط شده و بعضی از صفات خسرو پرویز را ذکر می کند،که برای تکمیل اطلاع ما راجع به شخص این پادشاه بسیار سودمند است.گوید:بخت و اقبال او را متکبر و مغرور کرد،خودخواهی و استبداد و آزمندی او به نهایت رسید،و چشم طمع به مال و ثروت مردم دوخت.یکی از مردان بیگانه را،که پسر سمی Sumai بود،و نام ایرانی گرفته،فرخزاد یا فرخان زاد خوانده می شد،به گرد آوردن خراج پس افتاده برگماشت؛او ظلم بی پایان می کرد و اموال رعیت را می گرفت.این قبیل کارهای خسرو،که موجب صعوبت زندگی مردم شد،خلق را بر او بد دل کرد.

 

و نیز طبری گوید:خسرو مردمان را حقیر می شمرد،و چیزهایی را خوار می داشت که هیچ شهریار عاقلی خوار نمی دارد.در جرم و عصیان به باری تعالی به جایی رسید که به رئیس نگاهبانان خاصه خود زادان فرخ فرمان داد،تا همه زندانیان را،که عددشان به ۳۶۰۰۰ تن می رسید،هلاک کند...از این گذشته،خسرو می خواست افواجی را،که از هرقل شکست یافته بودند،به قتل آورد.

 

اگر هرمزد چهارم به بزرگان سخت گیری می کرد و رعیت را می نواخت،خسرو پروز بالعکس،برای آکندن گنج،هم رعایا و پیشه وران را می آزرد،هم بزرگان را رنجیده خاطر می کرد.

 

از فرط بدگمانی و کینه وری،این شهریار همواره مترصد فرصت بود،تا خدمتگزاران مظنون و خطیر را از دم تیغ بگذراند.نخست چنان که گفتیم به وندوی و وستهم بدگمان شد،و شخص اخیر زحمت بسیار برای او فراهم کرد.پس نوبت به مردان شاه،پادگوسبان نیمروز رسید،که از خدام با وفای او بود.بنا بر قصه ای که در کتب آمده،منجمان خسرو را گفته بودند که مرگ او از جانب نیمروز است،و این نکته خسرو را نسبت به مردانشاه،که فرمانفرمایی مقتدر بود،بدگمان کرد.پس برآن شد که او را به هلاکت رساند،ولی چون خدماتش را به خاطر آورد،مصمم شد که فقط به بریدن دست راست او اکتفا کند،تا در نتیجه این سیاست از اشتغال به خدمات عالیه کشوری باز ماند.

...پس آنگاه نوبت به دیگری از بزرگان رسید،یَزدین نام،که دین نصارا داشت...این یزدین ظاهرا در دیوان خراج دارای مقامی عالی بوده است.او را مقام واستریوشان سالار دادند و وصول عشریه را به او محول کردند.هنگام لشکرکشی همراه سپاه می رفت،تا از غنیمت جنگ و خراج رعیت پیوسته خزانه را سرشار بدارد.گویند هر بامداد هزار قطعه زر به خزانه می فرستاد.

...در آن وقت که ایرانیان به بیت المقدس دست یافتند،یزدین غنیمتی گزاف به تیسفون فرستاد،من جمله از چیزهایی که در انظار عیسویان بسیار عزت داشت،قطعه ای از دار عیسی بود،که خسرو آن را با تشریفات عظیم در گنج تازه،که در پایتخت ساخته بود،قرار داد.

...منزلت این واستریوشان سالار دوامی نیافت.علت سقوط او معلوم نیست،اما هنگامی که سپاه هرقل به نواحی مغرب ایران روی نهاد،خسرو فرمان داد تا یزدین را کشتند و زنش را در شکنجه نهادند،شاید بگوید که شویش گنج های گردآورده را در کجا نهفته است.

 

نعمان سوم پادشاه اعراب حیره،که به دین عیسوی گرویده بود،همچنین فدای کینه جویی خسرو شد.گویند هنگامی که خسرو از پیش وهرام چوبین گریزان بود،نعمان را نزد خود خواند،و او فرمان نبرد و از دادن دختر خود به خسرو امتناع ورزید.

در فاصله سنوات ۵۹۵ و ۶۰۴،خسرو نعمان را به زندان انداخت.

 

...قساوت قلب خسرو گاهی چاشنی مزاح دهشتناکی هم داشت.ثعالبی گوید:خسرو را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خواندیم و تعلل ورزید.پادشاه توقیع فرمود که:اگر برای او دشوار است که به تمام بدن نزد ما آید،ما به جزیی از تن او اکتفا می کنیم،تا کار سفر بر او آسان تر شود،بگویید سر او را به درگاه ما بفرستند.

 

...برجسته ترین صفات خسرو میل به خواسته و تجمل بود.در سی و هشت سال ایام سلطنت خود گنج ها آکند و تجملات فراهم آورد.

در سال هجدهم سلطنت (سنه ۸-۶۰۷) مالی که خسرو به گنج جدید خود در تیسفون نقل کرد،قریب ۴۶۸ میلیون مثقال زر بود.اگر هر درهم ساسانی را یک مثقال بگیریم،تقرییا معادل ۳۷۵ میلیون فرانک طلا می شود.

از این گذشته مقدار کثیری جواهر و جامه های گرانبها داشت،که بیشتر از عجایب روزگار بود.بنا بر تخمینی که خسرو بعد از سقوطش از مال و گنج خود کرده است...دارایی او خیلی بیش از میزانی بود که فوقا مذکور افتاد.

بعد از سیزده سال سلطنت،در گنج او ۸۰۰ میلیون مثقال نقود جمع شده بود.و چون پادشاهی او به سی سال رسید،با وجود جنگ های طولانی و پر خرجی که کرد،میزان نقود او به ۱۶۰۰ میلیون مثقال بالغ گردید،که تقریبا معادل ۱۳۰۰ میلیون فرانک طلا است.واین علاوه بر غنایم جنگ بود.

افزایش ثروت او در سال های اخیر به سبب وصول بقایای مالیاتی بود که بدون اندک ترحم و رعایتی از مردم می گرفتند.از این گذشته مبالغی کثیر به عنوان غرامت اموالی که از خزانه او سرقت شده یا به طرق مختلف تلف گشته بود،از مردمان گرفت.

 

بالجمله،روایاتی که در منابع مختلف راجع به احوال و اطوار خسرو پرویز نقل شده،هیچ یک محرک محبت خواننده نسبت به او نیست.

در خصال این پادشاه کینه توز و درون پوش و عاری از دلیری و شهامت،چیزی نمی توان یافت که کاملاً شخص را به او علاقه‌مند کند.

اما اگرچه آزمند بود،امساک نداشت،در مواقع لزوم برای ابراز شوکت سلطنت و اظهار بزرگی شخصی خود،از بس تجمل فراهم می کرد و عجایب و غرابت نشان می داد،دیده بینندگان خیره می شد.

اگر بخواهیم به درستی سنگینی بار رعیت را بدانیم،کافی نیست که خرمن های زر و سیم و جواهر را در گنج های خسرو بنگریم،بلکه باید مبالغی هنگفتی را،که در راه عیش و عشرت خود و درباریانش به مصرف می رساند،در نظر بگیریم.»

 

منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور کریستین سن،رشید یاسمی،انتشارات نگاه،۱۳۸۴،صفحات ۴۳۳ تا ۴۳۷

 

علت اصلی دفاع از خسرو پرویز توسط این افراد ممکن است به سبب برجستگی نظامی این دوره از حکومت ساسانیان باشد،همچنانکه خود پروفسور به آن اشاره می کند و می نویسد:«این شاهنشاه دولت ایران را چند سالی به شوکت و جلالی رسانید که تا آن وقت در دورهٔ ساسانی به خود ندیده بود.»[همان منبع،ص ۴۳۲]

اما باید پرسید آیا شایسته و منصفانه است از شوکت و جلالی محصول چنین پادشاهی،رفتارها و ظلم هایی که پیش تر بیان شد در جهت اسلام ستیزی ستایش و چشم بر روی حقایق بسته شود،فقط به بهانه ساختار نظامی به اصطلاح قدرتمند (از درون تهی) سپاه این دیکتاتور؟!

 

  • حسین عمرزاده

طهمورث/تهمورث پسر هوشنگ و از پادشاهان اساطیری ایران باستان-سلسله پیشدادی بود که به لقب دیوبند شهرت داشت.

بر پایه اوستا او  بر هفت کشور فرمانروایی داشت و ۳۰ سال بر اهریمن سوار بود.

لقب دیوبند هم یادآور افسانه چیرگی او بر دیوان و جادوان است که در متون کهن‌تر هم به آن اشاره شده‌است. طهمورث در ابتدای پادشاهی پس از تعریف و تمجید مرسوم (پادشاهان ایران باستان و محصول تکبر و استبداد) از خود،هدفش را شستن جهان از بدیها، کوته کردن دست دیوان از هر جا و آشکار کردن چیزهای سودمند در جهان اعلام داشت.

شاهنامه می گوید که در زمان پادشاهی طهمورث دیوها دست به آشوب و شرارت زدند و وقتی طهمورث از این موضوع مطلع می شود به جنگ آنها می رود.

او دیوها را که مشخص هم نیست چه یا که بودند با بی رحمی از بین می برد.

 

 

چو دیوان بدیدند کردار او

کشیدند گردن ز گفتار او

 

شدند انجمن دیو بسیار مر

که پردخته مانند از او تاج و فرّ

 

چو طهمورث آگه شد از کارشان

بر آشفت و بشکست بازارشان

 

به فرّ جهاندار بستش میان

به گردن برآورد گرز گران

 

همه نرّه دیوان و افسونگران

برفتند جادو سپاهی گران

 

دمنده سیه دیوشان پیش رو

همی بآسمان برکشیدند غو

 

جهاندار طهمورث بافرین

بیامد کمر بستهٔ جنگ و کین

 

یکایک بیاراست با دیو جنگ

نبد جنگشان را فراوان درنگ

 

از ایشان دو بهره به افسون ببست

دگرشان به گرز گران کرد پست

 

 

آنها که به اسارت در آمده بودند برای نجات جان خود پیشنهادی به پادشاه ارائه می کنند که فردوسی اینگونه آن را روایت می کند:

 

کشیدندشان خسته و بسته خوار

به جان خواستند آن زمان زینهار

 

كه ما را مكش تا يكى نو هنر
بياموزى از ما كِت آيد بِبَر
 

كى نامور دادشان زينهار
بدان تا نهانى كنند آشكار
 

چو آزاد گشتند از بند او
بجستند ناچار پيوند او
 

نبشتن بخسرو بياموختند
دلش را بدانش بر افروختند
 
[شاهنامه،طهمورث،چاپ مسکو]
 
می گویند: تو ما را نکش و از ما بگذر تا ما هم تو را با هنری نو آشنا کنیم و بیاموزیم.
طهمورث می پذیرد و دیوها خط/نوشتن و کتابت را به او آموختند.
 
بر اساس این روایت شاهنامه،خط و نوشتن آموخته دیوها است و می توان فهمید اصرار موبدها/روحانیون زرتشتی بر خودداری از کتابت و نگاه داری شفاهی و نقل سینه به سینه اوستا به چه دلیل بوده است!
چون بر اساس این افسانه خط و نوشتن را هدیهٔ اهریمن و کاری پلید و ناپاک می شمردند.
 
موضوعی که مری بویس Mary Boyce،استاد دانشگاه و پژوهشگر برجسته مطالعات زرتشتی،در کتاب "زردشتیان باورها و آداب دینی آنها" به آن اشاره می کند و می نویسد:
 
«این موضوع که چرا اوستا در آن روزگار نگاشته نشد،دلایل پیچیده ای دارد؛
یکی این که هرچند ماد ها و پارس ها،چندین دستگاه نگارشی را در ایران غربی دیده بودند،اما تا اندازهٔ زیادی آن را هنری بیگانه و قابل تردید می دیدند.(در حماسهٔ ایرانی [شاهنامه فردوسی] ابداع خط را به دیوان نسبت می دهند.)
از این رو هرچند نگارش را برای مقاصد کاری خود پذیرفتند،ولی روحانیان که دانشمندان ایران باستان بودند،از پذیرش آن به عنوان ابزاری در خورِ ثبت کلام مقدس،سر باز زدند.»
 
منبع:زردشتیان باورها و آداب دینی آنها،مری بویس،ترجمه عسکر بهرامی،چاپ ققنوس،ص۷۷
 
 
این در حالیست که نه تنها در اسلام اولین آیات نازل شده در کتاب مقدس مسلمانان اختصاص دارند به "خواندن" و "اهمیت قلم در آموزش" [آیات ابتدای سوره العَلَق]،بلکه سوره ۶۸ ام هم "القَلَم" نام دارد که الله،پروردگار جهانیان در ابتدای همین سوره،از آنجاییکه قسم به غیر خدا برای بندگان مجاز نیست و اگر خود خداوند به چیزی قسم یاد می کند نشان از عظمت آن موارد دارد جهت یادآوری ارزش این ابزار اساسی و ماندگار بیان و فرهنگ،به قلم و نوشتن سوگند می خورد.
 
ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
نون, سوگند به قلم وآنچه می نویسند.
[القَلَم : ۱ ]
 
بنابراین اگر فرق و توفیر عیان و محسوسی در زمینه علم و نوشتن و ظهور دانشمندان بین دوره های ایران باستان و ایران پس از اسلام می بینیم یکی از دلایل مهم می تواند همین تفاوت نوع نگرش باشد که علاوه بر این،خود پاسخی ست به ادعاهای بی اساس کتاب سوزی-به ویژه در خصوص کتب دینی زرتشتیان پس از فتح ایران توسط اعراب (مسلمانان).
  • حسین عمرزاده

در پست های گذشته،متن پرسش و پاسخ خاقان چین با پیک یزدگرد در مورد سپاه مسلمانان (صحابه) تقدیم شد که خاقان در پایان گفتگو ضمن تایید هدف و منش سپاه مسلمانان و در قالب نوعی پیش بینی و خیرخواهی به یزدگرد نوشته بود:

این قوم که فرستادۀ تو وصفشان را با من گفت،مادام که چنین باشند،اگر آهنگ کوه کنند آن را از پیش بردارند و اگر فراهم باشند مرا نیز از جای ببرند.

 

اما صرف نظر از دیدگاه شاه چین یا حتی پیش از او،نظر نجاشی پادشاه مسیحی حبشه در ارتباط با عقیده و سرانجام مسلمانان،جالب است که «رستم» سردار سپاه ساسانی هم علی رغم تعداد کم نفرات و ساز و برگ جنگی ضعیفی که مسلمانان داشتند و برای ساسانیان مضحک و خنده آور هم بود،به بنای محکم عقیده و پیروزی نهایی آنان پی برده بود.

باور و حقیقتی به اصطلاح تلخ که به مزاج گروهی خوش نمی آمد غافل از آنکه نپذیرفتن حقیقت،در واقعیت آن خللی ایجاد نمی کند.

 

 

استاد دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» می نویسد:

 

«نوشته اند،که در قادسیه«چون هر دو لشکر به هم رسیدند و عجم ترتیب آلات و اسلحه عرب را مشاهده کردند بدیشان می خندیدند و نیزه های ایشان را به دوک زنان تشبیه می کردند.

رسولان سعد پیش رستم تردد آغاز نهادند.هرکه به رسالت آمدنی رستم را دیدی بر تخت زرین نشسته تاج بر سر،و بالش های به زر بافته نهاده،بساط های مذهّب انداخته و تمامت لشکر او را آراسته به سلاح های نیکو و جامه های با تکلف و پیلان بر در بارگاه داشته.

رسول سعد شمشیر حمایل کرده و نیزه در دست گرفته بیامدی و شتر نزدیک تخت رستم ببستی.

عجم بانگ برآوردی،رستم ایشان را منع کردی و رسول را نزدیک خواندی.

رسول همچنان با سلاح پیش او رفتی.آهن بن نیزه را بر بساط نهادی وقت بودی که بساط را سوراخ کردی و بر نیزه نیز تکیه کرده با رستم سخن گفتی.

رستم مردی عاقل بود در سخنان ایشان تأمل کردی همه بر قانون حکمت و حزم یافتی و از آن بیندیشیدی و هراس بر او مستولی گشت.

و از جمله یکی آن بود که از پیش سعد هر نوبت رسولی دیگر می آمد و یک کس را دو نوبت نمی فرستاد.

رستم به یکی از رسولان گفت:چه سبب است که امیر شما در هر نوبت رسولی دیگر می فرستد و یک کس دو بار به رسالت نمی آید؟!

رسول گفت:سبب آن است که امیر ما در راحت و زحمت میان سپاه عدل و سویت می کند و روا نمی دارد که یک شخص را متعاقب زحمت دهد و دیگران آسوده باشند و رستم ازین سخن و از استقامت سیرت ایشان منفعل شد و بدانست که بناء عرب بر اصلی محکم است.

و روزی رستم با یکی از رسولان که نیزه در دست داشت گفت:این دوک که در دست توست چیست؟

او گفت:آتش پاره را از کوچکی و بزرگی عیبی نباشد.

و با دیگری گفت:غلاف شمشیر ترا بسی کهنه می بینم!

رسول گفت:اگرچه کهنه است اما تیغ نو است و جودت شمشیر در نفس او باشد نه در غلاف متکلف.

رستم از جواب های مسکت ایشان متأثر شد و یاران خود را گفت:این جماعت اعراب را در آنچه می گویند و مردم را به آن دعوت می کنند حال از دو بیرون نباشد یا صادق باشند یا کاذب.

اگر کاذبند قومی که بر محافظت عهد و کتمان سِر تا این غایت بکوشند و از هیچ کس از ایشان حرفی که مخالف دیگران باشد نتوان شنود در غایت حزم و شهادت باشند و اگر صادقند در برایر ایشان هیچ کس تاب ندارد.

لشکر عجم از این سخن به غایت گرفته شدند و بانگ برآوردند و گفتند:این سخن بیش مگوی و از نوادری که از این مجهولان می شنوی متعجب مشو و بر محاربت ایشان تصمیم عزم واجب دار.

رستم گفت:این سخن با شما نه از آن می گویم که بر مقاتله ایشان جازم نیستم بلکه شما را از حال ایشان تنبیه می کنم و سخنی که در دل من است با شما می گویم...»این برخوردهای گستاخ و این سخنان پر شور،ملازمان رستم و سپاهیان ایران را می ترساند و به شگفت می انداخت».

 

منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۴،۵۵و۵۶

 

  • حسین عمرزاده

جُرجی زیدان تاریخ نگار و نویسنده مسیحی در خصوص دادگستری،پرهیزکاری و خوشرفتاری مسلمانان (مراد : طبقه اول مسلمانان-صحابه پیامبر صلی الله علیه وسلم) و بازخورد این خصوصیات در فتوحات و استقبال مردم از آیین فاتحان می گوید :

 

چه کسی می تواند منکر تاثیر این صفات پسندیده باشد و چه کسی می تواند منکر شود که بزرگان اسلام در آغاز کار دارای این صفات نبودند؟

رعایای ایران و روم که تحت استیلای مسلمانان در می آمدند از دوزخ جور و ظلم به بهشت عدل و انصاف انتقال می یافتند.

‏...شکی نیست که این دادگستری و پرهیزکاری،عامل مؤثری در تسریع فتوحات اسلامی بوده است.

 ‏

 ‏تاریخ تمدن اسلام ج ۱ ص ۵۲ تا ۵۴

 

در این پست صفحاتی از تاریخ طبری و محتوای نامه شاه چین به درخواست کمک یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی تقدیم می گردد که خود به منزله پاسخ به بسیاری پرسش ها و شبهه ها در زمینه دین اسلام و درستکاری و درست پیمانی مجریان راستین آن یعنی صحابه پیامبر صلی الله علیه وسلم و التزام و وفاداری قلبی و عملی آنان به اسلام است.

 

طبری می نویسد :

 

«به فرستاده ای که یزدگرد سوی شاه چین روانه کرده بود و با وی هدیه فرستاده بود برخوردند که پاسخ شاه چین را به نامۀ یزدگرد همراه داشت و از او پرسیدند چه خبر بود؟

گفت:وقتی نامه و هدیه ها را پیش وی بردم این چیزها را که می بینید به ما عوض داد.

هدیۀ شاه چین را به آنها نشان داد و گفت:این نامه را به جواب یزدگرد نوشت و به من گفت:

می دانم که باید شاهان،شاهان را بر ضد غالبان یاری دهند.وصف این قوم را که شما را از دیارتان بیرون کرده اند بگوی که شنیدم از کمی آنها و بسیاری خودتان سخن کردی.

غلبۀ امثال این گروه کم بر شما که گفتی بسیار بوده اید به سبب صفات خوب آنها و صفات بد شماست.

گفتم:هر چه خواهی بپرس؟

گفت:آیا درست پیمانند؟

گفتم:آری

گفت:پیش از آنکه جنگ آغاز کنید با شما چه می گویند؟

گفتم:ما را به یکی از سه چیز می خوانند:یا دینشان که اگر پذیرفتیم ما را همانند خودشان می دانند یا جزیه و حفاظت،یا جنگ.

گفت:اطاعت آنها از امیرشان چگونه است؟

گفتم:از همه کسان نسبت به سالار خود مطیع ترند.

گفت:چه چیزها را حلال می دانند و چه چیزها را حرام؟

به او گفتم.

گفت:آیا چیزی را که بر آنها حلال شده حرام می کنند یا چیزی را که بر آنها حرام شده حلال می کنند؟

گفتم:نه

گفت:این قوم تباه نمی شوند تا حلالشان را حرام کنند و حرامشان را حلال کنند.

آنگاه گفت:لباسشان چگونه است؟

به او گفتم.

از مرکوبشان پرسید.

گفتم:اسبشان عربی است و وصف آن بگفتم.

گفت:چه نیکو قلعه ایست.

آنگاه وصف شتر را که با بار می خوابد و می چرد با وی گفتم.

گفت:این صفت چهارپایان گردن دراز است.

آنگاه به یزدگرد نوشت:

اگر سپاهی سوی تو نمی فرستم که آغاز آن به مرو و آخرش به چین باشد،به سبب آن نیست که از تکلیف خویش غافلم.

ولی این قوم که فرستادۀ تو وصفشان را با من گفت،مادام که چنین باشند،اگر آهنگ کوه کنند آن را از پیش بردارند و اگر فراهم باشند مرا نیز از جای ببرند،با آنها صلح کن و خشنود باش که با هم به یک دیار باشید و مادام که ترا تحریک نکنند تحریکشان مکن.»

 

منبع:تاریخ طبری،ترجمه‌ابوالقاسم‌پاینده،جلد پنجم،صفحات ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵

 

  • حسین عمرزاده