| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نامه تنسر» ثبت شده است

در تاریخ،جمله جالب و قابل تأملی می بینیم که وقتی سپاه مسلمانان در قادسیه،با رستم نماینده سپاه ساسانی روبرو می شوند،آن را هدف و خلاصه دعوت خود بیان می کنند.

آنها می گویند:

«اللَّهُ ابْتَعَثنَا لِنُخْرِجَ مَنْ شَاءَ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ، وَمِنْ ضِيقِ الدُّنْيَا إِلَى سِعَتِهَا، وَمِنْ جَوْرِ الْأَدْيَانِ إِلَى عَدْلِ الْإِسْلَامِ..»

یعنی:الله ما را فرستاده است و آمده ایم تا مردم را از بندگیِ بندگان (دیگر انسان ها)،به بندگی الله رها سازیم،و از تنگنای دنیا به آسایش و فراخی منتقل کنیم،و از بیداد ادیان به داد و عدالت اسلام در آوریم.

البدایة و النهاية،ابن کثیر،ج۹،ص۶۲۲

تنسر،روحانی و موبد بزرگ ساسانیان در نامه ای که به گشنسب،شاه طبرستان می نویسد به تعبیری،دستورالعمل ها و سیاست های دینی دولتی این سلسله را بر می شمارد.

این نامه نکات مهم بسیاری دارد که یکی از آن موارد،تاکید فراوان او بر دایر بودن نظام طبقاتی در اجتماع است.

تنسر،طبقات مردم و اجتماع را بر ۴ بخش می داند که تقریبا جابجایی فردی از طبقه ای به طبقه دیگر محال است.

۱.طبقه اول:اصحاب دین که شامل موبدان،مغان،مغان اندرزبد،هیربدان،دستوران و زهاد بودند.

۲.طبقه دوم:جنگجویان و مردان کارزار که به دو قسمت سواره و پیاده تقسیم می شدند و از حیث مراتب و اعمال بین آنان تفاوت های فراوان وجود داشت.

۳.طبقه سوم:شامل دبیران و محاسبان یا کتّاب رسائل و حسابداران و قضات و دادوران و وقایع نگاران و اطباء و شعرا و منجمان بود.

۴. و طبقه چهارم:که در حقیقت اکثریت زحمتکش جامعه را تشکیل می داد شامل کشاورزان،پیشه وران و صنعتگران و بازرگانان بود که نیروی تولید جامعه محسوب می شدند و بار سنگین مالیات های گوناگون را نیز به دوش می کشیدند.

نامه تنسر

«مردم در دین چهار اعضا اند،و در بسیار جای در کتب دین،بی جدال و تأویل،و خلاف و اقاویل،مکتوب و مبیّن است،که آن را اعضاء اربعه می گویند و سر آن اعضاء پادشاهست.

عضو اول اصحاب دین،و این عضو دیگر باره بر اصنافست:حکّام و عبّاد و زهّاد و سدنه و معلمان

عضو دوم مقاتل،یعنی مردان کارزار،و ایشان بر دو قسمند:سواره و پیاده،بعد از آن به مراتب و اعمال متفاوت

عضو سوم کُتّاب رسایل،کُتّاب محاسبات،کُتّاب اقضیه و سجلّات و شروط،و کُتّاب سیر،و اطبّا و شعرا و منجّمان داخل طبقات ایشان

و عضو چهارم را مهنه خوانند،و ایشان برزیگران و راعیان و تجّار و سایر محترفه اند.»۱

نامه تنسر

در این نظام طبقاتی سفت و سخت،گاهی شاهنشاه ابداعاتی ارائه می کرد که اتفاقا همین موضوع از سوالات گشنسب از تنسر است مبنی بر اینکه مردم طبقات پایین،اگرچه در صورت داشتن توانایی مالی،مجاز نبودند از نوع لباس و پوشاک،وسیله سواری و حتی خانه ای همچون خانه های صاحبان طبقات بالاتر استفاده کنند.

«شهنشاه،برای ترفیع و تشریف مراتب ایشان،آن فرمود که از هیچ آفریده نشنیدیم،و آن آنست که،

میان اهل درجات و عامه تمییزی ظاهر و عامّ بادید آورد به مرکب و لباس و سرای و بستان و زن و خدمتگار،

بعد از آن میان ارباب درجات هم تفاوت نهاد به مدخل و مشرب و مجلس و موقف و جامه و حلیه و ابنیه،بر قدر درجه هریک،تا خوان های خویش نگه دارند،و حظّ و محل فراخور خود بشناسند.»۲

به هر طریق ممکن،طبقات پایین اجتماع،که مسلما اکثریت تعداد جامعه را تشکیل می دادند،می بایست مراتب حقارت و اذعان به دون مایگی خود را به اطلاع طبقات بالا،که در رأس آنها شخص پادشاه و دربار،روحانیون زرتشتی و اشراف و اشراف زادگان بودند،می رساندند.

از جمله اینکه هروقت با طبقات بالا روبرو می شدند،ملزم به سجده کردن بودند.

 

«چنان باید که مهنه ایشان را سلام و سجود کند.»۳

طبقات پایین جامعه ایرانی،لایق هم نشینی و شرکت در خوشگذرانی ها و مجالس بزرگان نبودند و حق ازدواج با طبقات بالا را نیز نداشتند؛چون سلسله ساسانیان و حاکمیت دینی مستبد آن معتقد بود نظام طبقاتی با به دنیا آمدن «کودکان دون مایه» از هم می پاشد!

«چنانکه هیچ عامی با ایشان مشارکت نکند در اسباب تعیّش،و نسب و مناکحه محظور باشد از جانبین،

... و من باز داشتم از آنکه هیچ مردم زاده زن عامه خواهد تا نسب محصور ماند.»۴

«چون مهنه به کسب مال مشغول شوند،و از ادّخار فخر باز ایستند،و مصاهره با فرومایه و نه کفو خویش کنند،از آن توالد و تناسل،فرومایگان پدید آیند».۵

یک سوال از شما خواننده عزیز،و همینطور از جماعت باستان گرا:اگر در آن روزگار زندگی می کردید حدس می زنید از چه طبقه اجتماعی ای می بودید و آیا در خیال تان می گنجد با شما این چنین رفتارها و تحقیرهایی صورت بگیرد؟!

البته به احتمال زیاد،چون حق سواد و تحصیل را نداشتید،نمی توانستید همین متن پیش رو را هم بخوانید.

آیا حالا بهتر نمی شود درک کرد،با توجه به تاریخ،علت استقبال مردم عادی از سپاه مسلمانان،چه با ساختن پل توسط دهقانان برای عبور به اصطلاح دشمن یا مهاجمین،یا نشان دادن راه های مخفی برای ورود به شهر توسط بزرگان شهرها و در برخی جاها،گشودن دروازه ها،چه بوده است؟!

دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» که در نقد فتوحات اسلامی است می نویسد:

«مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان به ستوه بودند آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند.

چنان که در کنار فرات،یکجا،گروهی از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبیده به خاک ایران بتازد،و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر به خیانت تسلیم عرب کرد و هرمزان حاکم آن،بر سر این خیانت به اسارت رفت.

در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت.»

 

«حتی از سواران بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند.

چنانکه،سیاه اسواری،با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به آیین مسلمانی گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند.»۶

و اساساَ چرا ایرانیان باید از پادشاهی و دیانتی که دنیا و آخرتشان را به یغما برده بوده پشتیبانی می کردند؟همچنانکه صرف نظر از هم پیمانانی مانند خاقان چین،حتی نزدیکان حکومت و مردم هم به درخواست یاری پادشاه پاسخ منفی دادند و آخر سر هم پادشاه (یزدگرد)،نه به دست سپاه مسلمانان/اعراب/یا مهاجمین،بلکه توسط ایرانیان،باتوجه به منابع تاریخی،سپاه ماهوی (مرزبان ساسانی) یا آسیابان ایرانی به قتل می رسد.۷

۱:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۵۷

۲:همان،ص ۶۵

۳:همان،ص ۷۰

۴:همان،ص ۶۵

۵:همان،ص ۶۴

۶:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۱-۷۲

۷:ایران در زمان ساسانیان،کریستین سن،دنیای کتاب۱۳۶۸،ص۶۵۸و۶۵۹

  • حسین عمرزاده

تَنسَر،روحانی بزرگ زرتشتی و صاحب بالاترین مقام هیربدان در دوران ساسانیان،در مورد حکومت اشکانیان می گوید:

نامه تنسر

«و چهارصد سال بر آمده بود تا [جهان پر بود از] وحوش و شیاطین آدمی صورت بی دین و ادب و فرهنگ و عقل و شرم.

قومی بودند که جز خرابی و فساد جهان ازیشان چیزی ظاهر نشد،و شهرها بیابان شده و عمارات پست گشت.»

نامه تنسر

منبع:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص۹۳

پی نوشت:

آیا جریانات باستان گرای اسلام ستیز،او را هم وطن فروش خواهند دانست؟!

  • حسین عمرزاده

اگر حتی تعمیم هم ندهیم،حداقل می توان با قاطعیت گفت که در طول تاریخ،اغلب حکومت ها،پادشاهان یا جریانات سیاسی،همواره،شعار اعطای «آزادی» و «برقراری عدالت و رفاه اجتماعی» و سخنانی از این دست را داشته و دارند.

آیا می توان به صرف یک ادعا که می توانسته در حد یک ابزار محبوب و دوست داشتنی در میان جامعه هدف و استراتژی ای جهت نیل به خواسته ها بوده باشد،اتکا کرد؟

یکی از متون درجه اول به جای مانده از ایران پیش از اسلام/دوره ساسانیان،متن «نامه تَنسَر»،هیربدان هیربد و بالاترین مقام هیربدان در دوره ساسانی است که به نوعی در جهت تبیین و تشریح سیاست های حاکمیتی ساسانیان از همان آغاز این سلسله نگاشته شده است و آنچه قابل توجه است این که حتی بسیاری از آن موارد با معیارهای امروزی هم موافقت ندارند.

در اهمیت این «متن»،لازم به یادآوری است؛،پروفسور کریستین سن دانمارکی در کتاب «وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهی ساسانیان» که به زبان فرانسه تألیف کرده است،«نامه تَنسَر» را یعنی متن فارسی و ترجمه فرانسوی آن را که جیمز دارمِستِتِر منتشر ساخته در دست داشته و از آن استفاده بسیار کرده و درباره اهمیتش نوشته است:

کریستین سن

«در میان منابع اطلاع ما بر تأسیسات عهد ساسانی،یکی از آنها که در درجه اول اهمیتند نامه تنسر به شاه طبرستان است.»

کریستین سن

پروفسور کریستین سن در پایان کتاب مذکور توضیحی درباره نامه تنسر داده که ترجمه آن به شرح زیر است:

کریستین سن

«معلوماتی که از این نامه به دست می آید،تا آنجا که ما می توانیم نقد کنیم و بسنجیم،به قدری قطعی است که بدون هیچ شک می توانیم گفت این نامه در عهد ساسانیان انشاء شده است.

از طرف دیگر،از همان نخستین بار که من این نامه را خواندم،به خاطرم راه یافت که یک رساله ادبی که در عهد خسروان نگاشته شده است در دست دارم،که در آن اردشیر را مظهر و پیشوای حکمت و تدبیر سیاسی و مؤسس کلیه ترتیبات و رسوم مملکت داری قرار داده اند؛و به من چنین اثر بخشید که شخصی به قصد آشنا ساختن هم عصران خویش با مسائل تاریخی و دینی و سیاسی و اخلاقی،چنین وانمود کرده که میان تنسر هیربذان هیربذ و شاه طبرستان (که از اوضاع تازه ایام اردشیر اطلاع نادرستی یافته بوده و از اطاعت به شاهنشاه امتناع داشته) مکاتبه ای شده بوده،ودر جوابی که از قول تنسر نوشته،آن مسائل را مورد مباحثه قرار داده است؛نامه مزبور بدین طریق،با تمامی ادبیات «هندرز»ها که در دوره خسروان به کمال رسیده بوده،و حاصل آن ها تربیت و تعلیم مردم بوده،کاملا وفق می کرده است.»

کریستین سن

منبع:کریستین سن،وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهی ساسانیان،ترجمه مجتبی مینوی،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی۱۳۷۴،ص ۱۶۵

با توجه به مطالبی که عرض شد،متن نامه تنسر،از اهمیت بالایی برخوردار است.تا حدی که در صحت و نسبت آن به دوره ساسانیان/پیش از اسلام شکی نیست و معلومات و اطلاعات ارزشمندی از نوع حکومت و وضعیت ملت به ما می دهد.

این نامه که محتوای نسبتا طولانی ای دارد و موارد مهم آن را به ۱۷ بند تقسیم نموده اند،مورد توجه جریانات باستان گرایی ایرانی نیز هست و نکات حائز اهمیت بسیاری دارد که با توجه به آنها می توان درباره صحت و صداقت شعارها و ادعاهای مطرح شده درباره وجود و اِعمال منشور حقوق بشرهای آن چنانی در آن دوران،و بهشت برین مورد ادعایی را که اسلام آمد و آن را به ویرانی و تباهی کشانید بررسی کرد و با حقیقت «اندیشه نیک،گفتار نیک و کردار نیک» بیشتر آشنا شد.

طبق «نامه تنسر»،مجازات کسی که شورش می کرد یا از جنگ می گریخت،نه فقط اعدام خود او بود،بلکه حتی بدستور شخص شاه،بعضی از طایفه و اقوام او را نیز می کشتند تا دیگران عبرت بگیرند!

نامه تنسر

«هرکه در ملوک عصیان کردی،یا ز زحف بگریختی،هیچ را امان به جان نبودی،شهنشاه سنت پدید کرد که،از آن طایفه بعضی را برای رهبت بکشند،تا دیگران عبرت گیرند.»

نامه تنسر

منبع:نامه تنسر به گشنسب،تصحیح مجتبی مینوی،انتشارات خوارزمی،ص ۶۲

پ ن:دکتر زرین کوب در دو قرن سکوت می نویسد که ایرانیان،اسلام را «پیامی دلنشین» و «مژده رهایی» می دانستند که پس از آگاهی از سیاست ها و رفتارهایی که در آن روزگار اعمال می شد به خوبی می توان این کلید واژه ها (پیام دلنشین و مژده رهایی) را درک کرد:

«نه همان اعراب که زندگی شان یکسره در جور و تطاول و شرک و فساد می گذشت بلکه ایران و روم نیز که رسم و آیین دیرینشان دستخوش اختلاف و تعصب روحانیان گشته بود،در آن روزگاران به چنین پیام دلنشینی نیاز داشتند و آن را مژده رهایی و نجات تلقی می کردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۵۰

  • حسین عمرزاده