| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علم» ثبت شده است

|چند‌خط‌تاریخ‌تمدن


ویل دورانت William James Durant :


آنها نیز میتوانستند، مانند مغولان و مجاران یا نورسهاي مهاجم، همه چیز را مصادره کنند یا به ویرانی کشانند، اما نکردند و فقط به وضع مالیات اکتفا کردند. 

وقتی عمروعاص مصر را گشود، به مشورت زبیر بن العوام، که میگفت اراضی آنجا را میان فاتحان عرب تقسیم کند، گوش نداد، و خلیفه رأي او را تأیید کرد و فرمان داد زمین همچنان به دست مردم باشد تا در آن کار کنند و ثمر بدهد.

در ایام خلفا اراضی را مساحی کردند، و دولت دفاتر منظم آن را نگاه داشت، راههاي بسیار پدید آورد، به مراقبت آن پرداخت، و در اطراف رودها براي جلوگیري از طغیان آب، بندها پدید آورد. پیش از فتح اسلام نیمی از خاك عراق صحراي بایري بود، و پس از آن بهشتی سرسبز شد. بسیاري از زمینهاي فلسطین که پیش از پیروزي مسلمین سنگ و شن بود حاصلخیز ، ثروتمند، و پرجمعیت شد. بی گفتگو، استثمار مردمان باهوش و قدرتمند از اشخاص ساده و ناتوان در این رژیم، در دورة همه حکومتها ادامه یافت. ولی خلفا مردم را از زندگی و حاصل کارشان به نسبت زیادي ایمن ساختند و به مردم صاحب استعداد فرصت کوشش دادند و مدت شش قرن مناطق را از چنان رفاهی بهره ور ساختند که هرگز پس از ایشان نظیرش را ندیدند. به برکت کمک و تشویق ایشان، تعلیم رواج گرفت و علوم و ادبیات و فلسفه و هنر چنان شکوفا شد که مدت پنج قرن آسیاي باختري را پیشاهنگ تمدن جهان کرد.


منبع:تاریخ تمدن،ویل دورانت،نسخه الکترونیکی،ص ۱۹۱۵

  • حسین عمرزاده

از ابوداود السِّجِستاني رَحِمَهُ الله پرسیده شد:

- بعد از شما با چه کسی هم‌نشینی کنیم؟

- گفت : کتاب ها .


سُئِلَ أبو داود السجستاني فقيل له: من تأمرنا أن نُجالِس بعدك؟ قال: الكتب!

' الفوائد المنتخبة ، لابن بشكوال ٤١٣ | ١

  • حسین عمرزاده


الشَّعبي رَحِمَهُ الله :

هرگاه چیزی شنیدی ؛ بنویس‌اش

اگرچه بر روی دیوار .


پ‌ن؛ کنایه از اهمیت نوت برداری از موارد مهم.


" إِذَا سَمِـعْـتَ شَيْـئـاً ؛ فَاڪْتُـبْـهُ ، وَلَـوْ فِـي الْحَـائِـطِ ".

العـلـمـ لأبـي خيثـمة، صـ | ٣٤

  • حسین عمرزاده

امام ذهبی رَحِمَهُ الله در «معجم محدثین» خویش، بیوگرافی بسیار مختصری از خود آورده و در نهایت فرموده است:

...وَجَمَعَ تَوَالِيفَ , يُقَالُ مُفِيدَةٌ , وَالْجَمَاعَةُ يَتَفَضَّلُونَ وَيثْنُونَ عَلَيْهِ، وَهُوَ أَخْبَر بِنَفْسِهِ و بنَقصِه فِي الْعِلْمِ و العَمَل، وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِهِ، وَإِذَا سَلِمَ لِي إِيمَانِي فَيَا فَوْزِي.

«تألیفاتی جمع کرده که گفته می‌شود مفید هستند، و جماعت به او لطف داشته و مدحش می‌کنند حال آنکه او از میزان نقصان علم و عمل خود آگاه تر است، والله المستعان ولا قوة إلا به، همین که ایمانم برایم سالم بماند، رستگاری بزرگی است!»


المعجم المختص بالمحدثين،ص ۹۷

  • حسین عمرزاده

ابن اسحاق -رَحِمَهُ الله- گوید:

«قاسم بن محمد -رحمه الله تعالی- را دیدم که نماز خواند، سپس یک اعرابی نزدش آمد و پرسید: چه کسی عالم‌تر است، تو یا سالم؟

فرمود: سبحان الله!

ابن اسحاق -رحمه الله- توضیح می‌دهد که او کراهت داشت بگوید من عالم‌ترم، زیرا تزکیه (تایید خود/خود ستایی) می‌بود. همچنین کراهت داشت که بگوید سالم عالم‌تر است، زیرا چنین نبود و دروغ به حساب می‌آمد!»


عن ابن إسحاق قال: رأيت القاسم بن محمد يصلي، فجاء أعرابي فقال: أيما أعلم أنت أم سالم؟ فقال: سبحان الله، كل سيخبرك بما علم، فقال: أيكما أعلم؟ قال: سبحان الله، فأعاد، فقال: ذاك سالم، انطلق، فسله، فقام عنه. قال ابن إسحاق: كره أن يقول: أنا أعلم، فيكون تزكية، وكره أن يقول: سالم أعلم مني فيكذب. وكان القاسم أعلمهما.

سير أعلام النبلاء، ج ۵، ص ۵۶

  • حسین عمرزاده

الأَوزاعي رَحِمَهُ الله :
صداقت را پیش از علم بیاموز!


«تعلَّم الصِّدق قبل أن تتعلَّم العلم!»

الجامع للخطيب البغدادي ٣٠٤/١

  • حسین عمرزاده

مَسروقُ بنُ الأَجدَع رَحِمَهُ الله :

برای جهل یک فرد همین بس که از دانش خود،دچار عُجب و خودشیفتگی گردد

و برای علم اش همین بس که از الله بترسد.


بِحَسْبِ الْمَرْءِ مِنَ الْجَهْلِ أَنْ يَعْجَبَ بِعِلْمِهِ

وَبِحَسْبِهِ مِنَ الْعِلْمِ أَنْ يَخْشَى اللَّهَ

[ مصنف ابن أبي شيبة ٣٦٠٢٣ ]

  • حسین عمرزاده

امام ابن شهاب الزُّهري رَحِمَهُ الله :


علم (همچون) خزانه است که پرسش نمودن ، (درب) آن را باز می کند

و همانا ، فراموشی و ترک مذاکره باعث از دست دادنش می شوند.


إنما العلم خزائن وتفتحه المسألة ، وإنما يذهب العلم النسيان وترك المذاكرة .

[تاريخ ابن أبي خيثمة ٣٨٨]

  • حسین عمرزاده

امام شافعي رَحِمَهُ الله :


(فرد) دانا در مورد آنچه می داند و نمی داند می پرسد تا از آنچه که نسبت به آن علم دارد مطمئن شود و (نهایتا) چیزی را که نمی داند بیاموزد.

و (اما) نادان،از آموختن خشمگین می گردد،و (اگر هم چیزی بداند،به خاطر غرور) از آموختنش به دیگران خودداری می کند.


قال الأصمعي: سمعت الشافعي يقول: «العالم يسأل عما يعلم وعما لا يعلم، فيثبت ما يعلم، ويتعلم ما لا يعلم، والجاهل يغضب من التعلم، ويأنف من التعليم».

تاريخ ابن عساكر (١٥/٢)

  • حسین عمرزاده

گوستاو لوبون، فیلسوف مسیحی، مورخ، جامعه‌شناس و پزشک فرانسوی در رابطه با فتح آندلس و خدمات اسلام و مسلمین به اروپائیان چنین می‌نویسد: 


«مسلمین در طول چند قرن کشور آندلس را از نظر علمی و مالی به کلی منقلب نمودند و آن را تاج افتخاری بر سر اروپا قرار داده بودند!


این انقلاب نه تنها در مسائل علمی و مالی، بلکه در اخلاق نیز بوده است. آنها یکی از خصایل ذی‌قیمت و عالی‌شأنِ انسانی را به نصاری (مسیحیان) آموختند و یا کوشش داشتند که بیاموزانند و آن همدردی یا تسأهل مذهبی نسبت به دیگر ادیان بوده است.


سلوک آنان با اقوام مغلوبه تا اینقدر ملایم بوده است که رؤسای اُسقُف‌ها اجازه داشتند برای خود مجالس مذهبی هم تشکیل دهند، چنانکه در اشبیلیه (سویا کنونی) در سال ۷۸۲ میلادی و در قرطبه (کوردوبا کنونی) سال ۸۵۲ میلادی، مجالس تحقیق و بررسی مذهبی دائر بودند.»


پی نوشت :

تاریخ تمدن اسلام و عرب، گوستاو لوبون، ترجمه‌ی محمدتقی فخرداعی گیلانی، ص‌۳۴۵تا۳۴۷ و ص۳۶۱.

  • حسین عمرزاده


ربیع بن سلیمان رَحِمَهُ الله می گوید :

به نزد شافعی رفتم هنگامی که بیمار بود

در مورد کتاب هایی که نوشته است صحبت کرد و گفت :

دوست دارم مردم این کتاب ها را فرا بگیرند و هرگز چیزی از آن (معلومات) را به من نسبت ندهند.

[ تاريخ مدينة دمشق ۵۱/۳۶۵ ]

لوددت أن الخلق تعلموا هذه الكتب ولم ينسب إلي منها شيء أبداً.

  • حسین عمرزاده

آیا می‌دانستید که اولین دانشگاه توسط یک بانوی مسلمان ساخته شد؟


این زن کیست؟


او موسس اولین دانشگاه جهان می‌باشد و اولین دانشگاه در طول تاریخ را ثبت کرده است!

بله درست است، اولین دانشگاه جهان به دست یک زن مسلمان تاسیس شده و این یک شاهکار است!


فاطمه فهری مشهور به ام‌البنینه، بانویی مسلمان متولد قرن سوم هجری بوده است. او به عنوان بنیان‌گذار اولین موسسه‌ی آکادمیک مدرن جهان که مدرک تحصیلات عالیه ارائه می‌داد، شناخته می‌شود. این موسسه امروزه به عنوان دانشگاه قَرویین در شهر فاس مراکش پابرجاست. 

فاطمه فهری فرزند محمد فهری بازرگان ثروتمند خانواده فهری بود. خانواده فهری در اوایل سده‌ی ۹ میلادی به همراه گروهی دیگر از شهر قیروان در تونس امروزی به مراکش امروزی مهاجرت کردند. او خواهری به نام مریم داشت. بعد از اینکه فاطمه و مریم ثروت پدر مرحومشان را به ارث بردند، فاطمه اولین موسسه‌ی آکادمیک که مدرک تحصیلات عالیه اعطا می‌کرد را بنیان نهاد که هنوز هم با عنوان دانشگاه قرویین در شهر فاس مراکش امروزی مورد استفاده قرار می‌گیرد.

قدیمی‌ترین موسسه‌ی آموزشی موجود و مستمر در جهان دانشگاه قرویین است که توسط فاطمه فهری در سال 859 میلادی در فاس مراکش تاسیس شده است

"The oldest existing and continually operating educational institution in the world is the University of Karueein, founded by Fatima Al-Fahri in 859 AD in Fez, Morocco."



پی نوشت :

آیا دانشگاه القرویین که توسط فاطمه فهری تاسیس شد اولین دانشگاه جهان در تمام تاریخ است؟


در سایت رسمی موسسه "رکوردهای گینس" که دارای مجموعه‌ای از رکوردهای بین‌المللی است؛ ذکر شده که دانشگاه القروین در شهر فاس مغرب (مراکش)، قدیمی‌ترین و اولین دانشگاه جهان است.

http://www.guinnessworldrecords.com/world-records/oldest-university


در سایت اطلس ابسکوار که یک مجله آنلاین آمریکایی است نیز ذکر شده که دانشگاه القرویین قدیمی‌ترین دانشگاه جهان است.

https://www.atlasobscura.com/places/university-of-alkaraouine


در سایت معتبر و رسمی کالج استیت که دانشگاه‌های مختلف در جهان را مورد بررسی قرار می‌دهد ذکر شده که "دانشگاه القرویین" اولین دانشگاه جهان در تاریخ است. بعد از آن، "دانشگاه الازهر" دومین دانشگاه جهان در تاریخ است و بعد از آن "دانشگاه نظامیه" که توسط خواجه نظام المک تاسیس شد جزء قدیمی‌ترین و اولین دانشگاه‌های تاریخ هستند.

https://collegestats.org/2009/12/top-10-oldest-universities-in-the-world-ancient-colleges/

  • حسین عمرزاده

امام ابن حَزم اَندلسی قبل از گالیله و اروپائیان با توجه به آیات قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم به کروی بودن زمین پی برد.



امام ابن حزم رحمه الله متوفای (۴۵۶ هجری) :


«إن البراهین قد صحت بأن الأرض کرویة، والعامة تقول غیر ذلک، وجوابنا وبالله تعالی التوفیق: أن أحداً من أئمة المسلمین المستحقین لاسم الإمامة بالعلم رضی الله عنهم لم ینکروا تکویر الأرض ، ولا یحفظ لأحد منهم فی دفعه کلمة ، بل البراهین من القرآن والسنة قد جاءت بتکویرها ... ». 


«همانا دلایل و براهین بر این مطلب که زمین کروی شکل است صحه می گذارند، ولی عوام الناس خلاف این مطلب را می گویند، و به توفیق الله تعالی جواب ما به آنها اینست که:

 احدی از ائمه ی مسلمین رضی الله عنهم که مستحق اسم امامت در علم باشند کروی بودن زمین را انکار نکرده اند، و هیچ کلمه ای از آنها در رد (کروی بودن زمین) ثبت نشده است، بلکه دلایلی از قرآن و سنت در مورد کروی بودن آن وارد شده است..


منبع:"الفصل في الملل والأهواء والنحل" ج۲ص۷۸.

  • حسین عمرزاده

عبد الله بن مسعود رَضِيَ اللهُ عَنهُ :


ای مردم ! علم بیاموزید

سپس هرکه آموخت (به آن) عمل کند.



أَيُّـهَا النَّاسُ تَعَلَّمُوا فَـمَنْ عَــلِمَ فَلْيَعْمَـلْ

[«أبو داود في الزهد»(١٦٦)]

  • حسین عمرزاده

 امام شافعي رَحِمَهُ الله : 


برای فضیلت و امتیاز علم همین قدر کافی است که هرکس ادعا می کند آن را دارد،اگرچه که از علم تهی باشد،و هرگاه به او نسبتش دهند (و عالم و دانا بخوانندش) خوشحال می شود.


و برای زشتی جهل هم همین بس که هرکسی از آن بیزاری می جوید،اگرچه که واقعا جاهل باشد،و اگر (جهل و نادانی را) به او نسبت بدهند خشمگین می گردد.



«كفى بالعلم فضيلةً أن يدعيه من ليس فيه، ويفرح إذا نُسِبَ إليه، وكفى بالجهلِ شيئًا أن يتبرأ منه من هو فيه، ويَغْضَب إذا نُسِبَ إليه».

الحلية (تهذيبه) (١٢٩/٣).

  • حسین عمرزاده

 اوضاع علمی ایران قبل از اسلام و افسانه به آتش کشیدن کتابخانه‌های ایران:


«به صورت منقول با کمی ویرایش»


در ابتدا بهتر است بدانیم که در ایرانِ قبل از اسلام، چه کسانی حق خواندن و نوشتن داشتند؟ درس و علم در خدمتِ قدرت بود و فقط افراد محدودی اجازه‌ی درس‌آموزی داشتند (موبدان، خاندان سلطنتی، فرماندهان جنگی) افرادِ عادی حق سوادآموزی نداشتند. حتی یکی از افراد طبقه بازارگان به انوشیروان پیشنهاد داد که در ازای دریافت پول به فرزند او اجازه‌ی درس‌خواندن بدهد، که انوشیروان قبول نکرد. 

فردوسی در این‌باره می‌گوید: 

بدو گفت شاه ای خردمند مرد / مگر دیو عقل تو را خیره کرد

تو بازاره‌گان بچه گردد دبیر / هنرمند و به دانش و یادگیر

چو فرزند ما برنشیند به تخت / دبیری بباید پیروز بخت

برو همچنان بازگردان شتر / مبادا کز او سیم خواهیم و در


در کتاب «ایرانیان در زمان ساسانیان» نوشته کریستن سنِ دانمارکی می‌خوانیم:

«بلاشک قسمت اعظم کشاورزان در آن زمان بی‌سواد بودند. جماعت بسیاری از تجار لااقل قرائت و کتابت حساب را می‌دانست چون از این بگذریم عامه مردم از حیث ادب و سواد بضاعتی نداشتند. هیون تسیانگ می‌گوید که ایرانیان به فکر دانش نیستند و فقط به پیشه خود اشتغال دارند، تعیلم در دوران ساسانیان همانند هخامنشایان در اختیار شاهزادگان بود.»

[ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۴۵]


بازهم در این کتاب در مورد سفر چند دانشمند یونانی به ایران می‌خوانیم: 

«چند دانشمند یونانی که به ایران آمده بودند، مورد استقبال شاه ایران واقع شدند اما بعد از مدتی از کرده‌ی خود پشیمان شدند و عادت ایرانیان به نظر آنان درشت و ناملایم آمد و از خشونت‌های دیده، آزرده شدند و از تعدی اشراف به زیردستان دلتنگ شدند و ایران را ترک کردند. این اشخاص بیشتر به دلیل وجود قوانینی همچون ازدواج و معامله با اموات، رنجیده و تنها این دلایل زندگی را برای آنان مشکل نکرده بود بلکه وجود فاصله طبقاتی شدید در میان مردم به طوری که صاحبان قدرت به زیردستان ستم می‌کردند نیز از جمله دلایل بود. می‌توانیم بگوییم که مصائب عمومی در دوران انوشیروان کمتر از دوران‌های دیگر بود ولی بیشتر مردم این مصائب را احساس می‌کردند.»

[ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۶۰]


در صفحه ۵۵۰ این کتاب دوباره می‌خوانیم: 

«در میان اندک صاحبان علم در ایرانِ باستان نیز جان مردم را به سُخره می‌گرفتند از طریقه‌ای که در ایران معمول بود مجرمین و جانیان مستحق اعدام را برای استفاده طبی زنده نگه می‌داشتند.»

[ایرانیان در زمان ساسانیان، ص۵۵۰]


با توجه به این متون درمی‌یابیم که اصولاً عوامِ مردم در ایرانِ باستان، سواد نداشته‌اند چه برسد به اینکه کتابخانه داشته باشند.



اما دوباره به اصل سؤال باز می‌گردیم، آیا طبق گفته ابن خلدون، مسلمانان کتابخانه جندی شاپور را آتش زدند؟ 

این امر نیز دروغی بیش نیست و فقط در کتاب ابن خلدون برای اولین بار نقل شده است در حالی که در کتب تاریخی قبل از ابن خلدون (همچون طبری) خبری از این مطلب نیست. اما روایت ابن خلدون در مورد آتش زدن کتابخانه‌های ایران بخصوص در جندی شاپور در هیچ یک از کتب قبل از آن تکرار نشده است و شهر جندی شاپور یا گندی شاپور با صلح فتح شد.



صلح مردم جندی شاپور


از فتح جندی شاپور تا فتح نهاوند دو ماه فاصله بود، ناگهان مسلمانان دیدند که درهای شهر گشوده شد و کَسان بیرون آمدند و بازارها گشوده شد و مردم به جنبش آمدند و کَس فرستادند که چه شده؟ گفتند: شما امان‌نامه سوی ما افکندید ما نیز پذیرفتیم و جزیه می‌دهیم که از ما حفاظت کنید. گفتند: ما نکرده‌ایم. گفتند: دروغ نمی‌گوییم. مسلمانان از هم پرسش کردند و معلوم شد بنده‌ای مکنف که اصل وی از جندی شاپور بود امان‌نامه را نوشته بود، گفتند: او بنده است. مردم شهر گفتند: ما آزاد و بنده نمی‌شناسیم، امان‌نامه‌ای آمده است و مطابق با آن عمل می‌کنیم و از آن تخلف نکرده‌ایم مگر اینکه شما بخواهید نامردی کنید. مسلمانان دست از آنان بداشتند و قضیه را برای عُمَر نوشتند که به آن‌ها نوشت: خدا درست پیمانی را بزرگ دانسته. درست پیمان نخواهید بود تا به هنگام شک نیز درست پیمانی کنید. امان‌نامه را اجرا کنید و درست پیمانی کنید. مسلمانان از آنجا برفتند و به پیمان عمل کردند.

[رک: تاریخ طبری، نسخه تایپی، ج ۵، ص ۱۶۲ و کتاب کامل ابن اثیر ج ۴، ص ۱۴۶۸]

دکتر ماکس میرهوف، اسلام‌شناس و شرق‌شناس معروف، در کتاب خود به اسم «میراث اسلام» می‌گوید: «مراکزی برای تحصیل علم در قسمت‌های مختلف ایران بود که پس از تسلط مسلمین بر ایران، دست‌نخورده باقی ماندند و حتی جندی شاپور یکی از مراکز علمی امپراتوری اسلام گردید.»

[میراث اسلام، ص103]


ممکن است برخی افراد بگویند که مسلمانان کتب موجود در ایران را مخالف دین خود می‌دیدند و به این دلیل آن را آتش زدند، این امر نیز دروغی بیش نیست. در جنگ خیبر که در حیات رسول الله (صلی الله علیه وسلم) و به رهبری آن حضرت واقع شد، چند جلد تورات، به عنوان غنیمت به دست مسلمین افتاد. یهودیان پس از پایان جنگ از پیامبر (صلی اله علیه وسلم) تقاضا کردند تا مجلدات تورات را به آن‌ها بازگرداند. ایشان نیز امر فرمود تا به آن‌ها مسترد شود.

[رک: صفحه ۲۹۰ حیات محمد صلی الله علیه وسلم، تألیف دکتر محمد حسین هیکل]


دانشمندان و محققینی مانند بتلر و گوستاو لوبون و ویل‌دورانت و از دانشمندان اسلامی مانند شبلی نعمانی در «کتابخانه اسکندریه» و دکتر محمدحسین هیکل در «فاروق اعظم رضی الله عنه» و عقاد در «عبقریه کتاب‌سوزی ایران و مصر»، با دلایل بسیار روشنِ علمی، شایعه کتاب‌سوزی اسکندریه را به وسیله مسلمانان به شدت تکذیب کرده‌اند و الکساندر مازاس نیز در «زندگانی عُمَر (رضی الله عنه)» این شایعه را کاملاً تکذیب کرده است و نخستین بار دانشمندانِ باانصافِ غیر مسلمانی مانند بتلر و گوستاو لوبون و ویل دورانت و مازاس با دلایل علمی این حقیقت را روشن نموده‌اند. 


در کتاب «زندگانی عُمَر، الکساندر مازاس، ص ۹۸ و ۹۹» و «فاروق اعظم (رضی الله عنه)، دکتر محمدحسین هیکل، ص۲۱3» آمده: «کتابخانه اسکندریه در دوره بطالسه» جانشینان اسکندر بنا گردیده و آمار کتاب‌های آن تا سال ۴۷ قبل از میلاد به هفتصد هزار جلد رسیده است و سال ۴۷ قبل از میلاد در اثنای جنگ «کلئوپاترا، و بَطْلَمیوس» عمارت سلطنتی آتش گرفت و زبانه‌های آن به این کتابخانه رسید و تمام یا قسمت اعظم آن به کام حریق رفت و پس از مرور هفت سال در سال چهل قبل از میلاد، دویست هزار جلد کتاب‌های شاهان برجو به این کتابخانه اهدا و رونق سابق را یافته، اما در سال ۳۷۸ میلادی، «تئودور زاوال» امپراتورِ بسیار متعصبِ مسیحی چون علوم و معارف کتاب‌های این کتابخانه را در تضاد با عقاید نصرانی (مسیحی) می‌دانست، اکثر کتاب‌ها را از بین برد و بقیه را نیز یک به طریق پرنفوذ اسکندریه به نام «کبریس کبیر» بر اثر عداوت و دشمنی با فیلسوف عصر، هیپاتی، سوزانید و هیپاتی را نیز به قتل رسانید، به طوری که در قرن چهار میلادی که یک کشیش مسیحی از طرف امپراتور روم مأمور نابود کردن کتاب‌های این کتابخانه گردید به هنگام بازگشت از اسکندریه در گزارش خود چنین گفت: «من قفسه‌های این کتابخانه را به کلی از کتاب خالی دیدم.»

فرانز رزنتال استاد پیشین زبان‌های سامی و زبان عربی در دانشگاه ییل، اسلام‌شناس و مترجم کتاب مقدمه، در پانوشت این گفته‌ی ابن خلدون می‌نویسد: «این روایت دیگری از یک افسانه معروف است که بر طبق آن، عمر دستور ویرانی کتابخانه اسکندریه را داد.»

[فرانز رزنتال، ترجمه مقدمه ابن خلدون، چاپ دانشگاه پرینستون، ص ۳۷۳]

This is a variant of the famous legend according to which, Umar ordered the destruction of the celebrated library in Alexandria

(http://news.yale.edu/2003/04/15/memoriam-franz-rosenthal-87%C2%BBFranz)

(http://books.google.com/books/about/The_Muqaddimah.html?id=Op6CQgAACAAJ)



برنارد لوئیس در مقاله‌ای ضمن بی‌اعتبار خواندن کتاب‌سوزی اعراب در اسکندریه با اشاره به تشابه این روایت ابن خلدون با روایتی که در آن نقل شده عمر فرمان به تخریب کتابخانه اسکندریه داده‌ است، می‌گوید: «تاریخ‌نگار قرن چهاردهم، ابن خلدون، داستان تقریباً یکسانی را راجع به ویران کردن یک کتابخانه در ایران به دستور خلیفه عمر مطرح کرده که نشان از ویژگی عامیانه آن دارد.» 

The 14th century historian Ibn Khaldun tells an almost identical story concerning the destruction of a library in Persia, also by order of the Caliph ‘Umar, thus demonstrating its folkloric character

(http://www.nybooks.com/articles/archives/1990/sep/27/the-vanished-library-2/)


دکتر سیلمز در تحقیقی که در سال ۲۰۰۵ در ژورنال آمریکایی علوم اجتماعی اسلامی چاپ شد با اشاره به سالم ماندن دانشگاه گندی‌شاپور در حمله اعراب به ایران می‌نویسد: «اعراب به اهمیت مؤسسه آموزشی گندی‌شاپور پی بردند و شکوه آن را و کتابخانه و دیگر سازمان‌های شهر را باقی نگاه داشتند. 

(http://i-epistemology.net/attachments/879_ajiss22-2-stripped%20-%20Soylemez%20-%20The%20Jundishapur%20School.pdf)



همچنین برخی افراد ادعا دارند که زبان فارسی توسط فردوسی و یکی از پادشاهان هم‌زمان او از نابودی حفظ شد! باید به زبان کُردی اشاره کرد که دارای بسیاری از لغات پهلوی (مثل مزگته= مزگه‌وت - قسمت اول پهلوی، قسمت دوم کردی که معنی قسمت اول یعنی پاکیزه و معنی قسمت دوم یعنی مسجد) و کلی از عقاید خرافی زرتشتی و زبان باستان که در زبان کُردی به جا مانده است، حال سؤال این است کدام پادشاه و یا شاعر مانع فروپاشی زبان کُردی شد؟ 

چه کسی زبان‌های تالشی، تاتی، بلوچی، گیلکی، لری، هندی، اردو، قبطی و ترکی را از نابودی نجات داد؟!

  • حسین عمرزاده

به مردی گفته شد:


چه کسی تو را آرام می کند؟


کتاب هایش را نشان داد و گفت : این ها!


سپس پرسید : از آدم ها؟


گفت : آنهایی که درونش هستند!! (یعنی حکایت ها و قصه های آدم های صالح و نیکوکار که درون کتاب وجود دارد) .


قِيلَ لِرَجُلٍ مَنْ يُؤْنِسُكَ؟ ‏فَضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى كُتُبِهِ، وَقَالَ هَذِهِ! ‏فَقِيلَ مِنَ النَّاسِ ‏قَالَ الَّذِينَ فِيهَا!!

[تقييد العلم للخطيب البغدادي ٣٠٧]

  • حسین عمرزاده


عالمی برای دانش آموزانش درس عقیده و اصول آن را تدریس می کرد

لا إله إلاّ اللّه و توضیحات مربوط به آن را آموزش می داد

به تبعیت از پیامبر صلی اللّه علیه وسلم که نهال ایمان را در قلب یارانش می کاشت...

شیخ علاقه زیادی به نگهداری از پرندگان و گربه ها داشت

بنابراین یکی از دانش آموزان طوطی ای را به او هدیه داد

روزها گذشت و علاقه شیخ به طوطی بیشتر و بیشتر شد و آن را همراه خود به کلاس ها هم می برد

تا اینکه طوطی یاد گرفت لا إله إلاّ اللّه بگوید

روزی یکی از دانش آموزان متوجه شد که استادشان گریه می کند!!

وقتی علت را از او پرسیدند پاسخ داد : گربه ای به سمت طوطی حمله ور شد و او را کشت...

گفتند : برای همین گریه می کنی؟!!

اگر بخواهی برایت یکی دیگر حتی بهتر از آن را تهیه می کنیم...

شیخ گفت : این دلیل گریه ام نیست

زمانیکه گربه به طوطی حمله کرد

طوطی جیغ می کشید تا وقتیکه کشته شد

علی رغم اینکه همیشه لا إله إلاّ اللّه بر زبانش جاری بود

اما زمانیکه ترسید جز فریاد چیزی از او شنیده نشد!

چون فقط به زبان این کلمه را می گفت و قلبش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود

سپس عالم گفت : می ترسم که مبادا ما هم مانند این طوطی باشیم

در طول زندگی مان با زبان لا إله إلاّ اللّه را تکرار می کنیم

اما وقتی مرگ فرا برسد از ترس آن را فراموش کنیم

و به یاد نیاوریم

چون قلب آن را نفهمیده است!!!!!


دانش آموزان همگی گریه کردند

از ترس نبود صداقت و فهم حقیقت لا إله إلاّ اللّه

و ما ...

آیا حقیقت لا إله إلاّ اللّه را با قلب ها و دل هایمان آموخته ایم؟!!

  • حسین عمرزاده


غریبه ای وارد کلاس درس یکی از علما شد

در حالیکه عالم داشت برای دانش آموزان و حاضرین تدریس می کرد او هم گوشه ای نشست و شروع کرد به گوش دادن

مرد ناشناس شباهتی به دانش آموزان و کسانی که در جستجوی علم هستند نداشت

اما آنچه که در اولین دیدار به چشم می خورد این بود که غریبه،شخصی ست محترم که پستی بلندی های زندگی او را خوار و زبون کرده !!

وقتی وارد شد سلام کرد و رفت آخر مجلس نشست و با رعایت ادب و سکوت به سخنان شیخ گوش می داد

درحالیکه قمقمه ای که چیزی شبیه آب در آن بود هم در دست داشت.


شیخ،این عالم با تجربه سخنش را قطع کرد

با دقت به غریبه نگاه کرد

سپس از او پرسید : اگر حاجتی داری بگو تا برایت برآورده کنیم؟ یا اگر سوالی داری بپرس تا پاسخ بدهیم؟

مهمان ناشناس گفت : هیچکدام

من تاجر هستم

در مورد علم و اخلاق و جوانمردی تو شنیده ام و برای همین آمده ام تا این قمقمه را به تو بفروشم

قسم هم خورده ام که آنرا نفروشم مگر به کسی که قادر به پرداخت بهای آن باشد و تو بدون شک شایسته آن هستی!


عالم گفت : قمقمه را بیاور

مرد برایش برد

شیخ وقتی آن را گرفت با دقت به آن نگاه کرد و سرش را از روی تعجب تکان می داد!

سپس به مهمان گفت : چند می فروشی؟

مرد گفت : به ۱۰۰ دینار

عالم قبول نکرد و گفت : این مبلغ برای این چنین کالایی کم است و من به تو ۱۵۰ دینار می دهم !!!

مهمان گفت : نه

همان ۱۰۰ دینار

نه کمتر نه بیشتر

عالم پسرش را صدا زد و گفت : نزد مادرت برو و از او ۱۰۰ دینار بگیر و بلافاصله مبلغ را تقدیم‌ مهمان کن...

مرد وقتی پول را گرفت ، شکر کنان رفت...

سپس کلاس به اتمام رسید

و حاضرین درحالی مجلس را ترک کردند که همگی از اینکه استادشان مقداری آب را به ۱۰۰ دینار خریداری کرده شگفت زده بودند!!!


شیخ به حیات خلوت خانه رفت تا بخوابد

و بچه کنجکاو از فرصت استفاده کرد و رفت تا ببیند واقعیت قمقمه چیست یا چه چیزی درونش وجود دارد؟!

که متوجه شد فقط آب معمولی ست !!!

حیران و فریاد کنان و با عجله نزد پدرش رفت و گفت :

ای عالم مشهور

آن غریبه تو را فریب داد

و چیزی جز مقداری آب معمولی به ۱۰۰ دینار به تو نفروخته است!!!!

نمی دانم از پستی و خباثت آن مرد تعجب کنم یا از سادگی شما؟!!


عالم با تجربه درحالیکه لبخند می زد به فرزندش گفت :

پسرم ، تو فقط با چشمان خودت دیدی که مقداری آب معمولی ست

اما من با دوراندیشی و تجربه ام به آن نگاه کردم و مردی را دیدم که قمقمه ای پر از آبرویش به همراه دارد و عزت نفسش مانع می شود که آن را با خواهش و خواری در حضور دیگران به زمین بریزد.


آن ۱۰۰ دینار که بیشتر از آن را هم قبول نمی کرد مبلغی بود که احتیاج داشت

و الحمدلله که پروردگارم به من توفیق برطرف کردن نیازش و فهم خواسته و جلوگیری از ریخته شدن آبرویش در مقابل حاضرین را عطا کرد.

چنانچه متوجه احتیاج و نیاز برادرت شدی قبل از اینکه آن را به زبان بیاورد برطرف کن

چون که این زیباتر و بهتر است.


چه خوب گفته اند :


اگر نتوانستی سکوت برادرت را بفهمی و درک کنی ، هرگز نخواهی توانست سخنش را آنطور که باید بشنوی.

  • حسین عمرزاده


آزمایش زندان استنفورد یکی از معروف‌ترین و به نقلی خطرناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناسی است که تاکنون انجام شده‌است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقش‌های زندانی و زندان‌بان را پذیرفتند.


نتایج آزمایش حیرت‌آور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندان‌بانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.

زیمباردو و تیمش می‌خواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندان‌بانان، می‌توان علت بدرفتاری‌هایی را که در زندان‌های آمریکا می‌شود درک کرد.

زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان‌شناختی که در افرادی با نقش زندان‌بان و زندانی روی می‌دهد علاقه‌مند بودند. آن‌ها در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روان‌شناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.

از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنی‌ها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیت‌زدایی، و فردیت‌زدایی را تشدید کند.

خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچ‌یک از آن‌ها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آن‌ها به اصول و ارزش‌های اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آن‌ها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.

  • حسین عمرزاده