| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایران» ثبت شده است


ویدیویی از سخنان شنیدنی دکتر تورج دریایی،استاد «تاریخ،مطالعات و فرهنگ ایرانی» در دانشگاه کالیفرنیا،ارواین و رئیس «مرکز ایران شناسی ساموئل جردن» با موضوع «گذر از دو قرن سکوت»،در ارتباط با دو قرن اول اسلام در ایران:



تماشای ویدیو


مدت زمان: 19 دقیقه 22 ثانیه 


دانلود:


 کیفیت اصلی و منبع - حجم :566 مگابایت

کیفیت 144p

کیفیت 240p

کیفیت 360p

کیفیت 480p

کیفیت 720p

کیفیت 1080p



نکته های مهم سخنان دکتر:


- ۲۶۰ نامه به زبان پهلوی کشف شده است.

- نامه ها از جنس پارچه و چرم،و مهر و موم شده هستند.

- این نامه ها متعلق به سال های ۶۶۶ (۱۱ سال پس از مرگ یزدگرد)  تا سال ۸۸۸،یعنی همان «دو قرن اولیه اسلام در ایران» که نزد عده ای به «دو قرن سکوت» مشهور است می باشند.

- بنا بر این مدارک،کسانی بوده اند که در طی این دو قرن،به فارسی میانه می نوشتند.

- اهمیت این متون در اطلاعاتی است که از درون مملکت ارائه می کنند.

- یکی از این مدارک،گِل مُهری است متعلق به خانمی به نام مروارید که در همین به اصطلاح دو قرن سکوت می زیسته و فعالیت آزاد اقتصادی داشته است.

- بر اساس این گل مهرها که مربوط به شهرهای گرگان،قم و ... هستند،مشخص می شود که موبدها (روحانیون) و عامه زرتشتیان که هنوز مسلمان نشده بودند همچنان بدون ممانعت،منصب های قضاوت و ...،اسامی ایرانی و زندگی عادی خود را داشته اند.

طبق نامه ی خانم مروارید ؛

- هنوز در قرن هفتم و هشتم سیستم تاریخگذاری،سیستم زرتشتی است.

- زندگی به روال عادی خود ادامه داشته است و مردم داد و ستد می کردند.

- طبق این نامه حتی در بین زرتشتیان «شراب» خرید و فروش می شده که اگر به جواز مشروب فروشی در جامعه تحت حاکمیت اسلام تعبیر نشود،دلیل بر «اسلام تدریجی و به دور از فشار و زور ایرانیان» بوده است.

- در آرشیو دیگری که از طبرستان/مازندران کشف شده و مربوط به اواخر دوره ساسانی و اوایل دوره اسلامی ایران است در یکی از مدارک و متون این آرشیو که ترجمه شده،بیانگر مسائل قانونی و قضایی آن دوره است که قضات،همه موبد (روحانی زرتشتی) و قانون هم قوانین زرتشتی است.


توصیه های ارزشمند دکتر دریایی:


- تاریخ پویا و سالم،تاریخ مستند است نه تاریخ احساسی.

- تاریخی که در ایران نوشته می شود (رواج دارد) بیشتر یک نوع جدال،سلب مسئولیت،خود برتر بینی و انداختن تقصیرها به گردن عوامل خارجی است.

- در تاریخ نویسی بیمار،نفرت از همسایگان ایجاد می شود.

- شرم آور است برخی افراد که از تاریخ استفاده احساسی می کنند به خود اجازه می دهند به عرب ها که بخشی قابل توجه از جمعیت ایران هستند اهانت کنند.

  • حسین عمرزاده

تصور داشتن خون و نژاد خالص،کودکانه است و ایرانی دانستن دیگران تنها به شرط دارا بودن یک زبان خالص خالی از لغات غیر ایرانی،چیزی جز یک رؤیای شیرین نیست!


دکتر زرین کوب:



«بدون شک خون و نژاد درین مورد عامل اساسی نیست چرا که از دوران هخامنشی تا امروز آنقدر اقوام مختلف از پارسی و سکایی و تورانی و یونانی و عرب و تاتار در این سرزمین بهم آمیخته اند که تصور خون و نژاد خالص کودکانه است و با اینهمه نسلهایی که از برخورد این اقوام در این سرزمین به وجود آمده اند همواره در ایران و برای ایران زیسته اند و اگر از یک نژاد خالص هم می بودند بیشتر ازین ایرانی بشمار نمی آمدند.

زبان هم اگرچه بی تردید در تکوین شخصیت ایرانی نقش اصلی دارد اما تصور آنکه تنها با یک زبان خالص و مخصوصاً خالی از لغات غیر ایرانی است که ایرانی می تواند ایرانی باشد،چیزی جز یک رؤیای شیرین نیست و وسوسه ای که امروز بعضی دوستان ما را وا می دارد که نسبت به عناصر غیر ایرانی زبان فارسی روی ترش کنند هرچند ناشی از غیرت ملی است اما اصرار و ابرام در آن زبان ما را محدود می کند و فرهنگ ما را از آنچه طی قرنها تاریخ خویش به غنیمت یافته است محروم می دارد.»


منبع:

نه شرقی نه غربی انسانی،عبدالحسین زرین کوب،۱۳۵۲،مقاله چگونه می توان ایرانی بود،ص۴۰-۴۱



  • حسین عمرزاده

گذشته از انگیزه های وقوع جنگ بین مسلمانان و ساسانیان،شکست و فروپاشی آسان دولت و آیین ساسانیان که به گفته صاحب نظران در دید بسیاری،همچون معجزه و نصرت آسمانی می باشد،اسباب و علت های درونی بسیاری داشت که دکتر زرین کوب به برخی از آنها اشاره کرده است.


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت " - اثر دکتر عبدالحسین زرینکوب



  • حکومت ساسانیان،دستگاهی تباه و فاسد بود:


«این حادثه فقط سقوط دولتی با عظمت نبود،سقوط دستگاه فاسد و تباه بود.

زیرا در پایان کار ساسانیان از پریشانی و بی سرانجامی در همه کارها فساد و تباهی راه داشت.»۱


  • پادشاهان ساسانی،حکامی مستبد و موبدها،روحانیونی کژخوی بودند:

«جور و استبداد خسروان آسایش و امنیت مردم را عرضه خطر می کرد و کژخویی و سست رایی موبدان اختلاف دینی را می افزود.»۲

  • انزوای مزدیسنا در میدان فکری:

«از یک سو سخنان مانی و مزدک در عقاید عامه رخنه می انداخت و از دیگر سوی نفوذ دین ترسایان در غرب و پیشرفت آیین بودا در شرق قدرت آیین زرتشت را می کاست.

روحانیان نیز چنان در اوهام و تقالید کهن فرو رفته بودند که جز پروای آتشگاه و عواید و فواید آن را نمی دانستند و از عهده دفاع از آیین خویش هم بر نمی آمدند.

وحدت دینی درین روزگار تزلزلی تمام یافته بود و از فسادی که در اخلاق موبدان بود هوشمندان قوم از آیین زرتشت سرخوره بودند و آیین تازه ای می جستند که جنبه اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قوی تر باشد و رسم و آیین طبقاتی کهن را نیز در هم فرو ریزد.

نفوذی که آیین ترسا درین ایام در ایران یافته بود از همین جا بود.

عبث نیست که روزبه بن مرزبان،یا چنانکه بعدها خوانده شد،سلمان فارسی آیین ترسا گزید و باز خرسندی نیافت.ناچار در پی دینی تازه در شام و حجاز می رفت.»۳


  • مهیا بودن زمینه برای پذیرفتن دینی جدید و قانع کننده:


«باری از این روی بود که درین ایام زمینه افکار از هر جهت برای پذیرفتن دینی تازه آماده بود و دولت نیز که از آغاز عهد ساسانیان با دین توأم گشته بود،دیگر از ضعف و سستی نمی توانست در برابر هیچ حمله ای تاب بیاورد.»۴


  • نابودی حکومت ساسانیان حتمی بود و امکان بقا وجود نداشت:

«و بدین گونه،دستگاه دین و دولت با آن هرج و مرج خون آلود و آن جور و بیداد شگفت انگیز که در پایان عهد ساسانیان وجود داشت،دیگر چنان از هم گسیخته بود که هیچ امکان دوام و بقا نداشت.»۵

  • به دیدگاه نویسنده،ساسانیان چنان پریشان و درمانده بودند که نابودی شان به دست هرکسی ممکن بود و مسلمانان این فرصت را غنیمت شمرده و بر مجوس پیروز شدند:

«دستگاهی پریشان و کاری تباه که نیروی همت و ایمان ناچیزترین و کم مایه ترین قومی می توانست آن را از هم بپاشد و یکسره نابود و تباه کند.

بوزنطیه - یا چنانکه امروز می گویند:بیزانس - که دشمن چندین ساله ایران بود نیز از بس خود در آن روزها گرفتاری داشت نتوانست این فرصت را به غنیمت گیرد و عرب که تا آن روزها هرگز خیال حمله به ایران را نیز در سر نمی پرورد جرأت این اقدام را یافت.

بدین ترتیب،کاری که دولت بزرگ روم با آیین قدیم ترسایی نتوانست در ایران از پیش ببرد،دولت خلیفه عرب با آیین نو رسیده اسلام از پیش برد و جایی خالی را که آیین ترسایی نتوانسته بود پر کند آیین مسلمانی پر کرد.بدین گونه بود که اسلام بر مجوس پیروزی یافت.»۶


  • سقوط ساسانیان اجتناب ناپذیر بود:

«اما این حادثه هرچند در ظاهر خلاف آمدِ عادت بود در معنی ضرورت داشت و اجتناب ناپذیر می نمود.

سالها بود که خطر سقوط و فنا در کنار مرزها و پشت دروازه های دولت ساسانی می غرید.»۷


  • مردم از ظلم و فساد حکام و روحانیون ساسانی به ستوه آمده بودند و دین جدید (اسلام) را بشارت و نوید دانسته و به هر طریق ممکن از سپاه مسلمانان استقبال می کردند:


«مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان به ستوه بودند آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند.

چنان که در کنار فرات،یکجا،گروهی از دهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبیده به خاک ایران بتازد،و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر به خیانت تسلیم عرب کرد و هرمزان حاکم آن،بر سر این خیانت به اسارت رفت.

در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت.

از جمله آورده اند که مرزبان اصفهان فاذوسبان نام مردی بود با غیرت،چون دید که مردم را به جنگ عرب رغبت نیست و او را تنها می گذارند،اصفهان را بگذاشت و با سی تن از تیراندازان خویش راه کرمان پیش گرفت تا به یزدگرد شهریار بپیوندد اما تازیان در پی او رفتند و بازش آوردند و سرانجام صلح افتاد،بر آنکه جزیه بپردازند و چون فاذوسبان به اصفهان باز آمد مردم را سرزنش کرد که مرا تنها گذاشتید و به یاری برنخاستید سزای شما همین است که جزیه به عربان بدهید.

حتی از سواران بعضی به طیب خاطر مسلمانی را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند.

چنانکه،سیاه اسواری،با عده ای از یارانش که همه از بزرگان سپاه یزدگرد بودند چون کر و فر تازیان بدیدند و از یزدگرد نومید شدند به آیین مسلمانی گرویدند و حتی در بسط و نشر اسلام نیز اهتمام کردند.»۸


  • نا امیدی و ناخرسندی ملت،مهمترین دلیل پیروزی اعراب مسلمان بر ساسانیان بود:

«همین نومیدی ها و ناخرسندیها بود که عربان را در جنگ ساسانیان پیروزی داد و با سقوط نهاوند عظمت و جلال خاندان کسری را یکسره در هم ریخت.این پیروزی،که اعراب در نهاوند بدست آوردند امکان هرگونه مقاومت جدی و مؤثری را که ممکن بود در برابر آنها روی دهد نیز از میان برد.»۹


  • فتح نهاوند که بعدها فتحُ الفُتوح نامیده شد،پیروزی ایمان و عدالت بود بر فساد و ظلم:

«در واقع این فتح نهاوند،در آن روزگاران پیروزی بزرگی بود.پیروزی قطعی ایمان و عدالت بر ظلم و فساد بود.

پیروزی نهایی سادگی و فداکاری بر خودخواهی و تجمل پرستی بود.»۱۰


  • سربازان مسلمان،مردمی ساده بودند که جز شکوه و جبروت خداوند نمی دیدند:

«رفتار ساده اعراب در جنگهای قادسیه و جلولاء و پیروزی شگفت انگیزی که بدان آسانی برای آنها دست داد و به نصرت آسمانی می مانست جنگجویان ایران را در نبرد به تردید می انداخت و جای آن نیز بود.

این اعراب که جای خسروان مرزبانان پر شکوه و جلال ساسانی را می گرفتند مردم ساده و بی پیرایه ای بودند که جز جبروت خدا را نمی دیدند.»۱۱


  • زندگی خلیفه مسلمانان و یارانش همانند دیگر مردم بود :

«خلیفه آنها که در مدینه می زیست از آن همه تجمل و تفنن که شاهان جهان را هست هیچ نداشت و مثل همه مردم بود.
آنها نیز که از جانب او در شهرها و ولایت های تسخیر شده به حکومت می نشستند و جای مرزبانان و کنارنگان پادشاهان ساسانی بودند زندگی ساده فقرآلود زاهدانه یا سپاهیانه داشتند.»۱۲

  • سلمان فارسی که حاکم ایرانی مدائن هم بود،الگوی ساده زیستی بود:

«سلمان فارسی که بعدها از جانب عمر به حکمت مدائن رسید نان جو می خورد و جامه پشمین می داشت.در مرض موت می گریست از عقبه آخرت جز سبکباران نگذرند و من با این همه اسباب دنیوی چگونه خواهم گذشت.از اسباب دنیایی نیز جز دواتی و لولئینی نداشت.»۱۳

  • ارج و بهای اسلام،رفتار و نوع زندگی سربازان مسلمان بود:

«این مایه سادگی سپاهیانه یا زاهدانه البته شگفت انگیز بود و ناچار در دیده مردمی که هزینه تجمل و شکوه امرا و بزرگان ساسانی را با عسرت و رنج و با پرداخت مالیاتها و سخره ها تامین می کردند اسلام را ارج و بهای فراوان می داد.»۱۴

  • تفاوت عیان حکومت اسلامی با حکومت مستبد ساسانی:

«در روزگاری که مردم ایران خسروان خویش را تا درجه خدایان می پرستیدند و با آنها از بیم و آزرم رویاروی نمی شدند و اگر نیز به درگاه می رفتند پنام در روی می کشیدند،چنانکه در آتشگاه رسم بود،عربان ساده دل وحشی طبع با خلیفه پیغمبر خویش،که امیر آنان بود،در نهایت سادگی سلوک می کردند.

خلیفه با آنها در مسجد می نشست و رای می زد و آنها نیز بسا که سخن وی را قطع می کردند و بر وی ایراد می گرفتند و این شیوه رفتار و اطوار ساده ناچار کسانی را که از احوال و اوضاع حکومت خویش ستوه بودند بر آن می داشت که عربان و آیین تازه آنها را به دیده اعجاب و تحسین بنگرند.»۱۵


  • نابودی ساسانیان،پایان تباهی و بیداد و فساد:

«باری سقوط نهاوند،که نسب نامه دولت ساسانیان را ورق بر ورق به توفان فنا داد،بیدادی و تباهی شگفت انگیزی را که در آخر عهد ساسانیان بر همه شئون ملک رخنه کرده بود پایان بخشید و دیوار فرو ریخته دولت نا پایداری را که موریانه فساد و بیداد آن را سست کرده بود و ضربه های کلنگ حوادث در ارکان آن تزلزل افکنده بود عرضه انهدام کرد.»۱۶


منابع:

۱) دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۷۰

۲)همان،ص ۷۰

۳)همان،ص ۷۰

۴)همان،ص ۷۱

۵)همان،ص ۷۱

۶)همان،ص ۷۱

۷)همان،ص ۷۱

۸)همان،ص ۷۱-۷۲

۹)همان،ص ۷۲

۱۰)همان،ص ۷۲

۱۱)همان،ص ۷۲

۱۲)همان،ص ۷۲

۱۳)همان،ص ۷۳

۱۴)همان،ص ۷۳

۱۵)همان،ص ۷۳

۱۶)همان،ص ۷۳


















  • حسین عمرزاده

در نقش فعال حقوق بشر و زنان مصاحبه ( و به مخاطبین القاء ) می کرد و می گفت که:«حجاب،فرهنگ ما (ایرانی ها) نیست»!

بماند که با توجه به ویدئوهای موجود تا همین صد سال پیش (صرف نظر از نوع دین و آیین) در همان کشوری که این خانم پناهنده شده هم زنان متشخص،در حد خودشان محجبه (پوشیده) بوده اند اما صد در صد ادعای نا پوشیدگی بانوان ایرانی در ایران پیش از اسلام که مد نظر اوست،از پایه کذب و دروغ محض است.

اگر در اسلام دستور به رعایت یک پوشش مشخص داده شده،در ایران پیش از اسلام،نه تنها زن آزاد و شریف ایرانی پوشیده بوده بلکه غالبا از ترس دست درازی شاهان و اصحاب قدرت هوس ران زمانه،مخفی نگاه داشته می شده است!

باستان گرایان اسلام ستیز همیشه ( به دروغ ) سنگ فردوسی و شاهنامه را به سینه می زنند.

فردوسی در اشعارش که علاوه بر افسانه ها،به بیان تاریخ ایران نیز می پردازد داستان شیرین،همسر خسرو پرویز شاه ساسانی را حکایت می کند.

شیرویه (قباد دوم) فرزند بزرگ خسرو پرویز بود که به رسم پیشینیان خود،به طمع قدرت و تحریک موبدان زرتشتی،پدر و ۱۸ پسر خسرو،از جمله ۴ فرزند شیرین،همسر مسیحی پدرش را در طی یک کودتا به قتل می رساند.

بعد از گذشت ۵۳ روز از کشته شدن خسرو،شیرویه با هدف تصاحب همسر پدر،کسی را نزد شیرین فرستاد و گفت:در ایران از تو گناهکارتر نیست.تو شاه را به نیستی کشاندی.اکنون نزد من بیا.


چو پنجاه و سه روز بگذشت زین

که شد کشته آن شاه با آفرین


به شیرین فرستاد شیروی کس

که ای نره جادوی بی دست رس


همه جادویی دانی و بدخویی

به ایران گنکارتر کس تویی


به تنبل همی داشتی شاه را

به چاره فرود آوری ماه را


بترس ای گنهکار و نزد من آی

به ایوان چنین شاد و ایمن مپای


شیرین ازشنیدن پیغام و دشنام های او آشفته شد و گفت:کسی که به پدرش رحم نکند لایق بزرگی نیست.من نمی خواهم او را چه از دور و چه از نزدیک ببینم.


برآشفت شیرین ز پیغام او

وزان پر گنه زشت دشنام او


چنین گفت کنکس که خون پدر

بریزد مبادش بالا و بر


نبینم من آن بدکنش را ز دور

نه هنگام ماتم نه هنگام سور


زهری در صندوق داشت پس ابتدا پیامی به شیرویه داد و گفت:از سخنانت شرم کن و از خداوند پوزش بخواه.شیرویه عصبانی شد و گفت:چاره ای نداری.بیا و پادشاهی مرا ببین.


همی داشت لختی به صندوق زهر

که زهرش نبایست جستن به شهر


همی داشت آن زهر با خویشتن

همی دوخت سرو چمن را کفن


فرستاد پاسخ به شیروی باز

که ای تاجور شاه گردن فراز


سخنها که گفتی تو برگست و باد

دل و جان آن بدکنش پست باد

...

ز گفتار چونین سخن شرم دار

چه بندی سخن کژ بر شهریار


ز دادار نیکی دهش یاد کن

به پیش کس اندر مگو این سخن


ببردند پاسخ به نزدیک شاه

براشفت شیروی زان بیگناه


چنین گفت کز آمدن چاره نیست

چو تو در زمانه سخن خواره نیست


شیرین گفت:نزد تو به تنهایی نمی آیم مگر با عده ای و در صورتی که دانایان و کارآزمودگان در پیش تو باشند.سپس شیرین لباس کبود و سیاه پوشید و به همراه پنجاه نفر در درگاه شیرویه حضور یافت و فورا به گلشن شادگان،که جایگاه آزادگان گوینده بود رفت و همچون مردمان پارسا در پشت پرده نشست.


چنین داد پاسخ که نزد تو من

نیایم مگر با یکی انجمن


که باشند پیش تو دانندگان

جهاندیده و چیز خوانندگان


فرستاد شیروی پنجاه مرد

بیاورد داننده و سالخورده

...

چو شیرین شنید آن کبود و سیاه

بپوشید و آمد به نزدیک شاه


بشد تیز تا گلشن شادگان

که با جای گوینده آزادگان


نشست از پس پرده ای پادشا

چناچون بود مردم پارسا


شاه گفت:دو ماه از سوگ خسرو گذشت حالا باید همسر من شوی.من نیز مانند پدرم تو را گرامی می دارم.شیرین گفت:پاسخم را بده سپس در خدمتت هستم.تو گفتی من زن بد و جادوگری هستم.شیرویه گفت:از تندی من کینه مگیر.شیرین به کسانی که آنجا بودند،گفت:آیا شما از من بدی دیدید؟مدتها بانوی ایران بودم و جز راستی نجستم.بزرگان همه از شیرین به خوبی یاد کردند.


بسی سال بانوی ایران بدم

بهر کار پشت دلیران بدم


نجستم همیشه جز از راستی

ز من دوری بد کژی و کاستی


بسی کس به گفتار من شهر یافت

ز هر گونه ای از جهان بهر یافت


به ایران که دید از بنه سایه ام

و گر سایه تاج و پیرایه ام


بگوید هر آنکس که دید و شنید

همه کار ازین پاسخ آمد پدید


بزرگان که بودند در پیش شاه

ز شیرین به خوبی نمودند راه


که چون او زنی نیست اندر جهان

چه در آشکار و چه اندر نهان


شیرین گفت:سه چیز باعث می شود زن زیبا و شایسته تخت شاهی و سروری شود.اول اینکه شرم داشته باشد.دوم اینکه پسر به دنیا آورد.سوم اینکه بر و رو داشته باشد و موهایش پوشیده باشد.


چنین گفت شیرین که ای مهتران

جهان گشته و کار دیده سران


بسه چیز باشد زنان را بهی

که باشند زیبای گاه مهی


یکی آنک با شرم و باخواستست

که جفتش بدو خانه آراستست


دگر آنک فرخ پسر زاید او

ز شوی خجسته بیفزاید او


سه دیگر که بالا و رویش بود

به پوشیدگی نیز مویش بود


این را می گوید و برای اثبات گفته خود که هرگز کسی موی او را ندیده است چادر خود را از سر بر می دارد ومی گوید:روی و موی من این است که تا کنون کسی ندیده بود.همه از دیدن رخسار شیرین خیره شدند.


بگفت این و بگشاد چادر ز موی

همه روی ماه و همه پشت موی


سه دیگر چنین است رویم که هست

یکی گر دروغست بنمای دست


مرا از هنر موی بد در نهان

که آن را ندیدی کس اندر جهان

...

نه کس موی من پیش ازین دیده بود

نه از مهتران نیز بشنیده بود


ز دیدار پیران فرو ماندند

خیو زیر لبها بر افشاندند


شیرویه  پس از دیدن روی و موی شیرین گفت:جز تو کسی را نمی خواهم.شیرین گفت:دو حاجت دارم.شیرویه گفت:جان بخواه.شیرین پاسخ داد:همه اموالی که داشتم به من پس بدهی و باید جلوی همه با خط خود این را تایید کنی.شیرویه هم چنین کرد.شیرین هرچه داشت به درویش داد و بنده ها را آزاد کرد و به شیرویه پیغام داد در دخمه شاه را باز کن که می خواهم او را ببینم.

شیرویه پذیرفت و در دخمه را گشودند و شیرین مویه کنان چهره بر چهره خسرو نهاد و زهر هلاهل را خورد و در حالیکه کنار خسرو نشسته و تکیه بر دیوار داشت جان سپرد.شیرویه از شنیدن خبر مرگ شیرین بیمار شد.مدتی نگذشت که به شیرویه زهر دادند و او را هم کشتند.


بشومی بزاد و بشومی بمرد

همان تخت شاهی پسر را سپرد


اما نکته هایی که مد نظر ماست و این حکایت و ابیاتی که با موضوع حجاب در بر دارد را با هم مرور می کنیم:


.شیرین وقتی به دربار شیرویه می رود پشت یک پرده و حائل می نشیند:


نشست از پس پرده ای پادشا

چناچون بود مردم پارسا


.شیرین ۳ ویژگی را نشانه شایستگی و وقار زنان معرفی می کند که یکی از آن سه مورد،پوشیدگی موهاست:


سه دیگر که بالا و رویش بود

به پوشیدگی نیز مویش بود


.او چادر به سر داشته و می گوید که موها و رویش را پیش از این،کسی در جهان ندیده بوده است:


بگفت این و بگشاد چادر ز موی

همه روی ماه و همه پشت موی


سه دیگر چنین است رویم که هست

یکی گر دروغست بنمای دست


مرا از هنر موی بد در نهان

که آن را ندیدی کس اندر جهان

...

نه کس موی من پیش ازین دیده بود

نه از مهتران نیز بشنیده بود


.با توجه به ابیات شاهنامه،حتی شیرویه که فرزند همسرش بوده هم تا آن موقع،حداقل موهای شیرین را ندیده بوده است:


چو شیروی رخسار شیرین بدید

روان نهانش ز تن بر پرید


حال باید اندیشید و پرسید آیا واقعا حجاب (پوشیدگی) جزئی از فرهنگ ما نیست؟وقتی زنان اشراف و قدرتمند این چنین پوشیده بوده اند،وضعیت پوشش طبقات عوام جامعه،چه به لحاظ اصول اخلاقی و چه به لحاظ وجود امنیت کمتر نسبت به زنان اشراف،چگونه بوده است؟

آنچه واضح است نه تنها ناپوشیدگی،مرسوم و وقار نبوده،بلکه در واقع نشانه بارز بی فرهنگی (پشت کردن به فرهنگ و اصول اخلاقی ابتدایی پیشینیان) محسوب می شده است.


منابع:

.داستان های شاهنامه فردوسی،فریناز جلالی

.شاهنامه فردوسی،پادشاهی شیرویه،بخش۶


تصاویر منابع:








  • حسین عمرزاده

اگر ضعف اخلاقی در یک جامعه را مشکلی بزرگ و ناهنجاری بدانیم مطمئنا عدم وجود حرمت و امنیت اخلاقی در نظام خانوادگی یک جامعه،بحران و خطر محض است که در حقیقت به مرگ آینده و تمدن و پیشرفت آن اجتماع خواهد انجامید.

صرف نظر از دیدگاه شرعی،تصور کنید خانواده ای را که پدر یا پسر خانواده به دید جنسی به دختران یا خواهرانش نگاه می کند؟آیا می توان به آینده چنین خانواده ای خوش بین و امیدوار بود؟

حالا اگر مجوز همین مساله را یک سلسله حکومت یا آیین صادر کند وضعیت اخلاقی اجتماعی آن جامعه به چه صورت خواهد بود؟


بر اساس منابع مختلف خوَیدودَه یا ازدواج با محارم،از جمله مواردی بود که در ایران باستان/ایران پیش از اسلام،رواج داشت.موضوعی که به گفته پروفسور کریستن سن،ایران شناس شهیر دانمارکی،پارسیان (زردشتیان) امروزی از آن احساس شرم و شناعت می کنند و به همین دلیل سعی در انکار چنین مساله ای دارند.اما انکاری بی اساس و سبک سرانه!


کمبوجیه،دومین شاه دودمان هخامنشی و فرزند ارشد کوروش بود و از مشهورترین رفتارهای زشت این شاه دیوانه،آغاز و ترویج ازدواج با محارم است.


خانم پروفسور،مری بویس ( Mary Boyce )،استاد دانشگاه و پژوهشگر برجسته در رشته مطالعات زرتشتی به بیان این قضیه می پردازد و می نویسد:



«کمبوجیه گستردن شاهنشاهی پدر را پی گرفت...یونانیان (منبع اصلی ما برای تاریخ هخامنشی) نیکی های چندانی از وی یاد نکرده اند و تا آنجا که به کیش زردشتی مربوط است،مهم ترین ادعا دربارهٔ وی این که،نخستین کسی بود که عمل خْوَئِتْوَدَثَه،یعنی زناشویی با نزدیکان،را انجام داده است.

بر اساس متون پهلوی،این نوع زناشویی،شایان ستایش بسیار است و چه بهتر که میان اعضای خانواده،یعنی میان پدر و دختر،برادر و خواهر،و حتی مادر با پسر،انجام شود.

...بنابراین نخستین زناشویی این چنینی،که محقق شده،زناشویی پسر وی،یعنی کمبوجیه،با دو تن از خواهرانش است.

به گفته هرودوت (Herodotus III.31) وی دلباختهٔ یکی از خواهرانش شده بود و می خواست با او زناشویی کند،ولی چون نقشه اش بر خلاف عرف روزگار بود،پس قاضیان را فرا خواند و از آنان پرسید که آیا قانونی هست که اجازه دهد مردی با خواهر خود -که راضی باشد- زناشویی کند.آنان پاسخی به وی دادند که هم جانشان را ایمن می داشت و هم مطابق عدالت بود.

آنان گفتند که قانونی نیافته اند که زناشویی خواهر و برادر را جایز شمارد،ولی قانون دیگری یافته اند که اجازه می دهد شاه پارس ها،می تواند،هرچه دلش خواست،انجام دهد».

به همین سبب،کمبوجیه،نخست با این خواهر و سپس با خواهر دیگرش (آتسا) زناشویی کرد.

اگر جزئیات گزارش هرودوت قابل اعتماد باشد،نشان می دهد که تا پیش از روزگار کمبوجیه،خوئتودثه برای ایرانیان غربی ناشناخته بود.

با این همه شگفت خواهد بود که عملی برخواسته از بلهوسی یک پادشاه،وظیفه ای دینی و لازمه ایمان انگاشته شود.

وانگهی خانتوس لیدیایی که هم روزگار هرودوت بوده است نیز چنین اشاره می کند:

«مغان با مادران خویش همبستر می شوند.آنان ممکن است چنین رابطه ای هم با دختران و خواهران خود داشته باشند.»

وجود عمل زناشویی همخونی،آن هم به صورت گسترده،در میان جوامع باستانی اثبات شده است».


منبع:مری بویس،زردشتیان باورها و آداب دینی آنها،ترجمه:عسکر بهرامی،تهران،ققنوس،۱۳۸۱،ص ۸۱-۸۰




پی نوشت ها:


.پندار نیک؟کردار نیک؟!

.الله،خداوند یکتا را شکر،به خاطر نعمت اسلام

  • حسین عمرزاده


سید روح الله موسوی خمینی،رهبری و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران،شناخته شده به امام خمینی،در مورد ارتش صدر اسلام (اهل بیت و صحابه) و پیروزی شگفت انگیز این ارتش در مقابل دو ابر قدرت آن زمان،یعنی ایران (ساسانی) و روم،می گوید:



«ارتش اسلام در صدر اسلام، با آنكه ارتشى ضعيف بود به حسب ساز و برگ، شايد هر چند نفر يك شمشير داشتند، هر چند نفر يك اسب داشتند لكن چون قوّت ايمان داشتند، در ظرف كمتر از نيم قرن بر تمام قدرتهايى كه در آن وقت بود غلبه كردند؛ تمام قدرتها را خاضع كردند.»


منبع:صحیفه امام،ج ۶،ص ۵۳۱


. ملت صدر اسلام،خالص ایمان بود و ایمان بود که غلبه می کرد:


«من از خداى تبارك و تعالى میخواهم كه ماها را بيدار كند و ما را به صورت صدر اول اسلام درآورد و ملتهاى ما را مثل ملت صدر اول اسلام كند كه خالصْ ايمان بود و خالصْ قدرت ايمانى بود و قدرت اسلامى بود؛ كه غلبه كردند يك جمعيت چند هزار نفرى بر يك امپراتورى كه بيشتر از تمام جمعيت اين مسلمينى كه می خواستند جنگ بروند [بود]. دو مقابلِ اين جمعيت پيشقدمهايشان بودند، و در عقبْ ... زايدِ بر اين داشتند! اين پيشقدمهايشان دو مقابلِ تمام جمعيت اسلام بود و مع ذلك اينها بر آنها غلبه كردند! و اين نبود جز اينكه ايمان بود كه غلبه پيدا می كرد.»


منبع:صحیفه امام،ج ۶،ص ۵۰۴


. صدر اسلام را مطالعه کنید...

. آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همه افراد پايين تر بود:


«صدر اسلام را مطالعه كنيد ببينيد چه جور بوده وضع آنهايى كه ممالك را فتح كردند، آنهايى‏ كه دنيا را گرفتند، آنهايى كه قدرتشان را بر عالَم نشان دادند، زندگیشان چه جور بود؟ وقتى حرير فرش كرده بودند در يكى از دار السلطنه‏ ها؛ اين جوان هاى اسلام آمدند آنجا گفتند: «اگرچه حرام نفرموده است فرش حرير را لكن چون لباس حرير را- اينطور نقل می کنند- حرام فرموده، ما روى فرش حرير هم نمی نشینیم». با سر شمشير در حضور سلطان كنار گذاشتند اينها را و روى زمين نشستند. اينها آدم بودند، اينها قوى بودند. آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همه افراد پايين تر بود.»


منبع:صحیفه امام،ج ۶، ص ۳۳۰-۳۲۹


. در جایی دیگر می گوید:


« در صدر اسلام، اصحاب رسول اكرم و ارتش رسول اكرم پاسدار اسلام و قرآن بود.»


منبع:صحیفه امام،ج ۷،ص ۸۴


. چه وقت می شود :


« چه وقت می شود كه مسلمانها توجه بكنند به تعليمات اسلام؟ توجه بكنند به اينكه صدر اسلام چه جور بود؟ چه وقت توجه می کنند به اينكه وضع رسول اكرم، وضع ائمه ما و وضع خلفا، كه چه جور بودند آنها؟ چه جور زندگى می کردند و چه جور پيشبرد كردند ...؟ يك مشت جمعيتى كه هيچ چيز نداشتند چطور دو امپراتورى را اينطور از بين بردند ..» 


منبع:صحیفه امام،ج ۷،ص ۳۹۴


. در مورد نحوه تعامل آنها با مردم می گوید:


« [در صدر اسلام] ارتشِ اسلام مردم از آنها خوفى نداشتند. مردم با هم رفيق و برادر بودند ... از آن طرف قدرت اينطور بود كه ايران را، آن امپراتورى بزرگ ايران را، شكست دادند، آن امپراتورى بزرگ روم را هم شكست دادند. در عين حالى كه وضع يك وضع سادهای بود، بين خودشان به دستور قرآن رحمت بود، و بر ديگران شدت ..»


منبع:صحیفه امام،ج ۸،ص ۱۲۷


. همه اش عدالت بود:


« ميل همه ما اين است كه ما يك حكومتى داشته باشيم، همان جور حكومتهايى كه در صدر اسلام بود كه عدالت بود، همه اش عدالت بود و زايد بر آن، آن مسائلى كه در قرآن كريم و در اسلام هست آنها هم باشد...»


منبع:صحیفه امام،ج ۸،ص ۴۱۶


. در مورد علت جنگ های صدر اسلام هم می گوید:


«جنگهايى كه در صدر اسلام واقع شد، مقصد جنگ نبوده است، و مقصد كشورگشايى هم نبود. مقصد اين بوده است كه يك نظامى عادلانه كه در آن نظام عادلانه، احكام خدا جارى بشود باشد.»


منبع:صحیفه امام،ج ۹،ص ۱۱۰


. و این ها غلبه کردند چون قوی بودند و ایمان داشتند :


«این‌ها غلبه کردند بر این دو امپراتورى بزرگ که امپراتورى روم بود و ایران و بزرگ‌ترین امپراتوری‌هاى آن وقت این‌ها بودند. این یک مشتى عرب از باب اینکه قوى بودند و ایمان داشتند و از ملت بودند و این طور نبود که بخواهند براى استفاده یک کارى بکنند، این‌ها می‏خواستند خدمت بکنند.»


منبع:صحیفه امام،ج ۹،ص ۲۱۶


پی نوشت: هدف از این پست،صرفا جنبه علمی داشته و به هیچ وجه به منظور موضع گیری سیاسی نیست.

  • حسین عمرزاده

عده ای که در پذیرش حق،عناد و سرکشی دارند دکتر زرین کوب را برای مقدمه و اصلاحاتی که در چاپ های بعدی «دو قرن سکوت» لحاظ داشتند و بعدها تالیف کتب و مقالاتی که در دفاع از اسلام و تاریخ اسلامی بود،به ویژه به خاطر نوشتن کتاب «کارنامه اسلام»،متهم به ترس و اجبار و یا چاپلوسی می کنند!

ناگفته نماند که این عده قبل از بیان این اتهامات،با آب و تاب به «دو قرن سکوت» استناد می کنند اما خب وقتی (علاوه بر منابع و دلایل معتبر مختلف) پای تجزیه و تحلیل متن کتاب و استدلال و استناد به دیگر کتب و آراء و نظریات دکتر به میان می آید به این اتهامات بی اساس متوسل می شوند.



لازم به ذکر است اصلاحات بعدی (در سال ۱۳۳۶) بر دو قرن سکوت یعنی ۶ سال پس از تالیف اولیه و نوشتن دو اثر بامداد اسلام (در سال ۱۳۴۶) و کارنامه اسلام (در سال ۱۳۴۸) هم سال ها پیش از انقلاب ۱۳۵۷ بوده که با توجه به شرایط ناسیونالیستی و سیاسی حکومت وقت،آن اتهامات جز به یک سری سخنان واهی نمی مانند.


در این بخش به قسمتی از متن سخنرانی سرکار خانم دکتر قمر آریان،پژوهشگر و نویسنده،از نخستین زنان فارغ التحصیل رشته ادبیات و از نخستین استادان دانشگاه زن در ایران،همسر استاد زرین کوب که نزدیک ترین فرد به ایشان و یار و یاورشان در تالیف آثار بودند اشاره می شود که اهمیت "بیت الحکمه" ی تمدن اسلامی و ضرورت ترجمه "کارنامه اسلام" به زبان انگلیسی را یادآور می شوند که نشانگر علاقه ایشان به تاریخ و تمدن اسلام و اثر کارنامه اسلام است!


آیا ایشان هم متهم به ترس یا چاپلوسی می شوند؟!


خانم دکتر آریان در کنگره بزرگداشت دکتر زرین کوب در تالار مجتمع فرهنگی بروجرد می گویند:


«امروز دکتر زرین‏کوب نیست که شاهد اشتیاق و محبت شما عزیزان باشد.شما در حقیقت‏ این جشن و بزرگداشت را برای عظمت فرهنگ این سرزمین گرفته ‏اید. آنچه عبد الحسین زرین‏کوب به فرهنگ این سرزمین افزود برای هفتاد و چند سال عمر او که‏ وقتی مسافرت ها،دید و بازدید ها،رنجوری ها،و ساعات خواب و استراحت را از آن کم کنیم،چیز زیادی باقی نمی ‏ماند. او این دقایق باقی مانده را زاهدانه صرف آفرینش آثار خود کرد.

آثاری که هریک از آنها از حیث دقت و عمق در تمام عرصه و فرهنگ انسانی شاهکارهای کم‏ نظیری است.

ای کاش امنای این کشور در مقابل این همه بنیادهای گوناگون که بعد از انقلاب به وجود آمد، بنیادی هم نظیر«بیت الحکمه»قرون اولیه اسلام ایجاد می‏ کردند که کارش انحصارا در عرصه‏ معنویات بود و با کمک مترجمین لایقی که خوشبختانه در ایران امروز فراوان هستند،آثار ارزنده‏ نویسندگان معاصر را به یکی از زبانهای رایج دنیا ترجمه می ‏کردند تا جهانیان بدانند که ما فقط به‏ گذشتهء پر افتخار خود نمی ‏نازیم.

فی المثل اگر کتاب کم حجم«کارنامه اسلام»،که تاکنون بارها و بارها تجدید چاپ شده است، مثلا به انگلیسی ترجمه می‏ شد،خدمات اسلام را چه از نظر علمی،ادبی و هنری و چه از نظر انسانی و اجتماعی به مراتب بیشتر و بی ‏غرض تر از تمام آثار گرونه بوم و اشپولر و باقی‏ اسلام‏ پژوهان جهان به دنیا معرفی می‏ کرد.

من امروز می ‏فهمم که چرا در قرون اولیه اسلام،غزالی،ابو ریحان،ابو علی سینا و بسیاری از بزرگان علم و ادب ما آثار مهم خود را به زبان عربی می نوشتند.

زیرا در دنیای آن روز از کنار اقیانوس اطلس تا سواحل رود سند همه جا ملک اسلام بود و همه زبان عربی می دانستند.

این‏ کتاب ها مورد استفاده میلیون ها اهل علم قرار می گرفت و احیانا به زبانهای دیگر ترجمه می شد».


منبع:مجله بخارا - شماره ۳۸/صفحه ۳۰۸


پی نوشت:آریان و زرین‌کوب در سال ۱۳۳۲ با هم ازدواج کردند و تحصیلات خود را در مقطع دکتری نیز ادامه دادند. ( استاد زرین‌کوب نفر اول و خانم آریان نفر دوم در کنکور دکتری بود ).

و پس از فارغ‌التحصیلی، سال‌های سفرشان آغاز شد.خانم قمر آریان سال‌های بسیاری را همراه با همسرش در هند، چندین کشور اروپایی و عربی و لبنان گذراند.
  • حسین عمرزاده

طهمورث/تهمورث پسر هوشنگ و از پادشاهان اساطیری ایران باستان-سلسله پیشدادی بود که به لقب دیوبند شهرت داشت.

بر پایه اوستا او  بر هفت کشور فرمانروایی داشت و ۳۰ سال بر اهریمن سوار بود.

لقب دیوبند هم یادآور افسانه چیرگی او بر دیوان و جادوان است که در متون کهن‌تر هم به آن اشاره شده‌است. طهمورث در ابتدای پادشاهی پس از تعریف و تمجید مرسوم (پادشاهان ایران باستان و محصول تکبر و استبداد) از خود،هدفش را شستن جهان از بدیها، کوته کردن دست دیوان از هر جا و آشکار کردن چیزهای سودمند در جهان اعلام داشت.

شاهنامه می گوید که در زمان پادشاهی طهمورث دیوها دست به آشوب و شرارت زدند و وقتی طهمورث از این موضوع مطلع می شود به جنگ آنها می رود.

او دیوها را که مشخص هم نیست چه یا که بودند با بی رحمی از بین می برد.



چو دیوان بدیدند کردار او

کشیدند گردن ز گفتار او


شدند انجمن دیو بسیار مر

که پردخته مانند از او تاج و فرّ


چو طهمورث آگه شد از کارشان

بر آشفت و بشکست بازارشان


به فرّ جهاندار بستش میان

به گردن برآورد گرز گران


همه نرّه دیوان و افسونگران

برفتند جادو سپاهی گران


دمنده سیه دیوشان پیش رو

همی بآسمان برکشیدند غو


جهاندار طهمورث بافرین

بیامد کمر بستهٔ جنگ و کین


یکایک بیاراست با دیو جنگ

نبد جنگشان را فراوان درنگ


از ایشان دو بهره به افسون ببست

دگرشان به گرز گران کرد پست



آنها که به اسارت در آمده بودند برای نجات جان خود پیشنهادی به پادشاه ارائه می کنند که فردوسی اینگونه آن را روایت می کند:


کشیدندشان خسته و بسته خوار

به جان خواستند آن زمان زینهار


كه ما را مكش تا يكى نو هنر
بياموزى از ما كِت آيد بِبَر

كى نامور دادشان زينهار
بدان تا نهانى كنند آشكار

چو آزاد گشتند از بند او
بجستند ناچار پيوند او

نبشتن بخسرو بياموختند
دلش را بدانش بر افروختند

[شاهنامه،طهمورث،چاپ مسکو]

می گویند: تو ما را نکش و از ما بگذر تا ما هم تو را با هنری نو آشنا کنیم و بیاموزیم.
طهمورث می پذیرد و دیوها خط/نوشتن و کتابت را به او آموختند.

بر اساس این روایت شاهنامه،خط و نوشتن آموخته دیوها است و می توان فهمید اصرار موبدها/روحانیون زرتشتی بر خودداری از کتابت و نگاه داری شفاهی و نقل سینه به سینه اوستا به چه دلیل بوده است!
چون بر اساس این افسانه خط و نوشتن را هدیهٔ اهریمن و کاری پلید و ناپاک می شمردند.

موضوعی که مری بویس Mary Boyce،استاد دانشگاه و پژوهشگر برجسته مطالعات زرتشتی،در کتاب "زردشتیان باورها و آداب دینی آنها" به آن اشاره می کند و می نویسد:

«این موضوع که چرا اوستا در آن روزگار نگاشته نشد،دلایل پیچیده ای دارد؛
یکی این که هرچند ماد ها و پارس ها،چندین دستگاه نگارشی را در ایران غربی دیده بودند،اما تا اندازهٔ زیادی آن را هنری بیگانه و قابل تردید می دیدند.(در حماسهٔ ایرانی [شاهنامه فردوسی] ابداع خط را به دیوان نسبت می دهند.)
از این رو هرچند نگارش را برای مقاصد کاری خود پذیرفتند،ولی روحانیان که دانشمندان ایران باستان بودند،از پذیرش آن به عنوان ابزاری در خورِ ثبت کلام مقدس،سر باز زدند.»

منبع:زردشتیان باورها و آداب دینی آنها،مری بویس،ترجمه عسکر بهرامی،چاپ ققنوس،ص۷۷



این در حالیست که نه تنها در اسلام اولین آیات نازل شده در کتاب مقدس مسلمانان اختصاص دارند به "خواندن" و "اهمیت قلم در آموزش" [آیات ابتدای سوره العَلَق]،بلکه سوره ۶۸ ام هم "القَلَم" نام دارد که الله،پروردگار جهانیان در ابتدای همین سوره،از آنجاییکه قسم به غیر خدا برای بندگان مجاز نیست و اگر خود خداوند به چیزی قسم یاد می کند نشان از عظمت آن موارد دارد جهت یادآوری ارزش این ابزار اساسی و ماندگار بیان و فرهنگ،به قلم و نوشتن سوگند می خورد.

ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
نون, سوگند به قلم وآنچه می نویسند.
[القَلَم : ۱ ]

بنابراین اگر فرق و توفیر عیان و محسوسی در زمینه علم و نوشتن و ظهور دانشمندان بین دوره های ایران باستان و ایران پس از اسلام می بینیم یکی از دلایل مهم می تواند همین تفاوت نوع نگرش باشد که علاوه بر این،خود پاسخی ست به ادعاهای بی اساس کتاب سوزی-به ویژه در خصوص کتب دینی زرتشتیان پس از فتح ایران توسط اعراب (مسلمانان).
  • حسین عمرزاده

حداقل از طریق رسانه ها شنیده و دیده ایم که یک دیکتاتور پس از سقوط خود و پیروزی مردم،اگر موفق به فرار شده ثروت و گنجینه هنگفتی هم به همراه خود به غارت برده.

از آنجایی که دیکتاتورها شباهت های بسیاری با هم دارند شاید جالب باشد بدانید که در تاریخ ایران باستان هم از این نوع افراد و رفتارها داشته ایم.

البته لازم به یادآوری است بنا به نظر دکتر همایون کاتوزیان،تاریخ شناس و از اساتید دانشگاه آکسفورد انگلستان: در ایران باستان چیزی فراتر و متفاوت از دیکتاتوریسم و دسپوتیسم (غربی) و آن هم استبداد به معنای واقعی کلمه وجود داشت که شاه خود را ملزم و مقید به رعایت هیچ قانون و سلسله مراتبی نمی دانست.

در هر صورت یکی از این نمونه های تاریخی که مورد بحث ماست جریان تلاش یزدگرد سوم،آخرین پادشاه مستبد ساسانی برای به سرقت بردن ثروت و گنجینه ملی ایرانیان هنگام فرار است.


طبری،تاریخ نویس و دانشمند مسلمان ایرانی-آملی می نویسد:


«وقتی یزدگرد آنچه را در مرو نهان بود فراهم آورد،شتابان شد و می خواست آن را که قسمت مهمی از گنجینه های پارسیان بود از مرو ببرد و قصد داشت به خاقان ملحق شود.


پارسیان بدو گفتند:چه خواهی کرد؟

گفت:می خواهم به خاقان ملحق شوم و با وی باشم تا به چین روم.

گفتند:آرام باش که این برای ما زشت است که به مملکت قومی دیگر روی و سرزمین و قوم خویش را واگذاری،ما را سوی عربان بر که با آنها صلح کنیم که مردمی درست پیمان و دیندارند و بر مملکت ما تسلط دارند،دشمنی که در مملکتمان بر ما تسلط دارد بهتر از دشمنی است که در مملکت خویش بر ما تسلط یابد که دین ندارد و از درست پیمانی او خبر نداریم.


اما یزدگرد نپذیرفت و آنها نیز از او نپذیرفتند و گفتند:گنجینه ها را بگذار که سوی دیار خویش بریم تا کسانی که بر آن تسلط دارند از دیار ما سوی دیار بیگانه نبرند.


اما یزدگرد نپذیرفت.


گفتند:نمی گذاریم ببری.


آنگاه از او کناره گرفتند و او را با اطرافیانش واگذاشتند و با هم جنگیدند که یزدگرد مغلوب شد و گینجینه ها را گرفتند و به تصرف در آوردند و شاه را رها کردند.»


منبع:تاریخ طبری،ترجمه ابوالقاسم‌پاینده،جلد ۵،صفحه ۲۰۰۲


  • حسین عمرزاده


جُرجی زیدان تاریخ نگار و نویسنده مسیحی در خصوص دادگستری،پرهیزکاری و خوشرفتاری مسلمانان (مراد : طبقه اول مسلمانان-صحابه پیامبر صلی الله علیه وسلم) و بازخورد این خصوصیات در فتوحات و استقبال مردم از آیین فاتحان می گوید :


چه کسی می تواند منکر تاثیر این صفات پسندیده باشد و چه کسی می تواند منکر شود که بزرگان اسلام در آغاز کار دارای این صفات نبودند؟

رعایای ایران و روم که تحت استیلای مسلمانان در می آمدند از دوزخ جور و ظلم به بهشت عدل و انصاف انتقال می یافتند.

‏...شکی نیست که این دادگستری و پرهیزکاری،عامل مؤثری در تسریع فتوحات اسلامی بوده است.

 ‏

 ‏تاریخ تمدن اسلام ج ۱ ص ۵۲ تا ۵۴


در این پست صفحاتی از تاریخ طبری و محتوای نامه شاه چین به درخواست کمک یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی تقدیم می گردد که خود به منزله پاسخ به بسیاری پرسش ها و شبهه ها در زمینه دین اسلام و درستکاری و درست پیمانی مجریان راستین آن یعنی صحابه پیامبر صلی الله علیه وسلم و التزام و وفاداری قلبی و عملی آنان به اسلام است.


طبری می نویسد :


«به فرستاده ای که یزدگرد سوی شاه چین روانه کرده بود و با وی هدیه فرستاده بود برخوردند که پاسخ شاه چین را به نامۀ یزدگرد همراه داشت و از او پرسیدند چه خبر بود؟

گفت:وقتی نامه و هدیه ها را پیش وی بردم این چیزها را که می بینید به ما عوض داد.

هدیۀ شاه چین را به آنها نشان داد و گفت:این نامه را به جواب یزدگرد نوشت و به من گفت:

می دانم که باید شاهان،شاهان را بر ضد غالبان یاری دهند.وصف این قوم را که شما را از دیارتان بیرون کرده اند بگوی که شنیدم از کمی آنها و بسیاری خودتان سخن کردی.

غلبۀ امثال این گروه کم بر شما که گفتی بسیار بوده اید به سبب صفات خوب آنها و صفات بد شماست.

گفتم:هر چه خواهی بپرس؟

گفت:آیا درست پیمانند؟

گفتم:آری

گفت:پیش از آنکه جنگ آغاز کنید با شما چه می گویند؟

گفتم:ما را به یکی از سه چیز می خوانند:یا دینشان که اگر پذیرفتیم ما را همانند خودشان می دانند یا جزیه و حفاظت،یا جنگ.

گفت:اطاعت آنها از امیرشان چگونه است؟

گفتم:از همه کسان نسبت به سالار خود مطیع ترند.

گفت:چه چیزها را حلال می دانند و چه چیزها را حرام؟

به او گفتم.

گفت:آیا چیزی را که بر آنها حلال شده حرام می کنند یا چیزی را که بر آنها حرام شده حلال می کنند؟

گفتم:نه

گفت:این قوم تباه نمی شوند تا حلالشان را حرام کنند و حرامشان را حلال کنند.

آنگاه گفت:لباسشان چگونه است؟

به او گفتم.

از مرکوبشان پرسید.

گفتم:اسبشان عربی است و وصف آن بگفتم.

گفت:چه نیکو قلعه ایست.

آنگاه وصف شتر را که با بار می خوابد و می چرد با وی گفتم.

گفت:این صفت چهارپایان گردن دراز است.

آنگاه به یزدگرد نوشت:

اگر سپاهی سوی تو نمی فرستم که آغاز آن به مرو و آخرش به چین باشد،به سبب آن نیست که از تکلیف خویش غافلم.

ولی این قوم که فرستادۀ تو وصفشان را با من گفت،مادام که چنین باشند،اگر آهنگ کوه کنند آن را از پیش بردارند و اگر فراهم باشند مرا نیز از جای ببرند،با آنها صلح کن و خشنود باش که با هم به یک دیار باشید و مادام که ترا تحریک نکنند تحریکشان مکن.»


منبع:تاریخ طبری،ترجمه‌ابوالقاسم‌پاینده،جلد پنجم،صفحات ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵





  • حسین عمرزاده

جناب زرین کوب از بت های همیشه در صحنه اسلام ستیزان ایرانی محسوب می شوند.

ارتباطی که بر اساس نوشته ها و آثار دکتر،اصلا پذیرفتنی نیست.

به طور مثال دقت بفرمایید کتاب "کارنامه اسلام" خود را چگونه آغاز می کند و در همین ابتدا پی و پایه توهمات این باستان پرستان در مورد شخص خود و ادعاهای مغرضانه در ارتباط با اسلام را چه زیبا نابود می کند!



دکتر زرین کوب بلافاصله پس از مقدمه،در بخش اول و اولین صفحه از متن کتاب می نویسد:


«کارنامۀ اسلام یک فصل درخشان انسانی است.


نه فقط از جهت توفیقی که مسلمین در ایجاد یک فرهنگ تازه جهانی یافته اند،


بلکه نیز به سبب فتوحاتی که آنها را موفق کرد به ایجاد یک دنیای تازه،ورای شرق و غرب.


قلمرو اسلام که در واقع نه شرق بود نه غرب.


فتح اسلامی البته با جنگ حاصل شد


اما


نشر اسلام در بین مردم کشورهای فتح شده به زور جنگ نبود.


خاصه در جاهایی که مردم،از نظر اسلام،اهل کتاب بودند یا در ردیف آن-یهود،نصارا،مجوس،و صابئین.»



منبع:کارنامه اسلام،دکتر زرین کوب،شرکت سهامی انتشار،۱۳۴۸،شماره۱۰۰،بخش ۱،ص۱

  • حسین عمرزاده
در پست های گذشته مقدمه کارنامه اسلام تقدیم شد که نکات حائز اهمیت بسیاری در بر داشت.

در این پست که در توضیح و تکمیل کننده مطلب قبل است مقدمه چاپ دوازدهم انتشارات امیر کبیر-۱۳۸۶ تقدیم می شود؛به امید آنکه بهره وافی حاصل گردد.


دکتر زرین کوب در این چاپ می نویسد:

«هنگام انتشار اولین چاپ این کتاب به علت عجله یی که در آغاز یک مسافرت طولانی خارج در میان بود از دوست دانشمند عزیزم استاد احمد آرام درخواستم تا به جای من مقدمه یی بر این کتاب بنویسند.

مقدمۀ ایشان که خود از فواید علمی بسیار مشحون بود به نام دیباچه در سرآغاز کتاب انتشار یافت و خوانندگان بی شک از آن بهرۀ وافی برده اند.

متاسفانه در چاپ حاضر،از طبع مجدد آن دیباچه خودداری شد چرا که استاد در طی آن نسبت به نویسنده حسن ظنی بیش از حد به کار برده بودند و من نمی توانستم آن مایه لطف ایشان را در حق خویش تکرار کنم.تصرف در سخن ایشان و حذف آن موارد هم نه در حد من بود-و از این رو جز حذف آن دیباچه چاره یی نماند.در هر حال کسانی که آن مقدمۀ ایشان را خوانده اند قدر آن مایه صفا و خلوص را خواهند دانست و امید من آنست که خوانندگان این کتاب چنانکه استاد آرام نیز در آن مقدمه خاطر نشان کرده اند از نشر این کتاب شوق و هیجان تازه یی برای اخذ و توسعۀ دانش امروزی حاصل کنند و بیهوده در آنچه فقط به گذشته مربوط است در دام غرور و آفتهای آن گرفتار نشوند.

مقدمه کارنامه اسلام ۲-۱

طرز بیانی هم که من درین کتاب به کار برده ام شاید در نظر اول در نزد برخی از خوانندگان تا اندازه یی حماسه آمیز جلوه کند.اما این پندار درست نیست.

نویسنده فقط خواسته است با همان چشمی به فرهنگ گذشتۀ اسلام بنگرد که خود مسلمین گذشته بدان نگریسته اند.شیوۀ بیانی عاری از هیجان و خالی از همدردی که محققان اروپایی درین مسایل دارند به آنها هرگز امکان آن را نخواهد داد تا در ارزیابی آنچه مسلمانان به فرهنگ دنیا داده اند به درستی داوری کنند.کدام مورخ می تواند بدون همدلی واقعی،با آنچه موضوع تحقیق اوست ارتباط و تفاهم درست بیابد؟

بدون شک دنیای اسلام در تمدن و فرهنگ امروزی جهان-که شاید بیش از آنکه غربی باشد بورژوایی است-آن اندازه سهم و تاثیر واقعی داشته است که بر شمردن آن نیازی به حماسه سرایی نداشته باشد.»

عبدالحسین زرین کوب

مقدمه کارنامه اسلام۲-۲

منبع:کارنامه اسلام،مقدمه،دکتر زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،چاپ دوازدهم،۱۳۸۶
  • حسین عمرزاده
از جمله مواردی که اسلام همیشه و با تاکید توصیه به رعایت کرده توجه به حقوق و جایگاه «زن» می باشد و در این خصوص آیات،احادیث،آثار و اسناد بسیاری موجود و قابل دسترسی است.

درست عکس چیزی که اسلام ستیزان باستان گرا،مزورانه و با کمال وقاحت و با وارونه جلوه دادن تاریخ و واقعیات،در حقیقت فقط ادعایش را دارند.

به این دلیل که «زن» در ایران باستان و به قول اندیشمندی در «ایران موبدی»،اساسا شخصیت حقوقی نداشت و فقط «شیء» پنداشته می شد.


پروفسور کریستین بارتُلُمه Christian Bartholomae زبان شناس و ایران شناس به نام آلمانی می نویسد :

«در امپراتوری ساسانی،بنا بر قوانین متداول از قدیم،زن شخصیت حقوقی نداشت.

یعنی زن شخص فرض نمی شد،بلکه شیء پنداشته می گردید.

به عبارت دیگر وی شخصی که صاحب حقی باشد بشمار نمی رفت،بلکه چیزی که می توانست از آنِ کسی،حق کسی شناخته شود،بشمار می رفت.

بطور خلاصه زن دارای حقوقی نبود.

وی از هر لحاظ در تحت سرپرستی و قیمومیت رئیس خانوار که «کتک ختای» (کد خدای) نامیده می شد،قرار داشت.این رئیس خانوار ممکن بود که پدر یا شوهر و یا در صورت مرگ آنها جانشین آنها باشد.

اختیارات این قیم یا رئیس خانوار،کمتر محدودیتی داشت.

تمام هدایائی که احیاناً به زن یا کودکان داده می شد،و یا آنچه که آنها بر اثر کار و غیر آن تحصیل می کردند،عیناً مانند درآمدهای اکتسابی بردگان،همه متعلق به این رئیس خانوار بود.»


منبع:زن در حقوق ساسانی،کریستین بارتلمه،ترجمه ناصرالدین صاحب‌الزمانی،صفحه۴۰
  • حسین عمرزاده

به وسیله های عجیب و غریب بسیاری برای اسلام ستیزی متوسل می شوند و تحریک احساسات نژادی و ملی هم یکی از ابزارهای برجسته و پر کاربرد در این قضیه است.

خود به معنای واقعی به «غرب زدگی» دچار اند و به آن افتخار هم می کنند و از طرفی با تظاهر به دلسوزی ملی گرایانه،با تحریف معنا و مغالطه با بکارگیری اصطلاح موهوم و مغرضانه «عرب زدگی!» در حقیقت پروژه اسلام زدایی و تخریب فرهنگ و ادب و تاریخ قابل افتخار ایرانی را دنبال می کنند.



دکتر زرین کوب،در این خصوص می نویسد :


«عجب اینجاست که این غرب زدگی برای آنکه خود را در حد امکان توجیه کند حالا گهگاه متوسل به بهانهٔ موهوم «عرب زدگی» می شود و می کوشد تا با تشبث به بازیهای لفظی و به بهانهٔ وجود تمایلات عربی مآبی در قسمتی از ادب امروز ایران مقاومت جدی و خشن فرهنگ ملی ما را در مقابل آنچه «غرب زدگی» نام دارد بی ضرورت و خالی از فایده جلوه دهد.


این یک مغالطهٔ لجوجانه است که به فرهنگ و زبان ما لطمه خواهد زد.


...اما پاس رابطهٔ دیرینهٔ فارسی با لغات عربی را نیز به هیچ وجه عرب زدگی نمی توان خواند و آن را هرگز نمی توان با آنچه «غرب زدگی» خوانده می شود قیاس کرد.


عربی گرایی - نه عرب زدگی - اگر هم در فرهنگ ایرانی و مخصوصا در وسیلهٔ بیان آن هست گرایش به میراث فرهنگ گذشتهٔ خود ماست و ربطی به فرهنگ بیگانه ندارد،تا بدان سبب مستوجب سرزنش باشد.


در واقع اگر چیزی به نام فرهنگ عربی که خود آن تعبیر ناتمامی از فرهنگ اسکولاستیک اسلامی ماست،وجود داشته باشد آن فرهنگ بیش از هرچیز اسلامی است و غیر عربی.»



منبع:نه‌شرقی نه‌غربی انسانی،زرین کوب،آذر ۱۳۵۱،ص ۳۳

  • حسین عمرزاده


جلال آل احمد،نویسنده مشهور که با جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران شناخته می شود،آثار بسیاری در نقد جریان های سکولار و غرب زده و روشنفکری کور اواخر قاجار و دوره پهلوی نوشته است.

او در کتاب "در خدمت و خیانت روشنفکران"علل ایجاد جریانهای باستان گرایی،زرتشتی بازی و هخامنشی بازی در آن دوران را به این صورت شرح می دهد:


« و این جوری بود که برای پر کردن جای خالی،روشنفکران مجبور بودند بازی هایی هم در بیاورند تا سر جوانان را یک جوری گرم نگهدارند.این بازی ها را بشمرم:


۱_ نخستین آنها،زردشتی بازی بود.به دنبال آنچه در حاشیه [های پیش] گذشت در سیاست ضد مذهبی حکومت وقت و به دنبال بد آموزی های تاریخ نویسان غالی دورهٔ ناصری که اولین احساس حقارت کنندگان بودند در مقابل پیشرفت فرنگ،و ناچار اولین جستجوکنندگان علت عقب ماندگی ایران؛مثلا در این بدآموزی که اعراب تمدن ایران را پامال کردند یا مغول و دیگر اباطیل...در دورهٔ بیست ساله از نو سر و کلهٔ «فروهر» بر در و دیوارها پیدا می شود که یعنی خدای زرتشت را از گور در آورده ایم.و بعد سر و کلهٔ ارباب گیو و ارباب رستم و ارباب جمشید پیدا می شود با مدرسه هایشان و انجمن هایشان و تجدید بنای آتشکده ها در تهران و یزد.

آخر اسلام را باید کوبید.و چه جور؟این جور که از نو مرده های پوسیده و ریسیده را که سنت زردشتی باشد و کوروش و داریوش را از نو زنده کنیم و شمایل اورمزد را بر طاق ایوان ها بکوبیم و سرستون های تخت جمشید را هرجا که باشد احمقانه تقلید کنیم.

...به هر صورت در آن دورهٔ بیست ساله،از ادبیات گرفته تا معماری و از مدرسه گرفته تا دانشگاه،همه مشغول زردشتی بازی و هخامنشی بازی اند.

یادم است در همان ایام،کمپانی داروسازی «بایر» آلمان نقشهٔ ایران چاپ کرده بود به شکل زن جوانی بیمار و در بستر خوابیده - و لابد مام میهن! - و سر در آغوش شاه وقت گذاشته و کوروش و داریوش و اردشیر و دیگر اهل آن قبیله از طاق آسمان پایین آمده،کنار درگاه (یعنی بحر خزر) به عیادتش!و چه «فروهر»ی در بالا سایه افکن بر تمام مجلس عیادت و چه شمشیری به کمر هر یک از حضرات با چه قبضه ها و چه زرق و برق ها و منگوله ها؛این جوری بود که حتی آسپیرین بایر را هم با لعاب کوروش و داریوش و زردشت فرو می دادیم.



۲_ بازی دوم،فردوسی بازی بود.باز در همان دورهٔ کودکیمان بود که به چه خون دل ها از پدرها پول می گرفتیم و بلیت می خریدیم برای کمک به ساختمان مقبرهٔ آن بزرگوار که حتی دخترش غم آن را نخورده بود.

...و من اگر این داستان را فردوسی بازی می گویم هرگز به قصد هتاکی نیست و نه به قصد اسائهٔ ادب به ساحت شاعری چون فردوسی.فردوسی را من فارسی زبان برای ابد در شاهنامه حی و حاضر دارد و در دهان گرم نقال ها؛و این نه محتاج گور است و نه نیازمند کلیددار و زیارتنامه خوان و متولی...


۳_ بازی سوم کسروی بازی است.حالا که بهایی ها فرقه ای شده اند دربسته و از شور افتاده و سر به پیلهٔ خود فرو کرده و دیگر کاری از ایشان ساخته نیست،چرا یک فرقهٔ تازه درست نکنیم؟این است که از وجود یک مورخ دانشمند و محقق کنجکاو،یک پیغمبر دروغی می سازند،اباطیل باف و آیه نازل کن؛تا فوراً در شرب الیهود پس از شهریور ۲۰ در حضور قاضی دادگستری ترور بشود.و ما اکنون در حسرت بمانیم که تنها تاریخ نویس صالح زمانه،پیش از اینکه کارش را تمام کند،تمام شده است...یکی به این دلیل که از هر صد نفر توده ای ۷۰ تا ۸۰ نفرشان قبلا در کتابهای کسروی تمرین عناد با مذهب را کرده اند و دوم به این دلیل که در آن دوره با پر و بال دادن به کسروی و آزاد گذاشتن مجلهٔ «پیمان» مثلا می خواستند زمینه ای برای رفروم در مذهب بسازند که روحانیت قشری از آن سر باز می زد...به هر طریق با مجموع این بازی ها است که به عنوان جایگزین روشنفکری در آن دوره نگذاشتند سخنی از روشنفکری در میان باشد.

...این نهضت نمایی که هدف اصلی شان همگی این بود که بگویند حملهٔ اعراب (یعنی ظهور اسلام در ایران) نکبت بار بود و ما هرچه داریم از پیش از اسلام داریم...توجه تاریخی اگر هم دوا کنندهٔ دردی باشد از دردهای ملتی با وجدان خسته و خوابیده،ناچار سلسله مراتبی می خواهد.

برای خراب کردن کافی است که زیر پی را خالی کنی.اما برای ساختن ها اگر قرار باشد از نردبانی که تاریخ است،وارونه به عمق شعور دو هزار و چند صد ساله فرو برویم این نردبان را پلهٔ اولی بایست،بعد پلهٔ دومی،و همین جور...

و اگر پلهٔ اول سر جایش نباشد که با سر در آن گودال سقوط خواهی کرد و به جای اینکه در ته آن به شعور تاریخی برسی به زیارت حضرت عزرائیل خواهی رسید.

که ما اکنون در حضور «میلیتاریسم» به آن رسیده ایم. »


منبع:جلال آل احمد،در خدمت و خیانت روشنفکران،ج ۲، ص ۱۵۴ تا ۱۶۰

  • حسین عمرزاده


اسلام ستیزان باستانگرا همیشه به کتاب «دو قرن سکوت» دکتر زرین کوب استناد می کنند.این کتاب در ۱۳۳۰ چاپ شد و چون اشتباهات زیادی داشت، آقای زرینکوب پس از ۵ سال در مقدمه چاپ دوم در سال ۱۳۳۶ ضمن انتقاد از خود بیان کرد که مطالب کتاب را از روی تعصب و خامی نوشته.هرچند که صرف نظر از مقدمه،در متن کتاب هم نکات حائز اهمیت بسیاری وجود دارد که قبلا هم به آن ها اشاره شده است اما این افراد از استناد به «کارنامه اسلام» که نویسنده به تعبیری برای جبران اشتباهاتش در دو قرن سکوت،در سال ۱۳۴۸ آن را تالیف کرده هراس و واهمه دارند.



در این پست قبل از پرداختن به متن کتاب،به نظرم بهتر است نگاهی به مقدمه مولف بیاندازیم.چرا که مقدمه هر کتابی،خلاصه ای از دیدگاه خود نویسنده و مطالب کتاب به شمار می آید.


ابتدا قصد داشتم نکات مهم تر را در تصاویر صفحات هایلایت کنم اما حقیقتا می توان گفت تمام این مقدمه مهم است و قابل تامل.

ضمنا باید عرض کنم جناب دکتر علی رغم برخورداری از سطح علمی بالا و صداقت و اخلاق والا برای ما در مقام حجیت نیستند و انتقادات بسیاری هم به ایشان داریم بنابراین هدف از استناد به شخص و کتب ایشان ( حتی همین مقدمه ) صرفا جنبه بررسی علمی دارد و امیدوارم که مفید واقع شود.



مقدمه دکتر عبدالحسین زرین کوب بر «کارنامه اسلام» :


« محققی که با دنیای اسلام آشنایی درست دارد پروایی ندارد که اسلام را دینی بیابد مناسب با احوال انسانی؛ حتی بیش از آنچه راجع به فرهنگ فرانسوی ادعا می کنند قبایی به قامت انسانیت. این نتیجه را عرب فقط بعد از رهایی از تعصبهای کهن خویش می تواند بگیرد و شرق تنها آنگاه که ازین بیماری خفت انگیز که عرب زدگی می خوانند شفا بیابد. آنچه دنیا به اسلام و مسلمانان مدیونست آن اندازه هست که نشان دهد برخلاف بعضی دعویها اسلام هرگز جریان فرهنگ انسانی را سد نکرده است و حتی آن را نیز به پیش رانده است. در ارزیابی آنچه اسلام به جهان داده است البته مبالغه و تعصب نارواست اما که می تواند انکار کند که اسلام هر چه هست و هر چه بوده است یک مرحله از تکامل انسانیت را نشان می دهد که از هیچ مرحله ی دیگر کم اهمیت تر نیست؟اگر اکنون دنیای مرحله ی ارزش و حیثیت خود را درست نمی شناسد تا حدی از آن روست که از معنویت خویش جدا مانده است. کارنامه ی اسلام در قرنهای درخشان آن، کارنامه ی یک فرهنگ انسانی است،



یک فرهنگ جامع که بقول قون گرونه باوم  – مثل آنچه در باب فرهنگ فرانسه ادعا کرده اند –یک فرهنگ است به قدر قامت انسان.این نکته که اسلام در طی قرنهای دراز موجد یک فرهنگ پیشرو بوده است چیزیست که از تاریخ فرهنگ انسانی بدرستی بر می آید. حتی هارتمان که اعتقاد توحید را منافی ترقی یافته است تصدیق دارد که توحید قویترین جلوه ی خویش را در اسلام داشته است. اگوست کنت که چندین علاقه یی به آنچه مربوط به اسلام است نشان نمی دهد باز وقتی از مراحل سه گانه ی مدنیت صحبت می کند اسلام را به عنوان مترقی ترین ادوار مرحله ی ربانی (Théologique) تلقی می کند و مقدمه یی برای نیل به مرحله یی که وی آن را ما بعد طبیعی (Métaphysique) می خواند. مراحل سه گانه ی اگوست کنت امروز دیگر کهنه است اما این که در تکامل انسانیت اسلام لااقل در یک مرحله ی خطیر تأثیر داشته است در نزد وی جای شک نیست.مسأله ی نفوذ اسلام در تمدن مغرب در حقیقت پژوهش در قلمرویست که حدود و ثغور آن مکرر و حتی به قول سرهمیلتون گیب گهگاه نیز از روی هوس بررسی شده است. با اینهمه، شک نیست که آنچه به زبان مسلمین نوشته می شد طی قرنهای دراز وسیله ی عمده یی بشمار می آمد برای نقل علوم زنده به عالم. چنانکه کار عمده ی عهد اسکولاستیک عبارت بود از نقل، شرح، و احیاناً رد آنها، به نفع مسیحیت نه به نفع حقیقت. بدینگونه، چنانکه کارل بکر می گوید، آنچه را قرون وسطی می خوانیم از بسیاری جهات – اگر نه از همه حیث – چیز دیگری نیست جز شرقی مآب شدن غرب.



این نفوذ از حدود سال ۸۰۰ میلادی آغاز شد؛ همان وقت که به قول اسوالد اشپنگلر مورخ و فیلسوف اخیر آلمان «تمدن عربی مثل آفتابی از شهرهای جهان شرق بر فراز بلاد غرب گذر کرد.»پیشرفت عجیب تمدن اسلامی را نیز – مثل پیشرفت فرهنگ یونانی – نوعی معجزه خوانده اند؛ معجزه ی اسلامی. عبث نیست که جینولوریا، یک محقق ایتالیائی، فصلی از تاریخ ریاضیات خویش را، آنجا که در باب ریاضیات مسلمین سخن می گوید، در قیاس با آنچه معجزه ی یونانی می گویند، معجزه ی عربی (II Miracolo Arabo) خوانده است، یعنی معجزه ی اسلامی. در واقع، اگر این معجزه ی اسلامی نیز به اندازه معجزه ی یونانی درست است برای آنست که درین مورد نیز مثل دوران یونانی، آنچه روی داد چنان سریع و چنان شگرف بود که منطق و تعبیر عادی از عهده تفسیر آن بر نمی آمد. این که بعضی مسلمین پیدایش اسلام و فرهنگ آن را به مثبت و تقدیر ربانی نسبت داده اند و ابن النفیس دمشقی داستان فاضل بن ناطق خویش را که بعنوان نظیره ی بحی بن بقظان ساخته است در بیان همین نکته آورده است بحقیقت نشان آنست که این مایه ی تعالی در تمدن چنان با میزان امکانات و مقتضیات آن اعصار ناسازگار بوده است که آن را جز با مشیت و تقدیر ربانی نمی توانسته اند تفسیر کنند.تأثیر فرهنگ اسلامی در پیشرفت علوم ریاضی، طب، و شیمی شواهد بسیار دارد.



حتی در قرن سیزدهم ترجمه ی کتب اسلامی و شروح آنها در مدارس عالی آکسفورد، با شوق و علاقه دنبال می شد. مایکل سکات بعضی آثار ابن سینا، ابن رشد و ابن البطرجی را به لاتینی ترجمه کرد، روبرت گروس تسته به ترجمه کتب حکماء اسلامی اشتغال داشت، و راجربیکن که جادوگر علم و فلسفه اروپا بود نیز به فلسفه و حکمت اسلامی مربوط بود. ویلیام اکام در آنچه برای تأیید اعتقاد به کشف و شهود، و یا در انتقاد از مسأله ی علت و علیت (Causalité) نوشته است از اقوال اشعری و غزالی متأثر بوده. گیوم دوورنی آثار ابن جبرول را مطالعه می کرد و به ابن سینا و ابن رشد جواب می داد. راجربیکن تصریح می کرد که فلسفه را باید از کتب عربی آموخت و یک حکیم معاصر او، جان آوسالیسبوری هم مکرر دینی را که نسبت به حکماء اسلام دارد خاطرنشان می نمود. دانشگاه پاریس نیز مدتهای دراز با حکمت اسلامی اشتغال داشت، چنانکه گیوم دو کسر (Guillaume d’ Auxerre) و فیلیپ دو گرو (Ph de Greve) رهبران این فعالیت بودند. در طی قرن ۱۲ و ۱۳ میلادی فلسفه ی اسلامی در فرهنگ غربی رویهمرفته چنان غلبه داشت که یک عکس العمل نتیجه ی قهری آن بود. این عکس العمل عبارت بود از آنچه در قرن پانزدهم به نام رنسانس ظاهر شد: گرایش به یونانی مآبی برای فرار از اسلام مآبی. همین عکس العمل بود که حتی اذهان روشنان اعصار بعد را نسبت به اسلام خشمگین می داشت و وامی داشت به تعریض و حمله. در دنبال این احوال بود که فی المثل لایب نیتس، در کتاب معروف تئودیسه ی (Theodiceé) خویش وقتی مسأله ی جبر را مطرح کرد اسلام را به عنوان یک آیین جبری انتقاد نمود و آنچه را وی جبر محمدیان (Fatum Mohammetanum) می خواند نفی نمود.



بیکن و ولتر خرافات ناروایی را که عامه ی اهل اروپا در باب اسلام داشتند بیش از حد ضرورت جدی گرفتند و اینهمه حاکی بود از عکس العمل اذهان نسبت به نفوذ فرهنگ اسلام. با اینهمه، صدای عدالت گهگاه – هر چند ضعیف – در کلام بعضی دوستداران حقیقت منعکس شد. چنانکه گوته نمایشنامه ی محمد را مثل یک نوع پاسخ برای درام ولتر که نیز به همین عنوان بود نوشت و با شوق و علاقه بیشتری از اسلام سخن راند و کارلایل که عقاید خصمانه ی اروپائیان را نسبت به اسلام و نسبت به آن کس که وی او را «قهرمان انبیا» می خواند ذکر می کند اعتراف دارد که چنین اعتقادی برای ما موجب خجالت است.در واقع کافرماجراییهای قرون وسطی تا حدی نیز برای آن است که تا شانه از بارمنت مربیان خویش خالی کند. بهرحال، اگر آنچه اروپا در قرون وسطی و بعد از آن، در ریاضی، طب، و شیمی، به مسلمین مدیونست جمع آید بی شک رقم قابل ملاحظه یی است اما در فلسفه و عرفان اروپا نیز این نفوذ اسلام کم اهمیت نیست.از جمله تأثیر ابن سینا در ابن رشد و ابن باجه و غزالی را در پیدایش آنچه فلسفه ی غرب، یا فلسفه ی جدید، می خوانند نمی توان نادیده گرفت. مجسمه ی کندیاک یک موضع از رساله ی حی بن یقظان ابن طفیل را بخاطر می آورد.



بیان معروف شیخ در کتاب شفا و همچنین در اشارات که وی طی آن انسانی را فرض می کند که یکدفعه بطور کامل خلق شده است اما در خلاء معلق است و از مشاهده ی خارج محجوب نزد دانش طلبان شرق معروف است. بموجب قول شیخ، چنین وجودی در اثبات و ادراک وجود خود که بهیچ وجه متضمن فرض و ادراک اعضاء و احشاء و جوارح وی نیست شک نمی کند. ابن بیان با تفصیلی که شیخ در کتب خویش در آن باب دارد یادآور قول دکارت است که می گوید اگر هر دریافت دیگر من خطا باشد این دریافت که از وجود خویش دارم خطا نیست. بدینگونه قضیه ی معروف می اندیشم پس هستم که اساس حکمت دکارت بشمارست و در کلام اگوستین و کامپانلا نیز به وجه دیگر بیان شده بود نزد شیخ نیز سابقه دارد در واقع اگر نیز دکارت و کندیاک از ابن سینا و ابن باجه تأثیر مستقیم نیافته باشند این مایه آشنایی که بین اساس فلسفه آنها با اقوال شیخ الرئیس هست حاکی است از اهمیت و عمق آراء حکماء اسلام. بعلاوه، ترجمه ی کتب شیخ و ابن رشد به لاتینی و عبری نیز بی شک نمی توانسته است در اذهان مستعدان اهل اروپا حتی بعد از پایان عهد اسکولاستیک بی تأثیر بماند. چنانکه ترجمه ی حی بن یقظان ابن طفیل به لاتینی که در ۱۶۷۱ بوسیله ی (Eduardo Pocchochio) تحت عنوان (Philosophus Autodidactus) انتشار یافت، و به انگلیسی و هلندی نیز نقل شد در اروپا چندین کتاب مشابه بوجود آورد که از آنجمله بود اتلانتیس اثر فرانسیس بیکن و تا حدی رابینسون کروزوئه اثر دانیل دفو.



نفوذی که فرهنگ اسلامی در ریاضی، شیمی، طب و فلسفه ی اروپا داشته است تا حدی طبیعی است اما آنچه شاید خلاف انتظار می نماید نفوذی است که فرهنگ اسلام در ادبیات اروپا داشته است و آن خود بهیچوجه چیز بی اهمیتی نیست. ادبیات رمانتیک پایان قرون وسطی را غالباً‌ منتقدان خاص اروپا می شمارند اما بحقیقت هر چه بیشتر در آن تأمل کنند بیشتر به وجود یک اصل شرقی در آن پی می برند. در واقع، پاره یی از قصه های مربوط به شاه آرثرریشه ی شرقی دارد. قصه ی معروف فلوار و بلانش فلور، و همچنین داستان (Aucussin et Nicolette) که یکی از دلپذیرترین داستانهای قدیم اروپاست ریشه ی اسلامی دارد. قهرمان داستان نام واقعیش القاسم (Al – Qasim) است و محبوبه ی او – که در آغاز یک کنیز بی نام و نشان می نماید – در واقع یک شاهزاده خانم مسلمان است، از اهل تونس. نه تنها شکل و قالب آنچه اعراب زجل می خواندند در اروپا در شعر تروبادورها منعکس شد بلکه این سرایندگان بی نشان، چنانکه یک محقق اسپانیائی بدرستی بیان می کند، از مضامین عربی نیز استفاده کردند. از جمله مفهوم عشق در تروبادورها با مفهوم آنچه عرب الحب العذری می خواند و در حقیقت رنگ عشق افلاطونی دارد ارتباط داشت .آثار و افکار دو تن از نام آوران اروپا در قرن ۱۴ با افکار و آثار محیی الدین ابن عربی ارتباط نزدیک دارد و این دو تن عبارتند از دانت و ریمون لول. این که ریمون لول با حکمت اسلامی سرو کار داشته است جای شک نیست و تأثیر آن در بعضی آثارش هست.



آسین پالاسیوس محقق اسپانیائی و بعضی دیگر از اهل تحقیق نشان داده اند که دانته تا حد زیادی از ابن العربی خاصه از کتاب الاسراء و فتوحات مکیه او تأثر یافته است. این دعوی البته مورد قبول ستایشگران دانته و کسانی مانند اتین ژیلسون نیست. اما قول پالاسیوس، در پرتو تحقیقات دیگر تقریباً مسلم است که مطالعات ا.چرولی که متن معراج نامه ی مورد استفاده ی آن عصر را منتشر کرده است در اصل قضیه جای شک باقی نمی گذارد در کلام دانته درست است که تأثیر اسلام بیشتر شاید از نوع اقتباسهایی بوده است از مواد ثانوی و احتمال آنکه فی المثل رساله الغفران معری هم در ایجاد آن اثر نفوذی داشته باشد بعید است اما در اصل نفوذ هیچ جای انکار نیست.بعلاوه، از شاعران بزرگ ایتالیا تنها دانته نیست که به فرهنگ اسلامی مدیون است؛ پترارک هم نه فقط با علم و فلسفه اسلامی بیش و کم مأنوس بوده است بلکه خود وی در یک مکتوب که به دوستی می نویسد و رنان آن را در کتاب ابن رشد خویش نقل می کند اعتراف کرده است که با شعر شاعران عرب هم آشنایی دارد هر چند آن را نمی پسندد.

از اینگونه شواهد در ادب اروپا حتی در ادب دورهٔ خود آگاهی آن هست که حاکی است از نفوذ عمیق فرهنگ اسلام.بدین ترتیب تمدن امروز دنیا در ادب،در فلسفه،در عرفان و در علم تا حد زیادی به اسلام و فرهنگ اسلامی مدیون است.نه آیا وقت آنست که این حساب هرچند به اجمال،یک جا بررسی شود؟»



منبع:زرینکوب،کارنامه اسلام،مقدمه،شرکت سهامی انتشار،شماره ۱۰۰

  • حسین عمرزاده

از جملۀ کتاب هایی که اسلام ستیزان به عنوان نقل مجالس در میان خود می گردانند و به آن افتخار می کنند، کتاب دو قرن سکوت جناب زرینکوب می باشد. البته زرینکوب و کتابش برای ما در مقام حجیت نیستند، اما از آنجایی که اسلام ستیزان ( بدون مطالعه کامل و دقت و اندیشه در متن کتاب و البته بدون توجه به دیگر کتب دکتر زرین کوب ) آن را قبول داشته و چه بسا برای شبهه پراکنی از آن استفاده می کنند، در نتیجه تصمیم گرفتیم که تدریجا به بعضی نکات و صفحات این کتاب بپردازیم.


. صفحه ۷۵ : پیروزی نهاوند ، پیروزی قطعی ایمان بر ظلم و فساد بود :


« در واقع این فتح نهاوند ، در آن روزگاران پیروزی بزرگی بود . پیروزی قطعی ایمان وعدالت بر ظلم و فساد بود . پیروزی نهایی سادگی و فداکاری بر خودخواهی و تجمل پرستی بود . رفتار ساده اعراب در جنگهای قادسیه و جلولاء و پیروزی شگفت‌انگیزی که بدان آسانی برای آنها دست داد و به نصرت آسمانی می‌مانست جنگجویان ایران را در نبرد به تردید می‌انداخت و جای آن نیز بود. »


دو قرن سکوت،زرینکوب خوانساری،ص ۷۵

  • حسین عمرزاده

یکی از مواردی که در ایران باستان (ایران قبل از اسلام) به شدت وجود داشت به قول جناب مطهری، «انسان پرستی» به معنای واقعی کلمه بود که اسلام در بدو ورود خود با آن به مبارزه پرداخت و همین موضوع از جمله اسباب گرایش قلبی ملت ستمدیده ایرانی به این دین آسمانی شد.

این مبارزه هم بنا بر منابع تاریخی موثق،صرفا یک شعار یا ادعای تو خالی نبود بلکه یک اصل برگرفته شده از اساس نامه این دین بود که پیروانش را مامور به التزام عملی می نمود.

جناب «مرتضی مطهری» در  بخشی از سخنرانی خود با موضوع : خدمات متقابل اسلام و ایران ، به دو مورد تاریخی از سیرت عملی دو صحابی،شخصیت و پیشوای مطرح جهان اسلام،یعنی عُمَر بن خَطّاب و علی بن أبي طالب رَضِيَ اللهُ عَنهُما ، اشاره می کنند که خواندن و شنیدن این مطالب بسی قابل تامل و اندیشه است.

 

ایشان می گویند :

 

«به عمر بن الخطاب اطلاع دادند سَعد ابی وَقّاص،امیر تو که آمده است و ایران را فتح کرده است،در کوفه،این سعد بن ابی وقاص،یک کوشک ساخته است.یک قصر ساخته است.بعد هم درهای کاخ های سلاطین ساسانی را آورده است به در ساختمان خودش زده است!

مردم میگن چرا ایرانی این قدر شیفته اسلام شد؟آخه چطور شیفته اسلام نشود؟!

ایرانی ای که دربار خسروپرویز اون چنانی را دیده است که حتی انسان حیرت می کند از اون تشریفات،از اون تحکم،از اون استبداد!

بهش میگن آقا فلان کس را خواستیم بیاد به پیشگاه تو نیامد،تعلل ورزید،میگه مانعی ندارد.اگر او به تمام بدنش کراهت دارد بیاد پیش من،ما به بعضی از بدنش هم راضی هستیم.سرشو ببرید بیارید!

یزدگرد آخری که از مسلمون ها شکست خورد شما ببینید در وقتی که فرار می کرد،تشریفات زندگی او افسانه ایست،افسانه ایست.

عمر بن الخطاب بهش خبر میدن سعد بن ابی وقاص کاخی در کوفه ساخته است.ببینید این مرد آشنا با روح اسلام چه می کند؟!

محمد بن مسلمه که از سران صحابه پیغمبر است یک نامه به دست او می دهد می گوید : این نامه را می روی به دست سعد وقاص می دهی،ولی قبل از اونکه نامه را به دست سعد وقاص بدهی،بدون اینکه یک کلمه با احدی حرف بزنی افراد را جمع کن،هیزم را جمع کن،اون...اون کاخ را آتش بزن بعدم نامه من را بهش بده.

سعد ابی وقاص نشسته است،می بیند محمد بن مسلمه وارد شد ولی حرف نمی زند!میگه یک عده بیان هیزم جمع کنن،یک عده هیزم جمع کنن،هیزم ها را جمع می کند،در جلوی چشم سعد ابی وقاص اون ساختمان را آتش زد،بعد نامه را تحویلش داد.

دید عمر بهش نوشته است : که آقا،سعد ابی وقاص،دیگه باز تو میخوای اخلاق سلاطین ساسانی را میخوای از این به بعد پیروی بکنی؟باز در را به روی خودت ببندی،دیگه مردم به تو دسترسی نداشته باشند؟چشمه را از اون اولش باید گرفت.حق نداری در چنین کاخ ها بنشینی.باید زندگیت مساوی با زندگی همه مردم باشد.

ایرانی تعجب می کند وقتی که برخورد می کند با یک همچو حکومتی.

 

در مدائن،علی بن ابی طالب وارد می شود.وقتی که میاد به طرف کوفه،میاد به مدائن که می رسد،عده ای از دهقان های ایرانی،یعنی از ملّاکین و کشاورزهای ایرانی،میان به استقبال امیرالمؤمنین علی علیه السلام.بعد شروع می کنن در رکاب امیرالمؤمنین دویدن!

فرمود:چرا؟این کار چیست؟آقا این رسم ماست که از بزرگ خودمون اینطور احترام بکنیم.فرمود : نه،نه،قدغن است.در اسلام قدغن است.این کاری که شما می کنید،خودتونو ذلیل می کنید،خودتونو پست می کنید،در مقابل رییس خودتون،بدون این هم که بر عزت او چیزی افزوده باشد.منم یک بنده ای از بندگان خدا هستم.مثل شما.این کار را نمی خوام...نمی خوام.»

 

منبع:مرتضی مطهری،پنجم خرداد ماه ۱۳۴۷،خدمات متقابل اسلام و ایران،بخش اول،از دقیقه ۳۱:۵۱ تا ۳۵:۴۲.

 

 

دریافت فایل سخنرانی
حجم: 891 کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

ریشه جریانهای باستان گرایی و نژادپرستی درایران در اصل مخالفت با اسلام و قرآن است و تحقیر نژاد عرب یک دستاویز است برای تحقیر اسلام:


نویسنده "دو قرن سکوت" کسانی را که به دلیل حس نژادپرستی، اسلام را نپذیرفتند، سرزنش می کند:


«برخی‌ دیگر هم‌ از اوّل‌ با آیین‌ مسلمانی‌ به‌ مخالفت‌ و ستیزه‌ برخاستند، گویی‌ گرویدن‌ به‌ این‌ دینی‌ را که‌ عرب‌ آورده‌ بود اهانتی‌ و ناسزایی‌ در حق‌ خویش‌ تلقّی‌ می‌کردند … این‌ اندیشه‌ که‌ عرب‌ پست‌ترین‌ مردم‌ است‌ چنان‌ ذهن‌ آنان‌ را مشغول‌ کرده‌ بود که‌ هرگز مجال‌ آن‌ را نمی‌یافتند تا حقیقت‌ را در پرتو روشنی‌ منطق‌ و خرد ببینند. هر روزی‌ به‌ بهانه‌ای‌ و در جایی‌ قیام‌ و شورش‌ سخت‌ می‌کردند و می‌کوشیدند عرب‌ را با دینی‌ که‌ آورده‌ است‌ از ایران‌ برانند.»


دو قرن سکوت،دکتر زرین کوب، ص ۲۵۳ و ۲۵۴

  • حسین عمرزاده

اسلام بیشتر از هخامنشیان به ایرانیان هویت بخشید و باعث وحدت ایرانیان شد :


بعد از ورود اسلام به ایران عکس العملها و یکپارچگی فضاهای فرهنگی ایرانی غرب و شرق در زیر سیطره "اسلام" مایه وحدتی گشت که از زمان هخامنشیان سابقه نداشت. حتی در همان زمان هخامنشیان نیز، میزان پیوند یکپارچگی، قابل قیاس با وحدت کامل دوران اسلامی که قرنها بعد(از هخامنشیان) پدیدار شد، نبوده است. تنها در زمان اسلام بود که حماسه همگانی ایرانی که داستانهای پهلوانی شرق را با تاریخ ایرانی نسبتا خشک مغرب پیوند داد، پدیدار شد. تنها در زمان اسلام بود که بیداری و واقعیت گرایی نسبت به وحدت ایرانی و بازشناسی هویت ایرانی در برابر عرب پیدا شد.


عصر زرین فرهنگ ایران، ریچارد نلسون فرای، ترجمه مسعود رجب نیا، صفحه ٦٩ و ٧٠


  • حسین عمرزاده