أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافًا کَثِیرًا
آیا در قرآن نمی اندیشند؟ که اگر از سوی غیر الله بود، قطعاً اختلاف بسیار در آن می یافتند.
- ۰ نظر
- ۱۶ دی ۹۷ ، ۱۰:۲۶
أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافًا کَثِیرًا
آیا در قرآن نمی اندیشند؟ که اگر از سوی غیر الله بود، قطعاً اختلاف بسیار در آن می یافتند.
زمانی چهرههای مطرح هر جامعه، دانشمندان و افراد باسواد و تحصیلکردهای بودند که وقت خود را به حل مشکلات مردم اختصاص میدادند. اما حالا معروفترین شخصیتهای جامعه افرادی بیسروپا هستند که فقط بلدند از خودشان و بشقاب غذایشان عکس و فیلم بگیرند و در شبکههای اجتماعی منتشر کنند.
پرونده بالتیمور-انتشارات البرز
رامترین نوع بیشعورها، بیشعورهای آبزیرکاهند. البته منظور این نیست که این نوع بیشعورها کمخطرتر از بقیه بیشعورهایند، بلکه منظور این است که زیاد به چشم نمیآیند. بیشعورهای آبزیرکاه با مشاهده واکنش جامعه نسبت به بیشعورهای تمامعیار ترجیح میدهند که پشت نقابی از مهربانی و خونسردی پنهان شوند، اما در عین حال همواره میدانند که چگونه این خنجر غلافشده را بهموقع بیرون بکشند و بدون اینکه هیچکس تصورش را بکند، کار خودشان را بکنند.
بیشعوری/خاویر کرمنت
«ابن عبدالرحمان بن ابی حاتم رازی» در مورد بعضی از مدارس دمشق میگوید:
«در دمشق بر نویسندگان حدیث وارد شدم، و بر حلقۀ درس قاسم جوعی گذر کردم. دیدم جمعی به دور او نشسته و او برای آنان صحبت میکند، دیدن این منظره هیبتی در قلب من ایجاد کرد، خود را به آن جمع نزدیک کردم. شنیدم خطاب به آنان میگوید: در این زمان پنچ چیز را غنیمت شمارید:
۱- هرکجا باشید شناخته نشوید. ۲- هرگاه غایب بودید، کسی سراغ شما را نگیرد. ۳- هرجا حاضر شدید مورد مشورت قرار نگیرید. ۴- اگر چیزی گفتید از شما پذیرفته نشود. ۵- اگر کاری را انجام دادید به شما مزدی داده نشود.
و پنج چیز دیگر را نیز به شما سفارش میکنم:
۱- اگر مورد ستم واقع شدید ستم نکنید. ۲- هرگاه شما را ستایش کردند، خوشحال نشوید. ۳- اگر به شما ناسزا گفتند، دلتنگ نشوید. ۴- اگر مورد تکذیب واقع شدید، خشمگین نشوید.*
این استفادهای بود که در دمشق کسب کردم.
*{متاسفانه سفارش پنجم چاپ نشده بود}.
صفة الصفوة: ۲۳۷/۴
سلمان فارسی رضی الله عنه:
علمی که گفته (و بیان) نمیشود، مانند گنجی است که خرج نمیشود.
[ عیون الأخبار ۲/ ۵۲۵ ]
الله متعال می فرماید:
إنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ .
بیگمان کسانیکه گفتند: پروردگار ما الله است.سپس استقامت کردند.
[ سوره ى فصلت آیهى ۳۰ ]
امام ابن رجب رحمه الله می فرماید:
کسانی که می گویند پروردگار ما الله است زیادند؛
ولی اهل استقامت و پایداری کم هستند.
[ مجموع رسائل ابن رجب ۱/۳۳۹ ]
ابوحنیفه دینوری،دانشمند کُرد اهل سنت
به نقل از:https://fa.m.wikipedia.org/wiki/ابوحنیفه_دینوری#cite_ref-1
ابوحنیفه دینوری، احمدبن داودبن ونند معروف به ابوحنیفه دینوری، زادگاه وی دینور در کرمانشاه و به تاریخ تقریبی (۸۲۸ - ۸۸۹ میلادی) برابر با (۲۲۲ - ۲۸۲ هجری قمری) همهچیزدان، اخترشناس، متخصص کشاورزی،گیاهشناسی، متخصص ذوب فلزات، جغرافیدان،ریاضیدان، تاریخ نگار۱و در دوران سامانیان و عصر طلایی اسلام است. تحصیلات خود را در اصفهان، کوفه وبصره به پایان رساند و از محضر اسحاق سکیت و پسرشیعقوب سکیت بهرهها گرفت. دینوری، گیاهشناس، مورخ،جغرافی دان، ستارهشناس و ریاضیدان، نحوی ولغتشناس بوده و به علوم هند آشنائی داشتهاست. یکی از آثار معروف او «کتابالنبات» است که به شناخت گیاهان اختصاص داشته و به تأیید کارشناسان این رشته، دینوری اطلاعات مندرج در این کتاب را براساس تحقیق و تتبع خود استخراج نمودهاست و دیگران از او نقل قول کردهاند. البته کتاب النبات حاوی بسیاری مطالب فلسفی و تاریخی بود٬ اما از اطلاعات گیاهی نیز آکنده بود و بعدها فراوان از آن نقل قول شد.۲ لکلرک دربارهٔ او گفتهاست:
ابوحنیفه، بزرگترین گیاهشناسِ مشرقزمین است و از اینکه ابن ابی اصیبعه از ترجمه حال او غفلت کرده تعجب میکند و میگوید ابن بیطار نام پنجاه گیاه را که گذشتگان از آن شناختی نداشتند از ابوحنیفه نقل میکند و در همهجا مشهود و هویداست که دینوری به نقل اکتفا نکرده و خود به نفسه، انواع گیاهانِ نامبرده در کتابِ خود را دیده و به تشریح آنها پرداختهاست. از کتابهای دیگر او کتابالاکراد است که پیرامون اصل و نسب کردها نوشتهاست. کتابهای تاریخ او بین سالهای (۱۸۸۸ - ۱۹۱۲ میلادی) بهوسیله «ولادیمیر گیرگاس» و «کراخکوفسکی» در شهر لیدن ِهلند به زبان فرانسه ترجمه و انتشار یافتهاست. تاریخ مرگ وی را در آخرین هفته مارس ۸۹۵ میلادی ذکر کردهاند.
آثار دینوری:
پیرمردی با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی می کرد. دستان پیرمرد می لرزید، چشمانش تار شده بود و گام هایش مردد و لرزان بود.
اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع می شدند، اما دستان لرزان پیرمرد و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت.
نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالباً شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت. پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند.
پسر گفت: باید فکری برای پدر کرد. به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.
پس زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند. در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را می خورد، در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت می بردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف را شکسته بود حالا در کاسه ای چوبی به او غذا می دادند.
گهگاه آنها چشمشان به پیرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند همچنان که در تنهایی غذایش را می خورد چشمانش پر از اشک است.
اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او می دادند.
اما کودک چهارساله شان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود. یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود. با مهربانی از او پرسید: پسرم، داری چی می سازی؟
پسرک هم با ملایمت جواب داد: یک کاسه چوبی کوچک، تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم و بعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.
این سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت میز شام برد.
قدرت درک کودکان فوق العاده است. چشمان آنها پیوسته در حال مشاهده، گوشهایشان در حال شنیدن. ذهنشان در حال پردازش پیام های دریافت شده است. اگر ببینند که ما صبورانه فضای شادی را برای خانواده تدارک می بینیم، این نگرش را الگوی زندگیشان قرار می دهند.
تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و میخواست آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟»
پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.»
تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند. اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصولها به زمین ریخت.
تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودروی خود بر میگشت یاد حرفهای پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد.
شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم.
رهرو آن نیست گهی تند و گهی کند رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود