| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آتشی که هرگز روشن نشد» ثبت شده است

بررسی ادعای کتاب سوزان در ایران توسط مسلمین در قرون اول اسلامی

 

دفترچه:[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]


بخش سوم:شاهزاده و داستان
 


به نام خدا


در سومین گفتار به بررسی سومین ادعای مدعیان کتاب سوزی می پردازم . دولتشاه سمرقندی (متوفی۹۰۰هـ ) گزارشگر این واقعه در کتاب تذکرة الشعراء خویش اینچنین می گوید :


حکایت کنند که امیر عبدالله بن طاهر که به روزگار خلفای عباسی امیر خراسان بود روزی در نیشاپور نشسته بود ، شخصی کتابی آورد و به تحفه پیش او بنهاد ، پرسید که این چه کتابست ، گفت این قصه وامق و عذراست و خوب حکایتی است که حکما به نام شاه نوشیروان جمع کرده اند ، امیر فرمود که ما مردم قرآن خوانیم به غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نمی خواهیم ما را از این نوع کتاب در کار نیست و این کتاب تألیف مغانست و پیش ما مردودست ، فرمود تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو من هر جا که از تصانیف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند ، از این جهت تا روزگار آل سامان اشعار عجم را ندیده اند و اگر احیانا نیز شعر گفته اند مدون نکرده اند.(۱)


گزارش مذکور از واقعه ای که حدود ۷۰۰ سال قبل از آن اتفاق افتاده سخن می گوید و هیچ منبعی قبل از آن به این روایت اشاره ننموده است . محققین ایرانی و غیر ایرانی بر این گزارش ایرادهایی وارد نموده اند که در اینجا به سخن شش نفر از این محققین اشاره خواهد شد .
از محققین خارجی که در این زمینه اظهار نظر نموده اند می توان باسورث ، فرای و بارتولد را نام برد .
از میان این سه نفر باسورث تقریبا مفصل تر از دیگران این مطلب را موشکافی می کند و دلایل خود را برای رد این داستان به ترتیب زیر بیان می کند :
۱. وقتی مامون در سال ۸۰۹ مـ / ۱۹۳ هـ وارد مرو شد یک شاعر محلی به نام عباس یا ابوالعباسبا یک شعر فارسی از وی استقبال نمود .
۲.  در همین دوره زرتشتیان شروع به نوشتن کتب نمودند ، تاثیر این قرن بر دایرة المعارف دینکرد نیز واضح است.
۳.  نامه های منوچهر بلندپایه ترین کشیش فارس و کرمان نشانگر وجود جامعه زرتشتی در همین قرون در نیشابور است سپس نویسنده بسیاری از افراد را نام می برد که در همین دوره با زرتشتی ها گفتگو داشته اند .
۴.  اطرافیان امرای طاهری به این زبان شعر می گفته اند ، مانند واقعه ای که ابوتمام طائی شاعر بزرگ عرب پیش عبدالله بن طاهر آمد و در آنجا شیفته کنیزکی شد که به فارسی شعر می خواند .
۵.  ابن طیفور از یحیی بن حسن نقل می کند که وی می گوید : من نزد محمد بن طاهر کنار برکه ای نشسته بودم و یکی از غلامانم را صدا زدم و با او به فارسی حرف زدم . عتابی که همانجا بود وارد شد و با من به فارسی سخن گفت . به او گفتم : از کجا فارسی را می دانی ؟ . گفت : من سه بار به کشورتان آمده ام و کتاب هایی را که در خزانه ی مرو بود نوشته ام و این کتاب ها تا الان همانجایی است که یزدگرد است . آنچه را که لازم داشتم از آنها رونوشت برداشتم و ده فرسخ از آنجا دور شده بودم و به روستایی به نام ذودر رسیده بودم که به یاد آوردم که از یکی از کتب که نیاز داشتم رونوشت برنداشته ام . برگشتم و یک ماه در مرو ماندم . پرسیدم : چرا از کتابهای عجم رونوشت برداشتی ؟ . گفت : معانی و بلاغت در کتب عجم است . لغت مال ماست و معانی مال آنها سپس با من به زبان پارسی بسیار سخن گفت . (۲)
فرای نیز صحت روایت مورد نظر را زیر سوال برده و به روایت ورود مامون به مرو استناد می کند .(۳)
بارتولد نیز در دایرة المعارف اسلام ویرایش نخست از صفحه ۶۱۴  به بعد در این مورد سخن گفته و آن را رد می کند .(۴)
محققین ایرانی نیز در مورد این روایت اظهار نظر نموده اند و صحت آن را زیر سوال برده اند . در اینجا نظر سه نفر از آنها را نقل می کنم .
ملک الشعرای بهار در «سبک شناسی» اش درباره عصر تیموری که تذکرة الشعرا در همین عصر نوشته شده است می نویسد :
اهمال و تکاسل و عدم غور و عدم تحقیق و تتبع در تمام امور (از امور سیاسی و ملکداری گرفته تا شعر و نثر و تاریخ و تذکرة و دیانت و تصوف و امانت و تقوی) رسوخ یافت اینک ما برای نمونه ی لاقیدی و تکاسل و عدم تحقیق و تتبع و آشنا نبودن غالب نویسندگان به کتب قدیم ، خاصه کتب عربی که یگانه مأخذ هر علم و فنی بوده است ، مثالی از بهترین کتب ادبی آن عصر یعنی » تذکرة الشعرا » تألیف امیر دولتشاه بن علاء الدولة بختیشاه الغازی السمرقندی که در سنه ۸۹۲  هجری به اتمام رسیده است نقل می کنیم .
سپس نمونه هایی از اشتباهات دولتشاه را یادآور می شود که در اینجا دو مورد از این اشتباهات را نقل می کنم :
او مطابق حدس و قیاس که درباره ی شعرای فارسی نیز روا داشته است عمل کرده و مقدماتی بی اساس در هم آمیخته است .هیچ کس از عرب تا عجم چنین حکایتی درباره ی ابوالعلا نیاورده است .(۵)
عبدالحسین زرین کوب مورخ مشهور معاصر در کتابهای مختلف خویش در مورد این روایت و یا کتاب دولتشاه اظهار نظر نموده است که نمونه هایی از آن نقل می شود :
این حکایت را دولتشاه سمرقندی در قرن نهم هجری نقل کرده است و از جعل و یا لا اقل مبالغه خالی نیست.(۶)
درین زمان که به علت تجربه ی حوادث غریب و فوق العاده ی دوران تاتار ، ذوق عامه به قبول شایعات و نقل روایات افسانه ای در باب اشخاص تاریخی رغبت و آمادگی نشان می داد دولتشاه در طی تذکره ی خویش روح عصر را به نحو بارزی منعکس کرد. تمسک به مناسبتهای ضعیف برای استطرادهای طولانی که دستاویز اظهار اطلاعات باشد و اقدام به نقل روایات عاری از نقد و تحقیق و احیانا مغایر با واقعیت تاریخ به نحوی که مایه ی اعجاب خواننده گردد، شیوه تذکره نویسی وی را از جهت تاریخی کم بها و از جهت نویسندگی غالبا ملال انگیز نمود. . بلکه در ترجمه احوال شعرا و اسناد آثار به مؤلفان هم مرتکب خطاهایی شد که در اعتماد بر اقوال یا بر حافظه اجتناب ناپذیر می شود و همین معنی به اعتبار تذکره ی او لطمه ی بسیار زد .(۷)
وی در مورد کتاب هایی که در تذکره شعرا نوشته شده و کتاب دولتشاه را نیز در همین ضمن نام می برد می نویسد :معلومات تاریخی آنها را به سبب عدم دقتی که غالب آنها در مورد ذکر سنین و وقایع داشته اند باید با نهایت احتیاط تلقی نمود و غالبا باید آن معلومات را با آتچه از دواوین شعرا و مآخذ دیگر بر می آید تطبیق و تلفیق نمود.(۸)
سید محیط طباطبایی که از محققین به نام کشورمان می باشد در این مورد می نویسد :
در سراپای این چند سطر فقط یک عبارت درست هست و آن امیر خراسان‏ بودن عبد الله طاهر است.عجب است این عبد اللّه طاهر همان ایرانی زاده‏ ای است‏ که از پرتو خدمت به مأمون ، خود و پدرش به امارت خراسان و شرطه بغداد و امارت مصر رسیدند و این مأمون همان کسی است که ولع او به نقل و جمع‏ آثار اوائل تا درجه ی شیفتگی می‏ رسیده است در فهرست ابن ندیم و مقدمه‏ جاودان خرد هوشنگ و کتاب دینکرد پهلوی داستان‏ها از عشق و علاقه ی مأمون‏ به آثار پهلوی و یونانی ذکر شده است که نشان می دهد عبد اللّه طاهر زیردست او اگر کتابی مانند وامق و عذرا به دست می‏ آورد بایستی آن فورا پیش او بفرستد.
این عبد الله طاهر که دولتشاه به او چنین نسبت می دهد که می گفت غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیز دیگری نمی‏خواهیم برای رفع نیازمندی کشاورزان‏ خراسان دستور داده بود،همه ی رسوم و اصول مربوط به کاریزها را گرد آورند و کتاب کاریزنامه‏ ای به زبان عربی جهت دستور العمل عمومی تدوین می کرد. اگر وامق و عذرا را او به آب افکنده بود پس ترجمه ی عربی ابو ریحان و ترجمه ی شعر فارسی عنصری از روی کدام اصل صورت گرفته بود و در صورتی‏ که همه‏ تصانیف و مقال عجم را دستور داده بود بسوزانند آیا این کتاب دینکرد را در همان‏ زمان ممکن بود بجای اوستا از روی چه کتابی تلخیص و تدوین کنند و این‏ متون متعدد پهلوی که در دست مردم باقی مانده است از کجا بوجود آمده است؟(۹)


با توجه به مطالبی که آورده شد به نظرم نیازی به توضیحات اضافی نباشد و موضوع برای خوانندگان واضح و روشن باشد.

دفترچه:[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]

———————————————————————
(۱) دولتشاه سمرقندی ، تذکرة الشعراء ص ۲۶
(۲)   Iran. Journal of the British Institute of Persian Studies Volume 7 pp 103-106
(۳) The Cambridge History of Iran, Volume 4 pp 105-106
(۴) E. J. Brill’s first encyclopaedia of Islam 1913-1936 Volume 7 pp 614-615
(۵) رجوع شود به سبک شناسی اثر ملک الشعرای بهار صص ۱۸۵-۱۹۰
(۶)  تاریخ ایران بعد از اسلام زرین کوب ص ۵۱۳
(۷) از گذشته ی ادبی ایران زرین کوب ص ۱۵۸
(۸) تاریخ ایران بعد از اسلام زرین کوب ص ۶۸
(۹) مجله وحید شماره۱۰۹ ص ۱۱۰۸

 

آتشی که هرگز روشن نشد ۱

آتشی که هرگز روشن نشد ۲

  • حسین عمرزاده

بررسی ادعای کتاب سوزان در ایران توسط مسلمین در قرون اول اسلامی

 

دفترچه:[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]

بخش دوم:قتیبه و اهل خوارزم


به نام خدا


در این مقاله به دومین دلیل مدعیان «کتاب سوزی مسلمانان در ایران» می پردازیم. ابوریحان بیرونی دانشمند پرآوازه اهل خوارزم تنها ناقل این گزارش است. وی در کتابش «آثار الباقیة» اینچنین می نویسد :


و لما فتح قتیبة بن مسلم خوارزم المرة الثانیة بعد ارتداد أهلها ملّک علیهم اسکجموک بن ازکاجوار بن سبری بن سخر بن ارثموخ و نصبه للشاهیة و خرجت الولایة من أیدی نسل الأکاسرة و بقیت الشاهیة فیهم لکونها موروثة لهم و انتقل التاریخ إلی الهجرة علی رسم المسلمین و کان قتیبة أباد من یحسن الخط الخوارزمی و یعلم أخبارهم و یدرّس ما کان عندهم و مزّقهم کل ممزّق فخفیت لذلک خفاءا لا یتوصل معه إلی معرفة حقائق ما بعد عهد الإسلام.(۱)
و چون قتیبة بن مسلم در دفعه ی دوم خوارزم را گرفت و اهل آن مرتد شده بودند ، اسکجموک بن ازکاجوار بن سبری بن سخر بن ارثموخ را برای ایشان پادشاه قرار داد و ولایت از دودمان اکاسره بیرون رفت و تنها شاهی در ایشان چون ارثی بود پایدار ماند و تاریخ ایشان به هجری منتقل شد و با دیگر مسلمانان در تاریخ توافق رأی حاصل کردند. قتیبة بن مسلم هر کس را که خط خوارزمی می دانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس می کردند ایشان را نیز به دسته ی پیشین ملحق ساخت بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمی شود آنها را راست دانست.(۲)
همچنین وی می نویسد :
لما کان من اهلاک قتیبة بن مسلم الباهلی کتبتهم و قتله هرابذتهم و احراقه کتبهم و صحفهم بقوا أمیین یقولون فیما یحتاجون الیه علی الحفظ فلما طال علیهم الأمد فاتهم ما اختلف فیه و حفظوا ما اتفق علیه ثم الله أعلم.(۳)
قتیبة بن مسلم باهلی نویسندگان و هربدان خوارزم را از دم شمشیر گذرانید و آنچه مکتوبات از کتاب و دفتر داشتند همه را طعمه ی آتش کرد و از آن وقت خوارزمیان امی و بیسواد ماندند و تنها اعتماد ایشان در نیازمندیهای تاریخ به نیروی حافظه است و چون زمان طولانی شد مورد اختلاف خود را فراموش کردند و آنچه را که همگی بر آن بودند در خاطرها بماند.(۴)

 

  • شخصیت ابوریحان:


نخست قصدم بر آن نبود که در این مقاله در مورد شخصیت ابوریحان سخنی بگویم. اما سخن برخی افراد که در مورد ابوریحان بی انصافی کرده اند مرا به اضافه کردن این بخش به مقاله ام وادار نمود. در تحقیقی که برای نوشتن این مقاله داشتم چند بار به این مطلب برخورد نمودم که گفته بودند ابوریحان از آن رو گزارش های مذکور را نقل نموده که ملی گرا بوده و با عرب و دینشان (یعنی اسلام) دشمنی داشته است . اما کتب ابوریحان سخنی دیگر می گویند. شاید آنچه که وی در فصل چهارم از کتابش «الصیدنة فی الطب» نقل می کند نظر کامل وی را در مورد اسلام و زبان عربی آشکار کند :


دین و دولت ما به لحاظ گذشته خود عربی است .[ آنها] توأمان اند که بر فراز یکی از آنها نیروی الهی در اهتزاز است و بر فراز دیگری دست آسمانی [گسترده است].
بارها طوایف گوناگون از زیردستان به ویژه گیلانیان و دیلمیان گرد هم آمدند تا جامه توحش به دولت بپوشند اما آرزوی آنها برآورده نشد. روزانه پنج بار تا اذان در گوش هایشان به صدا در می آید ، صف اندر صف پشت سر امامان به نماز [می ایستند] و قرآن عربی مبین را می خوانند ، در مسجدها پارسایی را به این [زبان]برایشان موعظه می کنند – » [گسترده] بمانند بر دست ها و دهن » ، ریسمان اسلام پاره نشود و دژ آن ویران نگردد.
علوم را از همه سرزمین های جهان به زبان عرب ها نقل کرده اند ، آنها خود را آراسته اند ، دل پسند شده اند و زیبایی های زبانی آنها در شریان ها و وریدها دویده است ، هر چند که هر ملتی گویش خود را زیبا می پندارد ، به آن خو گرفته و به هنگام نیاز همراه معاشران و امثال خود آن را به کار می برد . من این را با خود قیاس می کنم : اگر علمی به آن زبان [خوارزمی] که مطلوب طبع من است جاودانه شود ، چنان بیگانه نماید که شتر بر ناودان و زرافه در آبراهه. پس به زبان های عربی و فارسی پرداختم . در هر یک از آنها تازه واردم ، به زحمت آنها را آموختم اما نزد من دشنام دادن به زبان عربی خوش تر از ستایش به زبان فارسی است.(۵)


دوباره به موضوع مقاله که گزارش ابوریحان از فتح خوارزم است برگردیم.

 

  • عدم تطابق با دیگر گزارش های تاریخی:


گزارش ابوریحان از فتوحات خوارزم که در سال ۹۳ هجری اتفاق افتاده سخن می گوید. در مورد این گزارش مطالبی قابل توجه است :
نخست آنکه گزارش های تاریخی با آنچه که ابوریحان نقل نموده تطابق ندارد . باید دانست که خوارزم در زمان قتیبه دو بار فتح شد.
نخستین بار شهر با صلح فتح شد و هیچ جنگی روی نداد. طبری این واقعه را در تاریخش ذکر می کند.(۶)
پس از شورش اهالی خوارزم دیگر بار لشکر مسلمین به سوی خوارزم حرکت نمود و این بار شهر با جنگ فتح شد.(۷)
عدم تطابق گزارش ابوریحان با آنچه که طبری نقل نموده از آن جهت است که در فتح نخست که قتیبه فرماندهی مسلمانان را بر عهده داشت جنگی روی نداد و کسی کشته نشد . فتح دوم اگر چه با اشاره ی قتیبه بود اما قتیبه نه در جنگ حضور داشت و نه بعد از فتح دوم به خوارزم آمد. آنچه که طبری در مورد واقعه ی فتح دوم نقل می کند اینچنین است:
سپس قتیبه مغیرة بن عبدالله را پس از عبدالله به همراه لشکر به سوی خوارزم فرستاد . این خبر به آنها رسید و هنگامی که مغیرة آمد فرزندان کسانی که خوارزمشاه آنها را کشته بود از وی کناره گیری کردند و گفتند : تو را کمک نمی کنیم . آنگاه وی به سوی شهرهای ترک گریخت و مغیره وارد (شهر) شد و (افرادی) را اسیر گرفت و عده ای را کشت . و باقی ماندگان با وی صلح نمودند و از آنان جزیه گرفت و پیش قتیبه بازگشت و قتیبه او را بر نیشابور عامل گردانید.(۸)
بر اساس این گزارش قتیبه در فتح دوم حضور نداشته و پس از فتح ، مغیرة بن عبدالله پیش قتیبه بر می گردد ، بنابراین به هنگام فتح قتیبه حضور نداشته و پس از فتح نیز وارد شهر نشده است.
از سوی دیگر در این گزارش ها آمده است که پس از فتح دوم قتیبه ، اسکجموک که شاه قبلی شان بوده دوباره بر آنان حاکم گرداند. در حالی که در روایت طبری آمده است که خوارزمشاه قبل از جنگ از شهر فرار می کند. پس بدون شک وی پس از فتح در شهر حضور نداشته که او را والی بگردانند.

 

  • گزارش مذکور از نگاه اهل تحقیق:


گزارش ابوریحان توسط سه نفر از محققین که هر کدام در زمینه های خاصی تحقیق داشته اند مورد بررسی قرار گرفته و رد شده است.
نخستین این سه نفر زاخائو بوده است. وی یکی از محققین آلمانی بوده که آثار بیرونی را تحقیق و ترجمه نموده و گزاف نیست اگر بگوئیم وی دوباره ابوریحان را به غرب شناساند. جدای از تحقیق در آثار بیرونی وی در زمینه تاریخ و فرهنگ شرق نیز تحقیقاتی داشته است . وی کتابی در مورد تاریخ و فرهنگ خوارزم نوشته و در همین کتاب می گوید که ابوریحان در شرح فتوحات قتیبه احتمالا تحت تاثیر داستان فتح استخر بدست اسکندر بوده و از آن یاد کرده است.(۹)
بارتولد محقق دیگری است که در این زمینه نظرش را ارائه نموده است. وی تحقیقات بسیاری در زمینه تاریخ ماوراء النهر داشته و حاصل کارش را در کتاب «Turkestan» که به فارسی نیز ترجمه شده به جاگذاشته است. وی در همین کتاب می گوید :
اگر سخنان بیرونی نویسنده قرن یازدهم میلادی را باور کنیم ، چنین بر می آید که فاتحان عرب و به ویژه قتیبة ابن مسلم (در آغاز قرن هشتم میلادی) در ایران و سغد و خوارزم ، کاهنان (که نمایندگان فرهنگ محلی بودند) و کتب ایشان را نابود کردند. ولی منابع متقدم تر از چنین نابودی ای که در واقع احتمال وقوع آن ضعیف است هیچ سخن به میان نیاورده اند.در اخباری که راجع به فتوحات عرب به ما رسیده هیچ رویدادی که حاکی از وجود روحانیان منتفذ محلی باشد که خلق را به مقاومت در برابر اعراب برانگیخته باشند منقول نیست.(۱۰)
آخرین محققی که در این مورد نظرش را نقل می کنم عبدالحسین زرین کوب مورخ معاصر ایرانی است. وی نیز این واقعه را مردود می شمارد و می گوید :
و از همین گونه است روایت بیرونی در باب فتح خوارزم که به موجب آن قتیبة بن مسلم کتب و علماء و کاهنان خوارزم را از بین برده است و در صحت آن روایت و در اصل وجود طبقه علماء و کاهنان در خوارزم که مردم را بر ضد عرب تحریک کرده باشند تردید قوی هست.(۱۱)


براساس آنچه که گذشت در صحت گزارش ابوریحان تردید وجود دارد و نمی توان با استناد به این گزارش مسلمانان را متهم به کتاب سوزی در قرون اول اسلامی نمود.

 

در مقاله بعد به بررسی گزارشی از دولتشاه سمرقندی که در آن از کتاب سوزی توسط عبدالله بن طاهر سخن می گوید خواهم پرداخت.

دفترچه:[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]
———————————————————————

(۱)آثار الباقیة تحقیق زاخائو صص ۳۵،۳۶
(۲)آثار الباقیة ترجمه اکبر داناسرشت ص۵۷
(۳)آثار الباقیة تحقیق زاخائو ص ۴۸
(۴) آثارالباقیة ترجمه اکبر داناسرشت ص ۷۵
(۵)الصیدنة فی الطب ترجمه باقر مظفرزاده ص ۱۶۸
(۶)تاریخ طبری ج ۶ ص۴۷۰ و ترجمه تاریخ طبری ج ۹ ص ۳۸۵۳
(۷)تاریخ طبری ج ۶ ص ۴۸۰ و ۴۸۱ و ترجمه طبری ج ۹ ص ۳۸۶۶
(۸)همان
(۹) Sachau «zur geschichte , I.S. 29» به نقل از ترکستان نامه نوشته بارتولد ترجمه کریم کشاورز ج ۱ پاورقی ص ۳۳
(۱۰)ترکستان نامه نوشته بارتولد ترجمه کریم کشاورز ص ۳۳و۳۴

(۱۱)تاریخ ایران بعد از اسلام نوشته زرین کوب ص  ۲۱

 

آتشی که هرگز روشن نشد ۱

آتشی که هرگز روشن نشد ۲

  • حسین عمرزاده

بررسی ادعای کتاب سوزان در ایران توسط مسلمین در قرون اول اسلامی

 

دفترچه:[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]



بخش اول:گزارش ابن خلدون


به نام خدا


دیروز در سایت فیس بوک مطلبی در مورد اسلام دیدم و علاقه مند شدم نظرات دیگر کاربران را نیز ببینم. در میان این نظرات یک نظر مرا بر آن داشت که این مطلب را بنویسم. این شخص در جواب یکی از کاربران که از وی خواسته بود افتخارات قبل از اسلام ایران را نام ببرد گفته بود که اگر از ایرانِ قبل از اسلام علمی نمانده تقصیر مسلمانان است که به هنگام فتح ایران کتب ایرانیان را طعمه حریق نمودند و از بین بردند. از آنجایی که تاریخ یکی از علاقه مندی های من است به همین خاطر اولین پستم را بررسی همین مطلب قرار دادم . آیا آتشی روشن شد که کتابهای ایرانیان را طعمه خود بسازد؟


اصل داستان:

 

کسانی که این مطلب را مطرح نموده اند چند مورد برای این مدعای خود آورده اند که در هر پست به بررسی یک مورد از این موارد می پردازیم. در این پست به بررسی مهم ترین دلیل این گروه می پردازیم.ابن خلدون یکی از علمای قرن هشتم هجری متولد ۷۳۲هجری قمری در دو کتاب «مقدمه» و «العبر» مطلب زیر را می آورد:


«ولقد یقال إنّ هذه العلوم إنّما وصلت إلى یونان منهم حین قتل الإسكندر دارا وغلب على مملكة الكینیة فاستولى على كتبهم وعلومهم. إلّا أنّ المسلمین لمّا افتتحوا بلاد فارس، وأصابوا من كتبهم وصحائف علومهم ممّا لا یأخذه الحصر ولمّا فتحت أرض فارس ووجدوا فیها كتبا كثیرة كتب سعد بن أبي وقاص إلى عمر بن الخطّاب لیستأذنه في شأنها وتنقیلها للمسلمین. فكتب إلیه عمر أن اطرحوها في الماء. فإن یكن ما فیها هدى فقد هدانا الله بأهدى منه وإن یكن ضلالا فقد كفانا الله. فطرحوها في الماء أو في النّار وذهبت علوم الفرس فیها عن أن تصل إلینا.»


و همانا گفته می شود که این علوم (علوم عقلی) از ایرانیان به یونان رسید زمانی که اسکندر دارا را کشت و بر مملکت کیانیان پیروز شد بر کتاب ها و دانش های آنها که از حد شمارش خارج بود دست یافت. زمانی که مسلمانان شهرهای فارس را فتح کردند و در آن کتاب هایی یافتند ، سعد بن ابي وقاص به عمر بن خطاب درباره ی آن کتاب ها و آوردنشان برای مسلمین نامه نوشت. عمر در پاسخ نوشت که آنها را در آب بریزید زیرا اگر آن چه در آنها وجود دارد سبب هدایت است پس خداوند ما را با راه نماینده تر از آن هدایت نموده و اگر در آنها گمراهی است خداوند ما را از آنها ایمن داشته است . پس آنها را در آب یا آتش افکندند و علوم ایرانیان از بین رفت و به ما نرسید.


اصل داستان همین است که آورده ام. اما چرا این داستان از نظر ما مردود و غیر قابل قبول است؟

 

  • ضعف ابن خلدون در تاریخ مشرق:

 

ابن خلدون جزو آن دسته از مورخین است که ضعف در نوشته های تاریخی اش به ویژه تاریخ مشرق مشخص است و اهل فن در این مورد اشاراتی داشته اند. یکی از بهترین نوشته هایی که در این مورد نوشته شده است اثر دکتر خالد کبیر علال به نام «أخطاء المؤرخ ابن خلدون في كتابه المقدمة» است. وی در این کتاب درباره ی بعضی از اشتباهات ابن خلدون سخن می گوید. نویسنده ، بخش دهم کتاب را به اشتباهات تاریخی ابن خلدون اختصاص می دهد که خلاصه اش اینچنین است:
احتمال اشتباه برای هر انسان وجود دارد اما گاهی اوقات بعضی از انسانها اشتباهات شان کم و گروهی دیگر اشتباهات شان بسیار است.کم بودن اشتباهات یک شخص در کار علمی اش نشان از آن دارد که وی در تحقیق خود تلاش و توجه بسیار نموده و به یک شیوه صحیح علمی پایبند بوده است و در مقابل،کسی که در کارهای علمی اش اشتباهاتش بسیار باشد نشان دهنده آن است که وی دقیقا برخلاف شخص اول عمل نموده است. با توجه به مطالب گفته شده ابن خلدون در تاریخ نویسی اش از کدام گروه است؟پس از بررسی بعضی از روایات ابن خلدون و خواندن انتقاداتی که بعضی از اهل علم از وی نموده اند برای من مشخص شد که ابن خلدون در بسیاری از مطالبی که در کتاب مقدمه و تاریخش نوشته است جزو گروه دوم است و در این مورد تعدادی از شواهد تاریخی را نقل می کنم که این را به روشنی نشان می دهد. اما قبل از آن در اینجا اشاره می کنم که بعضی از اهل علم از ابن خلدون در تاریخ نویسی اش انتقاد نموده اند. ابن حجر در مورد وی می گوید که او « به اخبار به روشنی آگاه نبوده است مخصوصا به اخبار مشرق و این مساله برای کسی که به سخنش نظر انداخته است روشن است». ( ابن حجر : إنباه الغمر بأبناء العمر ، ج۱ ص: ۲۳۲ .).
سپس یازده مورد از این اشتباهات را می آورد که من چند مورد را مختصرا نقل می کنم:


مورد اول: وی به هنگام سخن گفتن از شهادت عثمان و بیعت مردم با علی ، طلحه و زبیر را از والیان گماشته شده توسط عثمان می داند ( المقدمة ، ص: ۱۶۳ .) در حالی که این دو در هنگام شهادت عثمان در مدینه بودند.جالب اینجاست که خود وی شش صفحه بعد در همین کتاب این سخنش را نقض می کند.(المقدمة ، ص: ۱۶۹)

مورد چهارم: در مورد نامه ای است که یکی از خلفای بنی عباس فرستاده است. در دو جای کتابش این خلیفه را معتضد معرفی می کند (العبر ، ج ۳ ص: ۴۴۹، ۴۵۰) و دو صفحه بعد وی را مکتفی می داند.(همان ج ۳ ص: ۴۵۲، ۴۵۳).

مورد هفتم : وی زمان زندگی ابو علی سینا را همزمان با وزارت نظام الملک می داند و نظام الملک را نیز از وزرای بنی بویه می داند. (المقدمة ، ص: ۴۴۲). در حالی که ابو علی سینا در هنگامی که نظام الملک فقط بیست سال داشته از دنیا می رود و نظام الملک نیز وزیر دولت سلجوقی بوده و اصلا ربطی به بنی بویه نداشته است.(الذهبي: السیر ، ج ۱۹ ص: ۹۴).

در انتهای این بخش دکتر علال دفاع یکی از پژوهشگران به نام محمد فاروق النبهان را از ابن خلدون نقل می کند. محمد النبهان در مورد سخن بعضی از مورخین مسلمان مانند ابن حجر که از ابن خلدون انتقاد نموده اند می گوید : ابن خلدون به این مساله ( کم اطلاعی اش از تاریخ مشرق) اعتراف نموده است چون وی نمی خواسته تاریخ مشرق را بنویسد بلکه وی بر آن بوده است که اخبار مغرب و دولتها و قبایلش را بنویسد.( الفكر الخلدوني ، ص: ۹۲).
با توجه به مطالبی که آمد اگر ابن خلدون در تاریخ نویسی دقتش کم بوده و نسبت به تاریخ مشرق که ایران را نیز شامل می شود ضعف داشته است دور از انتظار نیست که وی دو واقعه جدا از هم را به هم آمیخته است. واقعه اول فتح مصر و واقعه دوم فتح ایران. از آنجایی که یک قرن و نیم قبل از وی داستانی ساختگی با عنوان آتش زده شدن کتب اسکندریه توسط مسلمانان در بعضی از کتب نقل شده بود می توان این احتمال را مطرح کرد که ابن خلدون با به هم آمیختن واقعه ی فتح ایران و این داستان مطلب مورد نظر را نوشته است. زمانی این احتمال تقویت می شود که بدانیم قبل از وی هیچ کس مطلبی بدین شکل نقل ننموده و وی اولین نفر است که این مطلب را نقل نموده است.

 

  • ابن خلدون نخستین نقل کننده ی مطلب مذکور:

 

تاریخ اسلام یکی از پربارترین تاریخ های جهان است. نویسندگان اسلامی در طول تاریخ تلاش بسیاری برای ثبت وقایع نموده اند و شاید کمتر اتفاق مهمی در این ادوار از دیدشان پنهان مانده باشد. با این حال ابن خلدون مطلبی نقل می کند که هیچ یک از گذشتگانش اشاره ای به آن نداشته اند. و این در حالی است که بعضی از مورخین مانند طبری برای آنکه نقل های تاریخی محفوظ بماند از افرادی که مشهور به دروغگوئی بوده اند نیز مطلب نقل نموده تا حتی این نقل ها از بین نرود اما اثری از مطلب مذکور را نمی توان در این کتب یافت. یکی از مهم ترین دلایل برای مردود دانستن مطلب مورد نظر همین است که ابن خلدون که پس از ده ها و شاید صدها مورخ دیگر پا به این عرصه گذاشته است مطلبی نقل می کند که هیچ یک از گذشتگانش ولو به صورت مختصر یا غیر مستقیم به آن اشاره ای نداشته اند. مورخانی که دقت نظرشان به حدی بوده که تک تک نامه های رد و بدل شده بین سعد بن ابي وقاص و عمر بن خطاب را نقل نموده اند اما از نامه ای که کوچکترین اشاره ای به این مطلب داشته باشد ذکری نیاورده اند.

 

  • نامه های رد و بدل شده میان سعد بن ابي وقاص و عمر بن خطاب:

 

واقعه نقل شده توسط ابن خلدون به فتوحات اسلامی در ایران که به فرماندهی سعد بن ابي وقاص بوده اشاره دارد. فتح ایران چندین مرحله مختلف داشته است و مهم ترین قسمت این فتوحات توسط خالد بن ولید و سعد بن ابي وقاص انجام گرفته است. مطلبی که ابن خلدون نقل می کند به فتوحات سعد بن ابي وقاص مربوط می شود. ابتدا باید زمان فرماندهی سعد را بیابیم تا بتوانیم به شکلی دقیق تر به مساله نگاه بیندازیم. آنچه که کتب تاریخ نقل نموده اند این است که سعد بن ابي وقاص از محرم سال چهاردهم هجری به عنوان فرمانده انتخاب شد و تا پایان همین سال یعنی تا فتح مدائن عنوان فرماندهی لشکر مسلمین را بر عهده داشت . آنچه که کتب تاریخی درباره ی این دوره زمانی نقل کرده اند بسیار مفصل است و ما را در این نوشته بسیار یاری می کند. طبری در این زمینه مفصل تر از گذشتگانش سخن می گوید و در واقع همه ی آنچه که گذشتگانش گفته اند را یک جا جمع نموده است. خلاصه ی آنچه که طبری در این زمینه نوشته اینچنین است: در محرم سال ۱۴ هجری و در مرحله ی سوم از فتوحات عراق سعد بن ابي وقاص به عنوان فرمانده مسلمانان برای جنگ قادسیه انتخاب شد. از روز انتخاب وی به عنوان فرمانده تا روز شروع جنگ قادسیه عمر هشت نامه برای سعد می فرستد و سعد نیز پنج نامه.پس از فتح نیز پنج نامه از سوی سعد و چهار نامه از سوی عمر بن خطاب فرستاده می شود. در هیچ یک از این نامه ها سخنی از کتاب و سوزانده شدن کتب نیست. پس از طبری مورخین بسیاری در این زمینه نوشته اند اما هیچ یک این چنین نامه ای نقل ننموده است.

 

  • تضعیف روایت توسط خود ابن خلدون:

 

یکی از مسائلی که به هنگام خواندن تاریخ باید در نظر بگیریم شیوه گفتار نویسنده است. گاهی اوقات نحوه ی نوشته ی یک نویسنده اطلاعاتی دقیق تر در مورد مطلب به ما می دهد. نویسندگان مسلمان برای نقل روایات از شیوه ای خاص استفاده می کنند بدین صورت که اگر نویسنده در ابتدای روایت از الفاظی مانند فلانی گفت ، یا فلانی به ما خبر داد و یا امثال این الفاظ استفاده نمود پس احتمال صحت روایت وجود دارد اما اگر از الفاظی مانند : ذکر شده یا روایت می شود یا گفته می شود و امثال اینها استفاده کرد نشان از آن دارد که خود نویسنده اطمینان کامل در مورد صحت مطلب ندارد . حافظ عراقی در همین مورد در شرحش بر مقدمه ابن صلاح می گوید :

(وإنْ وردَ مُمَرَّضاً)، أي: أُتِي به بصیغةِ التمریضِ ، كقولِهِ : ویذْكَرُ ، ویرْوَى ، ویقَاْلُ ، ونُقِلَ ، ورُوِي ، ونحوِها . فلا تحكمنَّ بصحتِهِ .(شرح التبصرة والتذكرة للحافظ العراقي ص ۴۵)

( و اگر ممرض بیاید ) یعنی با صیغه تمریض بیاید مانند : و ذکر می شود ، و روایت می شود ، و گفته می شود ، و نقل می شود ، و روایت شده و مانند آن بیاید پس به صحت آن حکم کرده نمی شود.
اگر ما به ابتدای مطلب ابن خلدون نگاهی بیندازیم در می یابیم که ابن خلدون مطلبش را اینچنین آغاز می کند: «ولقد یقال» یعنی «و همانا گفته می شود» پس طبق آنچه که گذشت این دلیل دیگری بر ضعف این روایت است.

 

  • دیگر اشکالات موجود در متن:

 

جز موارد قبل اشکالات دیگری نیز در متن این مطلب وجود دارد. ابتدای متن اینچنین آغاز می شود:
و همانا گفته می شود که این علوم (علوم عقلی) از ایرانیان به یونان رسید زمانی که اسکندر دارا را کشت و بر مملکت کیانیان پیروز شد بر کتاب ها و دانش های آنها که از حد شمارش خارج بود دست یافت.


نقل این سخن خود ردی است بر آن.پر واضح است که فلسفه و منطق سالها قبل از آنکه اسکندر به دنیا بیاید در میان یونانیان رایج بوده و در آن زمان ایرانیان را از این علوم بهره ای نبوده است چون نه اسمی از فیلسوفی ایرانی در آن دوران به میان آمده و نه کتابی در این علوم نوشته شده که نویسنده اش ایرانی باشد.نکته ی دیگر این است که در متن آمده «کتب ایرانیان از حد شمارش خارج بود.» اگر نگاهی به تواریخ بیندازیم خلاف این را می بینیم. هرودوت ، کتزیاس ، گزنفون و … از هم عصران هخامنشیان بوده اند و در مورد ایرانیان مطالب بسیار نقل نموده اند اما در کتب هیچ یک از این نویسندگان اثری نمی بینیم که در آن اشاره ای به کتاب در میان ایرانیان کرده باشند بلکه جامعه ای که نوشته های این افراد به تصویر می کشد جامعه ای است که به جنگ بیش از تعلیم اهمیت می دهد و جای تعجب ندارد که همه ی پزشکانی که تاریخ در این دوره اسامی شان را ثبت کرده غیر ایرانی بوده اند.رامسس مصری پزشک کوروش و داریوش ، دموکدس یونانی پزشک داریوش اول ، آپولونیدس یونانی پزشک اردشیر اول ، کتزیاس یونانی پزشک اردشیر دوم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.بخش بعدی متن درباره مسلمانان است:
زمانی که مسلمانان شهرهای فارس را فتح کردند و در آن کتاب هایی یافتند ، سعد بن ابي وقاص به عمر بن خطاب درباره ی آن کتاب ها و آوردنشان برای مسلمین نامه نوشت.
این قسمت از نوشته درباره ی وجود کتب در ایران باستان سخن می گوید و ملی گرایان کنونی همین کتب را میراث ایران باستان می دانند و می گویند توسط مسلمین به آتش کشیده شده است. اما جستجو در کتب تاریخ به ما می گوید که در دوره ی ساسانیان تنها یک مدرسه در ایران وجود داشته است. این مدرسه آنچنانکه در تاریخ آمده به این دلیل ساخته شده که پادشاه ایران می خواسته شهر جندی شاپور را مانند شهرهای رومی بنا کند به همین دلیل مانند شهرهای رومی برای آن مدرسه ای نیز قرار داده تا از هر لحاظ مانند شهرهای رومی باشد. گردانندگان این مدرسه نیز از مسیحیان بوده اند و بسیاری از آنان نیز رومی بوده اند. حق تحصیل نیز از آن یک عده خاص بوده و اکثریت جامعه از حق تحصیل برخوردار نبوده اند. با این وضعیتی که بر جامعه حاکم بوده نمی توان انتظار داشت که این جامعه بتواند میراث عظیم علمی ای از خود به جا بگذارد چون اکثریت آن جامعه را بی سوادان تشکیل داده بوده اند. از سوی دیگر ، اگر هم میراثی به جا مانده باشد حاصل کار غیر ایرانیان بوده است زیرا آنها بوده اند که مدرسه را اداره می کرده اند نه ایرانیان. شاید به همین خاطر باشد که در دوره ی ساسانیان نیز مانند دوره های قبل پزشکان پادشاهان غیر ایرانی بوده اند و پزشک ایرانی در میان پزشکان یافت نمی شود جز برزویه . در هر صورت این مدرسه تنها مدرسه موجود در ایران بوده و تاریخ جز این مدرسه را نام نبرده و هیچ شکی نیست که در این مدرسه تعدادی از کتب از زبان های دیگر به فارسی ترجمه شده بود و تدریس می شد و تعدادی کتب دیگر نیز نوشته شد. ولی این کتب توسط مسلمین نابود نشدند بلکه بعدها به عربی ترجمه شدند چنانکه ابن ندیم در الفهرست اشاره می کند:
وقد كانت الفرس نقلت في القدیم شیئا من كتب المنطق والطب إلى اللغة الفارسیة فنقل ذلك إلى العربي عبد الله بن المقفع وغیره (الفهرست لابن ندیم ص ۳۳۷).

و ایرانیان درقدیم چیزهایی از کتب منطق و پزشکی را به فارسی ترجمه کرده بودند و عبدالله بن مقفع و دیگران آنها را به عربی ترجمه کردند.


ادامه ی مطلب جواب عمر بن خطاب به نامه سعد بن ابي وقاص می باشد:


عمر در پاسخ نوشت که آنها را در آب بریزید زیرا اگر آن چه در آنها وجود دارد سبب هدایت است پس خداوند ما را با راه نماینده تر از آن هدایت نموده و اگر در آنها گمراهی است خداوند ما را از آنها ایمن داشته است . پس آنها را در آب یا آتش افکندند و علوم ایرانیان از بین رفت و به ما نرسید.
این شیوه رفتار که از عمر در این قسمت از متن بیان شده مخالف با سیره عمر است به چند دلیل:

نخست آنکه عمر به اسلام پایبند بود و نیک می دانست که اسلام با علم هیچ مخالفتی ندارد بلکه به آن دعوت می دهد. و این مساله در آیات متعددی در قرآن بیان شده است. برای نمونه خداوند در آیه ۹ سوره زمر بیان می دارد : آیا کسانی که آگاهی دارند با نا آگاهان برابرند؟.

دوم آنکه عمر بن خطاب به علم و جایگاه آن آگاه بوده بلکه حتی در مورد پزشکان می گوید که اگر یک نفر برای علاج شخصی دیگر اقدام کند و از طب آگاه نباشد مسئول است. (مراجعه شود به کتاب مختصر في الطب بخش ما جاء في امرأة یموت ولدها في بطنها ویكون الجرح في موضع العورة فتحتاج إلى علاج الطبیب) و خود وی بارها به حارث بن کلده پزشک مشهور عرب مراجعه می کرده و از وی درباره ی داروی بعضی از امراض سوال می نموده است. (مراجعه شود به کتاب مختصر في الطب ص ۵ ، ۱۲ ، ۱۷ ، ۲۶ ، ۳۶).


نتیجه:

 

بر اساس دلایل بالا احتمال وقوع این چنین حادثه ای بسیار بعید است.

نخست آنکه ابن خلدون در تاریخ مشرق ضعف دارد.

دوم آنکه وی مطلب را با صیغه تمریض می آورد که نشان از عدم اطمینان ابن خلدون بر صحت روایت دارد.

سوم آنکه وی پس از قرنها نخستین نقل کننده مطلب مذکور است.

چهارم آنکه این واقعه با تاریخ نقل شده از آن دوران مخالفت آشکار دارد.

در مقاله بعد درباره دلیل دوم مدعیان کتاب سوزان توسط مسلمین که ابوریحان آن را نقل نموده است سخن خواهم گفت.

 

دفترچه:[ویرایش شده و به نقل از وبلاگ:من مسلمانم]

آتشی که هرگز روشن نشد۲

آتشی که هرگز روشن نشد۳

  • حسین عمرزاده