| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۹۷ مطلب با موضوع «شعر و ادبیات» ثبت شده است

‏توان نان خورد اگر دندان نباشد


مُصیبت آن بود که نان نباشد...


سعدی

  • حسین عمرزاده

طی شد ایام برومندی ما در سَختی

همچو آن دانه که در زیر قدم سبز شود...

صائب

  • حسین عمرزاده

بزرگش نخوانند اهل خِرَد

که نام بزرگان به خُردی برد...


سعدی

پی نوشت:سعدی چهار نفر از بزرگان را اینگونه نام می برد؛

چه نعت پسندیده گویم ترا؟ /علیک السّلام ای نبیّ الورا

درود مَلَک بر روان تو باد/ / بر اصحاب و بر پیروان تو باد

نخستین ابوبکر پیر مُرید / عُمَر پنجه بر پیچ دیو مرید

خردمند، عثمان شب زنده دار / چهارم علی شاه دلدل سوار

بوستان سعدی- ۲۰۹

  • حسین عمرزاده

گر تو آدم زاده هستی علّم الاسماء چه شد

قاب قوسینت کجا رفته است أو أدنی چه شد؟


بر فراز دار فریاد اناالحق می­زنی

مدعی حق طلب انیت و انا چه شد؟


مرشد از دعوت به سوی خویشتن بردار دست

لا الهت را شنیدستم ولی الّا چه شد؟


دیوان امام خمینی، ص ۹۴.

  • حسین عمرزاده

دل دوستان جمع بهتر که گنج


خزینه تُهی بِه که مردم به رنج...


| سعدی |

  • حسین عمرزاده

ایه اصــــل و نسب در گردش دوران زر است
هر کسی صاحب زر است او از همه بالاتر است

دود اگر بالا نشیند کســـر شــأن شــعـله نیست
جای چشم ابرو نگیرد چونکه او بالا تراست

ناکسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست
روی دریا، خس نشیند قعر دریا گوهر است

شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشــــتر است

آهن و فولاد از یک کوه می آیند برون
آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است

کــــره اسـب ، از نجابت از پـس مــــادر رود
کــــره خــر ، از خــریت پیش پیش مــــادر است

کاکـل از بالا بلندی رتبــه ای پیدا نکرد
زلف ، از افتادگی قابل به مشک و عنبر است

پادشه مفلس که شد چون مرغ بی بال و پر است
دائماً خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است

سبزه پامال است در زیر درخت میوه دار
دختر هر کس نجیب افتـاد مفت شوهر است

صائبا !عیب خودت گو عیب مردم را مگو
هر که عیب خود بگوید، از همه بالا تر است
| صائب تبریزی |
  • حسین عمرزاده

نتوان گفت که این قافله وا می ماند
خسته و خفته از این خیل جدا می ماند

این رَهی نیست که از خاطره اش یاد کنی
این سفر همره تاریخ به جا می ماند

دانه و دام در این راه فراوان امّا
مرغِ دل سیر زِ هر دام رها می ماند

می رسیم آخر و افسانه یِ واماندنِ ما
همچو داغی به دلِ حادثه ها می ماند

بی صداتر زِ سکوتیم ولی گاهِ خروش
نعره ی ماست که در گوشِ شما می ماند

بروید ای دلِتان نیمه که در شیوه ی ما
مرد با هر چه ستم هرچه بلا می ماند

"محمدعلی بهمنی"
  • حسین عمرزاده

اگر تو مُلک جهان را به دست آوردی


مباش غره که ناپایدار خواهد بود...


سعدی

  • حسین عمرزاده

همی دور مانی ز رسم کهن


براندازه باید که رانی سخن

***

به بخشش بیارای و زفتی مکن


به اندازه باید به هر در سخن

***

اگر زو براندازه یابم سخن


نو آیین بدیهاش گردد کهن

***

ز قیصر چو بیهوده آید سخن


بخندد بران کار مرد کهن

***

بیندیش و این را یکی چاره جوی


سخن های خوب و به اندازه گوی

"فردوسی"

  • حسین عمرزاده

اگر خدای پرستی

هَواپرست مباش...


سعدی

  • حسین عمرزاده

آن که سنت با جماعت ترک کرد      در چنین مسبع،نه خون خویش خورد

هست سنت ره، جماعت چون رفیق            بی ره و بی یار،افتی در مضیق


مولوی

  • حسین عمرزاده

روزی "باز" پادشاهی از قصر شاهانه فرار کرد و به خانه پیرزن فرتوتی که مشغول پختن نان بود روی آورد.

پیرزن که آن باز زیبا را دید فورا پاهای حیوان را بست، بالهایش را کوتاه کرد، ناخنهایش را برید و کاه را به عنوان غذا جلوی او گذاشت.

سپس شروع کرد به دلسوزی برای حیوان و گفت:

ای حیوان بیچاره! تو در دست مردم ناشایست گرفتار بودی که ناخنهای تو را رها کردند که تا این اندازه دراز شده است؟

مهر جاهل را چنین دان ای رفیق

کژ رود جاهل همیشه در طریق

پادشاه تا آخر روز در جستجوی باز خویش میگشت تا گذارش به خانه محقر پیرزن افتاد و باز زیبا را در میان گرد و غبار و دود مشاهده کرد.

با دیدن این منظره شروع به ناله و گریستن کرد و گفت:

این است سزای حیوانی که از قصر پادشاهی به خانه محقر پیرزنی فرار کند.

هست دنیا جاهل و جاهل پرست

عاقل آن باشد که زین جاهل بِرَست

مثنوی معنوی

  • حسین عمرزاده

خوشست عُمر 

دریغا که جاودانی نیست 


پس اعتماد بر این 

پنج روزِ فانی نیست ...


سعدی

  • حسین عمرزاده

هر که دانه نَفشاند به زمستان در خاک


ناامیدی بود از دخل به تابستانش...


سعدی

  • حسین عمرزاده

پاس ادب ، به حد کفایت نگه دار

خواهی اگر ز بی ادبان یابی ایمنی


اُفتاده باش ، لیک نه چندان که همچو خاک

پامال هر نبهره شوی ، از فروتنی...


رهی

  • حسین عمرزاده

دل که رنجید از کسی، خرسند کردن مشکل است

شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است

کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد

حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است

صائب
  • حسین عمرزاده

ﭼﻮﭘﺎنیﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ بپرد نشد ڪہ نشد. ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ آنقدری ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ … ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻲﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ.

ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ ﻭقتے ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩستے ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ.

ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱﺩﺍﺷﺖ؟

ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻲﺩﻳﺪﮔﻔﺖ: ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ. ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ.

ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ سعادت...


ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ

ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ

ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ

ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺩﺍﻥ ڪنند


برگرفتہ از اشعار مولوی

  • حسین عمرزاده

میرزا محمد یزدی، شاعر، روزنامه نگار و مبارز سیاسی صدر مشروطیت به سال ۱۲۶۷ شمسی در یزد به دنیا آمد و با تشکیل حزب دمکرات توسط مشروطه خواهان به عضویت این حزب در یزد درآمد و به فعالیت مشروطه خواهانه پرداخت؛شهامت و صراحت وی در نفی استبداد و ترویج آزادی خواهی  در حدی بود که حاکم وقت یزد دهانش را با نخ و سوزن دوخت! وی سردبیر نشریات متعددی از جمله نشریه طوفان نیز بود؛سرانجام در ۲۵ مهر ۱۳۱۸ در حالی که بر اثر مبارزات سیاسی در زندان بود،به دستور رضاخان و به وسیله آمپول هوا کشته و در مدفنی نامعلوم به خاک سپرده شد!

این شاعر مبارز در سروده ای مشهور که بازتاب باور عمیق وی به اسلام و دردمندی جدی او بابت فرودستی مسلمین است،ضمن یادآوری حسرت آمیز دوران شکوه مسلمین،به گونه ای ستایش آمیز و ستایش برانگیز، چنین از خلفای راشدین یاد کرده است :


حَبـــّـذا روزی که اسلام، طرفــداری داشت

چون رسولِ مدنی سیّد و سالاری داشت

صــدقِ صـدّیقی و فاروقِ فـداکاری داشت

عَم٘رو زنِ مِرحَب کُش، حیدر کرّاری داشت


روی حق، جلوەگر از حمزهٔ نام آور بود

پشتِ اســلام، قوی از مدد جعفــر بود!


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


داشت امروز گــر اســلام نگهبــانی چند

یا مسلمانی چون بوذر و سلمانی چند

یا که مانند زُبَـیــر اشجع، شَجعانی چند

کی شدی پامال از دست غَرَض‌رانی چند!


غازیان اُحـُـد و بــدر مگر در خـوابند،

که به دنیا ز پیِ نصرت ما نشتابند!

  • حسین عمرزاده

سعدی در باب اول گلستان، حکایتی خواندنی را به تصویر می‌کشد:


مرد ستم‌پیشه‌ای، هیزم درویشان را به قیمتی ناچیز از ایشان می‌خرید و به ثروتمندان، ارزان می‌فروخت. ناصحِ خیرخواهی از این کارش گِله کرد و گفت: ممکن است زورت برسد که ما را بفریبی، ولی خداوندِ دانا را چه می‌کنی؟


"زورت اَر پیش می‌رود با ما

با  خداوند  غیب‌دان  نرود

زورمندی مکن با اهل زمین

تا  دعایی  بر  آسمان  نرود"


مرد را این نصیحت خوش نیامد و بدان التفاتی نکرد. از قضا، شبی شعله‌ها از مطبخِ وی، زبانه کشید و در انبارِ هیزمش درافتاد و هرچه داشت، طعمه کرد و او را به خاکِ سیاه نشاند. مرد ناصح از کنارش گذشت و شنید که به دوستانش می‌گوید: "ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد؟!"

او هم پاسخ داد: "از دلِ درویشان"


"حذر کن ز دردِ درون‌های ریش

که ریشِ درون عاقبت سر کَنَد*

به‌ هم  بر مَکَن  تا  توانی  دلی

که  آهی  جهانی  به‌هم  برکند"


* سر کردن ریش: باز شدن زخم

  • حسین عمرزاده

در این عمری که میدانی

فقط چندی تو مهمانی

به جان و دل،تو عاشق باش

رفیقان را مراقب باش

مراقب باش ﺗﻮ به آنی،

دل موری نرنجانی!

که در آخر تو می مانی و

مشتی خاک که از آنی...!


مولوی

  • حسین عمرزاده