| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۷۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکومت اسلامی» ثبت شده است

روش تربیتی اسلامی،دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام/بخش اول:

. "تعادل بین دین و دنیا" در تربیت اسلامی:

« بر خلاف مسیحیت که علاقه یی به تربیت غیر دینی نداشت و همین امر تربیت اروپا را آخر الامر زیاده از حد غیر مسیحی کرد توجه خاص اسلام به تربیت دنیوی،در قلمرو اسلام تربیت متوازنی بوجود آورد که ترکیب همجنس و متعادلی بود از علائق دینی و دنیوی».

«اساس تربیت اسلامی عبارت بود از ایمان و عمل صالح،و آنچه بر آن نظارت می کرد شریعت بود و سنت.
در واقع،پیروی از آنچه سنت پیغمبر خوانده می شد،ایده آل اخلاقی و معنوی بود برای هر مسلمان.
مکارم اخلاقی که پیغمبر خود را برای اتمام و اکمال آن مبعوث می دید برای یک مسلمان از پیروی سنت او بدست می آمد و بس.»

«اسلام،افراد و قبایل گوناگون را که آداب و انساب مختلف داشتند در یک نوع برادری جهانی بهم پیوست و با اینهمه هیچ کس را مسؤول کردار دیگری ندانست و حس مسؤولیت فردی را در اخلاق خویش اساس معتبر شمرد».

«نه فقط برای اعراب،بلکه برای بسیاری از اقوام و نژادهائی که سرزمین آنها بدست مسلمین فتح شد،اسلام میزان های تازه اخلاقی و تربیتی آورد که آنها تا آن هنگام نمی شناختند».

«از همان آغاز کار،اخلاق مسلمین سادگی و مروت زندگی بدوی را نگاه داشت و آن را با دستور شریعت تصفیه کرد.
غیرت خانوادگی و قومی یک مظهر این اخلاق عهد بداوت بود و مظهر دیگرش عبارت بود از کراهت از فحشاء؛صبر در مقابل شدائد؛و تسلیم نشدن در برابر آنچه خلاف حق شناخته می شود،نیز از لوازم این خلق و خوی بدوی مآب بود.
واقع بینی و حسابگری - که از تاثیر زندگی شهری درین اخلاق وارد شده بود - آن را تعدیل می کرد و قابل عمل.
این نکته تربیت اسلامی را تربیتی معتدل کرد،تربیتی که هدف آن ایجاد خلق و خویی بود که گویی می خواست برای دنیا چنان باشد که انگار در آن جاودانه است و برای خدا چنان که گویی در هر لحظه خواهد مرد.»

منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل ۱۹،ص۱۲۶-۱۲۷


  • حسین عمرزاده

اوضاع سیاسی،اجتماعی جامعه مسلمین - قسمت چهارم و پایانی / قانون در حکومت اسلامی:

دکتر زرین کوب - کتاب "کارنامه اسلام" :


«جامعه یی چنین...برای نظم و عدالت خویش می بایست از یک قانون عالی بهره مند باشد - چنانکه بود.

این قانون عبارت بود از شریعت،و در اسلام نیز - مثل آئین موسی - دین و قانون یک چیز بود.

بدینگونه ، در شریعت محمد (ص) ،هر جرمی یک گناه محسوب می شد و هر گناه یک جرم.


- منابع شریعت و علوم مربوط آنها:


منشأ اصلی این شریعت کتاب خدا بود - قرآن که هم منبع عقیده مسلمین نیز بود.

مأخذ دیگر سنت بود که آنچه را در قرآن مجمل یا مبهم بود تبیین و توضیح می کرد.

سنت عبارت بود از گفتار،کردار یا تقریر پیغمبر که نقل و حکایت آن حدیث خوانده می شد یا خبر.

...در مورد قرآن ضرورت داشت که آیات احکام درست فهم شود،حدود امر و نهی و عام و خاص شمول آنها معین گردد،ناسخ و منسوخ احکام شناخته آید،اقتضای معانی و الفاظ بدقت معلوم گردد،و البته اینهمه شناخت قرآن را لازم داشت - تفسیر.

البته در تفسیر قرآن مسائل دیگر نیز غیر از آنچه با قانون و شریعت ارتباط داشت پیش می آمد مثل عقاید،اخبار گذشته،قصهٔ انبیاء و انذار مشرکان.

تفسیر هم مقتضی غور در اسلوب بلاغت اعجاب آمیز قرآن بود و هم مستلزم جستجو در شأن نزول و در تفصیل قصص و حکایات.این نکته سبب شد که تفاسیر مختلف بوجود آمد.

...در حدیث هم استنباط قانون مقتضی غور و دقت بود.

از بین صدها هزار حدیث که نقل می شد - و حتی از همان عهد حیات پیغمبر منافقان و معاندان آنها را به کذب خویش آلوده بودند - خبر ثقه - و قابل اطمینان را که بتواند دستاویز احکام شریعت واقع شود از روی چه میزانی می توان شناخت؟

احادیث از جهت اسناد،از جهت راویان،و از جهت متن تا چه حد قابل اعتمادند؟

اخبار آحاد،و اخبار متواتر هریک تا چه حد و در کدام شرایط حجت بشمارند؟

علم،حدیث،علم درایه،و علم رجال بوجود آمد تا از بین انبود احادیث «صحاح» نیزانی بدست آید،برای آنچه ثقه هست و آنچه ثقه نیست.


- فقه اسلامی،یک سیستم قانونی کاملا اصیل و ابتکاری:


...در حقیقت،با وجود بعضی موارد که فقه اسلامی از آداب یا احکام رایج در نزد اقوام و ممالک فتح شده شاید چیزهائی - بحکم اصول - گرفته باشد رویهمرفته فقه اسلامی بعنوان یک سیستم قانونی کاملا اصیل است و ابتکاری.بعلاوه، این سیستم در قلمرو وسیع اسلام نظم و عدالتی را که در قرون وسطی مخصوصا در غرب،مدتها مجهول بود به دنیا باز آورد.

در همان دوره که فقه اسلامی مشکل ترین دعاوی را بوسیلهٔ احکام الهی خویش حل و فصل می کرد دنیای مسیحی قرون وسطی قضاوت الهی را بوسیله جنگ تن به تن و آنگونه وسایل اجراء می نمود.


- قانون اسلام، یک قانون الهی و کاملا انسانی است:


قانون شریعت،که در اسلام حاکی از امر و ارادهٔ الهی است،از جهت اخلاقی مخصوصا قابل ملاحظه است و رعایت انسانیت و پاس حقوق دیگران،مبنای اساسی بسیاری از احکام آنست.

درین قانون گوئی انسان هیچ حقی ندارد مگر آنکه خدا نیز سهمی در آن حق داشته باشد.اما سهم خدا عبارتست از امر او به اینکه حق هرکس باید به او داده شود و هیچ کس حق ندارد،به آنچه تعلق به دیگری دارد تخطی کند.

بدینگونه،قانون اسلام که در واقع یک قانون الهی است،بی آنکه ناشی از مصلحت جوئی های انسانی شده باشد به همان نقطه از حق خالص (Pure Right) می رسد که بقول یک محقق معروف اروپائی زمینهٔ مشترک تمام اقوام متمدن بشمارست.


- خلافت اسلامی و وظایف خلیفه :


...خلیفه هر کس بود،خواه از خلفای راشدین و خواه از امویها و عباسیان،کار عمده اش غیر از دفاع و حمایت از حوزهٔ اسلام نظارت بود در اجراء احکام شریعت.

با وفات پیغمبر،وحی - که منشأ قانون بود - منقطع گشت اما خلیفه که جانشین پیغمبر به شمار می آمد می بایست بر اجراء سنت و شریعت نظارت کند.


- حکومت اسلامی،مطلق (استبدادی و مستبد) نبود:


...خلیفه در غالب امور با صحابه و یاران مشورت می کرد و اگر هم به حرف آنها گوش نمی داد حکومتش مطلق نبود و چیزی آن را محدود می کرد - شریعت.

بدینگونه، شریعت قانون واحدی بود که از امیر المؤمنین تا فقیر ترین مرد مسلمان همگی مکلف به اطاعت از آن بودند.

در واقع اسلام با قانون واحدی که منشأ اصلی آن وحی الهی بود بر سراسر قلمرو خویش بیکسان حکومت می کرد و اسلام مرد چیزی نبود جز تسلیم وی به این قانون.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص ۱۳۸ تا ۱۴۲






  • حسین عمرزاده
اوضاع سیاسی،اجتماعی جامعه مسلمین - قسمت سوم / جایگاه زن در اسلام:
دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام :


«زن نیز،بر خلاف مشهور،در قلمرو اسلامی وضعش اسارت آمیز به نظر نمی آمد.
در بین زنان مسلمان کسانی بودند که در امور اجتماعی و حتی کارهای راجع به حکومت نیز از خود لیاقت نشان دادند؛بعضی از آنها ملکه یا نایب السلطنه بودند.
نام امثال ترکان خاتون،آبش خاتون،شجرة الدرر،و امثال آنها در تواریخ محلی مسلمین هست.
بعضی از زنان در امور اجتماعی نیز قابلیت و لیاقت نشان می دادند.
سکینه دختر حسین بن علی مجالس ادبی و سیاسی داشت و اشعار گویندگان مختلف را می شنید و نقد می کرد.
...با اینهمه،علاقه به خانواده و امر تربیت زن را پایبند خانه می داشت اما این پایبندی اسارت و حقارت نبود.
در حقیقت زن مسلمان از جهت امنیت - امنیت اقتصادی - مخصوصا از زنان بسیاری از نواحی اروپا وضع بهتری داشت؛زیرا می توانست در مال خود تصرف و دخالت کند و شوهر یا طلبکارانش حق نداشتند در دارائی او مداخله کنند.
بعلاوه،تسهیلاتی که اسلام در امر ازدواج مقرر می داشت زن را،هم از ورطه فحشاء دور نگه می داشت هم از بی عفتی هائي که لازمه محدودیت های غیر طبیعی بود.
بدینگونه،چند همسری (Polygamy) مسلمین تا حدی یک مبارزه ضد فحشاء بود،و زن مسلمان نیز - مادام که از شوهر عدالت می دید - آن را به هیچ وجه یک نوع ظلم و خفت در حق خویش تلقی نمی کرد.
جامعه یی چنین که در آن نه زن مورد تعدی بود نه برده،و حتی اقلیت های دینی و مذهبی نیز از آسایش برخوردار بودند،برای نظم و عدالت خویش می بایست از یک قانون عالی بهره مند باشند - چنانکه بود.
این قانون عبارت بود از شریعت.»

منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص ۱۳۷ و ۱۳۸



  • حسین عمرزاده

اوضاع سیاسی،اجتماعی و اداری مسلمین - قسمت دوم / حقوق برده در اسلام:

دکتر زرین کوب - کتاب کارنامه اسلام:



«نسبت به بردگان نیز معامله مسلمین همراه با تسامح بود و مسالمت.

وقتی از بردگی در اسلام صحبت می شود نباید ماجرای اسپارتاکوس یا داستان کلبه عمو تام را به خاطر آورد.

اگر اسلام برده داری را پذیرفت چنان انسانیتی را نسبت به بردگان توصیه کرد که در جامعه اسلامی برده تا حدی بمثابه عضو خانواده تلقی می شد.

پیغمبر،بموجب روایات،آن کس را که بنده خویش را بزند از بدترین مردم خوانده بود.

...در واقع تجارت برده در همان ایام،هم نزد یهود معمول بود و هم نزد نصارا.

...وضع یک برده در نزد مسلمین با وضع او در نزد یهود و نصارا طرف نسبت نبود.

نزد یهود مردی که با کنیز درم خریده خویش می آمیخت عملش زنا محسوب می شد و زن او حق داشت آن کنیز را بفروشد و از خانه خویش دور کند چنانکه نزد نصارا هم فرزندی که از یک کنیز برای مرد به دنیا می آمد،برده بود.گویی گناه زنای پدر را به گردن خویش داشت.در صورتیکه نزد مسلمین،نه فرزند آن وضع حقارت آمیز را داشت نه مادرش.مرد حق نداشت ام ولد را بفروشد و او بعد از مرگ خداوند خویش آزادی نیز می یافت.

در بین خلفا و سلاطین اسلامی بسیار بودند کسانی که مادرشان برده بود - ام ولد.

از بین ممالیک - بندگان درم خرید - بعضی ها در غزنه،هند،و مصر مکرر سلطنت های مهم بوجود آوردند و اینهمه نشان می دهد که در قلمرو اسلام برده به هیچ وجه عرضه سرنوشتی از نوع سرنوشت بردگان امریکای عهد لینکلن نمی شد.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص ۱۳۶ و ۱۳۷



  • حسین عمرزاده

اوضاع سیاسی،اجتماعی و اداری جامعه مسلمین - قسمت اول:


سعی می کنند به مردم القا کنند اسلام و حکومت اسلامی،خلا سیاسی اجتماعی (یا بنا بر ادعا:کمبود سواد و راهکار) دارد و نمی تواند حکومت کند و حتما حکومتش به خصوص در زمینه سیاست،اقتصاد،آزادی عقاید و آنچه تحت عنوان حقوق بشر مدعی آن هستند با شکست مواجه خواهد بود و به هر طریقی در قدم اول برای اسلام ستیزی،با اسلام سیاسی (که بخشی اساسی و موفق از شریعت و مجری اجرا و تطبیق آن است) مخالفت می کنند و می گویند بهتر آن است که اسلام فقط در مساجد و کنج خانه ها باشد!

در این بین،اسلام ستیزان ایرانیِ غرب زده که به نوعی در هنگام گفت و گو نام دکتر زرین کوب را همیشه بر زبان دارند،آمریکا و اروپا را به عنوان سرمشق و الگو معرفی می کنند.

می خواهیم با قلم دکتر زرین کوب در مورد وضعیت سیاسی و اجتماعی مردم در جامعه تحت مدیریت حکومت اسلامی بخوانیم و بدانیم.


او در کتاب کارنامه اسلام می نویسد:




«وسعت کم سابقه قلمرو اسلامی و تنوعی که از لحاظ اقلیم،نژاد،آداب،و رسوم گونه گون در جامعه وسیع مختلط اسلامی وجود داشت اداره چنین توده عظیم انسانی را دشوار می کرد و توفیق بزرگ مسلمین درین نکته بود که تمام این قلمرو پهناور را با یک قانون واحد اداره می کردند - شریعت اسلامی.

در واقع نزد مسلمین دین و قانون یک چیز بود - شریعت.

حتی سیاست و اداره نیز لا محاله از لحاظ نظری تابع شریعت بود.

...در طرز اداره حکومت اسلامی آنچه برای دنیا تازگی داشت انطباق آن بود با شریعت و وجود روح اخلاص و اخلاق بود در آن. بر خلاف جامعه عربی - جامعه جاهلیت - که مبتنی بر انساب و پیوندهای خویشاوندی بود،جامعه اسلامی بر اساس اخوت دینی قرار داشت.

...پیغمبر فضیلت را در تقوی اعلام کرده بود و این کسانی که به نام موالی خوانده می شدند غالبا در علم و تقوی نیز،مثل مراتب اداری،می توانستند فضیلت واقعی خود را در جامعه اسلامی احراز کنند.

...در جامعه اسلامی همیشه عامه مسلمین همان اصل اخوت اسلامی را اساس عمل می دانستند و امتیازات عناصر حاکمه و همچنین تعصبات شعوبی ضد آن را نیز به چشم یک تجاوز به قلمرو اخوت اسلامی می دیدند.

طبقه،به آن معنی که در روم قدیم و ایران ساسانی بود نزد مسلمین وجود نداشت.

حتی رفتار با اهل کتاب و یا بردگان نیز چنان با تساهل و مدارا توأم بود که ازین حیث جامعه اسلامی هنوز می تواند سرمشق خوبی برای آمریکا و آفریقای جنوبی باشد.

...در جامعه اسلامی استثمار طبقاتی آن شکل غیر انسانی را که در جامعه فئودال اروپا داشت نمی شناخت.

...اهل مذاهب اربعه - حنفی ها،شافعی ها،مالکی ها،و حنبلی ها - اگر در فروع مسائل با یکدیگر بعضی اختلافات داشتند غالبا با ذمی ها رفتارشان با تساهل و تسامح نسبی بی سابقه یی همراه بود.

حتی از زمان دوره اموی بقسمی از وجود این ذمی ها - خاصه نصارا - در امور اداری با تسامح و گشاده نظری استفاده می شد که از هیچ حیث برای آنها در قلمرو اسلام جای نگرانی نمی ماند.

در قلمرو اسلام وجود اقلیت های یهودی و مسیحی - به عنوان اهل کتاب - قابل تحمل بود اما مسیحیت قرون وسطی،در اندلس و سیسیل صقلیه نمی توانست اقلیت مسلمان را در داخل قلمرو خویش تحمل کند و بعد از سقوط قدرت مسلمین در اندلس و سیسیل،زندگی در قلمرو مسیحیت برای مسلمین تحمل پذیر نمی توانست باشد.

اگر اسلام در هرجا:در فرانسه،در سیسیل،در اسپانیا با شکست نظامی روبرو گشت و تدریجا آن سرزمینها را ترک کرد و در داخل قلمروخویش انزوا جست سببش عدم تسامح مسیحیت بود در تحمل اقلیت های دینی در قلمرو خویش.

از این روست که معامله مسلمین با این اقلیت ها از هر حیث قابل تحسین بود و در خور اعجاب.

این اقلیت ها در جامعه اسلامی تا حد امکان در حمایت قانون بودند - در حمایت شریعت.

در اجرای مراسم دینی خویش تا آنجا که معارض حیات اسلام نباشد غالبا آزادی کافی داشتند.

اگر جزیه یی از آنها دریافت می شد در ازاء معافیتی بود که از جنگ داشتند و در ازاء حمایت و امنیتی که اسلام،به آنها عرضه می کرد.

بعلاوه،این جزیه سالیانه از یک تا چهار دینار بیش نبود و ان را هم از کسانی اخذ می کردند که توانایی حمل سلاح داشتند.

از راهبان،زنان،و نا بالغان جزیه نمی گرفتند و پیران،کوران،عاجزان،فقیران،و بردگان از آن معاف بودند.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیر کبیر،۱۳۸۶،فصل۲۰،ص۱۳۶-۱۳۵و۱۳۴




  • حسین عمرزاده

رسیدگی به شکایات رعیت از دست کارکنان در عهد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ:


عمربن خَطّاب، شخصاً به شکایات رعیت از دست والیان رسیدگی می‌کرد و به‌ پیگیری و استیضاح آن‌ها می‌پرداخت. ودر این راستا از صاحب نظران، افراد شورا و اطرافیان خود نظرخواهی می‌کرد. و در پایان به سزای کسی که مستحق سزا بود چه از والیان و چه از رعیت می‌‌پرداخت.

و اینک نمونه‌ای از شکایات علیه والیان و عملکرد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در آن:

۱- شکایت مردم کوفه از سعد بن ابی وقاص
احتیاط در امور مسلمانان مقتضی بود که‌ فتنه‌ را از نطفه‌ خاموش گردانند و قبل از اینکه‌ منجر به‌ آشوب و تفرقه‌ و چه‌ بسا جنگ و درگیری شود، آن‌را خشک گردانند، حال اگر شخص مورد اتهام بری از تهمت است چه‌ بهتر،و عزل هیچ آسیبی بدو نمی‌رساند...

گروهی از مردم کوفه به رهبری زعامه جراح بن سنان اسدی شکایتی علیه والی خود، سعد بن ابی وقاص، ترتیب دادند و هماهنگ با تجمع مجوسیان در نهاوند به قصد حمله بر مسلمانان، شکایت خود را مطرح کردند و از اشتغال به‌ مشکلات پدید آمده‌ برای مسلمانان سرباز زدند، این در حالی است که‌ سعد مردی عادل، مهربان، قوی، سخت‌گیر با اهل باطل و آشوب‌گر و دل‌نرم با اهل حق و عبادت‌گر بود، با این حال این دسته‌، توان تحمل حکم حق را نداشتند و در پی تحقق بخشیدن به‌ آرزوهایشان تلاش می‌کردند، از این‌رو زمانی ‌را برای شکایت خود انتخاب کردند که‌ بیشتر مستدعی گوش به‌ فرمان بودن امیر بود، با توجه‌ به‌ اینکه‌ مسلمانان به‌ جنگی سرنوشت ساز روی آورده‌ بودند و نیاز مبرمی به‌ اتحاد و همبستگی داشتند که‌ به‌ صورت دسته‌جمعی در برابر دشمن قدم علم کنند، و همچنین می‌دانستند که‌ عمر اهمیت ویژه‌ای برای اتحاد مسلمان بخصوص در چنین ظروفی قایل می‌باشد، بنابر این بسیار امیدوار بودند که‌ به‌ آرزویشان دست یابند و موفقیت را کسب کنند، لذا امیرالمؤمنین در راستای شکایت آنان به‌ تحقیق پرداخت، هرچند که‌ می‌دانست آن‌ها مردمانی اهل هوی و خواهشات نفسانی هستند، از این‌رو صریح و روشن به آنان خاطرنشان ساخت که بدخواه و پیرو خواهشات خویش هستند و دلیل آن‌را اعتراض و شورش آنان در چنین شرایط بحرانی دانست که مسلمانان بیش از هر وقت نیاز به وحدت و یکپارچگی دارند و افزود که البته این شرایط مانع از آن نمی‌شود که من به شکایت شما رسیدگی نکنم. آن‌گاه محمد بن مسلمه را فوراً برای تحقیق در این‌باره و رسیدگی به شکایت آنان اعزام نمود. محمد بن مسلمه در حالی که مردم برای رویارویی با مجوسیان آماده می‌شدند وارد شهر کوفه شد و دست سعد را گرفت و در مساجد شهر دور زد و در مورد او نظرخواهی کرد.

آری! اصحاب پيامبر صَلّی اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّم این گونه به بررسی قضایای اختلافی می‌پرداختند. آن‌ها به صورت علنی و با حضور راعی و رعیت به شکایتها رسیدگی می‌کردند. چنان که محمد بن مسلمه در مسجد و در حضور همگان به طرح شکایات پرداخت و از عموم مردم در مورد سعد پرسید: آن‌ها در پاسخ گفتند: ما از او جز خیر و خوبی چیزی ندیده‌ایم و دوست نداریم کسی دیگر به جای او تعیین شود. مگر هنگامی که نزد جراح بن سنان و یارانش رفتند که‌ در حق سعد سکوت کردند و نه‌ بدیهای وی را توضیح دادند و نه‌ دلیلی علیه‌ وی ارائه‌ نمودند و به‌ عمدی از تعریف وی سرباز زدند، تا اینکه‌ به‌ طرف طایفه‌ی بنی عبس رفتند، محمد بن مسلمه خطاب به مردم، گفت: شما را به خدا سوگند می‌دهم که هر چه در مورد او می‌دانید بگویید. مردی به نام اسامه بن قتاده برخاست و گفت: اکنون که ما را سوگند دادی، چاره‌ای جز این نیست که واقعیت را بگویم. آن‌گاه گفت: او در تقسیم اموال مساوات را رعایت نمی‌کند ودر حق رعیت، انصاف روا نمی‌دارد و خود شخصاً در جنگها شرکت نمی‌کند. سعد که شاهد جریان بود گفت: پروردگارا! اگر او به ناحق چنین تهمتهایی را به من نسبت می‌دهد، پس روشنایی چشمانش را بگیر و او را عیالمند و مستمند بگردان و در معرض فتنه‌ها قرارش ده. دیری نگذشت که آن مرد نابینا شد و دارای ده دختر گردید و به دنبال زنان فاحشه می‌رفت و همین که به چنگ قانون گرفتار می‌شد، می‌گفت: این در اثر دعای آن مرد مبارک است.
همچنین سعد در حق گروهی که علیه او شکایت ترتیب داده بودند، این گونه دست به دعا شد: بار الها! اگر آن‌ها به ناحق و به خاطر غرور و تکبر دست به این کار زده‌اند، پس به مصیبت سختی گرفتار‌شان کن. و چنین هم شد و جراح در ترور نافرجام حسن بن علی با شمشیر قطعه قطعه گردید و همدست دیگر او به نام قبیصه نیز با سرنوشت مشابهی روبرو شد و اربد در زیر ضربات دسته‌ی شمشیر جان سپرد و بدین صورت خداوند دعای صحابی بزرگوار، سعد بن ابی وقاص، را که به حق از اولیای خدا بود، و از طرف این گروه مورد ستم قرار گرفته بود پذیرفت. پذیرفته شدن دعای سعد و امثال او بیانگر عنایت ویژه‌ی پروردگار نسبت به اولیای خود و پرهیزکاران است. این سلاح مخفی انسان‌های با خدا است که باطل پرستان از آن شدیداً بیمناک و با تمام سلاحهای پیشرفته خود از مقابله با آن عاجز هستند. و نابود شدن افرادی که سعد علیه آنان دست به دعا شد خود شاهد بر این است که شکایت آن‌ها از روی بغض و عناد و غرض ورزی بوده است.
سعد در دفاع از خود گفت: من نخستین کسی هستم که در اسلام خون مشرکی را به زمین ریخته است و رسول خدا به هیچ کسی جز من نگفت: پدر و مادرم فدایت باد ـ اشاره به روز احد است که رسول خدا به سعد گفت: پدر و مادرم فدایت باد! تیر را شلیک کن ـ و افزود که من جزو پنج نفر اولی هستم که به رسول خدا ایمان آوردند. با این همه بنو اسد در مورد من معتقدند که نماز را خوب بلد نیستم و بیشتر مشغول شکار هستم؟! آن‌گاه محمد بن مسلمه او را همراه با کسانی که علیه او شکایت داشتند، به محضر خلیفه برد و در آن‌جا عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ به سعد گفت: وای برتو! مگر چگونه نماز می‌خوانی؟ سعد در پاسخ گفت: دو رکعت نخست را طولانی و دو رکعت آخر را کوتاه می‌خوانم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: از تو چنین انتظار می‌رفت. آن‌گاه پس از این که برائت سعد ثابت گردید، عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: اگر احتیاط نمی‌کردم، سزای آنان معلوم بود و از سعد پرسید: چه کسی را به جای خود نشانده‌ای؟ سعد گفت: عبدالله بن عتبان را. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ عبدالله را والی رسمی کوفه قرار داد و سعد را برکنار کرد.
آری برائت سعد از تهمتی که‌ بدو نسبت دادند ظاهر و نمایان شد، اما احتیاط در امور مسلمانان مقتضی بود که‌ فتنه‌ را از نطفه‌ خاموش گردانند و قبل از اینکه‌ منجر به‌ آشوب و تفرقه‌ و چه‌ بسا جنگ و درگیری شود، آن‌را خشک گردانند، حال اگر شخص مورد اتهام بری از تهمت است چه‌ بهتر و عزل چه‌ آسیبی بدو نمی‌رساند، زيرا آنان کسانی بودند که‌ رغبتی به ولایت نداشتند و برایشان کافی بود که برائت او از همه‌ی اتهاماتی که به وی نسبت داده بود، ثابت گردید. اصولاً آن‌ها پستها و مسئولیتها را بار سنگینی تلقی می‌کردند که زیانش خیلی بیشتر از سودش بود. البته خدمت به اسلام و مسلمانان برای انسان‌های خداترس و خواهان رضامندی خدا، فرصتی گرانبها و عملی است شایسته. اما اگر همین عمل شایسته، به بهای فتنه و فساد باشد، بهتر همان که از ابتدا از آن صرف نظر کرد و دوری جست. آن طور که در این جریان مشاهده گردید و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز در برکناری سعد، همین نکته را در نظر داشت. چنانکه سعد بعد از آن در دارالخلافه جزو مشاورین خلیفه قرار گرفت و پس از این که عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در محراب مجروح شد، نام سعد را در لیست شش نفری که قرار بود یکی از آنان به عنوان خلیفه تعیین شود، نوشت و به خلیفه‌ی بعدی توصیه کرد که از وجود سعد استفاده نماید و توضیح داد که من از او بدی‌ای سـراغ نداشـتم که او را از کـار برکنار کـردم، بلکه ترسیدم که به او ضرری برسانند.

۲ـ شکایات مصریان علیه عَمرو بن عاص
- «متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتم احرارا؟»
(شما از کی مردم را برده‌ی خود قرار داده‌اید در حالی که مادرانشان آن‌ها را آزاد به دنیا آورده اند؟!)...

عمربن خطاب رَضِيَ اللهُ عَنهُ به‌ طور قطعی عملکرد عَمرو بن عاص (والی مصر) را زیر نظر داشت.
معمولاً عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در همه‌ی شئون ولایت دخالت می‌کرد. چنان که وقتی عمرو بن عاص برای خود منبری تهیه کرد و از فراز آن با مردم سخن می‌گفت: عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در نامه‌ای به وی چنین نوشت: شنیده‌ام که منبری ساخته‌ای و بر گردن مسلمانان نشسته با آن‌ها سخن می‌گویی. مگر نمی‌توانی که در جمع آنان بایستی؟ با رسیدن نامه‌ی من، منبرت را بشکن و اگر نه من می‌دانم و تو.
بنابراین عمرو همواره مواظب بود تا از او عملی سر نزند که باعث ناراحتی خلیفه گردد. چرا که او به میزان علاقه‌ی خلیفه در مورد اقامه‌ی عدل و اجرای حدود الهی واقف بود. بنابراین سعی می‌کرد تا از جانب او فقط اخبار مسرت بخشی به خلیفه برسد. چنان که باری اتفاق افتاد که عبدالرحمان بن عمرو مردی دیگر شراب نوشیدند و نمی‌دانستند که از نوع مست کننده است. سپس به عمرو مراجعه کردند و گفتند: ما شراب نوشیده‌ایم. و خواهان اجرای مجازات شرعی شدند. عمرو به آن‌ها بد و بیراه گفت و آنان را طرد نمود. عبدالرحمان گفت: اگر بر ما حد جاری نکنی به پدرم اطلاع خواهم داد. عمرو دانست که اگر عمربن خطاب مطلع شود، سخت خشم خواهد گرفت و او را از کار برکنار خواهد کرد. بنابراین آن‌ها را به منزل خود فرا خواند و پس از تراشیدن موهای سرشان، مجازات شرعی را بر آن‌ها اجرا نمود. در حالی که معمولاً کسانی که شراب می‌نوشیدند، در ملأ عام مجازات می‌شدند. وقتی این خبر به گوش عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رسید، طی نامه‌ای اعتراض شدید خود را نسبت به این قضیه برای عمرو نوشت و گفت: عبدالرحمان همچون دیگران یکی از افراد رعیت تو است و شاید چنین اندیشیده‌ای که او فرزند امیر المؤمنین است و باید رعایت او را کرد. مگر نمی‌دانی که من در اجرای حدود الهی پروای هیچ کسی را ندارم.
گفتنی است که علیه عمرو شکایات زیادی چه از جانب مسلمانان مصر و چه از جانب قبطی‌ها می‌رسید و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز متعاقباً عمرو رَضِيَ اللهُ عَنهُ را احضار می‌نمود و در مورد شکایات بررسی می‌کرد و گاهی او را سرزنش می‌نمود. چنان که یک بار فرزند والی مصر، یکی از ساکنان مصر را به ناحق تازیانه‌ای زده بود. آن مرد به مدینه آمد و نزد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ شکایت آورد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ ، عمرو و فرزندش را احضار نمود و خطاب به آن‌ها مقوله‌ی مشهورش را گفت:
«متی استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتم احرارا؟»
(شما از کی مردم را برده‌ی خود قرار داده‌اید در حالی که مادرانشان آن‌ها را آزاد به دنیا آورده اند).
آن‌گاه تازیانه را به دست آن مرد داد تا از فرزند والی مصر، انتقام بگیرد و گفت: به خدا! اگر حقی بر پدرش داشتی و می‌خواستی از او انتقام بگیری کسی مانع تو نمی‌شد.
چنان که باری یکی از نظامیان آن ناحیه به عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ شکایت برد که عمرو او را متهم به نفاق نموده است. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ طی نامه‌ای به عمرو نوشت که اگر مدعی دعوای خود را با دلیل ثابت کرد، در ملأ عام باید به او امکان دهی تا تو را تازیانه بزند. به هر حال مرد توانست با ارائه شاهد ثابت کند که عمرو او را متهم به نفاق کرده و قرار شد که والی مصر تنبیه شود. مرد تازیانه به دست گرفت و بالای سر عمرو ایستاد. هر چه مردم وساطت کردند و خواستند با پرداخت پول او را از این کار بازدارند، کار به جایی نبردند. تا این که مرد کاملاً بر عمرو مسلط شد گفت: آیا کسی هست که مرا از زدن تو مانع شود؟ عمرو گفت: خیر. مرد گفت: پس من تو را بخشیده‌ام.

۳ـ شکایات مردم بصره علیه ابوموسی اشعری

به ابوموسی نوشت: به خدا سوگند! اگر گذرم بر آن‌جا بیفتد چهره‌ات را سیاه خواهم کرد و در میان مردم می‌گردانمت...

جریر بن عبدالله بجلی می‌گوید: مردی دارای صدای رسا و بازوان قوی در جنگی با ابوموسی شرکت کرده بود. هنگامی که غنایم را تقسیم کردند، ابوموسی بخشی از سهميه‌ی او را داد. مرد از پذیرفتن آن امتناع ورزید و خواهان سهمیه‌ی کامل خود شد. ابوموسی او را بیست ضربه تازیانه زد و موهای سرش را تراشید. مرد موهای تراشیده‌ی خود را برداشت و بلافاصله نزد عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رفت. راوی می‌گوید: من بیش از دیگران با عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نزدیک بودم. مرد موهای خود را پیش روی عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گذاشت و گفت: آتشی در پیش رو داریم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: راست می‌گوید: آتشی در پیش رو داریم. آن‌گاه تمام ماجرا را برای عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ تعریف کرد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ فوراً نامه‌ای تحت این عنوان به ابوموسی نوشت: سلام خدا برتو باد! فلانی مدعی است که او را در ملأ عام زده‌ای؟ اگر واقعاً راست می‌گوید: پس تو نیز در ملأ عام بنشین تا او از تو انتقام بگیرد. مرد خود را برای گرفتن انتقام از والی بصره آماده کرد. هر چه مردم وساطت کردند، فایده‌ای نداشت تا این که ابوموسی در جایگاه قرار گرفت و آماده‌ی پس دادن انتقام شد. آن‌گاه مرد رو به آسمان نگاه کرد و گفت: بار الها! من او را بخشیدم.
همچنین عبدالله بن عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ می‌گوید: ما همراه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ در مسیری می‌رفتیم، ناگهان متوجه مردی شدیم که دوان دوان می‌آمد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: او به دیدن ما می‌آید. وقتی نزدیک شد و با عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ ملاقات کرد، سخت گریست و عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ نیز با او گریه کرد. آن‌گاه گفت: من شراب نوشیدم و مستحق اجرای حد شرعی شدم. ابوموسی مرا تازیانه زد و چهره‌ام را سیاه کرد و در کوچه پس کوچه‌های شهر گردانیده شدم و به این هم بسنده نکرد، بلکه مردم را از هم نشینی با من منع کرده است تا جایی که من تصمیم به قتل او گرفتم و یا این که از دار الاسلام فرار کرده و به دار الکفر بپیوندم و یا این که مرا به شهری بفرست که کسی مرا نشناسد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ با شنیدن سخنان آن مرد به شدت گریست و گفت: به خدا سوگند! به هیچ قیمتی دوست ندارم که شما به دار الکفر بپیوندی. و به ابوموسی اشعری نوشت: فلانی مدعی است که تو با او چنین و چنان رفتار نموده‌ای؟ من از تو می‌خواهم که بعد از رسیدن نامه‌ام بدستت مردم را وادار کن تا با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید. آن‌گاه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.
و در روایتی آمده است که عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ به ابوموسی نوشت: به خدا سوگند! اگر گذرم بر آن‌جا بیفتد چهره‌ات را سیاه خواهم کرد و در میان مردم می‌گردانمت، پس اگر می‌خواهی اطمینان حاصل کنی که‌ آیا چنین کاری را انجام میدهم، لازم است این کار را دوباره‌ تکرار کنی، اکنون مردم را وادار کن تا با او هم نشینی کنند و اگر توبه کرد، شهادتش را نیز بپذیرید. آن‌گاه عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ آن مرد را لباس پوشانید و به وی دویست درهم داد.
این جریان بیانگر آن است که عمرفاروق بیش از حد مواظب رفتار امیران خود بود که مبادا بر کسی ستمی ‌روا دارند.

۴ـ شکایات اهل حمص علیه سعید بن عامر

حاکم در جمع مردم بازخواست می شود!

خالد بن معدان می‌گوید: عمربن خطاب، سعید بن عامر جمحی را بر ما ساکنان حمص گمارده بود. و هنگامی که ایشان به حمص آمد، از مردم آن سامان در مورد سعید سؤال کرد. آن‌ها از وی شکایت کردند ـ گفتنی است که حمص به خاطر شکایت مردم از دست والیان معروف به کوفه‌ی دوم بود ـ آن‌ها گفتند: او هر روز صبح تا دیر وقت از خانه‌اش بیرون نمی‌شود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: خطای بزرگی مرتکب شده است. دیگر چه؟ گفتند: شبها به ما پاسخ نمی‌دهد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: این هم خطای بزرگی است. دیگر چه؟ گفتند: هر ماه یک روز اصلاً به سوی ما بیرون نمی‌شود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: خطای بزرگی است. دیگر چه؟ گفتند: هر از چند گاهی بیهوش می‌افتد و دوباره به هوش می‌آید. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ سعید را در جمع مردم طلبید و گفت: بار الها! رأی من در مورد او اشتباه نباشد. آن‌گاه در حضور وی از مردم پرسید: چه شکایتی از او دارید؟ گفتند: هر روز صبح تا دیر وقت به سوی ما بیرون نمی‌شود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ رو به سعید کرد و گفت: تو چه می‌گویی؟ گفت: به خدا سوگند! من نمی‌خواستم رازم فاش شود، ولی اکنون چاره‌ای نیست. من کسی را ندارم که به کارهای منزل برسد. بنابراین صبح ها آرد خمیر می‌کنم و نان می‌پزم، سپس وضو می‌گیرم و نزد آنان می‌روم. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ دوباره پرسید: غیر از این چه شکایتی دارید؟ گفتند: شبها پاسخ ما را نمی‌دهد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید پرسید: در این‌باره چه می‌گویی؟ سعید گفت: من روزها را برای آن‌ها و شبها را برای خدا اختصاص داده‌ام. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: آیا شکایت دیگری دارید؟ گفتند: او در هر ماه یک روز غایب است. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید علت غایب شدن وی را جویا شد. سعید گفت: به خدا سوگند که من لباسی جز همین یک قواره ندارم. بنابراین هر ماه یک دفعه آن‌را می‌شویم و منتظر می‌مانم تا خشک شود و استحمام می‌کنم و آن‌را می‌پوشم. سپس عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از مردم پرسید: آیا شکایت دیگری دارید؟ گفتند: او هر از چند گاهی بیهوش می‌افتد. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ از سعید، در این مورد توضیح خواست. سعید گفت: من روزی که قریش خبیب را در حالی که گوشت بدنش را قطعه قطعه کرده بودند, به دار آویختند، شاهد ماجرا بودم و به خاطر این که نتوانستم به او کمکی بکنم هرگاه‌ به یاد آن صحنه می‌افتم، وجدانم آزارم می‌دهد. گرچه در آن روز خودم نیز مشرک بودم، ولی فکر می‌کنم به خاطر ترک یاری رساندن به وی هرگز بخشوده نمی‌شوم و این خاطره‌ی تلخ باعث ضعف و بیهوشی من می‌شود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ پس از شنیدن سخنان سعید گفت: خدا را شکر رأی من در مورد او اشتباه نبود و به وی هزار دینار داد که صـرف امور شخصی بکند ولی سعید آن هزار درهم را در میان مستمندان تقسیم نمود.

۵ـ برکناری کسی که فردی از افراد رعیت را به تمسخر گرفته بود
اگر احترام سنت نبود، ریش تو را می‌تراشیدم...

قیس بن حازم می‌گوید: عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ مردی از انصار را در کاری از کارهای مسلمین استخدام کرد. گذر این مرد به خانه‌ی رییس اهل حیره (عَمرو بن حیان بن بقیله‌) افتاد. او برای مهمان خود غذایی تدارک دید. مهمان ضمن استهزا و تمسخر شدید به میزبان خود دست به محاسن او نیز برد. مرد سوار بر مرکب، خود را نزد عمر رساند و گفت: ای امیرالمؤمنین! من در خدمت حکومت قیصر و کسری بوده‌ام ولی کسی تا این حد به من بی احترامی نکرده است. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ گفت: مگر اتفاقی افتاده است؟ مرد گفت: بلی! فلان کارگزار تو نزد ما آمد و با ما چنین رفتار نمود. عمر رَضِيَ اللهُ عَنهُ کسی را نزد کارگزار خود فرستاد و او را فراخواند و سرزنش کرد و گفت: برای تو بدون این که طلب بکنی، غذا و آشامیدنی تهیه می‌کنند و تو آنان را به تمسخر می‌گیری و دست به محاسن‌شان می‌بری؟ به خدا سوگند اگر احترام سنت نبود، ریش تو را می‌تراشیدم، ولی برو و از امروز به بعد برای همیشه از کار برکنار هستی.

منبع: کتاب عمر فاروق، مولف: محمد علي صلابي
  • حسین عمرزاده

|چند‌خط‌تاریخ‌تمدن



ویلیام جیمز دورانت (به انگلیسی: William James Durant) (زادهٔ ۵ نوامبر ۱۸۸۵ – درگذشته ۷ نوامبر ۱۹۸۱)، فیلسوف، تاریخ نگار و نویسندهٔ آمریکایی در کتاب ارزشمند خود "تاریخ تمدن - The Story of Civilization" به بیان نقش حیاتی اسلام و مسلمانان در ایجاد و تعالی تمدن علمی بشر می پردازد و با قلم توانمند خود تصویری مستند برای مخاطب به نمایش می گذارد که برای بسیاری از ماها که کم و بیش دچار بیماری غرب زدگی و حس کمبود فرهنگی تاریخی هستیم به رویا و خواب و خیال می ماند.


او در جلد چهارم این کتاب که "The Age Of Faith - عصر ایمان" نام دارد،در مورد این تاریخ باشکوه می نویسد:



«علمای اسلام در قرون وسطی اقوام را به دو طبقه تقسیم می کردند،اقوامی که علم داشتند و اقوامی که علم نداشتند.
...
به دورانی که از آن سخن می گوییم مسلمانان همچنان در زمینهٔ علوم تفوق بی رقیب داشتند.



در رشتهٔ ریاضیات در مراکش و آذربایجان پیشرفتهای جالبی رخ داد؛در اینجا یک بار دیگر شاهد طیف وسیع تمدن اسلام هستیم.


حسن مراکشی به سال ۶۲۷ ه‍ ق (۱۲۲۹ م) جدولهایی فراهم کرد که جیب زاویه را در هر درجه معین می کرد،و نیز جدولهایی آماده ساخت که جیب تمام،جیب قوس،و جیب اجزای قوس را نشان می داد.


یک نسل بعد،خواجه نصیر الدین طوسی نخستین رساله را تالیف کرد که ضمن آن علم مثلثات یک علم مستقل،و نه یکی از فروع علم نجوم،شمرده شده بود؛این کتاب،که «شکل القطاع» نام داشت،تا دو قرن بعد که ر گیو مونتانوس کتاب «مثلثات» خود را نوشت در این زمینه بی رقیب بود.محتملا حساب مثلثاتی که به نیمهٔ دوم قرن سیزدهم در چین به وجود آمد مایهٔ عربی داشته است.



معروف ترین کتاب آن دوران در علم فیزیک کتاب «میزان الحکمه» بود که در سال ۵۱۶ ه‍ ق (۱۱۲۲ م) توسط یک غلام یونانی نژاد از مردم آسیای صغیر،به نام خازنی،تألیف شده بود.این کتاب تاریخچه ای از علم فیزیک به دست می دهد،قوانین اهرم را فرموله می کند،جداولی از وزن مخصوص بسیاری از مایعات و جامدات تنظیم می نماید،و فرضیهٔ جاذبه را،به عنوان یک نیروی عمومی که همه چیز را به سوی مرکز زمین می کشاند،مطرح می سازد.



مسلمانان دستگاه چرخ چاهی موسوم به «شادوف» را،که به نزد یونانیان و رومیان معروف بود،تکمیل کردند.صلیبیان این دستگاهها را که از نهر العاصی (اورونتس) آب می کشید،دیدند و به آلمان بردند.


کار کیمیاگران بالا گرفته بود،چنانکه،به گفتهٔ عبداللطیف بغدادی،کیمیاگران «سیصد طریقه براس فریب دادن مردم» می دانستند.گویند یکی از کیمیاگران پول گزافی از نورالدین گرفته بود که در کار تحقیقات علمی خرج کند،و متواری شده بود.آنگاه یکی از ظرفا فهرستی از نام ابلهان فراهم آورده و نام نورالدین را بالای آن نوشته و گفته بود که اگر کیمیاگر باز گردد،نام او را به جای نورالدین خواهد نوشت.ظاهرا این شخص ظریف آزاری از سلطان ندیده است.



به سال ۴۷۴ هـ ق (۱۰۸۱ م) ابراهیم [ابن سعید] سهدی، یکی از علمای والنسیا، قدیمترین کره آسمانی را که در تاریخ از آن نام هست آماده کرد. این کره، که از برنج ساخته شده بود،۲۰۹ میلیمتر قطر داشت و بر سطح آن ۰۱۵`۱ ستاره ضمن ۴۷ صورت فلکی ثبت شده بود؛ ستارگان به ترتیب قدر نجومی نمودار بودند. خیرالدای اشبیلیه
(۱۱۹۰ م ) هم مناره و هم رصدگاه بود، و جابر ابن افلح رصدهای خود را، که در کتاب «اصلاح المجسطی» انتشار داد (۶۳۸ هـ ق، ۱۲۴۰ م ) ، در آنجا فراهم کرده بود. در تألیفات ابواسحاق بطروجی قرطبی (آلپتراگیوس)، نظیر همین
طغیان بر ضد نجوم بطلمیوسی شده بود؛ وی با نقد ویران کننده خویش بر فرضیۀ افلاک و دوایر متحدالمرکز فلکی،که بطلمیوس تشریح مسیرها و حرکتهای ستارگان را در آن جسته بود، راه را برای کوپرنیک هموار کرد.



این عصر، ادریسی و یاقوت حموی، دو دانشمند جغرافیدان را به وجود آورد که شهرتشان در همۀ قرون وسطی جهانگیر بود. ابوعبداالله محمد ادریسی (۴۹۳ ـ ۵۶۰ هـ ق، ۱۰۹۹ ـ ۱۱۶۵ م ) در سبته زاد، در قرطبه علم آموخت، و در پالرمو به تقاضای روژهٔ دوم، پادشاه سیسیل «کتاب الرجاری» را نوشت که ضمن آن زمین را از لحاظ آب و هوا به هفت اقلیم، هر اقلیم را به ده قسمت تقسیم کرده، و هر یک از هفتاد قسمت را با نقشۀ توضیحی مفصلی ترسیم کرده بود؛ نقشه های وی سرآمد نقشه کشی قرون وسطی و در کمال ،صحت، و گستردگی حیطه بینظیر بودند.
ادریسی چون غالب علمای اسلام، در کروی بودن زمین تردید نداشت و آن را حقیقتی مسلم میدانست. ابوعبداالله یاقوت حموی (۵۷۵ ـ ۶۲۷ هـ ق، ۱۱۷۹ ـ ۱۲۲۹ م ) در افتخار پرچمداری علم جغرافیا در قرون وسطی با ادریسی شریک بود. یاقوت یونانی زاده ای از آسیاي صغیر بود که در جنگ اسیر شد و به عنوان برده در بازار به فروش رفت؛ولی تاجر بغدادیی که او را خریده بود وی را بخوبی تعلیم داد و بعد آزادش کرد. یاقوت سفر بسیار کرد، نخست به عنوان یک تاجر، و بعدها به عنوان جغرافیدانی که مجذوب شهرها و اقوام، پوشاك، و روشهای مختلف زندگیشان شده بود.


 چقدر خوشدل شد که ده کتابخانۀ عمومی در مرو یافت که یکی از آنها ۱۲,۰۰۰ جلد کتاب داشت؛


رئیس کتابخانه به رعایت حال او اجازه داد که در یک نوبت تا دویست کتاب به منزل خود ببرد.

کسانی که این مایۀ حیاتی مردان بزرگ، یعنی کتاب، را دوست دارند حدس می زنند که یاقوت وقتی به این گنجینۀ عظیم معنوی دسترسی پیدا
کرد چقدر خوشحال شد.


پس از آن به خیوه و بلخ رفت و در آنجا نزدیک بود مغولان ضمن پیشروی ویران کنندهٔ خود اسیرش کنند؛ ولی او بدون لباس فرار کرد، اما نوشته های خود را همراه برد و از ایران گذشت و به موصل رسید؛ در عین حال که با نان بخور و نمیر کار پاکنویسی روزگار می گذراند، کتاب معروف «معجم البلدان» را به پایان
رسانید (۶۲۶ هـ ق، ۱۲۲۸ م) .



این یک دایرة المعارف مفصل جغرافیایی است که تقریباً همۀ معلومات جغرافیایی قرون وسطی را ضمن آن فراهم آورده و چیزی از مسائل نجوم، طبیعیات، باستانشناسی، جغرافیای انسانی، و تاریخ را فروگذار نکرده است؛ به علاوه، از اهمیت و فاصلۀ شهرها از همدیگر، و زندگی معاریف شهر و اعمالشان سخن آورده است.


کمتر کسی مانند این دانشمند بزرگ کرهٔ زمین را دوست می داشته است.



علم گیاهشناسی، که بعد از تئوفراستوس به دست فراموشی سپرده شده بود، به وسیلۀ مسلمانان این عصر زندگی از سر گرفت. ادریسی کتابی دربارهٔ گیاهان نوشته و ۳۶۰ نوع گیاه را وصف کرده بود. توجه او همه منحصر به مسائل طبی نبود، بلکه بیشتر از لحاظ علمی و گیاهشناسی بحث کرده بود. ابوالعباس اشبیلیه ای (۶۱۳ هـ ق، ۱۲۱۶ م ) به خاطر مطالعاتش دربارهٔ گیاهان مختلفی که مابین اقیانوس اطلس و دریای سرخ می رویید، به «نباتی» شهرت یافت.

ابن البیطار (۵۸۶ ـ ۶۴۶ هـ ق، ۱۱۹۰ ـ ۱۲۴۸ م ) ، با تبحری فوق العاده، همۀ معلومات گیاهشناسی اسلامی را در کتابی مفصل و پر مایه فراهم آورد که تا قرن شانزدهم در این زمینه مرجع و معتبر بود و او را به مقام بزرگترین گیاهشناس و داروساز قرون وسطی رساند.



از جملۀ مهمترین مؤلفات در علم زراعت کتاب «الفلاحه»، اثر ابن عوام اشبیلیه ای بود که ضمن آن از انواع خاک و کود سخن آورده، طریقۀ کشت ۵۸۵ نوع گیاه، ۵۰ نوع درخت میوه، روشهای پیوندزنی، و علایم بیماری گیاهان و راه علاج آن را شرح داده بود. کتاب وی کاملترین تحقیقات همۀ قرون وسطی در رشتۀ کشاورزی به شمار بود .



در این دوران نیز ، چون دوران ماقبلش، بزرگترین طبیبان آسیا و افریقا و اروپا از میان مسلمین برخاستند.



مهمترین عرصۀ تخصص این طبیبان بیماریهای چشم بود، شاید از آن رو که این گونه امراض در دیار خاور نزدیک فراوان بود و در آنجا، مثل جاهای دیگر، مردم پولهای گزاف برای علاج ـ و خیلی کم برای پیشگیری ـ خرج می کردند. چشم
پزشکان آب آوردگی چشم یا آب مروارید را عمل می کردند.



خلیفه ابن ابوالمحاسن طبیب چنان به مهارت خود اعتماد داشت که آب آوردگی چشم مرد یک چشمی را عمل کرد.

ابن البیطار در کتاب الجامع لمفردات الادویة و
الاغذیه تاریخ طب گیاهی را نوشت و در آن هزار و چهارصد نوع گیاه و غذا و دارو ذکر کرد که سیصد نوع آن قبلا ناشناخته بودند؛ ترکیبات شیمیایی و قدرت شفابخشی آنها را معین کرد؛ و ملاحظات دقیقی دربارهٔ کیفیت استعمال آنها به قلم آورد. ولی معروفترین طبیب مسلمان این دوران علی الاطلاق ابومروان بن زهر اشبیلیه ای (۴۸۴ ـ ۵۵۷ هـ ق، ۱۰۹۱ ـ ۱۱۶۲م) بود که در جهان طب اروپایی به نام اونزوئار معروف است.

ابن زهر نسل سوم از شش نسل طبیبان معروف بود، که همه از یک خانواده بودند، و هر یک پرچمدار طب دوران خود به شمار می رفت. وی کتاب التیسیر [ فی المداواة و التدبیر ] را به تقاضای دوست خود ابن رشد، که بزرگترین فیلسوف آن دوران بود و ابن زهر را بزرگترین طبیب جهان پس از جالینوس می شمرد، تألیف کرد.هنر وی در توصیف بالینی بود. وی آنالیزهای کلاسیکی از تومورها، التهاب غشای داخلی قلب، سل روده، و فلج حنجره به قلم آورده است. ترجمۀ عبری و لاتینی کتاب تیسیر در طب اروپایی نفوذ فوق العاده ای کرد.



اسلام در ایجاد بیمارستان های خوب و تهیۀ لوازم آن نیز پیشاهنگ جهان بود.
بیمارستانی که نورالدین محمود به سال ۵۵۶ هـ ق (۱۱۶۰ م) در دمشق ایجاد کرده بود سه قرن تمام بیماران را بدون دستمزد علاج می کرد و داروی رایگان نیز می داد. به گفتۀ تاریخ نویسان، اجاق این بیمارستان ۲۶۷ سال پیاپی مشتعل بود و خاموش نشد.

ابن جبیر، که به سال ۵۸۰ هـ ق (۱۱۸۴ م) به بغداد رفته بود؛ از دیدار بیمارستان بزرگ عضدی شهر،که چون قصرهای سلطنتی بر ساحل دجله سر برافراشته بود و بیماران را غذا و داروی رایگان می داد، تعجب کرد.

در قاهره نیز سلطان قلاؤون به سال ۶۸۴ هـ ق (۱۲۸۵ م) بیمارستان منصوری را پی افکند که علی الاطلاق بزرگترین بیمارستان قرون وسطی بود.
در داخل فضای وسیع محصور و چهارگوشی چهار بنا سر برآورده بود، و در میان آنها محوطه ای قرار داشت که با ایوان ها احاطه شده بود و حوض ها و جوی ها آب و هوای آن را خنک می کردند.

برای بیماری های مختلف و بیماران در حال نقاهت بخش های جداگانه داشت، همچنین دارای چند آزمایشگاه، یک داروخانۀ عمومی، کلینیک هایی برای بیماران سرپایی، چند آشپزخانه و حمام، یک کتابخانه، یک نمازخانه، و یک سالن سخنرانی داشت؛
بویژه، مناظر دل انگیزی برای قسمت بیماران روانی به بیمارستان پیوسته بود. بیماران از زن و مرد، غنی و فقیر، آزاد و برده در آنجا بی دستمزد علاج می شدند.

به بیماران بهبود یافته هنگام خروج از بیمارستان مبلغی می دادند تا برای تحصیل قوت خود بلافاصله محتاج کار نباشند.

بیمارانی که به بیخوابی مبتلا می شدند به موسیقی ملایم و قصه گویان حرفه ای گوش می دادند، و احیاناً کتابهای تاریخی برای مطالعه دریافت می داشتند.
در همۀ شهرهای بزرگ اسلامی برای مراقبت دیوانگان تیمارستانهایی موجود بود».


William James Durant,The Story of Civilization,Volume4,Page328,329,330&331


تصاویر صفحات منابع:






  • حسین عمرزاده


سید روح الله موسوی خمینی،رهبری و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران،شناخته شده به امام خمینی،در مورد ارتش صدر اسلام (اهل بیت و صحابه) و پیروزی شگفت انگیز این ارتش در مقابل دو ابر قدرت آن زمان،یعنی ایران (ساسانی) و روم،می گوید:



«ارتش اسلام در صدر اسلام، با آنكه ارتشى ضعيف بود به حسب ساز و برگ، شايد هر چند نفر يك شمشير داشتند، هر چند نفر يك اسب داشتند لكن چون قوّت ايمان داشتند، در ظرف كمتر از نيم قرن بر تمام قدرتهايى كه در آن وقت بود غلبه كردند؛ تمام قدرتها را خاضع كردند.»


منبع:صحیفه امام،ج ۶،ص ۵۳۱


. ملت صدر اسلام،خالص ایمان بود و ایمان بود که غلبه می کرد:


«من از خداى تبارك و تعالى میخواهم كه ماها را بيدار كند و ما را به صورت صدر اول اسلام درآورد و ملتهاى ما را مثل ملت صدر اول اسلام كند كه خالصْ ايمان بود و خالصْ قدرت ايمانى بود و قدرت اسلامى بود؛ كه غلبه كردند يك جمعيت چند هزار نفرى بر يك امپراتورى كه بيشتر از تمام جمعيت اين مسلمينى كه می خواستند جنگ بروند [بود]. دو مقابلِ اين جمعيت پيشقدمهايشان بودند، و در عقبْ ... زايدِ بر اين داشتند! اين پيشقدمهايشان دو مقابلِ تمام جمعيت اسلام بود و مع ذلك اينها بر آنها غلبه كردند! و اين نبود جز اينكه ايمان بود كه غلبه پيدا می كرد.»


منبع:صحیفه امام،ج ۶،ص ۵۰۴


. صدر اسلام را مطالعه کنید...

. آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همه افراد پايين تر بود:


«صدر اسلام را مطالعه كنيد ببينيد چه جور بوده وضع آنهايى كه ممالك را فتح كردند، آنهايى‏ كه دنيا را گرفتند، آنهايى كه قدرتشان را بر عالَم نشان دادند، زندگیشان چه جور بود؟ وقتى حرير فرش كرده بودند در يكى از دار السلطنه‏ ها؛ اين جوان هاى اسلام آمدند آنجا گفتند: «اگرچه حرام نفرموده است فرش حرير را لكن چون لباس حرير را- اينطور نقل می کنند- حرام فرموده، ما روى فرش حرير هم نمی نشینیم». با سر شمشير در حضور سلطان كنار گذاشتند اينها را و روى زمين نشستند. اينها آدم بودند، اينها قوى بودند. آن كسى كه در رأس بود، در زندگى از همه افراد پايين تر بود.»


منبع:صحیفه امام،ج ۶، ص ۳۳۰-۳۲۹


. در جایی دیگر می گوید:


« در صدر اسلام، اصحاب رسول اكرم و ارتش رسول اكرم پاسدار اسلام و قرآن بود.»


منبع:صحیفه امام،ج ۷،ص ۸۴


. چه وقت می شود :


« چه وقت می شود كه مسلمانها توجه بكنند به تعليمات اسلام؟ توجه بكنند به اينكه صدر اسلام چه جور بود؟ چه وقت توجه می کنند به اينكه وضع رسول اكرم، وضع ائمه ما و وضع خلفا، كه چه جور بودند آنها؟ چه جور زندگى می کردند و چه جور پيشبرد كردند ...؟ يك مشت جمعيتى كه هيچ چيز نداشتند چطور دو امپراتورى را اينطور از بين بردند ..» 


منبع:صحیفه امام،ج ۷،ص ۳۹۴


. در مورد نحوه تعامل آنها با مردم می گوید:


« [در صدر اسلام] ارتشِ اسلام مردم از آنها خوفى نداشتند. مردم با هم رفيق و برادر بودند ... از آن طرف قدرت اينطور بود كه ايران را، آن امپراتورى بزرگ ايران را، شكست دادند، آن امپراتورى بزرگ روم را هم شكست دادند. در عين حالى كه وضع يك وضع سادهای بود، بين خودشان به دستور قرآن رحمت بود، و بر ديگران شدت ..»


منبع:صحیفه امام،ج ۸،ص ۱۲۷


. همه اش عدالت بود:


« ميل همه ما اين است كه ما يك حكومتى داشته باشيم، همان جور حكومتهايى كه در صدر اسلام بود كه عدالت بود، همه اش عدالت بود و زايد بر آن، آن مسائلى كه در قرآن كريم و در اسلام هست آنها هم باشد...»


منبع:صحیفه امام،ج ۸،ص ۴۱۶


. در مورد علت جنگ های صدر اسلام هم می گوید:


«جنگهايى كه در صدر اسلام واقع شد، مقصد جنگ نبوده است، و مقصد كشورگشايى هم نبود. مقصد اين بوده است كه يك نظامى عادلانه كه در آن نظام عادلانه، احكام خدا جارى بشود باشد.»


منبع:صحیفه امام،ج ۹،ص ۱۱۰


. و این ها غلبه کردند چون قوی بودند و ایمان داشتند :


«این‌ها غلبه کردند بر این دو امپراتورى بزرگ که امپراتورى روم بود و ایران و بزرگ‌ترین امپراتوری‌هاى آن وقت این‌ها بودند. این یک مشتى عرب از باب اینکه قوى بودند و ایمان داشتند و از ملت بودند و این طور نبود که بخواهند براى استفاده یک کارى بکنند، این‌ها می‏خواستند خدمت بکنند.»


منبع:صحیفه امام،ج ۹،ص ۲۱۶


پی نوشت: هدف از این پست،صرفا جنبه علمی داشته و به هیچ وجه به منظور موضع گیری سیاسی نیست.

  • حسین عمرزاده


وقتی توماس کارلایل Thomas Carlyle  فیلسوف ، ریاضیدان و تاریخ نگار اسکاتلندی هم شیفتهٔ حکومت اسلامی پیشوای عالی قدر مسلمانان،علی رَضِيَ اللهُ عَنهُ می شود:



“As for this young Ali, one cannot but like him. A noble minded creature, as he shows himself, now and always afterwards, full of affection, of fiery daring something chivalrous in him, brave as a lion, yet with a grace, truth and affection worthy of Christian knighthood. He died by assassination in the mosque at Kufa, death occasioned by his own generous fairness, confidence in the fairness of others.”


«...جوانمردی چون علی را چگونه می شود دوست نداشت؟ او فردی با ذهنی متعالی بود، همانطوری که نشان داده و وجودش مملو از محبت و عاطفه بوده است و سلحشوری بسیار شجاع به مانند شیر، در عین حال دارای رحم و ترحم ، حق و حقیقت و مهرورزی.

شهادت او بخاطر شدت عدالت او و ایثارش برای دیگران بوده است...».


منبع:

 On Heroes ، hero wordship، and the Heroic in History _ page 63



  • حسین عمرزاده
بنا به نظر اندیشمندان،ناسیونالیسم باستان گرا-متمرکز بر اسلام ستیزی،در دوره ناصری آغاز و در دوره پهلوی پر و بال داده شد.به طوری که از اسلام و اسلام گرایی به عنوان پوشش و بهانه هایی برای توجیه عقب ماندگی ها و پس رفت ها استفاده می شد.
این به اصطلاح پر و بال دادن را می توان در متن نطق محمد علی فروغی-نخست وزیر،در تاجگذاری رضا شاه پهلوی هم به وضوح مشاهده کرد.
به گفته تاریخ دان ها،در هنگام بررسی نوشته های یک کتاب تاریخی یا ادعاهای یک نویسنده تاریخ،عواملی همچون دورهٔ زندگی نویسنده و تفکرات و احساسات حاکم بر آن دوره را هم باید مد نظر و مورد توجه قرار داد.
یکی از کتاب های تالیف شده در زمینه تاریخ باستان و پسا باستان که در جامعه ایرانی به نوعی آیکونیک محسوب می شود،کتاب "دو قرن سکوت" دکتر عبدالحسین زرین کوب است.کتابی که مورد علاقهٔ طرفداران تفکرات باستان گرایی و منتقدین اسلام است و تقریبا همیشه این جمله را از این گروه می شنویم که "مگر دو قرن سکوت" را نخوانده ای؟!
استاد زرین کوب کتاب "دو قرن سکوت" را در آن محیط باستانگرایی که عرض شد تالیف کردند و خود آقای دکتر در مقدمه چاپ های بعدی،به تاثیرات احساسات و عواطف حاکم بر آن محیط بر خود و کتاب شان اذعان کرده اند و نوشته اند:

«...در جايی كه سخن از حقيقت‌جويی است چه ضرورت دارد كه من بيهوده از آنچه سابق به خطا پنداشته‌ام دفاع كنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟ از اين رو، در اين فرصتی كه برای تجديد نظر پيش آمد، قلم برداشتم و در كتاب خويش بر هر چه مشكوک و تاريک و نادرست بود، خط بطلان كشيدم. بسياری از اين موارد مشكوک و تاريک جاهایی بود كه من در آن روزگار گذشته، نمی‌دانم از خامی يا تعصب، نتوانسته‌ بودم به عيب و گناه و شكست ايران به درست اعتراف كنم. در آن روزگاران، چنان روح من از شور و حماسه لبريز بود كه هر چه پاک و حق و مينوی بود از آن ايران می‌دانستم و هر چه را از آن ايران ــ ايران باستانی را می‌گويم ــ نبود زشت و پست و نادرست می‌شمردم[قسمتی از مقدمه چاپ دوم-۱۳۳۶]

مقدمه و تصحیحی که نه تنها برای این عده اهمیتی ندارد،بلکه با بکاربردن اصطلاحاتی فریبکارانه همچون "نسخۀ بدون سانسور" کتاب،سعی در مخالفت و لجاجت با مرام علمی-اخلاقی نویسنده و وارونه جلوه دادن حقایق دارند.همان غلبۀ احساسات بر منطق و لجاجتی که صاحب نظران شاخص تاریخ ایرانی از آن می نالند.
کتاب دو قرن سکوت اشتباهات بسیاری داشت و به همین خاطر،نویسنده در سال ۱۳۴۸ کتاب "کارنامه اسلام" را نوشت که بسیاری از مطالب "دو قرن سکوت" را مجددا اصلاح می کرد.
یکی از آن اشتباهات،افسانهٔ کتابسوزی به دست اعراب (مسلمانان) بود که البته با شک و تردید هم بیان شده بود و دکتر در "کارنامهٔ اسلام" این ماجرا را بی پایه و اساس خواند.

او می نویسد:

«در حقیقت،مسلمین مؤسسین واقعی کتابخانه های عظیم عمومی در عالم بوده اند و نیکو کارانشان در تأسیس و وقف کردن کتابخانه های عام المنفعه مکرر با یکدیگر رقابت می کرده اند.
اما اینکه بعضی محققان گفته اند کتابخانهٔ اسکندریه را عَمرو عاص به دستور عمر بن خطاب خلیفهٔ ثانی نابود کرد،اصل روایت از عبداللطیف بغدادی و ابن القفطی -قرن هفتم هجری- فراتر نمی رود و روایت آن ها نیز به نقل افسانه بیشتر می ماند تا یک روایت تاریخی.
ابن عبری که در مختصر الدول عربی آن را نقل می کند ظاهراً خودش آنقدر به صحت آن اعتماد نداشته است تا در تاریخ سریانی خویش هم آن را تکرار کند.
حق آنست که قرن ها قبل از اسلام قسمت اعظم این کتاب ها از بین رفته بود و دیگر آنقدر کتاب در اسکندریه نمانده بود تا عمرو عاص به قول ابن عبری آن را بین حمام های شهر برای تأمین سوخت تقسیم کند.
روایتی هم که گفته اند کتابخانهٔ مدائن را اعراب نابود کردند ظاهراً هیچ اساس ندارد و مآخذ آن تازه است.
آنچه هم بیرونی راجع به نابود شدن کتب خوارزمی گفته است مشکوک است و بهرحال مؤید این واقعه نمی تواند بود.»[کارنامهٔ اسلام،انتشارات امیرکبیر،۱۳۸۶،بخش۷،صفحات۴۲و۴۳]

با در نظر گرفتن مطالبی که بیان شد،اگر به طور مثال دعوت به مطالعه «نسخه بدون سانسور» دو قرن سکوت و ترس و جلوگیری از نشر چاپ جدید و نوشته ها،دیگر کتاب ها و نظرات خود نویسنده،سانسور واقعی،عناد در حقیقت پذیری،لجاجت،فریبکاری یا برخورد احساسی نیست پس چه نام دارد؟!

تصاویر منابع:

۱.مقدمه دو قرن سکوت:



۲.افسانه کتابسوزی در دو قرن سکوت که با تردید بیان شده بود:


۳.کارنامه اسلام:



  • حسین عمرزاده

طهمورث/تهمورث پسر هوشنگ و از پادشاهان اساطیری ایران باستان-سلسله پیشدادی بود که به لقب دیوبند شهرت داشت.

بر پایه اوستا او  بر هفت کشور فرمانروایی داشت و ۳۰ سال بر اهریمن سوار بود.

لقب دیوبند هم یادآور افسانه چیرگی او بر دیوان و جادوان است که در متون کهن‌تر هم به آن اشاره شده‌است. طهمورث در ابتدای پادشاهی پس از تعریف و تمجید مرسوم (پادشاهان ایران باستان و محصول تکبر و استبداد) از خود،هدفش را شستن جهان از بدیها، کوته کردن دست دیوان از هر جا و آشکار کردن چیزهای سودمند در جهان اعلام داشت.

شاهنامه می گوید که در زمان پادشاهی طهمورث دیوها دست به آشوب و شرارت زدند و وقتی طهمورث از این موضوع مطلع می شود به جنگ آنها می رود.

او دیوها را که مشخص هم نیست چه یا که بودند با بی رحمی از بین می برد.



چو دیوان بدیدند کردار او

کشیدند گردن ز گفتار او


شدند انجمن دیو بسیار مر

که پردخته مانند از او تاج و فرّ


چو طهمورث آگه شد از کارشان

بر آشفت و بشکست بازارشان


به فرّ جهاندار بستش میان

به گردن برآورد گرز گران


همه نرّه دیوان و افسونگران

برفتند جادو سپاهی گران


دمنده سیه دیوشان پیش رو

همی بآسمان برکشیدند غو


جهاندار طهمورث بافرین

بیامد کمر بستهٔ جنگ و کین


یکایک بیاراست با دیو جنگ

نبد جنگشان را فراوان درنگ


از ایشان دو بهره به افسون ببست

دگرشان به گرز گران کرد پست



آنها که به اسارت در آمده بودند برای نجات جان خود پیشنهادی به پادشاه ارائه می کنند که فردوسی اینگونه آن را روایت می کند:


کشیدندشان خسته و بسته خوار

به جان خواستند آن زمان زینهار


كه ما را مكش تا يكى نو هنر
بياموزى از ما كِت آيد بِبَر

كى نامور دادشان زينهار
بدان تا نهانى كنند آشكار

چو آزاد گشتند از بند او
بجستند ناچار پيوند او

نبشتن بخسرو بياموختند
دلش را بدانش بر افروختند

[شاهنامه،طهمورث،چاپ مسکو]

می گویند: تو ما را نکش و از ما بگذر تا ما هم تو را با هنری نو آشنا کنیم و بیاموزیم.
طهمورث می پذیرد و دیوها خط/نوشتن و کتابت را به او آموختند.

بر اساس این روایت شاهنامه،خط و نوشتن آموخته دیوها است و می توان فهمید اصرار موبدها/روحانیون زرتشتی بر خودداری از کتابت و نگاه داری شفاهی و نقل سینه به سینه اوستا به چه دلیل بوده است!
چون بر اساس این افسانه خط و نوشتن را هدیهٔ اهریمن و کاری پلید و ناپاک می شمردند.

موضوعی که مری بویس Mary Boyce،استاد دانشگاه و پژوهشگر برجسته مطالعات زرتشتی،در کتاب "زردشتیان باورها و آداب دینی آنها" به آن اشاره می کند و می نویسد:

«این موضوع که چرا اوستا در آن روزگار نگاشته نشد،دلایل پیچیده ای دارد؛
یکی این که هرچند ماد ها و پارس ها،چندین دستگاه نگارشی را در ایران غربی دیده بودند،اما تا اندازهٔ زیادی آن را هنری بیگانه و قابل تردید می دیدند.(در حماسهٔ ایرانی [شاهنامه فردوسی] ابداع خط را به دیوان نسبت می دهند.)
از این رو هرچند نگارش را برای مقاصد کاری خود پذیرفتند،ولی روحانیان که دانشمندان ایران باستان بودند،از پذیرش آن به عنوان ابزاری در خورِ ثبت کلام مقدس،سر باز زدند.»

منبع:زردشتیان باورها و آداب دینی آنها،مری بویس،ترجمه عسکر بهرامی،چاپ ققنوس،ص۷۷



این در حالیست که نه تنها در اسلام اولین آیات نازل شده در کتاب مقدس مسلمانان اختصاص دارند به "خواندن" و "اهمیت قلم در آموزش" [آیات ابتدای سوره العَلَق]،بلکه سوره ۶۸ ام هم "القَلَم" نام دارد که الله،پروردگار جهانیان در ابتدای همین سوره،از آنجاییکه قسم به غیر خدا برای بندگان مجاز نیست و اگر خود خداوند به چیزی قسم یاد می کند نشان از عظمت آن موارد دارد جهت یادآوری ارزش این ابزار اساسی و ماندگار بیان و فرهنگ،به قلم و نوشتن سوگند می خورد.

ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
نون, سوگند به قلم وآنچه می نویسند.
[القَلَم : ۱ ]

بنابراین اگر فرق و توفیر عیان و محسوسی در زمینه علم و نوشتن و ظهور دانشمندان بین دوره های ایران باستان و ایران پس از اسلام می بینیم یکی از دلایل مهم می تواند همین تفاوت نوع نگرش باشد که علاوه بر این،خود پاسخی ست به ادعاهای بی اساس کتاب سوزی-به ویژه در خصوص کتب دینی زرتشتیان پس از فتح ایران توسط اعراب (مسلمانان).
  • حسین عمرزاده

تاریخ گواهی می دهد در جوامع بسته و راکد مستبد که اندیشه متفاوت و «چرا گفتن» برتابیده نمی شود علم و رشد علمی جایگاه چندانی نخواهد داشت و همین رفتار از عوامل مهم پس‌رفت های ایران باستان بود.

پس رفت های نشات گرفته از حاکمیت و آیین هایی که خط و نگارش را آموخته دیوها،غیر زرتشتی ها و پیروان ادیان دیگر را دیو پرست و مستحق مجازات های وحشتناک و دانش و سواد آموزی را فقط منحصر به عده ای مشخص از اشراف مورد تایید حکومت و نه عامه مردم می دانستند.

از جمله خواسته های اولیه مردم در هر جامعه ای از حاکمیت،بهره مندی از حق بجا و مسلم آزادی بیان و اندیشه است و اساسا حکومتی که از بنیان علمی محکم عقیده اش مطمئن باشد نه تنها از وجود تفکرات و سلایق فکری متفاوت (مادامی که اصول اخلاقی را زیر پا نگذارند) نمی هراسد بلکه استقبال هم می کند.

بنابراین اگر در تاریخ چیزی تحت عنوان «استقبال مردم از فاتحان مسلمان»،«نشر اسلام بدون استفاده از زور شمشیر»،«پذیرش اختیاری و قلبی اسلام» و «فرهنگ و تمدن اسلامی» می خوانیم ریشه در اعطاء همین حق و در نتیجه احترام به شخصیت هر فرد از اجتماع دارد که هر کس می تواند خودش فکر کند و انتخاب کند.

چون تحمیل عقیده نه فقط جامعه را به نفاق و ریا کاری ودیگر رفتارهای منفی سوق می دهد بلکه از نظر اسلام هم مسلمانی ای که با زور و اجبار باشد ارزشی ندارد و در آن صورت واژه هایی همچون احتساب اجر،خشوع و...بی معنا خواهند بود.

اگر می خواهیم خروجی و جلوه عملی اسلام به طور مثال در همین موضوع "آزادی بیان و عقیده" را ببینیم و به عنوان الگو و نمونه ذکر کنیم همانطور که تاریخ نگاران اینگونه عمل کردند،شایسته است رفتار صحابه و مسلمانان صدر اسلام که شاگردان پیامبر صلی الله علیه وسلم بودند و قرآن نیز با فرمایش امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَىٰ [سوره حُجُرات-۳] بر قبولی آنها در آزمون دین داری صحه گذاشته است را در زمان حکومت داری مطالعه و بررسی کنیم.

به جهت اهمیت نام دکتر زرین کوب و کتاب های ایشان در نزد اسلام ستیزان باستان گرا پس چه خوب است با توجه به همین موضوع و با استناد به نوشته های دکتر،به نحوه برخورد صحابه و طبقات اول مسلمانان هنگام فتح ایران با اهل کتاب بپردازیم.

ایشان در کتاب «کارنامه اسلام» می نویسند:


« • نشر اسلام در بین مردم کشورهای فتح شده به زور جنگ نبود خاصه در جاهایی که مردم،از نظر اسلام،اهل کتاب بودند یا در ردیف آن-یهود،نصارا،مجوس،و صابئین.


• حتی بعدها بت پرستان اروپا و هند و تبت نیز توانستند به عنوان مجوس در قلمرو اسلام با پرداخت جزیه در صلح و آزادی به سر برند.


• در اوایل زمان عباسیان بقایای مردم حران-یونانیان عراق- نیز خویشتن را صابئین خواندند و به این گونه در ذمهٔ مسلمین در آمدند.


• در واقع،این اهل کتاب به هیچ وجه مجبور به قبول اسلام نمی شدند.


• یهود بی شک در قلمرو اسلام راحت تر و مرفه تر بودند تا در قلمرو نصارا.


• نصارای شرق نیز -نسطوریان،یعقوبیان و جزآنها- در قلمرو اسلام بیشتر از روم آسایش داشتند.


• مجوس هم جزیه یی که به اسلامیان می پرداختند به مراتب سبک تر و راحت تر از مالیات سرانه یی بود که پیش از آن به حکومت خویش - ساسانیان - می دادند.


• مشاهدهٔ پیروزی مسلمین بر دولت های مجوس و نصارا که هیچگونه معجزه یی هم برای حفظ آنها -مخصوصاً نصارا که دائم منتظر ظهور معجزات بودند- روی نداد ظاهراً از اسباب عمده شد در روی آوردن اهل کتاب به اسلام.


• سادگی و روشنی مبانی اسلام،و مناسبت عقاید اسلامی با مذاهب اهل کتاب،هم خود از جهات توجه اهل کتاب به اسلام بود.


• روی هم رفته اهل کتاب در قلمرو اسلام در صلح و آرامش به سر می بردند.


• اسلام رفته رفته در سرزمین های فتح شده انتشار و قبول می یافت و این انتشار و قبول نه از راه عنف و فشار بود.


• این فتوحات خیره کننده - که تا حدی به تقدیر الهی یا معجزهٔ اسلامی تعبیر شد - در واقع فقط بدان سبب امکان داشت که همه جا در قلمرو ایران و بیزانس مقدم مهاجمان را عامهٔ مردم با علاقه استقبال کردند.


• اگر عامهٔ مردم این ممالک با مهاجمان به چشم عداوت می نگریستند این فتوح چنین آسان پست نمی داد.


• بدینگونه،هنوز یک ربع قرن از هجرت پیغمبر نگذشته بود که بیرون از جزیرة العرب،از تیسفون ساسانی گرفته تا اسکندریهٔ بیزانسی،همه جا قلمرو اسلام بود با بانگ اذان که شهادت می داد به وحدت خدا و رسالت محمد.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،شرکت سهامی انتشار،۱۳۴۸،شماره۱۰۰،،بخش اول،صفحات ۴-۳-۲-۱





  • حسین عمرزاده

در پست های گذشته،متن پرسش و پاسخ خاقان چین با پیک یزدگرد در مورد سپاه مسلمانان (صحابه) تقدیم شد که خاقان در پایان گفتگو ضمن تایید هدف و منش سپاه مسلمانان و در قالب نوعی پیش بینی و خیرخواهی به یزدگرد نوشته بود:

این قوم که فرستادۀ تو وصفشان را با من گفت،مادام که چنین باشند،اگر آهنگ کوه کنند آن را از پیش بردارند و اگر فراهم باشند مرا نیز از جای ببرند.


اما صرف نظر از دیدگاه شاه چین یا حتی پیش از او،نظر نجاشی پادشاه مسیحی حبشه در ارتباط با عقیده و سرانجام مسلمانان،جالب است که «رستم» سردار سپاه ساسانی هم علی رغم تعداد کم نفرات و ساز و برگ جنگی ضعیفی که مسلمانان داشتند و برای ساسانیان مضحک و خنده آور هم بود،به بنای محکم عقیده و پیروزی نهایی آنان پی برده بود.

باور و حقیقتی به اصطلاح تلخ که به مزاج گروهی خوش نمی آمد غافل از آنکه نپذیرفتن حقیقت،در واقعیت آن خللی ایجاد نمی کند.



استاد دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» می نویسد:


«نوشته اند،که در قادسیه«چون هر دو لشکر به هم رسیدند و عجم ترتیب آلات و اسلحه عرب را مشاهده کردند بدیشان می خندیدند و نیزه های ایشان را به دوک زنان تشبیه می کردند.

رسولان سعد پیش رستم تردد آغاز نهادند.هرکه به رسالت آمدنی رستم را دیدی بر تخت زرین نشسته تاج بر سر،و بالش های به زر بافته نهاده،بساط های مذهّب انداخته و تمامت لشکر او را آراسته به سلاح های نیکو و جامه های با تکلف و پیلان بر در بارگاه داشته.

رسول سعد شمشیر حمایل کرده و نیزه در دست گرفته بیامدی و شتر نزدیک تخت رستم ببستی.

عجم بانگ برآوردی،رستم ایشان را منع کردی و رسول را نزدیک خواندی.

رسول همچنان با سلاح پیش او رفتی.آهن بن نیزه را بر بساط نهادی وقت بودی که بساط را سوراخ کردی و بر نیزه نیز تکیه کرده با رستم سخن گفتی.

رستم مردی عاقل بود در سخنان ایشان تأمل کردی همه بر قانون حکمت و حزم یافتی و از آن بیندیشیدی و هراس بر او مستولی گشت.

و از جمله یکی آن بود که از پیش سعد هر نوبت رسولی دیگر می آمد و یک کس را دو نوبت نمی فرستاد.

رستم به یکی از رسولان گفت:چه سبب است که امیر شما در هر نوبت رسولی دیگر می فرستد و یک کس دو بار به رسالت نمی آید؟!

رسول گفت:سبب آن است که امیر ما در راحت و زحمت میان سپاه عدل و سویت می کند و روا نمی دارد که یک شخص را متعاقب زحمت دهد و دیگران آسوده باشند و رستم ازین سخن و از استقامت سیرت ایشان منفعل شد و بدانست که بناء عرب بر اصلی محکم است.

و روزی رستم با یکی از رسولان که نیزه در دست داشت گفت:این دوک که در دست توست چیست؟

او گفت:آتش پاره را از کوچکی و بزرگی عیبی نباشد.

و با دیگری گفت:غلاف شمشیر ترا بسی کهنه می بینم!

رسول گفت:اگرچه کهنه است اما تیغ نو است و جودت شمشیر در نفس او باشد نه در غلاف متکلف.

رستم از جواب های مسکت ایشان متأثر شد و یاران خود را گفت:این جماعت اعراب را در آنچه می گویند و مردم را به آن دعوت می کنند حال از دو بیرون نباشد یا صادق باشند یا کاذب.

اگر کاذبند قومی که بر محافظت عهد و کتمان سِر تا این غایت بکوشند و از هیچ کس از ایشان حرفی که مخالف دیگران باشد نتوان شنود در غایت حزم و شهادت باشند و اگر صادقند در برایر ایشان هیچ کس تاب ندارد.

لشکر عجم از این سخن به غایت گرفته شدند و بانگ برآوردند و گفتند:این سخن بیش مگوی و از نوادری که از این مجهولان می شنوی متعجب مشو و بر محاربت ایشان تصمیم عزم واجب دار.

رستم گفت:این سخن با شما نه از آن می گویم که بر مقاتله ایشان جازم نیستم بلکه شما را از حال ایشان تنبیه می کنم و سخنی که در دل من است با شما می گویم...»این برخوردهای گستاخ و این سخنان پر شور،ملازمان رستم و سپاهیان ایران را می ترساند و به شگفت می انداخت».


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۴،۵۵و۵۶




  • حسین عمرزاده
دکتر زرین کوب:

یهود بی شک در قلمرو اسلام راحت تر و مرفه تر بودند تا در قلمرو نصارا.
بعلاوه،نصارای شرق نیز-نسطوریان،یعقوبیان و جزآنها-در قلمرو اسلام بیشتر از روم آسایش داشتند.

منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات امیرکبیر،۱۳۸۶،بخش اول،صفحه۱۲

روزی پیشوای مان علی مرتضی رَضِيَ اللهُ عَنهُ زره اش را گم می کند تا اینکه آن را در دست مردی یهودی می بیند.
به او می گوید:زره مال من است که من نه آن را فروخته ام و نه به کسی بخشیده ام.
مرد یهودی نمی پذیرد و می گوید:زره در دست من است و در نتیجه من مالکش هستم.
نزد قاضی رفتند.
قاضی گفت:بگو ای امیر المؤمنین.
علي رَضِيَ اللهُ عَنه گفت:بله،این زرهی که در دست یهودی است زره من است که نه آن را فروخته ام و نه به کسی بخشیده ام!
قاضی گفت:ای یهودی،شما چه می گویی؟
ادعای قبلی اش را تکرار کرد و گفت:زره در دست من است و بنابراین مالکش هم من هستم.
قاضی از علی پرسید:ای امیر المؤمنین،آیا شاهدی هم داری؟
گفت:بله،قنبر و حسن شهادت می دهند که زره،زره من است.
قاضی گفت:شهادت پسر برای پدر پذیرفته نمی شود.
علی گفت:شهادت مردی بهشتی پذیرفته نمی شود؟!من از رسول الله صلی الله علیه وسلم شنیدم که فرمود:حسن و حسین دو سردار جوانان بهشت اند.
مرد یهودی وقتی این عدالت و بی تعارفی در قضاوت را دید گفت:
امیر المؤمنین - امیر و فرمانده مومنین - مرا نزد قاضی خود آورده،و قاضی اش نیز بر علیه خود او قضاوت کرده!
من شهادت می دهم که این همان (آیین و منش) حق است و شهادت می دهم به اینکه هیچ معبودی جز الله لایق پرستش نیست و محمد فرستاده الله است و این زره نیز،زره خود توست.

منبع:سيوطي،تاريخ الخلفاء،١٤٢
  • حسین عمرزاده


جُرجی زیدان تاریخ نگار و نویسنده مسیحی در خصوص دادگستری،پرهیزکاری و خوشرفتاری مسلمانان (مراد : طبقه اول مسلمانان-صحابه پیامبر صلی الله علیه وسلم) و بازخورد این خصوصیات در فتوحات و استقبال مردم از آیین فاتحان می گوید :


چه کسی می تواند منکر تاثیر این صفات پسندیده باشد و چه کسی می تواند منکر شود که بزرگان اسلام در آغاز کار دارای این صفات نبودند؟

رعایای ایران و روم که تحت استیلای مسلمانان در می آمدند از دوزخ جور و ظلم به بهشت عدل و انصاف انتقال می یافتند.

‏...شکی نیست که این دادگستری و پرهیزکاری،عامل مؤثری در تسریع فتوحات اسلامی بوده است.

 ‏

 ‏تاریخ تمدن اسلام ج ۱ ص ۵۲ تا ۵۴


در این پست صفحاتی از تاریخ طبری و محتوای نامه شاه چین به درخواست کمک یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی تقدیم می گردد که خود به منزله پاسخ به بسیاری پرسش ها و شبهه ها در زمینه دین اسلام و درستکاری و درست پیمانی مجریان راستین آن یعنی صحابه پیامبر صلی الله علیه وسلم و التزام و وفاداری قلبی و عملی آنان به اسلام است.


طبری می نویسد :


«به فرستاده ای که یزدگرد سوی شاه چین روانه کرده بود و با وی هدیه فرستاده بود برخوردند که پاسخ شاه چین را به نامۀ یزدگرد همراه داشت و از او پرسیدند چه خبر بود؟

گفت:وقتی نامه و هدیه ها را پیش وی بردم این چیزها را که می بینید به ما عوض داد.

هدیۀ شاه چین را به آنها نشان داد و گفت:این نامه را به جواب یزدگرد نوشت و به من گفت:

می دانم که باید شاهان،شاهان را بر ضد غالبان یاری دهند.وصف این قوم را که شما را از دیارتان بیرون کرده اند بگوی که شنیدم از کمی آنها و بسیاری خودتان سخن کردی.

غلبۀ امثال این گروه کم بر شما که گفتی بسیار بوده اید به سبب صفات خوب آنها و صفات بد شماست.

گفتم:هر چه خواهی بپرس؟

گفت:آیا درست پیمانند؟

گفتم:آری

گفت:پیش از آنکه جنگ آغاز کنید با شما چه می گویند؟

گفتم:ما را به یکی از سه چیز می خوانند:یا دینشان که اگر پذیرفتیم ما را همانند خودشان می دانند یا جزیه و حفاظت،یا جنگ.

گفت:اطاعت آنها از امیرشان چگونه است؟

گفتم:از همه کسان نسبت به سالار خود مطیع ترند.

گفت:چه چیزها را حلال می دانند و چه چیزها را حرام؟

به او گفتم.

گفت:آیا چیزی را که بر آنها حلال شده حرام می کنند یا چیزی را که بر آنها حرام شده حلال می کنند؟

گفتم:نه

گفت:این قوم تباه نمی شوند تا حلالشان را حرام کنند و حرامشان را حلال کنند.

آنگاه گفت:لباسشان چگونه است؟

به او گفتم.

از مرکوبشان پرسید.

گفتم:اسبشان عربی است و وصف آن بگفتم.

گفت:چه نیکو قلعه ایست.

آنگاه وصف شتر را که با بار می خوابد و می چرد با وی گفتم.

گفت:این صفت چهارپایان گردن دراز است.

آنگاه به یزدگرد نوشت:

اگر سپاهی سوی تو نمی فرستم که آغاز آن به مرو و آخرش به چین باشد،به سبب آن نیست که از تکلیف خویش غافلم.

ولی این قوم که فرستادۀ تو وصفشان را با من گفت،مادام که چنین باشند،اگر آهنگ کوه کنند آن را از پیش بردارند و اگر فراهم باشند مرا نیز از جای ببرند،با آنها صلح کن و خشنود باش که با هم به یک دیار باشید و مادام که ترا تحریک نکنند تحریکشان مکن.»


منبع:تاریخ طبری،ترجمه‌ابوالقاسم‌پاینده،جلد پنجم،صفحات ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵





  • حسین عمرزاده

جناب زرین کوب از بت های همیشه در صحنه اسلام ستیزان ایرانی محسوب می شوند.

ارتباطی که بر اساس نوشته ها و آثار دکتر،اصلا پذیرفتنی نیست.

به طور مثال دقت بفرمایید کتاب "کارنامه اسلام" خود را چگونه آغاز می کند و در همین ابتدا پی و پایه توهمات این باستان پرستان در مورد شخص خود و ادعاهای مغرضانه در ارتباط با اسلام را چه زیبا نابود می کند!



دکتر زرین کوب بلافاصله پس از مقدمه،در بخش اول و اولین صفحه از متن کتاب می نویسد:


«کارنامۀ اسلام یک فصل درخشان انسانی است.


نه فقط از جهت توفیقی که مسلمین در ایجاد یک فرهنگ تازه جهانی یافته اند،


بلکه نیز به سبب فتوحاتی که آنها را موفق کرد به ایجاد یک دنیای تازه،ورای شرق و غرب.


قلمرو اسلام که در واقع نه شرق بود نه غرب.


فتح اسلامی البته با جنگ حاصل شد


اما


نشر اسلام در بین مردم کشورهای فتح شده به زور جنگ نبود.


خاصه در جاهایی که مردم،از نظر اسلام،اهل کتاب بودند یا در ردیف آن-یهود،نصارا،مجوس،و صابئین.»



منبع:کارنامه اسلام،دکتر زرین کوب،شرکت سهامی انتشار،۱۳۴۸،شماره۱۰۰،بخش ۱،ص۱

  • حسین عمرزاده
خانم دکتر زیگرید هونکه Sigrid Hunke نویسنده و شرق شناس آلمانی،در چند سطر ضمن بررسی و تحلیل آزادی بیان و اهداف حکومت اسلامی (در صدر اسلام و دوره تمدن اسلامی) گویا به صورت غیر مستقیم به چند شبهه مشهور و اساسی پاسخ می دهد.

ایشان می نویسند:

«در کتاب خدا-در قرآن مقدس آمده است "لا إکراهَ في الدّین".

اسلام به این فکر نیست که از ملل مغلوب،گرویدن به اسلام را جبراً خواهان باشد.

مسیحیان،صابئین،پارسها و کلیمیها که صد سال قبل در زمان حکومت پادشاهشان یوسف،مشمئز کننده ترین نمونه و وحشیانه ترین کینه توزی مذهبی را تحویل بشریت دادند،همه اینها باید بدون مزاحمت به اعمال مذهبی خود بپردازند.

اینان باید معابد و دیرها و کشیش ها و راهب ها و ملاها (رابینها) شانرا آزادانه تعیین و پیروی کنند.

این چیزیست که تا آن زمان به گوش شنیده نشده بود!

این چیزیست که تا آن زمان در تاریخ وجود نداشت!

چه کسی خواهان آن نبود که نفس راحتی بکشد پس از آنهمه زورگوئی های بیزانسی،پس از روش معمول اسپانیائی و آن جهود کشی ئی که تازه معمول شده بود؟

فرهنگ اسلام در اروپا


این فاتحان جدید،این حکام اسلامی و کشورگشاهای ممالک مختلف،اصلا به کارهای خصوصی مغلوبین شان کاری ندارند.

اسقف اورشلیم در قرن نهم میلادی،به اسقف قسطنطنیه می نویسد:

" اینها عادل اند و به ما ظلم نمی کنند و تعدی و جبری روا نمی دارند ".

آنان حقوق مدنی و آزادی مذهبی همه مغلوبین شان را محترم می شمردند و اینان فقط می بایست مالیات سرانه بپردازند و دستورات دولت را رعایت کنند.

چون آنان آمده بودند که حکومت کنند،نه اینکه کسی را به زور به مذهب خود در آورند یا چیزی نظیر آن!»

فرهنگ اسلام در اروپا

منبع:فرهنگ اسلام در اروپا،زیگرید هونکه،مرتضی رهبانی،ج ۲،ص ۲۴۵ و ۲۴۶
  • حسین عمرزاده
همیشه می شنویم که می گویند اعراب ( مسلمانان ) هرجا که قدم گذاشته اند دست به خون ریزی و تجاوز و اهانت و اجبار در حق دگر اندیشان و دشمنی با علم و فرهنگ ها و سوزاندن کتاب و کتابخانه ها زده اند!
ادعاهایی که باتوجه به نظرات و نوشته های دانشمندان و اندیشمندان مطرح جهان نه تنها بی اساس،بلکه به قول خانم زیگرید هونکه در متنی که تقدیم می گردد،ساخته های بدون مهارت هستند.
قیل و قال هایی هستند که بنابر گفته مترجم کتاب،جناب مرتضی رهبانی در پاورقی،بیشتر نشات گرفته از دوران پهلوی و به گفته جلال آل احمد در کتاب : در خدمت و خیانت روشنفکران،جلد ۲ صفحه ۱۵۴ : به احساس حقارت و به دنبال مقصر گشتن و فرار از تقصیر تاریخ نویسان دوره ناصری بر می گردد.
خانم زیگرید هونکه Sigrid Hunke نویسنده،شرق شناس و دانشمند آلمانی در کتاب خورشید الله بر فراز مغرب زمین Allahs Sonne Überdem Abendland که به فارسی تحت عنوان فرهنگ اسلام در اروپا ترجمه شده است بعد از بیان وضعیت فجیع علمی جهان مسیحیت قبل از ورود فاتحان مسلمان و آن زمان که علوم پایه همچون ریاضی و شیمی را سحر و جادو می پنداشتند و کشیش ها و اسقف های مسیحی دستور مجازات دانشمندان و سوزاندن کتاب ها و کتابخانه های علمی را صادر می کردند،تحت تعبیر: "مصداقی از تفاهم و انسانیت  و عدالت اسلامی" ، به نمونه ای از نحوه برخورد مسلمانان با علم و اندیشه و چگونگی رفتار با غیر هم کیشان خود و رعایت و اعطای حق آزادی بیان به آنها در جامعه تحت حاکمیت خویش اشاره می کند که بسیار جای تامل دارد.


خانم هونکه می نویسد:

« در سال ۶۴۲ میلادی که اعراب اسلامی وارد اسکندریه شدند ، مدتها بود که دیگر کتابخانهٔ بزرگ رسمی در این شهر وجود نداشت.و تهمتی که به عَمرو بنُ العاص در پانصد سال بعد زدند ، که او کتابخانه های بزرگ اسکندریه را به آتش کشیده است ، واقعیت نداشته و بررسی های مکرر و دقیق نشان داده است که کاملا اتهامی ساختگی و آنهم یک ساختهٔ واقعا بدون مهارت می باشد.
ولی این اتهام که تاکنون با علاقهٔ زیاد و برای ایجاد وحشت در برابر اعراب و اسلام بکار می رود ، جریانش عیناً عکس اینست.


درست همان فاتح اسکندریه بود که در همان لشکرکشی فاتحانه اش ، مصداقی از تفاهم و انسانیت و عدالت اسلامی را پیش روی ما قرار می دهد و نشان می دهد ، فاتحان اسلامی ، در همه جا از تخریب و نابودی در شهرها جلوگیری می کنند.
اضافه بر این کاری می کند که برای آسیائی ها و مسیحیان کاملاً غیر عادی بنظر می رسید - اینکه او آزادی انجام تمام مراسم مذاهب مختلف را تعهد می کند . چنانچه در نمونه صلح نامه مسلمانان آمده است :

« این قرار داد شامل تابعین مسیحی و کشیش ها و راهب ها و راهبه ها می شود ، همچنین امنیت و محافظت آنان در هرکجا که باشند و محافظت محیط خارجی کلیسای آنان و خانه هایشان و زیارتگاههاشان ، همچنین آن مسیحیانی که به زیارت این اماکن می آیند ، اعم از آنان که از گرجستان یا حبشه می آیند ، آنها که دارای مرام های یعقوبی Jakobiten یا نصتریانی (نصرانی) Nastoriani و همهٔ آنها که پیغامبری عیسی را قبول دارند ، همهٔ اینها باید مورد تلطف قرار گیرند چونکه قبلا وسیله پیغمبر ( محمد صلی الله علیه وسلم ) مورد احترام بوده اند و با سندی که او با مهر خود مهمور کرده است ، در آن سند چنین دستور داده است که باید با آنان با ملاطفت باشیم و به آنان امان دهیم...»

و این یک قول پوچ نبود.»


منبع:فرهنگ اسلام در اروپا،زیگرید هونکه،ترجمه مرتضی رهبانی،نشر فرهنگ اسلامی،پاییز۶۲،جلد۲،صفحه۲۴۳و۲۴۴
  • حسین عمرزاده


اسلام ستیزان باستانگرا همیشه به کتاب «دو قرن سکوت» دکتر زرین کوب استناد می کنند.این کتاب در ۱۳۳۰ چاپ شد و چون اشتباهات زیادی داشت، آقای زرینکوب پس از ۵ سال در مقدمه چاپ دوم در سال ۱۳۳۶ ضمن انتقاد از خود بیان کرد که مطالب کتاب را از روی تعصب و خامی نوشته.هرچند که صرف نظر از مقدمه،در متن کتاب هم نکات حائز اهمیت بسیاری وجود دارد که قبلا هم به آن ها اشاره شده است اما این افراد از استناد به «کارنامه اسلام» که نویسنده به تعبیری برای جبران اشتباهاتش در دو قرن سکوت،در سال ۱۳۴۸ آن را تالیف کرده هراس و واهمه دارند.



در این پست قبل از پرداختن به متن کتاب،به نظرم بهتر است نگاهی به مقدمه مولف بیاندازیم.چرا که مقدمه هر کتابی،خلاصه ای از دیدگاه خود نویسنده و مطالب کتاب به شمار می آید.


ابتدا قصد داشتم نکات مهم تر را در تصاویر صفحات هایلایت کنم اما حقیقتا می توان گفت تمام این مقدمه مهم است و قابل تامل.

ضمنا باید عرض کنم جناب دکتر علی رغم برخورداری از سطح علمی بالا و صداقت و اخلاق والا برای ما در مقام حجیت نیستند و انتقادات بسیاری هم به ایشان داریم بنابراین هدف از استناد به شخص و کتب ایشان ( حتی همین مقدمه ) صرفا جنبه بررسی علمی دارد و امیدوارم که مفید واقع شود.



مقدمه دکتر عبدالحسین زرین کوب بر «کارنامه اسلام» :


« محققی که با دنیای اسلام آشنایی درست دارد پروایی ندارد که اسلام را دینی بیابد مناسب با احوال انسانی؛ حتی بیش از آنچه راجع به فرهنگ فرانسوی ادعا می کنند قبایی به قامت انسانیت. این نتیجه را عرب فقط بعد از رهایی از تعصبهای کهن خویش می تواند بگیرد و شرق تنها آنگاه که ازین بیماری خفت انگیز که عرب زدگی می خوانند شفا بیابد. آنچه دنیا به اسلام و مسلمانان مدیونست آن اندازه هست که نشان دهد برخلاف بعضی دعویها اسلام هرگز جریان فرهنگ انسانی را سد نکرده است و حتی آن را نیز به پیش رانده است. در ارزیابی آنچه اسلام به جهان داده است البته مبالغه و تعصب نارواست اما که می تواند انکار کند که اسلام هر چه هست و هر چه بوده است یک مرحله از تکامل انسانیت را نشان می دهد که از هیچ مرحله ی دیگر کم اهمیت تر نیست؟اگر اکنون دنیای مرحله ی ارزش و حیثیت خود را درست نمی شناسد تا حدی از آن روست که از معنویت خویش جدا مانده است. کارنامه ی اسلام در قرنهای درخشان آن، کارنامه ی یک فرهنگ انسانی است،



یک فرهنگ جامع که بقول قون گرونه باوم  – مثل آنچه در باب فرهنگ فرانسه ادعا کرده اند –یک فرهنگ است به قدر قامت انسان.این نکته که اسلام در طی قرنهای دراز موجد یک فرهنگ پیشرو بوده است چیزیست که از تاریخ فرهنگ انسانی بدرستی بر می آید. حتی هارتمان که اعتقاد توحید را منافی ترقی یافته است تصدیق دارد که توحید قویترین جلوه ی خویش را در اسلام داشته است. اگوست کنت که چندین علاقه یی به آنچه مربوط به اسلام است نشان نمی دهد باز وقتی از مراحل سه گانه ی مدنیت صحبت می کند اسلام را به عنوان مترقی ترین ادوار مرحله ی ربانی (Théologique) تلقی می کند و مقدمه یی برای نیل به مرحله یی که وی آن را ما بعد طبیعی (Métaphysique) می خواند. مراحل سه گانه ی اگوست کنت امروز دیگر کهنه است اما این که در تکامل انسانیت اسلام لااقل در یک مرحله ی خطیر تأثیر داشته است در نزد وی جای شک نیست.مسأله ی نفوذ اسلام در تمدن مغرب در حقیقت پژوهش در قلمرویست که حدود و ثغور آن مکرر و حتی به قول سرهمیلتون گیب گهگاه نیز از روی هوس بررسی شده است. با اینهمه، شک نیست که آنچه به زبان مسلمین نوشته می شد طی قرنهای دراز وسیله ی عمده یی بشمار می آمد برای نقل علوم زنده به عالم. چنانکه کار عمده ی عهد اسکولاستیک عبارت بود از نقل، شرح، و احیاناً رد آنها، به نفع مسیحیت نه به نفع حقیقت. بدینگونه، چنانکه کارل بکر می گوید، آنچه را قرون وسطی می خوانیم از بسیاری جهات – اگر نه از همه حیث – چیز دیگری نیست جز شرقی مآب شدن غرب.



این نفوذ از حدود سال ۸۰۰ میلادی آغاز شد؛ همان وقت که به قول اسوالد اشپنگلر مورخ و فیلسوف اخیر آلمان «تمدن عربی مثل آفتابی از شهرهای جهان شرق بر فراز بلاد غرب گذر کرد.»پیشرفت عجیب تمدن اسلامی را نیز – مثل پیشرفت فرهنگ یونانی – نوعی معجزه خوانده اند؛ معجزه ی اسلامی. عبث نیست که جینولوریا، یک محقق ایتالیائی، فصلی از تاریخ ریاضیات خویش را، آنجا که در باب ریاضیات مسلمین سخن می گوید، در قیاس با آنچه معجزه ی یونانی می گویند، معجزه ی عربی (II Miracolo Arabo) خوانده است، یعنی معجزه ی اسلامی. در واقع، اگر این معجزه ی اسلامی نیز به اندازه معجزه ی یونانی درست است برای آنست که درین مورد نیز مثل دوران یونانی، آنچه روی داد چنان سریع و چنان شگرف بود که منطق و تعبیر عادی از عهده تفسیر آن بر نمی آمد. این که بعضی مسلمین پیدایش اسلام و فرهنگ آن را به مثبت و تقدیر ربانی نسبت داده اند و ابن النفیس دمشقی داستان فاضل بن ناطق خویش را که بعنوان نظیره ی بحی بن بقظان ساخته است در بیان همین نکته آورده است بحقیقت نشان آنست که این مایه ی تعالی در تمدن چنان با میزان امکانات و مقتضیات آن اعصار ناسازگار بوده است که آن را جز با مشیت و تقدیر ربانی نمی توانسته اند تفسیر کنند.تأثیر فرهنگ اسلامی در پیشرفت علوم ریاضی، طب، و شیمی شواهد بسیار دارد.



حتی در قرن سیزدهم ترجمه ی کتب اسلامی و شروح آنها در مدارس عالی آکسفورد، با شوق و علاقه دنبال می شد. مایکل سکات بعضی آثار ابن سینا، ابن رشد و ابن البطرجی را به لاتینی ترجمه کرد، روبرت گروس تسته به ترجمه کتب حکماء اسلامی اشتغال داشت، و راجربیکن که جادوگر علم و فلسفه اروپا بود نیز به فلسفه و حکمت اسلامی مربوط بود. ویلیام اکام در آنچه برای تأیید اعتقاد به کشف و شهود، و یا در انتقاد از مسأله ی علت و علیت (Causalité) نوشته است از اقوال اشعری و غزالی متأثر بوده. گیوم دوورنی آثار ابن جبرول را مطالعه می کرد و به ابن سینا و ابن رشد جواب می داد. راجربیکن تصریح می کرد که فلسفه را باید از کتب عربی آموخت و یک حکیم معاصر او، جان آوسالیسبوری هم مکرر دینی را که نسبت به حکماء اسلام دارد خاطرنشان می نمود. دانشگاه پاریس نیز مدتهای دراز با حکمت اسلامی اشتغال داشت، چنانکه گیوم دو کسر (Guillaume d’ Auxerre) و فیلیپ دو گرو (Ph de Greve) رهبران این فعالیت بودند. در طی قرن ۱۲ و ۱۳ میلادی فلسفه ی اسلامی در فرهنگ غربی رویهمرفته چنان غلبه داشت که یک عکس العمل نتیجه ی قهری آن بود. این عکس العمل عبارت بود از آنچه در قرن پانزدهم به نام رنسانس ظاهر شد: گرایش به یونانی مآبی برای فرار از اسلام مآبی. همین عکس العمل بود که حتی اذهان روشنان اعصار بعد را نسبت به اسلام خشمگین می داشت و وامی داشت به تعریض و حمله. در دنبال این احوال بود که فی المثل لایب نیتس، در کتاب معروف تئودیسه ی (Theodiceé) خویش وقتی مسأله ی جبر را مطرح کرد اسلام را به عنوان یک آیین جبری انتقاد نمود و آنچه را وی جبر محمدیان (Fatum Mohammetanum) می خواند نفی نمود.



بیکن و ولتر خرافات ناروایی را که عامه ی اهل اروپا در باب اسلام داشتند بیش از حد ضرورت جدی گرفتند و اینهمه حاکی بود از عکس العمل اذهان نسبت به نفوذ فرهنگ اسلام. با اینهمه، صدای عدالت گهگاه – هر چند ضعیف – در کلام بعضی دوستداران حقیقت منعکس شد. چنانکه گوته نمایشنامه ی محمد را مثل یک نوع پاسخ برای درام ولتر که نیز به همین عنوان بود نوشت و با شوق و علاقه بیشتری از اسلام سخن راند و کارلایل که عقاید خصمانه ی اروپائیان را نسبت به اسلام و نسبت به آن کس که وی او را «قهرمان انبیا» می خواند ذکر می کند اعتراف دارد که چنین اعتقادی برای ما موجب خجالت است.در واقع کافرماجراییهای قرون وسطی تا حدی نیز برای آن است که تا شانه از بارمنت مربیان خویش خالی کند. بهرحال، اگر آنچه اروپا در قرون وسطی و بعد از آن، در ریاضی، طب، و شیمی، به مسلمین مدیونست جمع آید بی شک رقم قابل ملاحظه یی است اما در فلسفه و عرفان اروپا نیز این نفوذ اسلام کم اهمیت نیست.از جمله تأثیر ابن سینا در ابن رشد و ابن باجه و غزالی را در پیدایش آنچه فلسفه ی غرب، یا فلسفه ی جدید، می خوانند نمی توان نادیده گرفت. مجسمه ی کندیاک یک موضع از رساله ی حی بن یقظان ابن طفیل را بخاطر می آورد.



بیان معروف شیخ در کتاب شفا و همچنین در اشارات که وی طی آن انسانی را فرض می کند که یکدفعه بطور کامل خلق شده است اما در خلاء معلق است و از مشاهده ی خارج محجوب نزد دانش طلبان شرق معروف است. بموجب قول شیخ، چنین وجودی در اثبات و ادراک وجود خود که بهیچ وجه متضمن فرض و ادراک اعضاء و احشاء و جوارح وی نیست شک نمی کند. ابن بیان با تفصیلی که شیخ در کتب خویش در آن باب دارد یادآور قول دکارت است که می گوید اگر هر دریافت دیگر من خطا باشد این دریافت که از وجود خویش دارم خطا نیست. بدینگونه قضیه ی معروف می اندیشم پس هستم که اساس حکمت دکارت بشمارست و در کلام اگوستین و کامپانلا نیز به وجه دیگر بیان شده بود نزد شیخ نیز سابقه دارد در واقع اگر نیز دکارت و کندیاک از ابن سینا و ابن باجه تأثیر مستقیم نیافته باشند این مایه آشنایی که بین اساس فلسفه آنها با اقوال شیخ الرئیس هست حاکی است از اهمیت و عمق آراء حکماء اسلام. بعلاوه، ترجمه ی کتب شیخ و ابن رشد به لاتینی و عبری نیز بی شک نمی توانسته است در اذهان مستعدان اهل اروپا حتی بعد از پایان عهد اسکولاستیک بی تأثیر بماند. چنانکه ترجمه ی حی بن یقظان ابن طفیل به لاتینی که در ۱۶۷۱ بوسیله ی (Eduardo Pocchochio) تحت عنوان (Philosophus Autodidactus) انتشار یافت، و به انگلیسی و هلندی نیز نقل شد در اروپا چندین کتاب مشابه بوجود آورد که از آنجمله بود اتلانتیس اثر فرانسیس بیکن و تا حدی رابینسون کروزوئه اثر دانیل دفو.



نفوذی که فرهنگ اسلامی در ریاضی، شیمی، طب و فلسفه ی اروپا داشته است تا حدی طبیعی است اما آنچه شاید خلاف انتظار می نماید نفوذی است که فرهنگ اسلام در ادبیات اروپا داشته است و آن خود بهیچوجه چیز بی اهمیتی نیست. ادبیات رمانتیک پایان قرون وسطی را غالباً‌ منتقدان خاص اروپا می شمارند اما بحقیقت هر چه بیشتر در آن تأمل کنند بیشتر به وجود یک اصل شرقی در آن پی می برند. در واقع، پاره یی از قصه های مربوط به شاه آرثرریشه ی شرقی دارد. قصه ی معروف فلوار و بلانش فلور، و همچنین داستان (Aucussin et Nicolette) که یکی از دلپذیرترین داستانهای قدیم اروپاست ریشه ی اسلامی دارد. قهرمان داستان نام واقعیش القاسم (Al – Qasim) است و محبوبه ی او – که در آغاز یک کنیز بی نام و نشان می نماید – در واقع یک شاهزاده خانم مسلمان است، از اهل تونس. نه تنها شکل و قالب آنچه اعراب زجل می خواندند در اروپا در شعر تروبادورها منعکس شد بلکه این سرایندگان بی نشان، چنانکه یک محقق اسپانیائی بدرستی بیان می کند، از مضامین عربی نیز استفاده کردند. از جمله مفهوم عشق در تروبادورها با مفهوم آنچه عرب الحب العذری می خواند و در حقیقت رنگ عشق افلاطونی دارد ارتباط داشت .آثار و افکار دو تن از نام آوران اروپا در قرن ۱۴ با افکار و آثار محیی الدین ابن عربی ارتباط نزدیک دارد و این دو تن عبارتند از دانت و ریمون لول. این که ریمون لول با حکمت اسلامی سرو کار داشته است جای شک نیست و تأثیر آن در بعضی آثارش هست.



آسین پالاسیوس محقق اسپانیائی و بعضی دیگر از اهل تحقیق نشان داده اند که دانته تا حد زیادی از ابن العربی خاصه از کتاب الاسراء و فتوحات مکیه او تأثر یافته است. این دعوی البته مورد قبول ستایشگران دانته و کسانی مانند اتین ژیلسون نیست. اما قول پالاسیوس، در پرتو تحقیقات دیگر تقریباً مسلم است که مطالعات ا.چرولی که متن معراج نامه ی مورد استفاده ی آن عصر را منتشر کرده است در اصل قضیه جای شک باقی نمی گذارد در کلام دانته درست است که تأثیر اسلام بیشتر شاید از نوع اقتباسهایی بوده است از مواد ثانوی و احتمال آنکه فی المثل رساله الغفران معری هم در ایجاد آن اثر نفوذی داشته باشد بعید است اما در اصل نفوذ هیچ جای انکار نیست.بعلاوه، از شاعران بزرگ ایتالیا تنها دانته نیست که به فرهنگ اسلامی مدیون است؛ پترارک هم نه فقط با علم و فلسفه اسلامی بیش و کم مأنوس بوده است بلکه خود وی در یک مکتوب که به دوستی می نویسد و رنان آن را در کتاب ابن رشد خویش نقل می کند اعتراف کرده است که با شعر شاعران عرب هم آشنایی دارد هر چند آن را نمی پسندد.

از اینگونه شواهد در ادب اروپا حتی در ادب دورهٔ خود آگاهی آن هست که حاکی است از نفوذ عمیق فرهنگ اسلام.بدین ترتیب تمدن امروز دنیا در ادب،در فلسفه،در عرفان و در علم تا حد زیادی به اسلام و فرهنگ اسلامی مدیون است.نه آیا وقت آنست که این حساب هرچند به اجمال،یک جا بررسی شود؟»



منبع:زرینکوب،کارنامه اسلام،مقدمه،شرکت سهامی انتشار،شماره ۱۰۰

  • حسین عمرزاده

آیا تا به حال فکر کردید چرا دانشمندان ایرانی در عصر تمدن اسلامی به وجود آمدند و رشد کردند و مایه ی فخر و مباهات علمی ما ایرانیان در دوران شکوفایی تمدن اسلامی رقم خورد . نه در دوران باستانِ زرتشتی و...؟!!


چرا این طور است؟



پروفسور جمشید گرشاسب چوکسی استاد زرتشتی دانشگاه ایندیانای امریکا :


« در طول تاریخ سواد در میان جامعهٔ زرتشتی منحصر به روحانیان،دبیران و بعضی از بزرگان و بازرگانان بود ، در حالی که آموزش برای همهٔ مسلمانان آزاد بود. »


ستیز و سازش ، جمشیدکرشاسب چوکسی ، ترجمه نادر میرسعید ، ص ۱۲۸

  • حسین عمرزاده