| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۷ مطلب با موضوع «چند خط کتاب :: گلستان سعدی» ثبت شده است


هرگز ایمن ز مار ننشستم

که بدانستم آنچه خصلت اوست

زخم دندان دشمنی بَتَر است

که نماید به چشم مردم دوست


سعدی-گلستان

  • حسین عمرزاده


هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان درو اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن،منسوب شود به خمر خوردن.

طلب کردم ز دانایی یکی پند

مرا فرمود با نادان مپیوند

سعدی،گلستان،حکمت ۸۱
  • حسین عمرزاده

سعدی در دیباچه گلستان ابیاتی دارد که می گوید آن ابیات را شب هنگام با تامل در عمر گذشته و متناسب با احوالی که داشته سروده:


«يک شب تأمل ايام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تأسف می خوردم و سنگ سراچهٔ دل به الماس آب ديده می سفتم و اين بيت ها مناسب حال خود می گفتم».


ابیاتی که دوست شان دارم و صادقانه بگویم که وصف الحال من هم هست...



هر دم از عمر می رود نفسی

چون نگه می کنم نمانده بسی


ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر اين پنج روز دریابی


خجل آن کس که رفت و کار نساخت

کوس رحلت زدند و بار نساخت


خواب نوشين بامداد رحيل

باز دارد پياده را ز سبيل


هر که آمد عمارتی نو ساخت

رفت و منزل به دیگری پرداخت


وآن دگر پخت همچنين هوسی

وين عمارت بسر نبرد کسی


يار ناپايدار دوست مدار

دوستی را نشايد اين غدّار


نيک و بد چون همی ببايد مرد

خنک آنکس که گوی نیکی برد


برگ عیشی به گور خويش فرست

کس نيارد ز پس ز پيش فرست


عمر برفست و آفتاب تموز

اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز


ای تهی دست رفته در بازار

ترسمت پر نیاوری دستار


هر که مزروع خود بخورد بخويد

وقت خرمنش خوشه بايد چيد


[سعدی/گلستان-دیباچه]

  • حسین عمرزاده

پادشاهى یکى از پارسایان را دید و پرسید:


آیا هیچ از ما یاد مى کنى؟

پارسا پاسخ داد:


آرى آن هنگام که خدا را فراموش مى کنم.


هر سو دَوَد آن کَش ز بر خویش براند
وان را که بخواند به درِ کس ندواند

یعنی : آن کس را که خداوند با قهر خود از درگاهش، رانده، به هر سو برود پناهى ندارد، ولى آن کس که خداوند با لطف خود طلبیده، او را از دیگران بى نیاز کند و در خانه کسى نفرستد.

سعدی - گلستان
  • حسین عمرزاده

خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد. نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.


درشتی و نرمی به هم در بِه است

چو فاصِد که جراح و مرهم نِه است


درشتی نه گیرد خردمند پیش

نه سستی که ناقص کند قدر خویش


نه مَر خویشتن را فزونی نهد

نه یکباره تن در مذلت دهد


شبانی با پدر گفت : ای خردمند

مرا تعلیم ده پیرانه یک پند


بگفتا : نیکمردی کن نه چندان

که گردد خیره گرگ تیز دندان


سعدی-گلستان-باب هشتم در آداب صحبت


فاصِد : رگ زن ، حَجّام .

  • حسین عمرزاده

منجمی (ستاره شناس) به خانه در آمد یکی مرد بیگانه را دید با زن او به هم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحب دلی که برین واقف بود گفت:


تو بر اوج فلک چه دانى چیست؟

که ندانى که در سرایت کیست؟!


منبع:گلستان سعدی/ باب ۴

  • حسین عمرزاده

سعدی در باب اول گلستان، حکایتی خواندنی را به تصویر می‌کشد:


مرد ستم‌پیشه‌ای، هیزم درویشان را به قیمتی ناچیز از ایشان می‌خرید و به ثروتمندان، ارزان می‌فروخت. ناصحِ خیرخواهی از این کارش گِله کرد و گفت: ممکن است زورت برسد که ما را بفریبی، ولی خداوندِ دانا را چه می‌کنی؟


"زورت اَر پیش می‌رود با ما

با  خداوند  غیب‌دان  نرود

زورمندی مکن با اهل زمین

تا  دعایی  بر  آسمان  نرود"


مرد را این نصیحت خوش نیامد و بدان التفاتی نکرد. از قضا، شبی شعله‌ها از مطبخِ وی، زبانه کشید و در انبارِ هیزمش درافتاد و هرچه داشت، طعمه کرد و او را به خاکِ سیاه نشاند. مرد ناصح از کنارش گذشت و شنید که به دوستانش می‌گوید: "ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد؟!"

او هم پاسخ داد: "از دلِ درویشان"


"حذر کن ز دردِ درون‌های ریش

که ریشِ درون عاقبت سر کَنَد*

به‌ هم  بر مَکَن  تا  توانی  دلی

که  آهی  جهانی  به‌هم  برکند"


* سر کردن ریش: باز شدن زخم

  • حسین عمرزاده