| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

تنها او کار می کرد!

جمعه, ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۵۴ ق.ظ

دو شیر از باغ وحشی می‌گریزند و هر کدام راهی را در پیش می‌گیرند ...


یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه می‌بَرَد، اما به محض آنکه بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را می‌خورد به دام می‌افتد ...!


ولی شیر دوم موفق می‌شود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر می‌افتد و به باغ وحش بازگردانده می‌شود حسابی چاق و چله است ...!


شیر نخست که در آتش کنجکاوی می‌سوخت از او پرسید : کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی ...؟!


شیر دوم پاسخ می‌دهد : توی یکی از ادارات دولتی ! هر سه روز در میان، یکی از کارمندان اداره را می‌خوردم و کسی هم متوجه نمی‌شد ...!


شیر نخست پرسید : پس چطور شد که گیر افتادی ...؟!


شیر دوم پاسخ می‌دهد : اشتباهاً آبدارچی را خوردم چون تنها کسی بود که کاری انجام می‌داد و غیبت او را متوجه شدند ...!

  • حسین عمرزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی