| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ساسانیان» ثبت شده است

نویسنده دو قرن سکوت معتقد است نحوه رفتار،سادگی و بی آلایشی و در عین حال حکمت،دوراندیشی و هوشیاری مسلمانان در مقابل سپاه ساسانی،موجب ترس و شگفتی رستم و سپاهیانش می شد:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«این برخوردهای گستاخ و این سخنان پر شور،ملازمان رستم و سپاهیان ایران را می ترساند و به شگفت می انداخت وقتی مغیره بن شعبه از جانب عربان به رسالت آمد گستاخ پیش رفت و بر کرسی رستم و در کنار او نشست.ملازمان سپهبد او را فرو کشیدند و ملامت کردند.


مغیره گفت«ما شما را خردمند می انگاشتیم اکنون نادان تر از شما کس نمی بینم.از ما تازیان هیچکس دیگری را بنده نیست گمان کردم شما نیز چنین باشید.بهتر آن بود که از اول می گفتید که برخی از شما بندگان برخی دیگرید.از رفتار شما دانستم که کار شما بشد و ملک با چنین شیوه و آیین نماند».


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۶


  • حسین عمرزاده

اگر صادقند در برابر ایشان هیچکس تاب ندارد...

رستم دو احتمال در مورد صحابه فرض می کند که نتیجه نهایی نبرد به تعبیری به واقعیت پیوستن یکی از آن فرضیه هاست.


دکتر زرین کوب:



| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«روزی رستم با یکی از رسولان که نیزه در دست داشت گفت این دوک که در دست تست چیست؟او گفت آتش پاره را از کوچکی و بزرگی عیبی نباشد و با دیگری گفت غلاف شمشیر ترا بسی کهنه می بینم رسول گفت اگر چه کهنه است اما تیغ نو است و جودت شمشیر در نفس او باشد نه در غلاف متکلف.


رستم از جوابهای مسکت ایشان متأثر شد و یاران خود را گفت:«این جماعت اعراب را در آن چه می گویند و مردم را به آن دعوت می کنند حال از دو بیرون نباشد یا صادق باشند یا کاذب.


اگر کاذبند قومی که بر محافظت عهد و کتمان سر تا این غایت بکوشند و از هیچ کس از ایشان حرفی که مخالف دیگران باشد نتوان شنود در غایت حزم و شهادت باشند.

و اگر صادقند در برابر ایشان هیچکس تاب ندارد.


لشکر عجم از این سخن به غایت گرفته شدند و بانگ برآوردند و گفتند این سخن بیش مگوی و از نوادری که از این مجهولان می شنوی متعجب مشو و بر محاربت ایشان تصمیم عزم واجب دار.

رستم گفت:این سخن با شما نه از آن می گویم که بر مقاتله ایشان جازم نیستم بلکه شما را از حال ایشان تنبیه می کنم و سخنی که در دل من است با شما می گویم...»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۵-۵۶



  • حسین عمرزاده

رستم فرمانده ای عاقل و منطقی بود و علی رغم داشتن موضع مخالف،متوجه درست بودن راه و اندیشه مسلمانان شده بود و از همین روی آنها را چندین بار و به روش های گوناگون آزموده بود.


دکتر زرین کوب:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«رستم مردی عاقل بود.در سخنان ایشان تأمل کردی همه بر قانون حکمت و حزم یافتی و از آن بیندیشیدی و هراس بر او مستولی گشت و از جمله یکی آن بود که از پیش سعد هر نوبت رسولی دیگر می آمد و یک کس را دو نوبت نمی فرستاد.


رستم به یکی از رسولان گفت چه سبب است که امیر شما در هر نوبت رسولی دیگر می فرستد و یک کس دو بار به رسالت نمی آید،رسول گفت سبب آن است که امیر ما در راحت و زحمت میان سپاه عدل و سویت می کند و روا نمی دارد که یک شخص را متعاقب زحمت دهد و دیگران آسوده باشند و رستم ازین سخن و از استقامت سیرت ایشان منفعل شد و بدانست که بناء عرب بر اصلی محکم است.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۵


  • حسین عمرزاده

از عادات استبداد،تکبر و خودشیفتگی مفرط و نگاه از بالا به پایین است تا حدی که ظاهربین می شوند و هیچ وقت گمان سقوط و شکست به ذهن شان راه نمی دهند.

تکبر و غرور و شخصیت پرستی از ویژگی های برجسته ساسانیان،از راس تا مراتب پایین حکومت بود و تاریخ نمونه هایی از این رفتارها را در هنگام مواجهه با سپاه مسلمانان روایت می کند.

جالب است که حتی در جنگ و میدان نبرد هم از تجملات دست بر نمی داشتند!


دکتر زرین کوب:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«نوشته اند،که در قادسیه «چون هر دو لشکر به هم رسیدند و عجم ترتیب آلات و اسلحه عرب را مشاهده کردند بدیشان می خندیدند و نیزه های ایشان را به دوک زنان تشبیه می کردند.»


«رسولان سعد پیش رستم تردد آغاز نهادند.هر که به رسالت آمدنی رستم را دیدی بر تخت زرین نشسته تاج بر سر،و بالش های به زر بافته نهاده بساط های مذهب انداخته و تمامت لشکر او را آراسته به سلاح های نیکو و جامه های با تکلف و پیلان در بارگاه داشته،رسول سعد شمشیر حمایل کرده و نیزه در دست گرفته بیامدی و شتر نزدیک تخت رستم ببستی.عجم بانگ بر آوردی،رستم ایشان را منع کردی و رسول را نزدیک خواندی رسول همچنان با سلاح پیش او رفتی.آهن بن نیزه را بر بساط نهادی.وقت بودی که بساط را سوراخ کردی و بر نیزه تکیه کرده با رستم سخن گفتی.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۴-۵۵



  • حسین عمرزاده

آشفتگی حکومت ساسانیان بیش از پیش شده بود و سپاه و روحانیت ساسانی با فتنه جویی،استارت و آغاز جنگ با مسلمانان را رقم می زدند.


دکتر زرین کوب:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«وقتی عمر به خلافت نشست کار ایران آشفته تر و پریشان تر بود.یزدگرد شهریار در مدائن بر تخت نشسته بود اما سپاهیان و موبدان هیچ یک از شر انگیزی و فتنه جویی باز ننشسته بودند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۲


  • حسین عمرزاده

قبل از آنکه ایران توسط مسلمانان فتح شود اوضاع کشور آشفته بود.


دکتر زرین کوب:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«معهذا،در سال هایی که اوضاع ایران آشفته بود،و هر چند روز یکی از سرداران شورشی می کرد و با شاهزاده ای دیگر بر تخت می نشست...»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۱-۵۲



  • حسین عمرزاده

حتی اگر کسی سرعت گسترش و وسعت فتوحات اسلامی در زمان خلفای راشدین را معجزه و امداد غیبی نداند باز هم آن قدر دلیل منطقی برای پیروزی صحابه و شکست مغلوبین وجود دارد که فرد محقق را اقناع کند.

پیروزی ای که بنا به نظر دکتر زرین کوب ریشه در وحدت و ایمان صحابه داشت و شکستی که محصول فساد درونی سران و بزرگان ساسانی بود.


دکتر زرین کوب:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«آیا این پیروزی شگفت انگیز نابیوسیده ای که در جنگ با ایران بهره عرب گشت و همه جهان را به عبرت و شگفتی افکند تأیید آسمانی بود؟

کسی که به نیروی غیبی اعتقاد می ورزد درین باره شک ندارد.»

«اما محقق کنجکاوی که برای هر امری علتی روشن می جوید،این گفته را باور نمی کند.

این قدر می توان گفت که آن چه شکست ایران را درین ماجرا سبب گشت خلل و فساد داخلی و نفاق و شقاق باطنی بود که بزرگان و سران ایران را به هم در انداخته بود و پیروزی و کامیابی تازیان نیز سببی جز وحدت و اتفاق و عشق و ایمان نداشت و این همه حاصل آیین تازه ای بود که محمد مردم را بدان می خواند.

این دعوی را از تحقیق در ماجرای این جنگ ها می توان تأیید کرد.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۱


  • حسین عمرزاده
اسلام راه کامیابی و یکرنگی است و آیینی است که مردم را از یوغ مخلوق پرستی به سرافرازی یکتاپرستی می رهاند و نتیجتا آنها را به رفعت و وحدت می کشاند.

دکتر زرین کوب :

| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "


«این مژده آسمانی،قبل از هر چیز عرب را که پست ترین و پراکنده ترین مردم بود بسوی رفعت و وحدت کشانید.»

«درست است که محمد حتی پیش از آن که مکه و طائف را فتح کند و تمام اعراب را در زیر لوای خویش در آورد به پرویز و هرقل نامه نوشت و آنها را به آیین خویش خواند اما هم در آن هنگام بر وی روشن بود که راه وی راه کامیابی و راه یکرنگی است.»

«در این نامه ای که به سال ششم یا هفتم هجری،نزد پرویز فرستاد او را به آیین خویش خواند و هم بیم داد که اگر آیین خدا را نپذیرد با او به جنگ برخواهد خاست.

گفته اند که پرویز از خشم و نخوت نامه پیغمبر را پاره کرد و به باذان فرماندار یمن نوشت که این عرب گستاخ را به بند نهد و نزد او فرستد.

خشم پرویز از آن بود این مرد تازی،با اینکه از بندگان اوست چگونه جسارت کرده است و به او پیغام و نامه ای چنین نوشته است.»

«پرویز نمی دانست که آیین این عرب جهان را می گیرد و رسم مخلوق پرستی را بر می اندازد و ملک و دولت او را نیز تا چند سال بعد به کلی از هم می گسلد و پاره پاره می کند.معهذا چنین واقعه ای اتفاق افتاد و فرمانروایان صحرا شهرها و کاخهای عظیم کشور خسروان را به زیر نگین خویش در آوردند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۵۰-۵۱



  • حسین عمرزاده

قبل از آنکه مسلمانان ایران را فتح کنند،موریانه های فساد موبدها (روحانیون زرتشتی) و سپاه ساسانی،کشور را دچار تباهی کرده بود و هرچه که از عظمت و شکوه آن دوران گفته می شود درواقع شکوه و عظمتی ظاهری است.


دکتر زرین کوب در این مورد می نویسد:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "



«دولت ساسانی بر رغم شکوه و عظمت ظاهری که داشت،به سختی روی به پستی و پریشانی می رفت.در پایان سلطنت نوشیروان،ایران وضعی سخت متزلزل داشت.سپاه یاغی بود و روحانیت روی در فساد داشت.فسادی که در وضع روحانی بود،از قدرت و نفوذ موبدان بر میخاست.تشتت و اختلاف در عقاید و آرا پدید آمده بود.و موبدان در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند و مزدک و پیش از او مانی برای آن که تحولی در اوضاع روحانی و دینی پدید آورند خود کوششی کردند اما نتیجه ای نگرفتند.کار مزدک با مقاومت روحانیان و مخالفت سپاهیان مواجه شد و موجب فتنه و تباهی گشت.رای و تدبیر نوشیروان که با خشونتی بی اندازه توأم بود این فتنه را به ظاهر فرو نشاند اما عدالتی که در افسانه ها به او نسبت داده اند نتوانست ریشه ظلم و فساد را یکسره از بن بر آورد.ازین رو با مرگ او باز روحانیان و سپاهیان سر به فتنه انگیزی بر آوردند.

سلطنت کوتاه هرمز با مخالفت روحانیان و سپاهیان برآمد و پرویز نیز با آن که در جنگها کامیابی هایی داشت از اشتغال به عشرت و هوس فرصت آن را نیافت که نظمی و نسقی به کارهای پریشان بدهد.جنگ های بیهوده او نیز با آن همه تجملی که جمع آورده بود،جز آن که خزانه مملکت را تهی کند نتیجه ای نداد،فتنه ای که دست شیرویه را به خون پدر آلوده ساخت نیرنگ سپاهیان و روحانیان بود.

و از آن پس،این دو طبقه چنان سلطنت را بازیچه خویش کردند که دیگر از آن جز نامی نمانده بود.سرداران سپاه مانند شهر براز و پیروز و فرخ هرمزد همان راهی را که پیش از آنها بهرام چوبین رفته بود پیش گرفتند و هر یک روزی چند تاج و تخت را غصب کردند.

اردشیر خردسال پسر شیرویه،و بوراندخت و آزرمیدخت،نیز قدرت آن را نداشتند که با نفوذ و مطامع سرداران بر آیند.چند تن دیگر نیز که برین تخت لرزان بی ثبات بر آمدند یا کشته شدند و یا از سلطنت خلع شدند.یزدگرد آخرین بازمانده تاجداری بود که از تخمه ساسانیان مانده بود.اما او نیز کاری از پیش نبرد و گرفتار سرنوشت شوم بدفرجامی شد که دولت و ملک ساسانیان را یکسره از میان برد.

بدین گونه سپاهیان یاغی و روحانیان فاسد را پروای مملکت داری نبود و جز سودجویی و کامرانی خویش اندیشه ای دیگر نداشتند.

پیشه وران و کشاورزان نیز،که بار سنگین مخارج آنان را بر دوش داشتند در حفظ این اوضاع سودی گمان نمی بردند بنابراین مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود و یک ضربت کافی بود که آن را به کام توفان حوادث بیفکند.»


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۴۸ و ۴۹



  • حسین عمرزاده

حبشی ها سیف ذی یزن که حاکم تحت فرمان حکومت ساسانی در یمن بود را به قتل می رسانند و آنچه در خور تامل است نحوه رفتار انوشیروان با این مساله است.رفتاری وحشتناک و غیر قابل تصور که هرچه باشد مطمئنا از داد و عدل به دور است و حقیقتا جز قتل عام و جنایت جنگی نمی شود نامی بر آن نهاد.


دکتر عبدالحسین زرین کوب،نمونه ای ازعدالت انوشیروان عادل و فرماندهان مشهور سپاهش را روایت می کند:


| نکاتی از کتاب : " دو قرن سکوت "




«خبر به نوشیروان شد.سخت تافته شد و باز وهرز را به یمن فرستاد با چهار هزار مرد و بفرمود که هرکه به یمن اندر است از حبشه همه را بکش پیر و جوان و مرد و زن و بزرگ و خرد و هر زنی که از حبش بار دارد شکمش بشکاف و فرزندان بیرون آور و بکش و هرکه اندر یمن موی بر سر او جعد است چنانکه از آن حبشیان بود و ندانی که او از حبشیان و فرزندان ایشان است همه را بکش و هرکه دانی که اندر یمن هوای ایشان خواهد و بدیشان میل دارد همه را بکش تا به یمن اندر از حبشی کس نماند.»


دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۴۵


«می گویند انوشیروان بعد از وهرز زرین را عامل کرد و او جبار و مسرف بود.وقتی می خواست برنشیند کسی را می کشت و از میان اندام های بریده او می گذشت.»


دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص ۴۶






  • حسین عمرزاده

در نقش فعال حقوق بشر و زنان مصاحبه ( و به مخاطبین القاء ) می کرد و می گفت که:«حجاب،فرهنگ ما (ایرانی ها) نیست»!

بماند که با توجه به ویدئوهای موجود تا همین صد سال پیش (صرف نظر از نوع دین و آیین) در همان کشوری که این خانم پناهنده شده هم زنان متشخص،در حد خودشان محجبه (پوشیده) بوده اند اما صد در صد ادعای نا پوشیدگی بانوان ایرانی در ایران پیش از اسلام که مد نظر اوست،از پایه کذب و دروغ محض است.

اگر در اسلام دستور به رعایت یک پوشش مشخص داده شده،در ایران پیش از اسلام،نه تنها زن آزاد و شریف ایرانی پوشیده بوده بلکه غالبا از ترس دست درازی شاهان و اصحاب قدرت هوس ران زمانه،مخفی نگاه داشته می شده است!

باستان گرایان اسلام ستیز همیشه ( به دروغ ) سنگ فردوسی و شاهنامه را به سینه می زنند.

فردوسی در اشعارش که علاوه بر افسانه ها،به بیان تاریخ ایران نیز می پردازد داستان شیرین،همسر خسرو پرویز شاه ساسانی را حکایت می کند.

شیرویه (قباد دوم) فرزند بزرگ خسرو پرویز بود که به رسم پیشینیان خود،به طمع قدرت و تحریک موبدان زرتشتی،پدر و ۱۸ پسر خسرو،از جمله ۴ فرزند شیرین،همسر مسیحی پدرش را در طی یک کودتا به قتل می رساند.

بعد از گذشت ۵۳ روز از کشته شدن خسرو،شیرویه با هدف تصاحب همسر پدر،کسی را نزد شیرین فرستاد و گفت:در ایران از تو گناهکارتر نیست.تو شاه را به نیستی کشاندی.اکنون نزد من بیا.


چو پنجاه و سه روز بگذشت زین

که شد کشته آن شاه با آفرین


به شیرین فرستاد شیروی کس

که ای نره جادوی بی دست رس


همه جادویی دانی و بدخویی

به ایران گنکارتر کس تویی


به تنبل همی داشتی شاه را

به چاره فرود آوری ماه را


بترس ای گنهکار و نزد من آی

به ایوان چنین شاد و ایمن مپای


شیرین ازشنیدن پیغام و دشنام های او آشفته شد و گفت:کسی که به پدرش رحم نکند لایق بزرگی نیست.من نمی خواهم او را چه از دور و چه از نزدیک ببینم.


برآشفت شیرین ز پیغام او

وزان پر گنه زشت دشنام او


چنین گفت کنکس که خون پدر

بریزد مبادش بالا و بر


نبینم من آن بدکنش را ز دور

نه هنگام ماتم نه هنگام سور


زهری در صندوق داشت پس ابتدا پیامی به شیرویه داد و گفت:از سخنانت شرم کن و از خداوند پوزش بخواه.شیرویه عصبانی شد و گفت:چاره ای نداری.بیا و پادشاهی مرا ببین.


همی داشت لختی به صندوق زهر

که زهرش نبایست جستن به شهر


همی داشت آن زهر با خویشتن

همی دوخت سرو چمن را کفن


فرستاد پاسخ به شیروی باز

که ای تاجور شاه گردن فراز


سخنها که گفتی تو برگست و باد

دل و جان آن بدکنش پست باد

...

ز گفتار چونین سخن شرم دار

چه بندی سخن کژ بر شهریار


ز دادار نیکی دهش یاد کن

به پیش کس اندر مگو این سخن


ببردند پاسخ به نزدیک شاه

براشفت شیروی زان بیگناه


چنین گفت کز آمدن چاره نیست

چو تو در زمانه سخن خواره نیست


شیرین گفت:نزد تو به تنهایی نمی آیم مگر با عده ای و در صورتی که دانایان و کارآزمودگان در پیش تو باشند.سپس شیرین لباس کبود و سیاه پوشید و به همراه پنجاه نفر در درگاه شیرویه حضور یافت و فورا به گلشن شادگان،که جایگاه آزادگان گوینده بود رفت و همچون مردمان پارسا در پشت پرده نشست.


چنین داد پاسخ که نزد تو من

نیایم مگر با یکی انجمن


که باشند پیش تو دانندگان

جهاندیده و چیز خوانندگان


فرستاد شیروی پنجاه مرد

بیاورد داننده و سالخورده

...

چو شیرین شنید آن کبود و سیاه

بپوشید و آمد به نزدیک شاه


بشد تیز تا گلشن شادگان

که با جای گوینده آزادگان


نشست از پس پرده ای پادشا

چناچون بود مردم پارسا


شاه گفت:دو ماه از سوگ خسرو گذشت حالا باید همسر من شوی.من نیز مانند پدرم تو را گرامی می دارم.شیرین گفت:پاسخم را بده سپس در خدمتت هستم.تو گفتی من زن بد و جادوگری هستم.شیرویه گفت:از تندی من کینه مگیر.شیرین به کسانی که آنجا بودند،گفت:آیا شما از من بدی دیدید؟مدتها بانوی ایران بودم و جز راستی نجستم.بزرگان همه از شیرین به خوبی یاد کردند.


بسی سال بانوی ایران بدم

بهر کار پشت دلیران بدم


نجستم همیشه جز از راستی

ز من دوری بد کژی و کاستی


بسی کس به گفتار من شهر یافت

ز هر گونه ای از جهان بهر یافت


به ایران که دید از بنه سایه ام

و گر سایه تاج و پیرایه ام


بگوید هر آنکس که دید و شنید

همه کار ازین پاسخ آمد پدید


بزرگان که بودند در پیش شاه

ز شیرین به خوبی نمودند راه


که چون او زنی نیست اندر جهان

چه در آشکار و چه اندر نهان


شیرین گفت:سه چیز باعث می شود زن زیبا و شایسته تخت شاهی و سروری شود.اول اینکه شرم داشته باشد.دوم اینکه پسر به دنیا آورد.سوم اینکه بر و رو داشته باشد و موهایش پوشیده باشد.


چنین گفت شیرین که ای مهتران

جهان گشته و کار دیده سران


بسه چیز باشد زنان را بهی

که باشند زیبای گاه مهی


یکی آنک با شرم و باخواستست

که جفتش بدو خانه آراستست


دگر آنک فرخ پسر زاید او

ز شوی خجسته بیفزاید او


سه دیگر که بالا و رویش بود

به پوشیدگی نیز مویش بود


این را می گوید و برای اثبات گفته خود که هرگز کسی موی او را ندیده است چادر خود را از سر بر می دارد ومی گوید:روی و موی من این است که تا کنون کسی ندیده بود.همه از دیدن رخسار شیرین خیره شدند.


بگفت این و بگشاد چادر ز موی

همه روی ماه و همه پشت موی


سه دیگر چنین است رویم که هست

یکی گر دروغست بنمای دست


مرا از هنر موی بد در نهان

که آن را ندیدی کس اندر جهان

...

نه کس موی من پیش ازین دیده بود

نه از مهتران نیز بشنیده بود


ز دیدار پیران فرو ماندند

خیو زیر لبها بر افشاندند


شیرویه  پس از دیدن روی و موی شیرین گفت:جز تو کسی را نمی خواهم.شیرین گفت:دو حاجت دارم.شیرویه گفت:جان بخواه.شیرین پاسخ داد:همه اموالی که داشتم به من پس بدهی و باید جلوی همه با خط خود این را تایید کنی.شیرویه هم چنین کرد.شیرین هرچه داشت به درویش داد و بنده ها را آزاد کرد و به شیرویه پیغام داد در دخمه شاه را باز کن که می خواهم او را ببینم.

شیرویه پذیرفت و در دخمه را گشودند و شیرین مویه کنان چهره بر چهره خسرو نهاد و زهر هلاهل را خورد و در حالیکه کنار خسرو نشسته و تکیه بر دیوار داشت جان سپرد.شیرویه از شنیدن خبر مرگ شیرین بیمار شد.مدتی نگذشت که به شیرویه زهر دادند و او را هم کشتند.


بشومی بزاد و بشومی بمرد

همان تخت شاهی پسر را سپرد


اما نکته هایی که مد نظر ماست و این حکایت و ابیاتی که با موضوع حجاب در بر دارد را با هم مرور می کنیم:


.شیرین وقتی به دربار شیرویه می رود پشت یک پرده و حائل می نشیند:


نشست از پس پرده ای پادشا

چناچون بود مردم پارسا


.شیرین ۳ ویژگی را نشانه شایستگی و وقار زنان معرفی می کند که یکی از آن سه مورد،پوشیدگی موهاست:


سه دیگر که بالا و رویش بود

به پوشیدگی نیز مویش بود


.او چادر به سر داشته و می گوید که موها و رویش را پیش از این،کسی در جهان ندیده بوده است:


بگفت این و بگشاد چادر ز موی

همه روی ماه و همه پشت موی


سه دیگر چنین است رویم که هست

یکی گر دروغست بنمای دست


مرا از هنر موی بد در نهان

که آن را ندیدی کس اندر جهان

...

نه کس موی من پیش ازین دیده بود

نه از مهتران نیز بشنیده بود


.با توجه به ابیات شاهنامه،حتی شیرویه که فرزند همسرش بوده هم تا آن موقع،حداقل موهای شیرین را ندیده بوده است:


چو شیروی رخسار شیرین بدید

روان نهانش ز تن بر پرید


حال باید اندیشید و پرسید آیا واقعا حجاب (پوشیدگی) جزئی از فرهنگ ما نیست؟وقتی زنان اشراف و قدرتمند این چنین پوشیده بوده اند،وضعیت پوشش طبقات عوام جامعه،چه به لحاظ اصول اخلاقی و چه به لحاظ وجود امنیت کمتر نسبت به زنان اشراف،چگونه بوده است؟

آنچه واضح است نه تنها ناپوشیدگی،مرسوم و وقار نبوده،بلکه در واقع نشانه بارز بی فرهنگی (پشت کردن به فرهنگ و اصول اخلاقی ابتدایی پیشینیان) محسوب می شده است.


منابع:

.داستان های شاهنامه فردوسی،فریناز جلالی

.شاهنامه فردوسی،پادشاهی شیرویه،بخش۶


تصاویر منابع:








  • حسین عمرزاده

جلال آل احمد در سفری که در سال ۱۳۳۷ به یزد داشته سری هم به دخمه های یزد زده و آنچه در ادامه می آید از کتاب «ارزیابی شتاب زده» و مقاله «سفری به شهر بادگیرها» می باشد :

 

«...از دخمه هاشان دیدن کرده بودیم.یعنی از برج های فراموشی - از خانه های ابدی اموات زردشتیان که در آنها به بدوی ترین وضعی هنوز مردگان را در اختیار آفتاب و پرندگان می گذارند.

یزدی های زردشتی دو تا دخمه دارند.یکی دخمه گلستان که دایر است و دیگری دخمه مانکجی Manok-ji که بسته است.و هرکدام بر سر تپه ای دور از شهر.

تا پشت در دخمه ها رفتیم و آداب و رسوم دفن را پرسیدیم و از اناری که پشت سر میت روی زمین می ترکانند خوشمان آمد ولی از دهانمان در رفت و گفتیم که در کاخ فیروزه تهران رسم بهتری برای دفن اموات زردشتی دارند و بکمک سیمان گوری از سنگ می سازند و کلاه شرعی اش را یافته اند که خاک را چگونه نباید آلود.

راهنمای ما که خودش نیمچه دستوری بود (موبد مانند) سر درد و دلش باز شد و از خرافات حرفها زد و از این که حتی در کرمان هم رسم تهران را عمل می کنند ولی یزدیها عجب پابندند و هنوز می انگارند که هرچه زودتر لاشخور چشمهاشان را از کاسه در آورد زودتر به (بهشت مینو) واصل می شوند.»

 

منبع:جلال آل احمد،ارزیابی شتابزده،سفری به شهر بادگیرها،ص۱۶۴

مطالب مرتبط:نحوه تدفین مردگان در ایران باستان و دیانت زرتشتی

  • حسین عمرزاده
این‌که برخی اصرار دارند بِگویند اعراب کتابخانه‌های ما را آتش زدند، صحیح نیست.زیرا ایرانیان تا پیش از حمله‌ی اعراب با ادب شفاهی مأنوس بودند و علاقه‌ای به ادب مکتوب و نوشتن نداشتند.
بعد از یورش اعراب بود که ایرانیان و جامعه‌ی زرتشتی روی به‌سوی ادب مکتوب آوردند و خیلی از این داستان‌های شفاهی و کتب دینی در طی کتابت دچار تغییر و کم و کاستی شدند.
همچنین پیچیدگی‌های زبان پهلوی و شلختگی‌ها و کم‌کاری‌ها را در نثر آن‌زمان نیز باید اضافه کرد و نکته‌ی مهم آن‌که در دوره‌ی ساسانیان بیشترعامّه‌ی مردم بی‌سواد بودند.
نبود کتابخانه‌ها را در ایران باستان باید نتیجه‌ی این مسأله و تنبلی ایرانیان در نوشتن و نثرِ خوب دانست.





پرویز رجبی،نویسنده،مترجم،تاریخ دان و ایران شناس:


«بسیاری از مورخان ایرانی خواسته اند به هر وسیله ای که شده است،عرب ها را مسئول نابودی کتاب های ایرانی بدانند... با این همه باید با قاطعیّت گفت که داستان هرگز این گونه که به نمایش گذاشته می شود نبوده است.

...معمولا بیش از حد درباره ی از میان رفتن نوشته های پیش از اسلام مرثیه خوانده شده است.در صورتی که به نظر من پیش از اسلام به سبب رونق ادب شفاهی،به ادب مکتوب توجه چندانی نمی شده است و نبود کتاب های گوناگون را باید نتیجه این مساله و تنبلی و کندی ایرانیان در نوشتن دانست.البته گناه این تنبلی و کندی را می توان پای ناهنجار بودن خطّ پهلوی نوشت.از همین روی است که در همه ی متن هایی که از زمان ساسانیان بر جای مانده اند نوعی شلختگی و عدم تمایل به درک زیبایی های نثر به چشم می خورد.

در جلد پنجم هزاره های گمشده،به هنگام گزارش ادب دوره ی ساسانی گفتیم که حتما نهضت فرهنگی بزرگی که در زمان انوشیروان به وجود آمد،وجود دانشگاه جندی شاپور،رفت و آمد دانشمندان خارجی،رابطه ی فرهنگی همه جانبه با شبه قارّه ی هند و گرمی میدان داد و ستدهای علمی و فرهنگی نیز در جهان بینی و پیرامون نگری مردم دوره ی ساسانی بی تاثیر نبوده است.

اما به رغم این تحول در این هم نباید تردید که پیش از اسلام بیش تر مردم عامّی و بی سواد بوده اند.کلا مساله ی سواد و همگانی بودن خواندن و نوشتن تا روشن شدن تکلیف و چگونگی خطّی همگانی همچنان بلاتکلیف خواهد ماند.

...با این همه کتاب هنوز در زمان ساسانیان به مرحله ای نرسیده بوده است که بتوان سخن از کتابخانه به میان آورد.در حقیقت دوره ی ساسانی را باید دوره ی احتضار زبان فارسی (مکتوب و غیر مکتوب) به شمار آورد.

...به گمان من نثر ایرانیان پیش از اسلام به مراتب بدتر از نثر پس از اسلام بوده است.امروز کسانی که متنی پهلوی را به فارسی بر می گردانند به راستی معجزه می کنند.ادب شفاهی و نبود عادت به خواندن،دیگر جایی را برای ادب مکتوب نگذاشته بود.

...هنجار انفعالی نثر فارسی را پس از آمدن اسلام به ایران،باید در زبونی نثر پهلوی جست که تنها در گهواره لرزیده بود و هرگز بزرگ نشده بود.

سماجتی کودکانه است که هنوز هم برخی می کوشند،گناه خامی نثر پارسی را به گردن عرب و ترک و مغول بیندازند،که آمدند سوختند و کشتند و بردند و گویا زبانمان را هم بند آوردند.و در جای دیگر رجز می خوانیم که زبان رسمی دربار خلفا و مغول ها و ایلخانان ترک،فارسی بوده است.

می خواهم بگویم که ایرانیان نخست پس از اسلامی شدن و تحت تاثیر موقعیّت خاصّی،که عرب ها و اسلام در زندگی اجتماعی ایرانیان فراهم آوردند،با نوشتن مانوس شدند و با آن خوی گرفتند.

حتی به قیمت انگیختن خشم برخی،نمی توانم باور نداشته باشم که ما نوشتن و تا حدودی سرودن را مرهون عرب ها هستیم.

ما دیر یا زود باید از اصطلاح عرب جاهلیّت فاصله بگیریم.منظور ما از جاهلیت متفاوت است از منظور عرب ها!

همین عرب ها بودند که با تماس با کاغذ دیگر دل از آن نکندند.آبشخور خطّ بیش تر ملت های جهان آرامی و سامی است.سه دین توحیدی بزرگ جهان نیز،که با رخنه به سراسر جهان جغرافیای سیاسی و مدنی و فرهنگی دنیا را دگرگون کرده اند،آبشخوری سامی دارند.

این را هم هرگز فراموش نکنیم که ما از مردمی جاهل نمی توانستیم شکست بخوریم.

عرب ها ظرف ده سال تا فرغانه را مانند کف دست خود می شناختند.ما بیش از یک هزاره با یونان و روم کَل کَل زدیم و کاری از پیش نبردیم،اما عرب ها در آغاز کار خود از جبل الطّارق گذشتند و قرطبه و غرناطه را چنان آذین بستند که هنوز هم این دو شهر مایه ی غرور اسپانیایی ها هستند و علی الحساب روزیشان دست توریست هایی است که از بناهای دوره ی اسلامی این دو شهر دیدن می کنند.ما دیر یا زود باید از اصطلاح عرب جاهلیّت فاصله بگیریم!»

منبع:سده های گمشده،جلد اول،پرویز رجبی،نشر پژواک کیوان،ص ۱۳۳تا۱۲۹





  • حسین عمرزاده
وقتی می خواهند به جریان فتح ایران و در ادامه به اسلام و مسلمانان بتازند طوری قضیه را وارونه جلوه می دهند که مخاطب تصور می کند ایران پیش از اسلام چه بهشت برینی بوده و مردم در چه آسایش رویایی و آن چنانی ای به سر می بردند و بنابر ادعا اعراب (مسلمانان) ایرانیان را به بردگی و فلاکت سوق دادند.
خلاصهٔ نتیجه هدف و خواست و مقصود تمام سعی و تلاش ها و قصه پردازی های این افراد.


حسن پیرنیا ملقب به مشیر الدوله،سیاست مدار،حقوقدان و تاریخ نگار ایرانی و نخست وزیر ایران در اواخر عهد قاجار بود.


او در کتاب "ایران باستان-تاریخ ایران قدیم از آغاز تا انقراض ساسانیان" که تاکنون نیز بارها به چاپ رسیده است بصورت خلاصه به نحوه تشکیل نهضت مسلمین به طرف ایران و فتح دو دولت نامی آن زمان/دو آقای دنیای قدیم یعنی ایران و روم و دلایل اصلی فروپاشی حکومت ساسانی می پردازد و می نویسد :

«...ولی نهضت واقعی و بزرگ اعراب به خارج شبه جزیره عربستان بعد از طلوع اسلام یعنی از ربع دوم قرن هفتم میلادی شروع شد و مسلمین در این نهضت بزرگ خود با دو دولت نامی آن زمان مواجه شدند - دو دولتی که به قول پروفسور زارّه دو آقای دنیای قدیم بودند.
یکی امپراطوری روم و دیگری شاهنشاهی ایران در این ممالک زمینه ای برای فتوحات مسلمین تهیه شده بود زیرا هر دو دولت در حال انحطاط بودند و به واسطهٔ جنگ های متواتر متمادی با یکدیگر رمقی نداشتند.از طرف دیگر اعراب مردمانی بودند تازه نفس و معتاد به سختی ها و مشقت های زندگانی کویر عربستان و صحراگردی و با صرف نظر از این خصوصیات به تازه گی دارای مذهبی شده بودند که اصول تساوی و وحدت عقیده را ما بین آنها ایجاد و از خود گذشتگی و فداکاری را با علی درجه تشویق می نمود.چه اجر کشتن و کشته شدن را بهشت برین قرار می داد و غنائم و ذخائر بی شماری را در صورت فتح از خزانه این دولت های قدیم به تصرف فاتحین در می آمد.

این بود که نهضت عربی کاری کرد که سابقه نداشت.
شاهنشاهی ساسانیان واژگون و امپراطوری روم تقریبا تمام مستملکات خود را در آسیا و آفریقا فاقد گردید (اگر مسلمین دارای بحریهٔ قوی بودن. دولت روم هم منقرض می گردید) و مسلمین دولتی تشکیل دادند که از پشت دیوار چین تا جبل طارق وسعت آن بود.

در این جا به خودی خود مسئله طرح می شود ایران آن زمان در چه حالی بود؟در دو کلمه می توان آن را توصیف کرد.ایران این زمان درست فاقد تمام چیزهائی بود که مزایای مسلمین محسوب می شد زیرا آن چه در ایران آن زمان دیده می شود این است:

۱) هرج و مرج عقاید و افکار به واسطه تشتتات مذهبی (مذهب زرتشت با فرق مختلفه آن مثل زروانیان و گیومرثیان و غیره - مذهب مانی - مذهب مزدک - مذهب عیسوی - مذهب بودائی - چنان که از فصل دوم این باب معلوم خواهد شد).

۲) هرج و مرج سیاسی و نفوذ فوق العاده نجبا و روحانیین و فقدان شاه عاقل و قوی الاراده که زمام امور را به دست گرفته اصلاحاتی بنماید.بهترین دلیل این وضع تغییر دوازده شاه است در مدت چهار سال.

۳) فرسودگی و خرابی قشون از جنگ های بیهودهٔ خسرو پرویز.

۴) فقر و پریشانی مردم از دادن مالیات ها و عوارض سنگین و سرباز و و سوار که خسرو پرویز بر مردم تحمیل کرد.

۵) بالنتیجه کثرت ظلم و جور - انحطاط زراعت و تجارت و صنایع».

منبع:ایران باستان تاریخ ایران قدیم،مشیر الدوله پیرنیا،انتشارات دبیر۱۳۸۷،ص ۲۲۸-۲۲۷


  • حسین عمرزاده

پاسخی دیگر به دروغ سوزانده شدن یا تحریف کتاب ها توسط مسلمانان؛

• چرا بیشتر اوستا پس از ورود اسلام به ایران از بین رفت؟!

پروفسور کریستین سن پاسخ می دهد:


«گاهی شخص به فکر می افتد،که چرا قسمت بیشتر اوستای ساسانی،در ازمنه اسلامی نابود شده است.

می دانیم که مسلمانان زردشتیان را اهل کتاب می شمرده اند،بنابراین نابود شدن کتب مقدس آن طایفه را نمی توان به تعصب اسلامیان منسوب کرد و چنان که دیدیم بیشتر قسمت های اوستای ساسانی در قرن نهم میلادی هنوز موجود بوده،یا لااقل ترجمه پهلوی آن ها به انضمام تفسیر معروف به زند را در دست داشته اند.

مسلماً صعوبت زندگانی مادی،که در آن تاریخ گریبانگیر زردشتیان شده بود،مجال نمی داد که نسلا بعد نسل این مجموعه بزرگ مقدس را رونویسی کنند و از اینجا پی می بریم که چرا نسک های حقوقی و نظایر آن در طاق نسیان مانده است،زیرا که در آن زمان دولت زردشتی وجود نداشت * و نسک های حقوقی بی فایده و خالی از اهمیت و اعتبار می نمود.اما چرا نسک هایی را،که شامل علم مبدأ و معاد و تکوین و سایر علوم اساسی بود،حفظ نکردند؟

قرائنی در دست داریم که از روی آن می توان گفت شریعت زردشتی در قرن نخستین تسلط عرب تا حدی اصلاح شده و تغییر پیدا کرده است و زردشتیان خود مایل بوده اند،که بعضی از افسانه ها و اساطیر عامی و بعضی از اعتقاداتی را،که در فصول اوستا ثبت شده بود،حذف کنند».


منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور‌کریستین‌سن،رشید یاسمی،انتشارات‌نگاه-۱۳۸۴،ص۱۵۳-۱۵۲


*.این صعوبت زندگانی در حقیقت گریبانگیر موبدها و روحانیون زردشتی بود نه عموم مردم.بنا به نظر تاریخ دانان،من جمله دکتر زرین کوب،اهل کتاب که شامل زردشتی ها هم می شد در قلمرو اسلام در رفاه،صلح و آرامش به سر می بردند.اما موبدها چون به سیستم دولتی ساسانی و جیب مردم وابسته بودند و شغل و تخصصی هم نداشتند در نتیجه پس از فتح اسلامی و گرایش تدریجی-قلبی و گسترده پیروان مَزدَیَسنا به اسلام،مسلما این قشر دیگر همچون گذشته نمی توانستند در توانگری و تنعم بسر ببرند.

تصاویر منابع:



  • حسین عمرزاده

گاهی در گفتگو با یک سری افراد،سخنانی می شنوی که حقیقتا از تعجب نمی دانی چه یا چگونه پاسخ بدهی.

شخصی می گفت که خسرو پرویز پادشاه خوبی بوده!

شاید در بین شاهان ایران باستان در ستم و یا دیگر نقاط منفیِ حکومت داری بتوان افرادی را یافت که کمتر ظلم کرده باشند اما واقعا در مورد کسی همچون خسرو پرویز که در ظلم و خودکامگی بد نام بوده این دسته بندی صدق نمی کند و به قول کریستین سن:در خصال این پادشاه کینه توز و درون پوش و عاری از دلیری و شهامت،چیزی نمی توان یافت که کاملا شخص را به او علاقه مند کند.



پروفسور کریستین سن دانشمند و تاریخ دان شهیر دانمارکی به بیان مختصری از بیوگرافی این شاه مستبد ایران باستان که خود را «انسانی جاویدان در میان خدایان و خدایی بسیار توانا در میان آدمیان» می نامید می پردازد و می نویسد:


«باری در تاریخ طبری چند روایت مختلف ایرانی می بینیم،که از روی کمال دقت ضبط شده و بعضی از صفات خسرو پرویز را ذکر می کند،که برای تکمیل اطلاع ما راجع به شخص این پادشاه بسیار سودمند است.گوید:بخت و اقبال او را متکبر و مغرور کرد،خودخواهی و استبداد و آزمندی او به نهایت رسید،و چشم طمع به مال و ثروت مردم دوخت.یکی از مردان بیگانه را،که پسر سمی Sumai بود،و نام ایرانی گرفته،فرخزاد یا فرخان زاد خوانده می شد،به گرد آوردن خراج پس افتاده برگماشت؛او ظلم بی پایان می کرد و اموال رعیت را می گرفت.این قبیل کارهای خسرو،که موجب صعوبت زندگی مردم شد،خلق را بر او بد دل کرد.


و نیز طبری گوید:خسرو مردمان را حقیر می شمرد،و چیزهایی را خوار می داشت که هیچ شهریار عاقلی خوار نمی دارد.در جرم و عصیان به باری تعالی به جایی رسید که به رئیس نگاهبانان خاصه خود زادان فرخ فرمان داد،تا همه زندانیان را،که عددشان به ۳۶۰۰۰ تن می رسید،هلاک کند...از این گذشته،خسرو می خواست افواجی را،که از هرقل شکست یافته بودند،به قتل آورد.


اگر هرمزد چهارم به بزرگان سخت گیری می کرد و رعیت را می نواخت،خسرو پروز بالعکس،برای آکندن گنج،هم رعایا و پیشه وران را می آزرد،هم بزرگان را رنجیده خاطر می کرد.


از فرط بدگمانی و کینه وری،این شهریار همواره مترصد فرصت بود،تا خدمتگزاران مظنون و خطیر را از دم تیغ بگذراند.نخست چنان که گفتیم به وندوی و وستهم بدگمان شد،و شخص اخیر زحمت بسیار برای او فراهم کرد.پس نوبت به مردان شاه،پادگوسبان نیمروز رسید،که از خدام با وفای او بود.بنا بر قصه ای که در کتب آمده،منجمان خسرو را گفته بودند که مرگ او از جانب نیمروز است،و این نکته خسرو را نسبت به مردانشاه،که فرمانفرمایی مقتدر بود،بدگمان کرد.پس برآن شد که او را به هلاکت رساند،ولی چون خدماتش را به خاطر آورد،مصمم شد که فقط به بریدن دست راست او اکتفا کند،تا در نتیجه این سیاست از اشتغال به خدمات عالیه کشوری باز ماند.

...پس آنگاه نوبت به دیگری از بزرگان رسید،یَزدین نام،که دین نصارا داشت...این یزدین ظاهرا در دیوان خراج دارای مقامی عالی بوده است.او را مقام واستریوشان سالار دادند و وصول عشریه را به او محول کردند.هنگام لشکرکشی همراه سپاه می رفت،تا از غنیمت جنگ و خراج رعیت پیوسته خزانه را سرشار بدارد.گویند هر بامداد هزار قطعه زر به خزانه می فرستاد.

...در آن وقت که ایرانیان به بیت المقدس دست یافتند،یزدین غنیمتی گزاف به تیسفون فرستاد،من جمله از چیزهایی که در انظار عیسویان بسیار عزت داشت،قطعه ای از دار عیسی بود،که خسرو آن را با تشریفات عظیم در گنج تازه،که در پایتخت ساخته بود،قرار داد.

...منزلت این واستریوشان سالار دوامی نیافت.علت سقوط او معلوم نیست،اما هنگامی که سپاه هرقل به نواحی مغرب ایران روی نهاد،خسرو فرمان داد تا یزدین را کشتند و زنش را در شکنجه نهادند،شاید بگوید که شویش گنج های گردآورده را در کجا نهفته است.


نعمان سوم پادشاه اعراب حیره،که به دین عیسوی گرویده بود،همچنین فدای کینه جویی خسرو شد.گویند هنگامی که خسرو از پیش وهرام چوبین گریزان بود،نعمان را نزد خود خواند،و او فرمان نبرد و از دادن دختر خود به خسرو امتناع ورزید.

در فاصله سنوات ۵۹۵ و ۶۰۴،خسرو نعمان را به زندان انداخت.


...قساوت قلب خسرو گاهی چاشنی مزاح دهشتناکی هم داشت.ثعالبی گوید:خسرو را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خواندیم و تعلل ورزید.پادشاه توقیع فرمود که:اگر برای او دشوار است که به تمام بدن نزد ما آید،ما به جزیی از تن او اکتفا می کنیم،تا کار سفر بر او آسان تر شود،بگویید سر او را به درگاه ما بفرستند.


...برجسته ترین صفات خسرو میل به خواسته و تجمل بود.در سی و هشت سال ایام سلطنت خود گنج ها آکند و تجملات فراهم آورد.

در سال هجدهم سلطنت (سنه ۸-۶۰۷) مالی که خسرو به گنج جدید خود در تیسفون نقل کرد،قریب ۴۶۸ میلیون مثقال زر بود.اگر هر درهم ساسانی را یک مثقال بگیریم،تقرییا معادل ۳۷۵ میلیون فرانک طلا می شود.

از این گذشته مقدار کثیری جواهر و جامه های گرانبها داشت،که بیشتر از عجایب روزگار بود.بنا بر تخمینی که خسرو بعد از سقوطش از مال و گنج خود کرده است...دارایی او خیلی بیش از میزانی بود که فوقا مذکور افتاد.

بعد از سیزده سال سلطنت،در گنج او ۸۰۰ میلیون مثقال نقود جمع شده بود.و چون پادشاهی او به سی سال رسید،با وجود جنگ های طولانی و پر خرجی که کرد،میزان نقود او به ۱۶۰۰ میلیون مثقال بالغ گردید،که تقریبا معادل ۱۳۰۰ میلیون فرانک طلا است.واین علاوه بر غنایم جنگ بود.

افزایش ثروت او در سال های اخیر به سبب وصول بقایای مالیاتی بود که بدون اندک ترحم و رعایتی از مردم می گرفتند.از این گذشته مبالغی کثیر به عنوان غرامت اموالی که از خزانه او سرقت شده یا به طرق مختلف تلف گشته بود،از مردمان گرفت.


بالجمله،روایاتی که در منابع مختلف راجع به احوال و اطوار خسرو پرویز نقل شده،هیچ یک محرک محبت خواننده نسبت به او نیست.

در خصال این پادشاه کینه توز و درون پوش و عاری از دلیری و شهامت،چیزی نمی توان یافت که کاملاً شخص را به او علاقه‌مند کند.

اما اگرچه آزمند بود،امساک نداشت،در مواقع لزوم برای ابراز شوکت سلطنت و اظهار بزرگی شخصی خود،از بس تجمل فراهم می کرد و عجایب و غرابت نشان می داد،دیده بینندگان خیره می شد.

اگر بخواهیم به درستی سنگینی بار رعیت را بدانیم،کافی نیست که خرمن های زر و سیم و جواهر را در گنج های خسرو بنگریم،بلکه باید مبالغی هنگفتی را،که در راه عیش و عشرت خود و درباریانش به مصرف می رساند،در نظر بگیریم.»


منبع:ایران در زمان ساسانیان،آرتور کریستین سن،رشید یاسمی،انتشارات نگاه،۱۳۸۴،صفحات ۴۳۳ تا ۴۳۷


علت اصلی دفاع از خسرو پرویز توسط این افراد ممکن است به سبب برجستگی نظامی این دوره از حکومت ساسانیان باشد،همچنانکه خود پروفسور به آن اشاره می کند و می نویسد:«این شاهنشاه دولت ایران را چند سالی به شوکت و جلالی رسانید که تا آن وقت در دورهٔ ساسانی به خود ندیده بود.»[همان منبع،ص ۴۳۲]

اما باید پرسید آیا شایسته و منصفانه است از شوکت و جلالی محصول چنین پادشاهی،رفتارها و ظلم هایی که پیش تر بیان شد در جهت اسلام ستیزی ستایش و چشم بر روی حقایق بسته شود،فقط به بهانه ساختار نظامی به اصطلاح قدرتمند (از درون تهی) سپاه این دیکتاتور؟!








  • حسین عمرزاده

تاریخ گواهی می دهد در جوامع بسته و راکد مستبد که اندیشه متفاوت و «چرا گفتن» برتابیده نمی شود علم و رشد علمی جایگاه چندانی نخواهد داشت و همین رفتار از عوامل مهم پس‌رفت های ایران باستان بود.

پس رفت های نشات گرفته از حاکمیت و آیین هایی که خط و نگارش را آموخته دیوها،غیر زرتشتی ها و پیروان ادیان دیگر را دیو پرست و مستحق مجازات های وحشتناک و دانش و سواد آموزی را فقط منحصر به عده ای مشخص از اشراف مورد تایید حکومت و نه عامه مردم می دانستند.

از جمله خواسته های اولیه مردم در هر جامعه ای از حاکمیت،بهره مندی از حق بجا و مسلم آزادی بیان و اندیشه است و اساسا حکومتی که از بنیان علمی محکم عقیده اش مطمئن باشد نه تنها از وجود تفکرات و سلایق فکری متفاوت (مادامی که اصول اخلاقی را زیر پا نگذارند) نمی هراسد بلکه استقبال هم می کند.

بنابراین اگر در تاریخ چیزی تحت عنوان «استقبال مردم از فاتحان مسلمان»،«نشر اسلام بدون استفاده از زور شمشیر»،«پذیرش اختیاری و قلبی اسلام» و «فرهنگ و تمدن اسلامی» می خوانیم ریشه در اعطاء همین حق و در نتیجه احترام به شخصیت هر فرد از اجتماع دارد که هر کس می تواند خودش فکر کند و انتخاب کند.

چون تحمیل عقیده نه فقط جامعه را به نفاق و ریا کاری ودیگر رفتارهای منفی سوق می دهد بلکه از نظر اسلام هم مسلمانی ای که با زور و اجبار باشد ارزشی ندارد و در آن صورت واژه هایی همچون احتساب اجر،خشوع و...بی معنا خواهند بود.

اگر می خواهیم خروجی و جلوه عملی اسلام به طور مثال در همین موضوع "آزادی بیان و عقیده" را ببینیم و به عنوان الگو و نمونه ذکر کنیم همانطور که تاریخ نگاران اینگونه عمل کردند،شایسته است رفتار صحابه و مسلمانان صدر اسلام که شاگردان پیامبر صلی الله علیه وسلم بودند و قرآن نیز با فرمایش امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَىٰ [سوره حُجُرات-۳] بر قبولی آنها در آزمون دین داری صحه گذاشته است را در زمان حکومت داری مطالعه و بررسی کنیم.

به جهت اهمیت نام دکتر زرین کوب و کتاب های ایشان در نزد اسلام ستیزان باستان گرا پس چه خوب است با توجه به همین موضوع و با استناد به نوشته های دکتر،به نحوه برخورد صحابه و طبقات اول مسلمانان هنگام فتح ایران با اهل کتاب بپردازیم.

ایشان در کتاب «کارنامه اسلام» می نویسند:


« • نشر اسلام در بین مردم کشورهای فتح شده به زور جنگ نبود خاصه در جاهایی که مردم،از نظر اسلام،اهل کتاب بودند یا در ردیف آن-یهود،نصارا،مجوس،و صابئین.


• حتی بعدها بت پرستان اروپا و هند و تبت نیز توانستند به عنوان مجوس در قلمرو اسلام با پرداخت جزیه در صلح و آزادی به سر برند.


• در اوایل زمان عباسیان بقایای مردم حران-یونانیان عراق- نیز خویشتن را صابئین خواندند و به این گونه در ذمهٔ مسلمین در آمدند.


• در واقع،این اهل کتاب به هیچ وجه مجبور به قبول اسلام نمی شدند.


• یهود بی شک در قلمرو اسلام راحت تر و مرفه تر بودند تا در قلمرو نصارا.


• نصارای شرق نیز -نسطوریان،یعقوبیان و جزآنها- در قلمرو اسلام بیشتر از روم آسایش داشتند.


• مجوس هم جزیه یی که به اسلامیان می پرداختند به مراتب سبک تر و راحت تر از مالیات سرانه یی بود که پیش از آن به حکومت خویش - ساسانیان - می دادند.


• مشاهدهٔ پیروزی مسلمین بر دولت های مجوس و نصارا که هیچگونه معجزه یی هم برای حفظ آنها -مخصوصاً نصارا که دائم منتظر ظهور معجزات بودند- روی نداد ظاهراً از اسباب عمده شد در روی آوردن اهل کتاب به اسلام.


• سادگی و روشنی مبانی اسلام،و مناسبت عقاید اسلامی با مذاهب اهل کتاب،هم خود از جهات توجه اهل کتاب به اسلام بود.


• روی هم رفته اهل کتاب در قلمرو اسلام در صلح و آرامش به سر می بردند.


• اسلام رفته رفته در سرزمین های فتح شده انتشار و قبول می یافت و این انتشار و قبول نه از راه عنف و فشار بود.


• این فتوحات خیره کننده - که تا حدی به تقدیر الهی یا معجزهٔ اسلامی تعبیر شد - در واقع فقط بدان سبب امکان داشت که همه جا در قلمرو ایران و بیزانس مقدم مهاجمان را عامهٔ مردم با علاقه استقبال کردند.


• اگر عامهٔ مردم این ممالک با مهاجمان به چشم عداوت می نگریستند این فتوح چنین آسان پست نمی داد.


• بدینگونه،هنوز یک ربع قرن از هجرت پیغمبر نگذشته بود که بیرون از جزیرة العرب،از تیسفون ساسانی گرفته تا اسکندریهٔ بیزانسی،همه جا قلمرو اسلام بود با بانگ اذان که شهادت می داد به وحدت خدا و رسالت محمد.»


منبع:کارنامه اسلام،عبدالحسین زرین کوب،شرکت سهامی انتشار،۱۳۴۸،شماره۱۰۰،،بخش اول،صفحات ۴-۳-۲-۱





  • حسین عمرزاده

در پست های گذشته،متن پرسش و پاسخ خاقان چین با پیک یزدگرد در مورد سپاه مسلمانان (صحابه) تقدیم شد که خاقان در پایان گفتگو ضمن تایید هدف و منش سپاه مسلمانان و در قالب نوعی پیش بینی و خیرخواهی به یزدگرد نوشته بود:

این قوم که فرستادۀ تو وصفشان را با من گفت،مادام که چنین باشند،اگر آهنگ کوه کنند آن را از پیش بردارند و اگر فراهم باشند مرا نیز از جای ببرند.


اما صرف نظر از دیدگاه شاه چین یا حتی پیش از او،نظر نجاشی پادشاه مسیحی حبشه در ارتباط با عقیده و سرانجام مسلمانان،جالب است که «رستم» سردار سپاه ساسانی هم علی رغم تعداد کم نفرات و ساز و برگ جنگی ضعیفی که مسلمانان داشتند و برای ساسانیان مضحک و خنده آور هم بود،به بنای محکم عقیده و پیروزی نهایی آنان پی برده بود.

باور و حقیقتی به اصطلاح تلخ که به مزاج گروهی خوش نمی آمد غافل از آنکه نپذیرفتن حقیقت،در واقعیت آن خللی ایجاد نمی کند.



استاد دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» می نویسد:


«نوشته اند،که در قادسیه«چون هر دو لشکر به هم رسیدند و عجم ترتیب آلات و اسلحه عرب را مشاهده کردند بدیشان می خندیدند و نیزه های ایشان را به دوک زنان تشبیه می کردند.

رسولان سعد پیش رستم تردد آغاز نهادند.هرکه به رسالت آمدنی رستم را دیدی بر تخت زرین نشسته تاج بر سر،و بالش های به زر بافته نهاده،بساط های مذهّب انداخته و تمامت لشکر او را آراسته به سلاح های نیکو و جامه های با تکلف و پیلان بر در بارگاه داشته.

رسول سعد شمشیر حمایل کرده و نیزه در دست گرفته بیامدی و شتر نزدیک تخت رستم ببستی.

عجم بانگ برآوردی،رستم ایشان را منع کردی و رسول را نزدیک خواندی.

رسول همچنان با سلاح پیش او رفتی.آهن بن نیزه را بر بساط نهادی وقت بودی که بساط را سوراخ کردی و بر نیزه نیز تکیه کرده با رستم سخن گفتی.

رستم مردی عاقل بود در سخنان ایشان تأمل کردی همه بر قانون حکمت و حزم یافتی و از آن بیندیشیدی و هراس بر او مستولی گشت.

و از جمله یکی آن بود که از پیش سعد هر نوبت رسولی دیگر می آمد و یک کس را دو نوبت نمی فرستاد.

رستم به یکی از رسولان گفت:چه سبب است که امیر شما در هر نوبت رسولی دیگر می فرستد و یک کس دو بار به رسالت نمی آید؟!

رسول گفت:سبب آن است که امیر ما در راحت و زحمت میان سپاه عدل و سویت می کند و روا نمی دارد که یک شخص را متعاقب زحمت دهد و دیگران آسوده باشند و رستم ازین سخن و از استقامت سیرت ایشان منفعل شد و بدانست که بناء عرب بر اصلی محکم است.

و روزی رستم با یکی از رسولان که نیزه در دست داشت گفت:این دوک که در دست توست چیست؟

او گفت:آتش پاره را از کوچکی و بزرگی عیبی نباشد.

و با دیگری گفت:غلاف شمشیر ترا بسی کهنه می بینم!

رسول گفت:اگرچه کهنه است اما تیغ نو است و جودت شمشیر در نفس او باشد نه در غلاف متکلف.

رستم از جواب های مسکت ایشان متأثر شد و یاران خود را گفت:این جماعت اعراب را در آنچه می گویند و مردم را به آن دعوت می کنند حال از دو بیرون نباشد یا صادق باشند یا کاذب.

اگر کاذبند قومی که بر محافظت عهد و کتمان سِر تا این غایت بکوشند و از هیچ کس از ایشان حرفی که مخالف دیگران باشد نتوان شنود در غایت حزم و شهادت باشند و اگر صادقند در برایر ایشان هیچ کس تاب ندارد.

لشکر عجم از این سخن به غایت گرفته شدند و بانگ برآوردند و گفتند:این سخن بیش مگوی و از نوادری که از این مجهولان می شنوی متعجب مشو و بر محاربت ایشان تصمیم عزم واجب دار.

رستم گفت:این سخن با شما نه از آن می گویم که بر مقاتله ایشان جازم نیستم بلکه شما را از حال ایشان تنبیه می کنم و سخنی که در دل من است با شما می گویم...»این برخوردهای گستاخ و این سخنان پر شور،ملازمان رستم و سپاهیان ایران را می ترساند و به شگفت می انداخت».


منبع:دو قرن سکوت،دکتر عبدالحسین زرین کوب،فانوس سپهر،۱۴۰۱،ص۵۴،۵۵و۵۶




  • حسین عمرزاده

حداقل از طریق رسانه ها شنیده و دیده ایم که یک دیکتاتور پس از سقوط خود و پیروزی مردم،اگر موفق به فرار شده ثروت و گنجینه هنگفتی هم به همراه خود به غارت برده.

از آنجایی که دیکتاتورها شباهت های بسیاری با هم دارند شاید جالب باشد بدانید که در تاریخ ایران باستان هم از این نوع افراد و رفتارها داشته ایم.

البته لازم به یادآوری است بنا به نظر دکتر همایون کاتوزیان،تاریخ شناس و از اساتید دانشگاه آکسفورد انگلستان: در ایران باستان چیزی فراتر و متفاوت از دیکتاتوریسم و دسپوتیسم (غربی) و آن هم استبداد به معنای واقعی کلمه وجود داشت که شاه خود را ملزم و مقید به رعایت هیچ قانون و سلسله مراتبی نمی دانست.

در هر صورت یکی از این نمونه های تاریخی که مورد بحث ماست جریان تلاش یزدگرد سوم،آخرین پادشاه مستبد ساسانی برای به سرقت بردن ثروت و گنجینه ملی ایرانیان هنگام فرار است.


طبری،تاریخ نویس و دانشمند مسلمان ایرانی-آملی می نویسد:


«وقتی یزدگرد آنچه را در مرو نهان بود فراهم آورد،شتابان شد و می خواست آن را که قسمت مهمی از گنجینه های پارسیان بود از مرو ببرد و قصد داشت به خاقان ملحق شود.


پارسیان بدو گفتند:چه خواهی کرد؟

گفت:می خواهم به خاقان ملحق شوم و با وی باشم تا به چین روم.

گفتند:آرام باش که این برای ما زشت است که به مملکت قومی دیگر روی و سرزمین و قوم خویش را واگذاری،ما را سوی عربان بر که با آنها صلح کنیم که مردمی درست پیمان و دیندارند و بر مملکت ما تسلط دارند،دشمنی که در مملکتمان بر ما تسلط دارد بهتر از دشمنی است که در مملکت خویش بر ما تسلط یابد که دین ندارد و از درست پیمانی او خبر نداریم.


اما یزدگرد نپذیرفت و آنها نیز از او نپذیرفتند و گفتند:گنجینه ها را بگذار که سوی دیار خویش بریم تا کسانی که بر آن تسلط دارند از دیار ما سوی دیار بیگانه نبرند.


اما یزدگرد نپذیرفت.


گفتند:نمی گذاریم ببری.


آنگاه از او کناره گرفتند و او را با اطرافیانش واگذاشتند و با هم جنگیدند که یزدگرد مغلوب شد و گینجینه ها را گرفتند و به تصرف در آوردند و شاه را رها کردند.»


منبع:تاریخ طبری،ترجمه ابوالقاسم‌پاینده،جلد ۵،صفحه ۲۰۰۲


  • حسین عمرزاده


جُرجی زیدان تاریخ نگار و نویسنده مسیحی در خصوص دادگستری،پرهیزکاری و خوشرفتاری مسلمانان (مراد : طبقه اول مسلمانان-صحابه پیامبر صلی الله علیه وسلم) و بازخورد این خصوصیات در فتوحات و استقبال مردم از آیین فاتحان می گوید :


چه کسی می تواند منکر تاثیر این صفات پسندیده باشد و چه کسی می تواند منکر شود که بزرگان اسلام در آغاز کار دارای این صفات نبودند؟

رعایای ایران و روم که تحت استیلای مسلمانان در می آمدند از دوزخ جور و ظلم به بهشت عدل و انصاف انتقال می یافتند.

‏...شکی نیست که این دادگستری و پرهیزکاری،عامل مؤثری در تسریع فتوحات اسلامی بوده است.

 ‏

 ‏تاریخ تمدن اسلام ج ۱ ص ۵۲ تا ۵۴


در این پست صفحاتی از تاریخ طبری و محتوای نامه شاه چین به درخواست کمک یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی تقدیم می گردد که خود به منزله پاسخ به بسیاری پرسش ها و شبهه ها در زمینه دین اسلام و درستکاری و درست پیمانی مجریان راستین آن یعنی صحابه پیامبر صلی الله علیه وسلم و التزام و وفاداری قلبی و عملی آنان به اسلام است.


طبری می نویسد :


«به فرستاده ای که یزدگرد سوی شاه چین روانه کرده بود و با وی هدیه فرستاده بود برخوردند که پاسخ شاه چین را به نامۀ یزدگرد همراه داشت و از او پرسیدند چه خبر بود؟

گفت:وقتی نامه و هدیه ها را پیش وی بردم این چیزها را که می بینید به ما عوض داد.

هدیۀ شاه چین را به آنها نشان داد و گفت:این نامه را به جواب یزدگرد نوشت و به من گفت:

می دانم که باید شاهان،شاهان را بر ضد غالبان یاری دهند.وصف این قوم را که شما را از دیارتان بیرون کرده اند بگوی که شنیدم از کمی آنها و بسیاری خودتان سخن کردی.

غلبۀ امثال این گروه کم بر شما که گفتی بسیار بوده اید به سبب صفات خوب آنها و صفات بد شماست.

گفتم:هر چه خواهی بپرس؟

گفت:آیا درست پیمانند؟

گفتم:آری

گفت:پیش از آنکه جنگ آغاز کنید با شما چه می گویند؟

گفتم:ما را به یکی از سه چیز می خوانند:یا دینشان که اگر پذیرفتیم ما را همانند خودشان می دانند یا جزیه و حفاظت،یا جنگ.

گفت:اطاعت آنها از امیرشان چگونه است؟

گفتم:از همه کسان نسبت به سالار خود مطیع ترند.

گفت:چه چیزها را حلال می دانند و چه چیزها را حرام؟

به او گفتم.

گفت:آیا چیزی را که بر آنها حلال شده حرام می کنند یا چیزی را که بر آنها حرام شده حلال می کنند؟

گفتم:نه

گفت:این قوم تباه نمی شوند تا حلالشان را حرام کنند و حرامشان را حلال کنند.

آنگاه گفت:لباسشان چگونه است؟

به او گفتم.

از مرکوبشان پرسید.

گفتم:اسبشان عربی است و وصف آن بگفتم.

گفت:چه نیکو قلعه ایست.

آنگاه وصف شتر را که با بار می خوابد و می چرد با وی گفتم.

گفت:این صفت چهارپایان گردن دراز است.

آنگاه به یزدگرد نوشت:

اگر سپاهی سوی تو نمی فرستم که آغاز آن به مرو و آخرش به چین باشد،به سبب آن نیست که از تکلیف خویش غافلم.

ولی این قوم که فرستادۀ تو وصفشان را با من گفت،مادام که چنین باشند،اگر آهنگ کوه کنند آن را از پیش بردارند و اگر فراهم باشند مرا نیز از جای ببرند،با آنها صلح کن و خشنود باش که با هم به یک دیار باشید و مادام که ترا تحریک نکنند تحریکشان مکن.»


منبع:تاریخ طبری،ترجمه‌ابوالقاسم‌پاینده،جلد پنجم،صفحات ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵





  • حسین عمرزاده