| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

ابن عَساکِر رَحِمَهُ الله :

"هیچ چیزی همچون زنان صالح ، به اصلاح شخصیت مردان کمک نمی‌کند".

مَا أَعَانَ عَلَى نَظْمِ مُرُوءَاتِ الرِّجَالِ كَالنِّسَاءِ الصَّوَالِحِ.

تاریخ دمشق (۱۵۴/۲۲)

  • حسین عمرزاده

یک شب مردی مست به ایستگاه قطار می رود و از یکی از دوستانم می پرسد:

«کجا می توانم برای دختر کوچکم یک هدیه بخرم؟ او یازده سالش است و من دلم می خواهد چیزی برایش بخرم».

دوستم پرسیده بود: «چرا می خواهی به او هدیه بدهی؟»

مرد مست پاسخ داده بود: «معلوم است، می خواهم او را خوشحال کنم.»

او گفت: «می شود هدیه ای را پیشنهاد کنم که واقعاْ او را خوشحال کند؟»

مرد مست پرسیده بود که آن هدیه چیست؟ و دوستم گفته بود:

«به او پدری سر به راه هدیه بده. این کار او را خیلی خوشحال خواهد کرد

  • حسین عمرزاده

زنی نزد قاضی موسی بن اسحاق آمد و «ولیِّ» او مدعی شد که شوهرش مبلغ ۵۰۰ دینار به عنوان مهریه باید به او بپردازد.


شوهر چنین ادعایی را انکار کرد.


در این هنگام قاضی به ولی زن گفت: آیا شاهدی داری؟


گفت: آنها را آورده ام


سپس قاضی یکی از شاهد ها را خواست تا ضمن نگاه کردن به چهره زن به هنگام شهادت به او اشاره نماید.


بنابراین شاهد برخاست و به زن گفت بایست


شوهر گفت:چه کار می کنید؟!!


وکیل گفت:به صورت زنت نگاه می کنند تا او را درست بشناسند.


شوهر گفت:همانا من قاضی را گواه می گیرم که او این مهریه ای را که ادعا می کند بر ذمه ام دارد و نیازی نیست تا چهره اش را (در حضور مردان نامحرم) نمایان سازد.


زن که این واکنش (و غیرت مرد) را دید گفت:

من هم قاضی را گواه می گیرم که این مهریه را به او بخشیدم و او را از این مساله در دنیا و آخرت معاف کردم


قاضی با دیدن این رفتار زن و مرد گفت:


این کار شما در فضایل و مکارم اخلاق ثبت می شود.


تاریخ بغداد - الخطیب البغدادی - ج ١٣ - الصفحة ٥٥

  • حسین عمرزاده

مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت : تو توانستی در عرض سی روز پسرم را ملتزم به انجام نمازهایش در مسجد بکنی .. کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم !

واشک در چشمانش جمع شد ..

عروس جواب داد : مادر داستان سنگ و گنج را شنیده ای ؟ می گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود ، مردی  تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد ..

با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد ...و خسته شد .. مردی از راه رسید و گفت : تو خسته شده ای ، بگذار من کمکت کنم ..

مرد تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست ، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد.

طلای زیادی زیر سنگ بود ..

مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت : من پیدایش کردم ، کار من بود ، پس مال من است ..

مرد اول گفت : چه می گویی من نود ونه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی !

مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند .. و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند ، 

مرد اول گفت : باید مقداری از طلا را به من بدهد ، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم...

و دومی گفت :  همه ی طلا مال من است ، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم ...

قاضی گفت :

 مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست ، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست .. اگر او نود ونه ضربه را نمیزد ، ضربه صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند ...

و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی .. ، و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم !!

چه عروس خوش بیان و خوبی ، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد ..

و نگفت : بله مادر من چنینم و چنانم ، تو نتوانستی و من توانستم ...

بدین گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است ..

اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه می گیرد ...


جای بسی تفکر و تأمل دارد ، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می دانند کم نیستند ... اما خداوند از مثقال ذره ها سوال خواهد کرد.

  • حسین عمرزاده

جلوی تاکسی نشسته بودم و داشتم شماره‌های به‌دردنخور را از گوشی‌ام پاک می‌کردم. پسر جوانی که عقب نشسته بود از راننده پرسید: «عمو از گوشیت راضی هستی؟» به راننده نگاه کردم. موبایل دستش نبود و داشت رانندگی می‌کرد. برگشتم و به پسر جوان نگاه کردم. پسر جوان هم به من خیره شده بود. فهمیدم که سوالش را از راننده نپرسیده و از من پرسیده است.  به پسر جوان گفتم: «با منید؟» پسر گفت: «بله، گوشیه خوبیه؟» گفتم: «چرا به من گفتین عمو؟» پسر گفت: «چی بگم؟... بگم پدرجان؟... بگم استاد؟».‌

‌سنم خیلی از پسر جوان بیشتر نبود... توی آینه نگاه کردم. اشتباه می‌کردم سنم خیلی بیشتر بود.‌

‌به نسبت پسر جوان من همان عمو، استاد یا پدرجان بودم. راننده هم مثل من عمو، استاد یا پدرجان بود. به راننده نگاه کردم راننده هم به من نگاه کرد.  از راننده پرسیدم: «ما زود پیر نشدیم؟» راننده گفت: «هم آره، هم نه... همینه دیگه» بعد گفت: «اینها هم زود پیر میشن... چشم به هم بزنی اینها جای ما نشستن»‌

گفتم: «اونوقت ما کجاییم؟» راننده گفت: «ما مردیم» گفتم: «چه زود!» راننده گفت: «آره صد سالگی‌ هم که بمیریم باز جوانمرگ شدیم.» و خندید. من هم به زور خندیدم.‌

‌پسر جوان گفت: «عمو از گوشیت راضی هستی؟» گفتم: «ولم کن» راننده به پسر جوان گفت: «آره، اینا گوشی‌های خوبیه»...‌

‌چند دقیقه بعد من و راننده از تاکسی پیاده شدیم و پسر جوان آمد جلوی تاکسی نشست.‌


‌سروش صحت

  • حسین عمرزاده

گفت:«فلانی خیلی زن ذلیله!»

گفتم:«از کجا فهمیدی؟!»

گفت:«خانمش به خانم من گفته که فلانی توی کارهای خونه کمک می کنه!»

گفتم:«چه اشکالی داره؟!»

گفت:«مرد خلق شده واسه اینکه آچار بگیره دستش بره زیر تریلی نه اینکه توی خونه ظرف بشوره و سبزی پاک کنه!»

گفتم:«این چیزی که تو می گی نشونه مرد بودن نیست و اون کارهایی ام که فلانی توی خونه انجام می ده نشونه زن ذلیل بودن نیست!»

گفت:«علّامه دهر!تو بگو به کی می گن زن ذلیل؟!»

گفتم:«زن ذلیل به کسی می گن که زنش رو خوار و ذلیل کنه.»

گفت:«اِ...نه بابا!ما تا دیروز فکر می کردیم زن ذلیل به آدم بدبختی می گن که ذلیلِ زنش باشه!»

گفتم:«کسی که توی کارهای خونه به زنش کمک می کنه،ذلیلِ زنش نیست،زنش براش عزیزه».

پی نوشت؛

پیامبر (صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم) فرمودند: «خیرکم خیرکم لأهله، وأنا خیرکم لأهلی»

یعنی:

«بهترین شما کسى است که براى خانواده‌خود بهتر است، و من از همه شما براى خانواده خود بهترم.»

سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۶۳۶ ح ۱۹۷۷؛ صحیح ابن حبان، ج ۹، ص ۴۹۱ ح ۴۱۸۶ - حدیث صحیح

و از اُمُّ المُؤمِنین عایشه رَضِیَ اللهُ عَنها پرسیده شد، پیامبر(صلی الله علیه و سلم) در خانه  چه کاری انجام می‌داد؟  در پاسخ فرمود:

«کان یکون فی مهنة أهله - تعنی خدمة أهله»

یعنی: «در خدمت خانواده‌اش بود.»

صحیح البخاری، ج ۱، ص ۱۳۶ ح ۶۷۶.

  • حسین عمرزاده

از دید برخی، زندگی مانند زیستن در جنگل است ، یا می خوری یا خورده می شوی

این دیدگاه، پایین ترین سطح آگاهی فرد است

زندگی یک مبارزه است اما نه با دیگران .زندگی مبارزه ای است برای رشد و پیشرفت .گاه برای بقا و گاه برای رویاها

مانند یک کوهنورد که با چالش های بسیار روبروست. هم برای زنده ماندن هم برای فتح قله


زندگی، هم راه است هم چالش های سر راه


خود را یک مبارز بدانید، خستگی ناپذیر اما آرام


یک کوهنورد پیش از اینکه جسم ورزیده ای داشته باشد و بیش از آنکه به ابزارهای مناسب نیاز داشته باشد، به ذهن و روحیه قوی نیاز دارد.

  • حسین عمرزاده