| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فردوسی» ثبت شده است

آیا ایران «یک شبه» مسلمان شد و اعراب و فاتحان مسلمان ایران،«بی فرهنگ» بودند؟

خانم دکتر پروانه پور شریعتی،استاد تاریخ و ایران شناسی/دانشکده تکنولوژی نیویورک:

«یکی از روایات بسیار نادرستی که در حافظه ملی ایرانیان شکل گرفته این است که اعرابی که به ایران حمله کردند یک مشت اعراب به اصطلاح بی فرهنگی بودند که حمله کردند تا اسلام را ترویج کنند.

در صورتی که قشر اصلی اعرابی که به ایران حمله کردند،از بازرگانانی بودند که در مدینه،تا حدی مکه،در شام بزرگ و در جزیره و بین النهرین سکونت می کردند و با راه های بازرگانی آشنا بودند.

یکی از خواسته های این اعراب این بود که از حالت واسطه بودن در راه های بازرگانی درآیند و به مراکز داد و ستد بروند.

زیشان فرستاده آمد به من ... سخن رفت هرگونه بر انجمن

که از قادسی تا لب جویبار ... زمین را ببخشیم با شهریار

وزان سو یکی برگشاییم راه ... به شهری کجا هست بازارگاه

بدان تا خریم و فروشیم چیز ... ازین پس فزونی نجوییم نیز

چنانکه در شاهنامه فردوسی می خوانیم،در جنگ قادسیه،رستم فرخ هرمز،قبل از اینکه به جنگ برود،به همه خانواده های پَهلَو می گوید که دوستان،این ها می گویند ما به دیهیم شما کاری نداریم،به اقلیم شما کاری نداریم،و فقط می خواهیم به بازارگاه ها،در ماوراء رود برویم و آنجا داد و ستد کنیم.بعد فامیلش گفتند که این ها - فقط - حرف است،و در نتیجه با آنها جنگید.

رستم فرخ هرمز تا دقیقه آخر با اعراب مراوده و مصاحبه داشت و وقتی که در جنگ قادسیه مرد،برادرش مراقبت از یزدگردی را که ۶-۷ سالگی به حکومت رسیده به عهده می گیرد.و به او می گوید بیا به طبرستان و توس و گرگان برو،همه طرفدارهای تو آنجا هستند.او در جواب می گوید نه من می خواهم به آسیای مرکزی بروم.

نهایتاً وقتی که فرخزاد پاسخ یزدگرد را می شنود،او را رها می کند و به طرف غرب بر می گردد و می گوید که این هم که رفت،«ندانم که کی دانم این شاه کی»،یعنی دیگر نمی دانم شاه برای من کیست،و از آن به بعد شروع به مسالمت جویی می کند.

به همین خاطر بود که چون شاخه بسیار مهمی از راه بازرگانی ابریشم از راه مناطق همین خانواده های پَهلَو می گذشت - یعنی راه بازرگانی خراسان بود - پارت ها با اعراب به مسالمت رسیدند،به این شرط که اعراب در اقلیم شان سکونت نکنند و با حکومت شان کاری نداشته باشند،به آسیای مرکزی بروند و همانطور که خودشان قول داده بودند داد و ستد کنند.

در نتیجه این شبهه ای که ما در حافظه ملی مان داریم که اعراب آمدند و اسلام آوردند و یک شبه ایران مسلمان شد و اصولاً آنها قوم بی فرهنگی بودند که آمدند و بر اقلیم و سرزمین ما حاکم شدند،روایت بسیار نادرستی است.»

منبع:برگرفته شده از ویدئوی مصاحبه ایشان با بی.بی.سی فارسی

دریافت ویدئو کلیپ - کیفیت 360p

  • حسین عمرزاده

دکتر زرین کوب می نویسد که شاهنامه هرگز در مسیر تایید موبدان و زرتشتیان نیست:

«اگر دنیای شاهنامه بر یک روح فلسفی استوار است آن روح فلسفی روح ملی،روح مردم میانه حال شهری است نه روح موبدان،روح تعلیم زرتشتی.

تسامحی که در مجموع شاهنامه نسبت به مسأله دین وجود دارد،امری است که ارتباط به طرز فکر طبقات متوسط شهری دارد و نمی تواند با طرز فکر وارثان کرتیر و تنسر و ابرسام هماهنگ باشد.

حتی فکر زروانی که نوعی جبر و تسلیم اعتدال آمیز را در وجود تعدادی از قهرمانان شاهنامه نشان می دهد انعکاس طرز فکر همین طبقات شهری است که در ثنویت خشن آیین رسمی موبدان،رضایت خاطر نمی یافته اند.»

«...همین داستان رستم و اسفندیار که روی هم رفته شاید عالیترین قسمت های شاهنامه باشد بی شک در پایان عهد ساسانیان مشهورترین قسمت حماسه ایران بود.چنانکه حتی نضر بن حارث وقتی به تحریک قریش در مکه می خواست پیغمبر را بیازارد برای آنکه مردم را از آیات قرآنی و قصه های انبیا که در قرآن بود منصرف سازد برای آنها به قول خودش قصه یی بهتر عرضه می کرد:قصه رستم و اسفندیار.

شکست اسفندیار که در واقع قهرمان محبوب طبقه موبدان و ویسپوهران مزدیسنی است و آنها حتی برای وی یک هفت خان هم نظیر هفت خان رستم ساخته اند درین قصه مخصوصاً به چاره و تعلیم سیمرغ منسوب شده است و آن رمزی است از وجود طبقه یی که تأثیر وجودش در جریان کارها مرئی هست اما وجود خودش نامرئی است-دبیران،دهقانان،و هوتخشان.

مورد خود گشتاسپ نشان می دهد که شاهنامه - و مأخذ آن خوتای نامک - به هیچ وجه در مسیر تصویر و تجسم آرمان های طبقه موبدان نبوده است.

چون در سنت های موبدان گشتاسپ به عنوان پشتیبان و مروج آیین زرتشت چهره یی درخشان است در صورتی که شاهنامه او را نمونه یی از بدعهدی و خودخواهی معرفی می کند که حتی پسرش را نیز در راه حفظ موقعیت خویش فدا می کند.

یک مورد دیگر که باز نشان می دهد شاهنامه حاکی از ایدئال طبقات موبدان نیست در مورد کشته شدن داراست که قاتل و در عین حال وزیر او یک موبد است - یکی موبدی نام او ماهیار.»

منبع:نامورنامه،عبدالحسین زرین کوب،انتشارات سخن،۱۳۸۱،ص۱۶۴-۱۶۵-۱۶۸و۱۶۹

  • حسین عمرزاده

در نقش فعال حقوق بشر و زنان مصاحبه ( و به مخاطبین القاء ) می کرد و می گفت که:«حجاب،فرهنگ ما (ایرانی ها) نیست»!

بماند که با توجه به ویدئوهای موجود تا همین صد سال پیش (صرف نظر از نوع دین و آیین) در همان کشوری که این خانم پناهنده شده هم زنان متشخص،در حد خودشان محجبه (پوشیده) بوده اند اما صد در صد ادعای نا پوشیدگی بانوان ایرانی در ایران پیش از اسلام که مد نظر اوست،از پایه کذب و دروغ محض است.

اگر در اسلام دستور به رعایت یک پوشش مشخص داده شده،در ایران پیش از اسلام،نه تنها زن آزاد و شریف ایرانی پوشیده بوده بلکه غالبا از ترس دست درازی شاهان و اصحاب قدرت هوس ران زمانه،مخفی نگاه داشته می شده است!

باستان گرایان اسلام ستیز همیشه ( به دروغ ) سنگ فردوسی و شاهنامه را به سینه می زنند.

فردوسی در اشعارش که علاوه بر افسانه ها،به بیان تاریخ ایران نیز می پردازد داستان شیرین،همسر خسرو پرویز شاه ساسانی را حکایت می کند.

شیرویه (قباد دوم) فرزند بزرگ خسرو پرویز بود که به رسم پیشینیان خود،به طمع قدرت و تحریک موبدان زرتشتی،پدر و ۱۸ پسر خسرو،از جمله ۴ فرزند شیرین،همسر مسیحی پدرش را در طی یک کودتا به قتل می رساند.

بعد از گذشت ۵۳ روز از کشته شدن خسرو،شیرویه با هدف تصاحب همسر پدر،کسی را نزد شیرین فرستاد و گفت:در ایران از تو گناهکارتر نیست.تو شاه را به نیستی کشاندی.اکنون نزد من بیا.


چو پنجاه و سه روز بگذشت زین

که شد کشته آن شاه با آفرین


به شیرین فرستاد شیروی کس

که ای نره جادوی بی دست رس


همه جادویی دانی و بدخویی

به ایران گنکارتر کس تویی


به تنبل همی داشتی شاه را

به چاره فرود آوری ماه را


بترس ای گنهکار و نزد من آی

به ایوان چنین شاد و ایمن مپای


شیرین ازشنیدن پیغام و دشنام های او آشفته شد و گفت:کسی که به پدرش رحم نکند لایق بزرگی نیست.من نمی خواهم او را چه از دور و چه از نزدیک ببینم.


برآشفت شیرین ز پیغام او

وزان پر گنه زشت دشنام او


چنین گفت کنکس که خون پدر

بریزد مبادش بالا و بر


نبینم من آن بدکنش را ز دور

نه هنگام ماتم نه هنگام سور


زهری در صندوق داشت پس ابتدا پیامی به شیرویه داد و گفت:از سخنانت شرم کن و از خداوند پوزش بخواه.شیرویه عصبانی شد و گفت:چاره ای نداری.بیا و پادشاهی مرا ببین.


همی داشت لختی به صندوق زهر

که زهرش نبایست جستن به شهر


همی داشت آن زهر با خویشتن

همی دوخت سرو چمن را کفن


فرستاد پاسخ به شیروی باز

که ای تاجور شاه گردن فراز


سخنها که گفتی تو برگست و باد

دل و جان آن بدکنش پست باد

...

ز گفتار چونین سخن شرم دار

چه بندی سخن کژ بر شهریار


ز دادار نیکی دهش یاد کن

به پیش کس اندر مگو این سخن


ببردند پاسخ به نزدیک شاه

براشفت شیروی زان بیگناه


چنین گفت کز آمدن چاره نیست

چو تو در زمانه سخن خواره نیست


شیرین گفت:نزد تو به تنهایی نمی آیم مگر با عده ای و در صورتی که دانایان و کارآزمودگان در پیش تو باشند.سپس شیرین لباس کبود و سیاه پوشید و به همراه پنجاه نفر در درگاه شیرویه حضور یافت و فورا به گلشن شادگان،که جایگاه آزادگان گوینده بود رفت و همچون مردمان پارسا در پشت پرده نشست.


چنین داد پاسخ که نزد تو من

نیایم مگر با یکی انجمن


که باشند پیش تو دانندگان

جهاندیده و چیز خوانندگان


فرستاد شیروی پنجاه مرد

بیاورد داننده و سالخورده

...

چو شیرین شنید آن کبود و سیاه

بپوشید و آمد به نزدیک شاه


بشد تیز تا گلشن شادگان

که با جای گوینده آزادگان


نشست از پس پرده ای پادشا

چناچون بود مردم پارسا


شاه گفت:دو ماه از سوگ خسرو گذشت حالا باید همسر من شوی.من نیز مانند پدرم تو را گرامی می دارم.شیرین گفت:پاسخم را بده سپس در خدمتت هستم.تو گفتی من زن بد و جادوگری هستم.شیرویه گفت:از تندی من کینه مگیر.شیرین به کسانی که آنجا بودند،گفت:آیا شما از من بدی دیدید؟مدتها بانوی ایران بودم و جز راستی نجستم.بزرگان همه از شیرین به خوبی یاد کردند.


بسی سال بانوی ایران بدم

بهر کار پشت دلیران بدم


نجستم همیشه جز از راستی

ز من دوری بد کژی و کاستی


بسی کس به گفتار من شهر یافت

ز هر گونه ای از جهان بهر یافت


به ایران که دید از بنه سایه ام

و گر سایه تاج و پیرایه ام


بگوید هر آنکس که دید و شنید

همه کار ازین پاسخ آمد پدید


بزرگان که بودند در پیش شاه

ز شیرین به خوبی نمودند راه


که چون او زنی نیست اندر جهان

چه در آشکار و چه اندر نهان


شیرین گفت:سه چیز باعث می شود زن زیبا و شایسته تخت شاهی و سروری شود.اول اینکه شرم داشته باشد.دوم اینکه پسر به دنیا آورد.سوم اینکه بر و رو داشته باشد و موهایش پوشیده باشد.


چنین گفت شیرین که ای مهتران

جهان گشته و کار دیده سران


بسه چیز باشد زنان را بهی

که باشند زیبای گاه مهی


یکی آنک با شرم و باخواستست

که جفتش بدو خانه آراستست


دگر آنک فرخ پسر زاید او

ز شوی خجسته بیفزاید او


سه دیگر که بالا و رویش بود

به پوشیدگی نیز مویش بود


این را می گوید و برای اثبات گفته خود که هرگز کسی موی او را ندیده است چادر خود را از سر بر می دارد ومی گوید:روی و موی من این است که تا کنون کسی ندیده بود.همه از دیدن رخسار شیرین خیره شدند.


بگفت این و بگشاد چادر ز موی

همه روی ماه و همه پشت موی


سه دیگر چنین است رویم که هست

یکی گر دروغست بنمای دست


مرا از هنر موی بد در نهان

که آن را ندیدی کس اندر جهان

...

نه کس موی من پیش ازین دیده بود

نه از مهتران نیز بشنیده بود


ز دیدار پیران فرو ماندند

خیو زیر لبها بر افشاندند


شیرویه  پس از دیدن روی و موی شیرین گفت:جز تو کسی را نمی خواهم.شیرین گفت:دو حاجت دارم.شیرویه گفت:جان بخواه.شیرین پاسخ داد:همه اموالی که داشتم به من پس بدهی و باید جلوی همه با خط خود این را تایید کنی.شیرویه هم چنین کرد.شیرین هرچه داشت به درویش داد و بنده ها را آزاد کرد و به شیرویه پیغام داد در دخمه شاه را باز کن که می خواهم او را ببینم.

شیرویه پذیرفت و در دخمه را گشودند و شیرین مویه کنان چهره بر چهره خسرو نهاد و زهر هلاهل را خورد و در حالیکه کنار خسرو نشسته و تکیه بر دیوار داشت جان سپرد.شیرویه از شنیدن خبر مرگ شیرین بیمار شد.مدتی نگذشت که به شیرویه زهر دادند و او را هم کشتند.


بشومی بزاد و بشومی بمرد

همان تخت شاهی پسر را سپرد


اما نکته هایی که مد نظر ماست و این حکایت و ابیاتی که با موضوع حجاب در بر دارد را با هم مرور می کنیم:


.شیرین وقتی به دربار شیرویه می رود پشت یک پرده و حائل می نشیند:


نشست از پس پرده ای پادشا

چناچون بود مردم پارسا


.شیرین ۳ ویژگی را نشانه شایستگی و وقار زنان معرفی می کند که یکی از آن سه مورد،پوشیدگی موهاست:


سه دیگر که بالا و رویش بود

به پوشیدگی نیز مویش بود


.او چادر به سر داشته و می گوید که موها و رویش را پیش از این،کسی در جهان ندیده بوده است:


بگفت این و بگشاد چادر ز موی

همه روی ماه و همه پشت موی


سه دیگر چنین است رویم که هست

یکی گر دروغست بنمای دست


مرا از هنر موی بد در نهان

که آن را ندیدی کس اندر جهان

...

نه کس موی من پیش ازین دیده بود

نه از مهتران نیز بشنیده بود


.با توجه به ابیات شاهنامه،حتی شیرویه که فرزند همسرش بوده هم تا آن موقع،حداقل موهای شیرین را ندیده بوده است:


چو شیروی رخسار شیرین بدید

روان نهانش ز تن بر پرید


حال باید اندیشید و پرسید آیا واقعا حجاب (پوشیدگی) جزئی از فرهنگ ما نیست؟وقتی زنان اشراف و قدرتمند این چنین پوشیده بوده اند،وضعیت پوشش طبقات عوام جامعه،چه به لحاظ اصول اخلاقی و چه به لحاظ وجود امنیت کمتر نسبت به زنان اشراف،چگونه بوده است؟

آنچه واضح است نه تنها ناپوشیدگی،مرسوم و وقار نبوده،بلکه در واقع نشانه بارز بی فرهنگی (پشت کردن به فرهنگ و اصول اخلاقی ابتدایی پیشینیان) محسوب می شده است.


منابع:

.داستان های شاهنامه فردوسی،فریناز جلالی

.شاهنامه فردوسی،پادشاهی شیرویه،بخش۶


تصاویر منابع:








  • حسین عمرزاده

جمشید پیشدادی یکی از شاهان ایران باستان،دو خواهر داشت به نام های شهرناز و اَرنَواز که به دست ضحاک اسیر می شوند.

اما جالب اینکه حکیم فردوسی در شاهنامه این دو زن ایرانی را با صفت «پوشیده رویان» خطاب می کند.نشانگر اینکه ایشان،پوشش و حجابی کامل داشتند.چنانکه حتی صورت و روی خود را در حضور دیگران می پوشاندند.


ز پوشیده رویان یکی شهرناز

دگر پاک‌دامن بنام ارنواز

منبع :شاهنامهٔ فردوسی (ویراست سنجشگرانه)، نه پوشینه. زیرِ نگرِ یوگنی ا. برتلس، عبدالحسین نوشین و… . مسکو: اکادمی علوم اتحاد شوروی، ۷۱-۱۹۶۰

https://ganjoor.net/

  • حسین عمرزاده

درباریان انوشیروان (دادگرترین پادشاه عصر ساسانیان)  معتقد بودند هرکس پادشاه را دوست نداشته باشد، لایق آن نیست که پوستش بر بدن باقی بماند:


هر آن كس كه بر پادشا دشمنست 
روانــــش پرســتار آهـِـرمنســـــــت


دلى كو ندارد تـن شـــــــــاه دوســت    
نبايد كه باشد ورا مغز و پوست



منبع:
شاهنامه فردوسی ، بر اساس نسخه چاپ مسکو ، ناشر: مؤسسه نور ، تهران ، ص ١٨٢٣ ، بيت ٣٩٠٣٨-٣٩٠٣٩

  • حسین عمرزاده


شاهنامه فردوسی و معرفی تهمینه (همسر رستم):


چنین داد پاسخ که:تهمینه ام؛

تو گفتی که از غم به دو نیمه ام.

یکی دُختِ شاهِ سمنگان منم؛

پزشکِ هِزبَر و پلنگان منم.

به گیتی،ز شاهان، مرا جفت نیست؛

چو من، زیرِ چرخِ بلند، اندکی است.

کس از پرده بیرون ندیده مرا؛

 نه هرگز کس آوا شنیده مرا.

تلنگر:

تهمینه می‌گوید هرگز هیچ نامحرمی مرا از پرده بیرون ندیده و حتی کسی صدای مرا نیز نشنیده است.

منبع:شاهنامه/بر اساس نسخه چاپ مسکو-در فهرست: آمدن تهمینه دختر شاه سمنگان به نزد رستم، ص ۱۱۰۱

دریافت عکس نوشته
حجم: ۵۲.۹ کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

ویل دورانت معتقد است نقش پوشش و حجاب زنان در ایران باستان چنان برجسته است که می‌ توان ایران را منشاء اصلی پراکندن حجاب در جهان دانست.

منبع:ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج۲، ص۷۸ و برتراند راسل، زناشوئی و اخلاق، ص۱۳۵.

ویل دورانت درباره حجاب زنان ایران می نویسد:

«در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زن دیده نمی شود.»

منبع:تاریخ تمدن، ویل دورانت ج1، ص 434.

فردوسی درباره پوشش صورت بانوان ایرانی اینگونه می سراید:

منیژه منم دخت افراسیاب  برهنه ندیده تنم آفتاب

منبع:شاهنامه/داستان بیژن و منیژه

حکیم فرزانه توس حتی دختران تورانیان ـ دشمنان ایران ـ را نیز «پوشیده روی» می خواند:

همه دخت توران پوشیده روی  همه سرو بالا همه مشک بوی

منبع:شاهنامه/داستان بیژن و منیژه

بر پایهٔ آنچه موبد «رستم شهرزادی» گفته‌ است، پوشش زن (در آیین زرتشتی) باید به گونه‌ ای باشد که حتی یک تار موی او نیز آشکار نگردد. در خرده اوستا، چنین آمده‌ است:

«همگان نامی ز تو بر گوییم و همگان سر خود را می‌پوشیم و آن گاه به درگاه دادار اهورمزدا نماز می‌کنیم»

منبع:خرده اوستا، فصل آفرینگان دهمان.

  • حسین عمرزاده

در زمان یزدگرد دوم موبدى بسیار دانا بود، که از فرط تبحر در امور فقهى او را همگ دین لقب داده بودند. این مرد مکرر نصاراى ارمنستان را بعقوبت و فشار مبتلا کرد و عاقبت چنان از استوارى و ثبات عیسویان متأثر شد، که کیش نصارى گرفت. 

بنابر روایت الیزئوس، ناظر ارزاق، که ریاست انجمن تحقیق و تفتیش دینى را داشت، چون از این واقعه آگاه شد، ترسید که به مسئولیت خود خون یکى از روحانیان بزرگ را بریزد، قصه را بشاهنشاه عرض کرد. شاه فرمود تدبیرى کن تا مردم آن ناحیه موبد را متهم بخیانت نسبت بسلطنت نمایند وى چنین کرد و آن موبد گرفتار و محکوم به مرگ بوسیله گرسنگى شده، در بیابانى دور و بی آب و علف جان سپرد.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ایران در زمان ساسانیان، آرتور کرستین سن، ترجمه رشید یاسمى، تهران: دنیاى کتاب، چاپ ششم، 1368، ص 420.

دریافت عکس نوشته
حجم: 236 کیلوبایت

  • حسین عمرزاده

همی دور مانی ز رسم کهن


براندازه باید که رانی سخن

***

به بخشش بیارای و زفتی مکن


به اندازه باید به هر در سخن

***

اگر زو براندازه یابم سخن


نو آیین بدیهاش گردد کهن

***

ز قیصر چو بیهوده آید سخن


بخندد بران کار مرد کهن

***

بیندیش و این را یکی چاره جوی


سخن های خوب و به اندازه گوی

"فردوسی"

  • حسین عمرزاده