| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

تا بُوَد وِردَت دُعا وُ درسِ قرآن غَم مَخور...

| وبلاگ نویس

عرض سلام و ادب
به این وبلاگ خوش آمدید

نکته:مطالبی که فاقد منبع هستند لزوما نوشته های شخصی اینجانب نیستند.
کپی و نشر مطالب،بدون ذکر منبع (یعنی بدون ذکر نام این وبلاگ) کاملا آزاد است.
صمیمانه پذیرای هرگونه پیشنهاد و انتقاد هستم
لذا به این منظور می توانید از بخش نظرات،در انتهای هر پست استفاده نمایید.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیب

Instagram:@H.Omarzadeh

بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

امانتداری و جوانمردی...

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۵۷ ق.ظ

در سوریه یک بازار وجود داشت  اسمش بازار مدحت باشا یا بازار طویل بود، و مردم شهرهای دیگر عادت داشتند امانات خود را از قبیل پول و اشیای دیگر را نزد یکی از مغازه ها می گذاشتند و  به حج می‌رفتند و هنگامی که بر می‌گشتند نزد صاحب مغازه می‌رفتند و امانتشان را از او پس می گرفتند و به شهرشان باز می‌گشتند.

مثل همیشه مردی از خارج از سوریه آمد که کیسه‌ی پول قرمزی به همراه داشت، کنار یکی از مغازه ها ایستاد و کیسه‌ی پول را نزد یکی از مغازه ها به امانت گذاشت تا وقتی که از حج بر می گردد.

صاحب مغازه هم  بعد از اینکه پولها را شمرد که حدود ۳هزار درهم بود و آن شخص را به خاطر سپرد با کارش موافقت کرد

بعد از چند ماهی مرد بازگشت و به مغازه رفت ولی صاحبش را ندید پرسید صاحب مغازه کجاست ؟

کارگر مغازه گفت او در خانه است و بعد از مدتی بر می گردد

وقتی که برگشت آن مرد پولش را از صاحب مغازه خواست

صاحب مغازه گفت چقدر اینجا گذاشته‌ای 

گفت ۳هزار درهم

گفت اسمت چیست

گفت اسمم فلان است مرا به یاد نداری ؟

 گفت چه روزی بود و رنگ کیسه‌ی پولت چگونه بود

گفت فلان روز بود و رنگش قرمز بود

صاحب مغازه گفت کاری فوری دارم اگر اجازه‌دهی زود بر می گردم

آن مرد مدت زیادی در مغازه ماند تا اینکه صاحب مغازه برگشت و پولش را به تمام و کمال به او داد و آن مرد رفت و در حالی که داشت در بازار قدم می زد ناگهان چیز عجیبی را دید، نزدیک شد تا مطمئن شود پس داخل مغازه شد و فهمید که این آن مغازه بوده که اموالش را در آن قرار داده بود نه آن یکی

به صاحب مغازه سلام کرد و صاحب مغازه جواب سلامش را داد و گفت الله حجت را قبول کند  بیا این کیسه‌ی پولت 

مرد بسیار تعجب کرده بود از فردی که به اشتباه وارد مغازه‌اش شده بود 

نزد صاحب آن مغازه رفتند و از او پرسیدند

تو چطور پول به کسی دادی که چیزی را نزد تو نگذاشته است؟

به آنها گفت: قسم به الله من این فرد را نمی شناختم و اصلا به یاد نمی آوردم که او پیش من چیزی گذاشته باشد ، ولی وقتی دیدم که او در حرفهایش خیلی مطمئن است در حالی که او در این شهر غریب است، فکر کردم اگر من امانتش را به او ندهم او دل آزرده خواهد رفت و نزد خانواده‌اش می گوید که پولش در شام (سوریه) دزدیده شده است و نام اهل شام به بدی پخش خواهد شد و همچنین این کلام الله را به یاد آوردم(فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْیَتَّقِ اللهَ رَبَّهُ) و اگر برخی از شما برخی دیگر را امین دانست، پس آن کس که امین شمرده شده، باید امانت(بدهی) خود را باز پس دهد و باید از الله که پروردگار اوست بترسد،

پس رفتم کمی دارایی داشتم آن را به هزار درهم فروختم ولی کافی نبود پس از یکی از دوستانم هزار و پانصد درهم را قرض گرفتم و خودم هم پانصد درهم داشتم ، به این شکل پولش را کامل کردم و به او دادم.

  • حسین عمرزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی